چهارشنبه 28 آذر 1403

نقدی بر فیلم «روز صفر»؛ «ترمیناتور» ایرانی یا «سرباز گمنام»؟

وب‌گاه مشرق نیوز مشاهده در مرجع
نقدی بر فیلم «روز صفر»؛ «ترمیناتور» ایرانی یا «سرباز گمنام»؟

«کری متیسن» در سریال هوملند و «جک باوئر» در سریال 24، در ایده‌پردازی برای تعقیب و مراقبت و تک و پاتک فکری با سوژه‌های خود، «قهرمان» می‌شوند و این تفاوت سینمای سطح یک دنیا با ذهنیت حاکم بر «روز صفر» است.

سرویس فرهنگ و هنر مشرق - ویژه‌نامه جشنواره فجر 38 - / سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر از 12 بهمن ماه بدون برگزاری آئین افتتاحیه بصورت رسمی کار خود را آغاز کرد و جشن سال جدید سینمای ایران فرا رسید. همانند سال‌های گذشته، مشرق در ایام برگزاری جشنواره، نقدهای مختلف و متنوعی از منتقدان و صاحب‌نظران این حوزه را بر فیلم‌های در حال اکران منتشر خواهد. همچنین برای هر روز اکران، گزارشی با عنوان روزنامچه فجر به مخاطبان ارائه خواهد شد که گزارشی از فیلم‌های اکران شده (در سانس اصحاب رسانه و منتقدان) خواهد بود.

*********

چند سالی است که سینمای ایران، به عرصه «بیگ پروداکشن» (تولیدات بزرگ یا ابر پروژه) با هدف شکل‌دهی به نوعی «سینمای استراتژیک» برای جمهوