نقابهایی که هر روز بر چهره میزنیم
گروه نمایش «ماسک» در کافهخبر از نقابهایی گفتند که هر روز و در هر رابطهای بر چهره میزنیم تا ارتباطتان اجتماعیمان پابرجا بماند و از ممیزان شورای نظارت که صحنهای به اثرشان اضافه کردند.
نرگس کیانی: «یک بازیگر قرار است بازی در نقش تازهای را آغاز کند اما نقشهای گذشته تک به تک ظاهر شده و به جهان ذهنیاش هجوم میآورند تا شاید بار دیگر امکان بازنمایی شدن و زندگی کردن بیابند.» این خلاصه داستانی است از نمایش «ماسک» به نویسندگی ماهک ماجد و بهزاد اقطاعی و کارگردانی اقطاعی.
نمایشی با بازی (به ترتیب حروف الفبا) پیام امیرعبداللهیان، لیلا بلوکات، شهروز دلافکار، تینو صالحی، نادر فلاح و نوید هدایتپور در نقش نقشهایی که به ذهن مهدی صباغی در نقش بازیگری که پیشتر بازیشان کرده است، هجوم میآورند.
«ماسک» تا پایان دی، هر شب ساعت 20:30 در سالن گلایل پردیس تئاتر شهرزاد روی صحنه میرود.
آنچه در ادامه میخوانید، حاصل حضور بهزاد اقطاعی، لیلا بلوکات، نوید هدایتپور، پیام امیرعبداللهیان و شهروز دلافکار در کافهخبر (خبرگزاری خبرآنلاین) است که درباره «ماسک» صحبت کردند.
«یک بازیگر قرار است بازی در نقش تازهای را آغاز کند اما نقشهای گذشته تک به تک ظاهر شده و به جهان ذهنیاش هجوم میآورند تا شاید بار دیگر امکان بازنمایی شدن و زندگی کردن بیابند.» اگر این چند خط را به عنوان خلاصه داستانی از نمایش «ماسک» میپذیرید، گفتوگو را با چگونگی پیدایش ایده اولیه آغاز کنیم.
بهزاد اقطاعی: یکی از اشکال کار کردن روی طرحهای اولیه که بسیار مورد پسند من است، کار کارگاهی است؛ کاری دشوار که نیازمند درک متقابل آدمها از یکدیگر است. آدمهایی که میبایست یکدیگر را برای سالیان سال بشناسند، هر کدام خلاقیتهایی فردی داشته باشند، حرف یکدیگر را بفهمند، ریزهکاریهای ذهن هم را دریابند و بتوانند یکدیگر را کامل کنند. کار گروهی در ایران به دلایل مختلف دشوار است و یکی از دلایلش این است که بیشتر آدمها یکدیگر را قبول ندارند و گمان میکنند هر چیزی که خودشان میگویند درست است و هر کس هر چیز دیگری بگوید به درد نمیخورد. جدا از این، اخلاق همکاری آن گونه که باید در فرهنگ ما جا نیفتاده است. من کارگاهی کار کردن را بسیار دوست دارم اگر بر مبنای همافزایی پیش رود و در نتیجه آنچه به دست میآید حاصل فکر چندین آرتیست پویا باشد.
آنچه ما در هنگام شکلگیری ایده اولیه نمایش «ماسک» در موردش بحث کردیم شامل پیرنگهایی مختلف بود و در نهایت چهار یا پنج پیرنگ اصلی تثبیت شد. من چندان اعتقادی به لزوم بودن در ژانری مشخص ندارم و خود را محدود به چهارچوب نمیکنم، در نتیجه تصمیم گرفتیم پیرنگهای مورد اشاره را در یک نمایش به صورت دراماتیک نشان دهیم. جلوتر رفتیم و تعدادی از کسانی که از ابتدا با ما بودند جدا شدند و من و ماهک مجد ماندیم. آنچه به عنوان طرح کلی در ذهن داشتیم تقریبا همان چیزی بود که در سوالتان به آن اشاره کردید ولی ما از این نقطه شروع نکردیم و نوع نگاه دیگری داشتیم که در نهایت به آنچه شما گفتید ختم شد.
آن نوع نگاه دیگر چه بود؟
اقطاعی: ما دلمان میخواست در مورد چند چیز که یکی از آنها هویت بود صحبت کنیم. هویت مفهومی است که هر چقدر در موردش کار کنید همچنان جای کار دارد، خصوصا در ایران که بحران هویت بیداد میکند. از نظر من سالیان سال است که فرهنگ ایرانی از بین رفته است و هیچ چیز مشترکی در میان نیست در حالی که در دورهای همگیمان باورها و ارزشهای مشترکی داشتیم، به عنوان مثال همهمان میدانستیم که دروغگو دشمن خداست و اگر دروغ بگوییم به جهنم خواهیم رفت. همهمان به این باور داشتیم در حالی که اکنون هر کس آن گونه که خود صلاح میداند عمل میکند.
شهروز دلافکار، مهدی صباغی، لیلا بلوکات، پیام امیرعبدالهیان و نوید هدایتپوربنابراین فرهنگ به معنای باور و ارزش مشترک و از بین رفتنش و در پی آن به چالش کشیده شدن هویت اجتماعی انسانها، یکی از دغدغههای ما بود. با از بین رفتن هویت، دیگر مشخص نیست که شما در چه دسته و گروه اجتماعی قرار میگیرید و همه چیز مطابق نظر شخصی آدمها پیش میرود. در نتیجه تاکید میکنم که مفهوم هویت در ایران، جای کار بسیاری دارد. چنان که در دنیا نیز چنین است، به عنوان مثال از «باشگاه مشتزنی» (Fight Club) دیوید فینچر گرفته تا تئاترهایی که بر موضوع هویت کار کردهاند.
شخصیتی که ما برای درگیر شدن در این بحران هویت انتخاب کردیم بازیگری بود که بناست به هویتهای متعدد جان ببخشد.
ما در نمایش «ماسک» با تلاش برای نشان دادن ترکیبی از مفاهیم روانشناسانه با امر دراماتیک مواجهایم. در خصوص مفاهیم روانشناسانه به کهنالگویی که یونگ، فیلسوفوروانپزشکاهلسوئیس تحت عنوان نقاب (Persona) مطرح میکند رجوع کردهاید. کهنالگویی که در تعریفش آمده است: پرسونا، یکماسکاجتماعییاساختگیاستوهریکازمادرپیآنیمکهازطریقآنعنایت، توجهوپذیرفتهشدنتوسطدیگرانرابهدستآوریم. چیزی کهبینخودودنیایخارجاز مامیانجیگری میکند.
جای خالی پیوند امر روانشناسانه و امر دراماتیک را در ادبیات نمایشی ایران چگونه میبینید؟
اقطاعی: ما در کارمان قائل به سه حوزه بینارشتهای هستیم که برای من بسیار مهم است و معتقدم همه اهالی تئاتر باید مطالعاتی در این سه حوزه داشته باشند. یکی از این حوزهها، روانشناسی است. شما در نمایشتان قطعا با انسانها مواجهاید، انسانهایی که روی صحنه اثرتان هستند و قطعا روانی دارند. حوزه دیگر جامعهشناسی است، چون آن انسان که قرار است اثری را روی صحنه ببرد حتما در جامعهای زندگی میکند و دیگری فلسفه است و نشانگر ایدئولوژیای که صاحب اثر به آن معتقد و قطعا بر ساختار اثرش تاثیرگذار است. بنابراین من از هر سه این حوزهها و نه فقط روانشناسی استفاده کردهام و میپذیرم که ممکن است در قسمتهایی توانسته باشم آنچه را میخواستم منتقل کنم و در قسمتهایی الکن مانده باشم.
پیام امیرعبداللهیان: هر کداممان در هر موقعیتی ماسکی بر چهره داریم و این ماسک را حاصل قرار گرفتن در موقعیتهای مختلف میدانم. ما به ندرت از ماسکی غالب استفاده میکنیم، هر چند احتمال دارد خندهای یا خشمی یا بیتفاوتیای تصنعی همواره همراهیمان کند اما میزان تنوع آن بسیار بیش از این است
این نمایش لایههای مختلفی داشت و از ابتدا این گونه طراحی شد که این لایهها تا مرز خدشهدار نشدن درام، دست و پاگیر نبودن و توضیح اضافه به نظر نیامدن مورد استفاده قرار بگیرند. یکی از لایهها همان است که شما اشاره کردید و من در سه کلمه یونگ، کهنالگوها و نقاب خلاصهاش میکنم. این مسئله برای ما جدی بود. «بازیگر» به لحاظ روانشناسی برای من یکی از پیچیدهترین موجودات عالم است و اگر یک روانشناس بخواهد یک بازیگر حقیقی را روانشناسی کند دیوانه خواهد شد! اتفاقاتی که در ذهن یک بازیگر میافتد حتی برای یک روانشناس نیز قابل درک نیست و صرفا میتواند احتمالاتی در این خصوص دهد. ما حرکت در این راه را آغاز کردیم و بخشی از تلاشمان مصروف نشان دادن آنچه اشاره کردید شد.
نوید هدایتپور: به مفهوم نقاب از منظر یونگ اشاره کردید و من میخواستم بگویم سیستمی که آقای اقطاعی در گرفتن بازی از بازیگرانش بر آن متمرکز بود و چیزی که میخواست این بود که تلاش کنید ماسکهایی را که به واسطه شرطی شدنتان، در موقعیتهای مختلف بر چهره میگذارید کنار بزنید و به جوهره واقعی نقشی که میخواهید بازی کنید دست یابید. او از ما میخواست از ظاهر قضیه عبور کنیم و خود خودمان باشیم.
خیلی وقتها این گونه تعبیر میشود که بازیگر کسی است که برای بازی در هر نقشی ماسکی بر چهره میزند ولی سیستمی که من به شخصه در آن تربیت شدهام به من میگوید که باید هر ماسکی را از چهره بردارم و آن موقعیت ویژه را خالصانه عرضه کنم. اقطاعی نیز به لحاظ اجرایی از ما میخواست که هیچ نقابی بر چهره نداشته باشیم و حتی اگر ذرهای به سمت نمایشی اجرا کردن موقعیتی میرفتیم تمرین را متوقف و تاکید میکرد که خود واقعیمان را میخواهد.
پیام امیرعبداللهیان: من موافقم که هر کداممان در هر موقعیتی ماسکی بر چهره داریم و این ماسک را حاصل قرار گرفتن در موقعیتهای مختلف میدانم. ما به ندرت از ماسکی غالب استفاده میکنیم، هر چند احتمال دارد خندهای یا خشمی یا بیتفاوتیای تصنعی همواره همراهیمان کند اما میزان تنوع آن بسیار بیش از این است. به عنوان مثال من هنگام معاشرت با دوستم ماسکی بر چهره دارم که با ماسکی که هنگام معاشرت با دوستی که همکارم نیز هست، متفاوت است. جزئیات در این حد مهم است و احساس من این است که ما ماسکهای متنوعی داریم که البته بر چهره گذاشتن هر دمشان میتواند از دید طرف مقابل خطرناک نیز باشد.
در مورد امتزاج امر دراماتیک و امر روانشناسانه نیز معتقدم درام و روانشناسی ابدا نمیتوانند در اثری که صاحب استراکچر است از یکدیگر جدا شوند. به بیان دیگر در آثاری که صاحب استراکچر و در مورد معضلات روابط انسانیاند این دو امر را اصلا نمیتوان از یکدیگر منفک کرد. متاسفم که این گونه میگویم اما چون مقوله تئاتر، مقولهای وارداتی است ما در حوزه ادبیات نمایشی در قیاس با ادبیات نمایشی جهان، منهای استثنائاتی مانند بهرام بیضایی و پیشقراولانمان، شاهد ضعفی عمیق هستیم. ما هنوز که هنوز است به ندرت از وجود نمایشنامهنویسانی که صاحب ژانر و دیدگاه باشند بهرهمندیم.
شهروز دلافکار: به نظر من هر اثر دراماتیکی دغدغهای انسانی دارد و از اثری مثل «ماسک» میتوان برداشتهای متفاوتی کرد اما باید به قالب زیباییشناسی کارگردان کار نیز اهمیت داد. من اخیرا بسیار به این موضوع فکر میکنم که باید در قالب زیباییشناسی کارگردان کار حرکت کنم و در برگهای برای خودم نوشتهام که به حرف هر کارگردانی باید گوش داد و در خدمت کار بود. بدون تعارف میگویم که من تنها کاراکتر را بازی میکنم و این که در چهارچوب کلی در جای درستی قرار میگیرد یا نه، به کارگردان مربوط است. به عقیده من لزومی ندارد که بازیگر خیلی هم بداند. من در چشمهای یک سری از بازیگران که نگاه میکنم، میبینم که خیلی میدانند و انگار یک مرحله جلوتر از نقش بازی میکنند و نتیجهاش میشود این که نقششان را باور نمیکنم. زیاد فهمیدن سمی است که طراوت کار بازیگر را از بین میبرد.
لیلا بلوکات: همه آدمها، چه زمانی که جلوی شخصی دیگر قرار میگیرند، چه زمانی که جلوی دوربینند و چه روی صحنه، نقاب دارند. شما زمانی میتوانید واقعیت وجودی یک انسان را بفهمید که با او زندگی کنید و آن وقت است که آن نقاب کنار میرود. همه ما، از لحظه بیدار شدن از خواب تا لحظه برگشتن به رختخواب، نقاب داریم و تنها در خلوت پایان روزمان است که نقابمان را کنار میزنیم و میدانیم که در طول روز، در حال بازی برای دیگران بودهایم. این حرف پیام را میپذیرم که از هر زاویهای به این موضوع نگاه کنید ما همواره نقابی بر صورت داریم.
در مقابل تمجید از اثرتان برای پرداخت به امری بینارشتهای، این نکته نیز شنیده میشود که اثرتان در ساحت فردی باقی مانده است و نقبی به مناسبات اجتماعی و سیاسی که حول زندگی یک بازیگر نقش میبندد نمیزند، با ذکر این نکته که اجرایتان از «اینجا» و «اکنون» ما فاصله دارد.
اقطاعی: نظر من این است که ما قرار نیست در هر اثر همه حرفهای همه جهان را یکجا بازگو کنیم. به عقیده من هر اثری اگر بتواند حرف خودش را کامل و جامع بزند، نه به این معنا که پیامی را منتقل کند بلکه به معنای انتقال حرفش به شکلی درست، کار خود را انجام داده است. مشکل ما در برنامهریزیهای فرهنگیمان در ایران، چه در تئاتر و چه در سینما این است که به عنوان مثال تصمیم میگیریم فیلمی در مورد دفاع مقدس بسازیم و تمام مفاهیم مرتبط با آن را در همان یک فیلم میگنجانیم! این از نظر من غلط است. در یک فیلم آمریکایی که با قصد انتقال باورها و ارزشهایشان به مخاطب ساخته میشود، کار اصلی تمرکز بر سرگرمسازیست و صرفا در نقطهای که لازم است نقش اصلی که به واسطه آنچه دیدهایم با او همذاتپنداری میکنیم و دوستش داریم به عنوان مثال به این موضوع اشاره میکند که هر آنچه انجام دادم به خاطر «خانواده»ام بود و همین یک جمله کافی است تا باور و ارزش مشترکی برای جامعهاش بسازد که خانواده مهم است و از این طریق کاری را که میخواسته انجام دهد.
ما کاری را که میخواستیم، با نمایش «ماسک» انجام دادیم و به نظرم نیازی نبود به سایر مسائل و مشکلات و مناسبات سیاسی و اجتماعی بپردازیم. چیزی که بسیاری از هنرمندان ما دچارش هستند و میخواهند همه حرفهایشان را در یک نمایشنامه یا فیلمنامه بزنند. به نظر من این کار درستی نیست.
در انتهای نمایش «ماسک» با صحنههایی روبهرو میشویم که به نظر میآید به اجرا چسبانده شده است. مانند صحنه کندن ماسکها از صورت که بهشدت نمادین است و تناسبی با بقیه اجرا ندارد، صحنه «تابلوی آفرینش» یا صحنهای که در آن مهدی صباغی همه آنچه را در طول نمایش دیدهایم برایمان توضیح میدهد. ضرورت وجود این صحنهها که به نظر میآید به انسجام اثر لطمه میزنند، چه بود؟
اقطاعی: این که میگویید وجود این صحنهها به انسجام اثر لطمه میزند سلیقه شماست. نمایش به گونهای طراحی شده است که از یک رئالیسم کامل به یک سورئالیسم کامل برسد، حال میخواهید این را رئالیسم جادویی بنامید یا هر چیز دیگر، میل شماست.
البته در مورد آن صحنه که مهدی صباغی همه آنچه را در طول نمایش دیدهاید برایتان توضیح میدهد حق دارید. آن صحنه تحمیلی بود. ما در بازبینی اول رد شدیم. به ما گفتند توضیح کافی نمیدهید و تماشاگر ممکن است تصور دیگری کند. یک هفته به ما فرصت دادند و در واقع لطف کردند و اجازه دادند صحنه پایانی را اصلاح کنیم و همه آنچه را اتفاق افتاده است توضیح دهیم. آنچه در صحنه پایانی میبینید، چیزی نیست که من دوست داشتم اتفاق بیفتد و دوستان شورای نظارت به ما تحمیلش کردند.
از این صحنه که بگذریم باقی صحنهها کارکردشان همان چیزی است که باید باشد. این نمایش در ذهن یک بازیگر میگذرد و به تصویر کشیدن ذهن یک انسان در قالبی دراماتیک کاری بسیار دشوار است. ما نمیخواستیم تصاویر ذهنی این بازیگر را صرفا به صورت چند قاب به تماشاگر نشان دهیم و باید دراماتیزهاش نیز میکردیم. فرمی که ما نمایشمان را در قالب آن کار کردیم در ایران چندان مورد توجه نیست و من اساسا رویکرد جدیدی در ساختار نمایشهای ایرانی نمیبینم، من مدعی چیزی نیستم اما میگویم تلاشمان را کردیم. آدمها در ایران فقط به دست یکدیگر نگاه میکنند و از روی دست هم نمایشهایی میسازند که کاملا شبیه یکدیگر است. اثر ما هر پله که جلوتر میرود به سورئالیسم نزدیکتر میشود و این روند از ابتدای نمایش در جریان است. شروع نمایش با گفتوگویی کاملا رئالیستی در مورد تست بازیگری است و هر چه جلوتر میرویم رگههای سورئالیستی پررنگتر میشود.
با این حساب شورای نظارت میتواند صحنهای هم به اثر بیفزاید.
اقطاعی: بله، ممیزان میتوانند ما را کارگردانی هم کنند. جالب است که در بازبینی مجدد، بازبینها عوض شده بودند و از ما پرسیدند چرا این قدر توضیح میدهید؟! ما متوجه شدیم دیگر، این همه توضیح برای چیست؟! در بازبینی دوم بابت مطرح کردن دغدغههای اجتماعی در اثرمان از ما تشکر کردند اما توضیحاتی را که به درخواست بازبینان سری اول در قالب دیالوگ به اثر اضافه شده بود بیش از حد دانستند! هر چند این توضیحات بر جای خود باقی ماند.
«ماسک» از منظر بازیگری نیز نمره قابلقبولی گرفته است و بازیگران به خوبی توانستهاند شخصیتهایی را بازنمایی کنند که سرشار از تضاد و تناقضند.
بلوکات: خود من به شخصه، سه تیپ را امتحان کردم تا به آنچه اکنون روی صحنه میبینید رسیدم. در نمایشی که هشت بازیگر روی صحنه و هر کدام در حال تکمیل بخشی از پازلی کلیاند کار بسیار دشوارتر است تا اثری با دو یا سه بازیگر. دشوار است که در جمعی هشت نفره، هر کدام بتوانیم خود را منفک و مجزا از دیگری نشان دهیم و در عین حال کلی به هم پیوسته باشیم.
سه تیپی که من امتحان کردم یا به دل خودم نمینشست یا به دل کارگردان. چون کارگردان کار مدرس بازیگری هم هست اجازه میداد براساس کدهایی که مدنظرش بود، بازیگر خود به نقش برسد و من بعد از کلنجار زیاد بالاخره به تیپی رسیدم که تا به حال در هیچ نمایش، فیلم و سریالی اجرایش نکرده بودم.
بهزاد اقطاعی: اکنون در تهران، هر شب صد و خردهای اجرا روی صحنه میرود و این برای نسل من رویایی است. در زمان ما پنج یا شش سالن بیشتر نبود که تکلیفشان هم معلوم بود و بزرگانمان باید در آنها اجرا میرفتند و این شد که بسیاری از همنسلان من دق کردند و مردند
امیرعبداللهیان: به جرات میتوانم بگویم ما در مورد تکتک نقشها تجزیه و تحلیلی طولانی انجام دادیم. نکتهای که باید به آن اشاره کنم این است که همه سعی ما بر این بود که به هیچ عنوان در تله خنده تماشاگر نیفتیم. به عنوان مثال صحنه «تابلوی آفرینش» کاملا از این پتانسیل برخوردار است که با بداههگویی از ابتدا تا انتها خنده تماشاگر را همراه خود داشته باشد، در حالی که ما جز با آنچه در متن مکتوب شده بود پیش نرفتیم.
در حال اجرای اثری در تماشاخانهای خصوصی با تعداد بازیگر بالا هستید و قطعا در کنار پرداخت اجارهبهای سالن باید به چگونگی پرداخت رقمی که در قرداد بازیگرانتان هم هست فکر کنید. در حالی که نمیتوان حسابی هم روی هر شب پر بودن سالن باز کرد با وضعیت فعلی چه میکنید؟
اقطاعی: در مورد مسائل مالی، ما در این نمایش از حضور شادی بابایی به عنوان تهیهکننده و نورالدین حیدریماهر به عنوان مجری طرح بهرهمندیم. تهیهکننده ما با حدود 20 سال تجربه کار در ایران و خارج از ایران خاطرمان را از بسیاری جهات آسوده کرد.
اکنون در تهران، هر شب صد و خردهای اجرا روی صحنه میرود و این برای نسل من رویایی است. در زمان ما پنج یا شش سالن بیشتر نبود که تکلیفشان هم معلوم بود و بزرگانمان باید در آنها اجرا میرفتند و این شد که بسیاری از همنسلان من دق کردند و مردند. من اصلا مخالف آنچه سالنهای خصوصی انجام میدهند نیستم. هر چند مضرات خودش را هم دارد و در پارهای مواقع تعریف تئاتر را مخدوش میکند اما در نهایت به شکوفایی میانجامد.
اگر این روند درست پیش برود میتوان امیدوار بود که با اضافه شدن تهیهکننده خوب، مدیر روابطعمومی خوب و مشاور رسانهای خوب سالنها نیز پر شود. در حال حاضر در ایران یک سری تماشاگر ثابتند که از این سالن به آن سالن میروند و مردم عادی نمایش نمیبینند. شما میتوانید اکثر نمایشها را با 30 تا 40 هزار تومان ببینید. اصلا فرض کنید هزینه تماشای اثری 100 هزار تومان باشد، چه کاری بهتر از تماشای تئاتر به عنوان تفریح در ایران پیشنهاد میدهید؟ با آن 100 هزار تومان چه تفریح دیگری میتوانید بکنید؟
در اروپا این فرهنگ را دارند که با هم به تماشای یک نمایش بنشینند و بعد در موردش صحبت کنند. این فرهنگ باید ساخته شود. تماشاگرانی که به صورت ثابت به تماشای تئاتر مینشینند باید تغییر کنند، به گونهای که تماشاگران دیگری به آنها اضافه شوند. شما از آدمهایی که در کوچه و خیابان میبینید بپرسید تا به حال تئاتر دیدهاند؟ به جرات میگویم 99 درصدشان میگویند ندیدهایم و باقیشان هم تئاتر آزاد دیدهاند.
بحث دیگر این است که آنهایی که همان 30 یا 40 هزار تومان را هم ندارند چگونه تئاتر ببینند که به آسیبشناسی دیگری نیاز دارد، صحبت من در مورد کسانی است که دارند و تئاتر دیدن را به عنوان یک تفریح به رسمیت نمیشناسند. اگر فرهنگسازی و تبلیغات به درستی انجام شود این قشر میتواند به تماشاگر ثابت تئاتر افزوده شده و افزایشش دهد.
5757
کد خبر 1342262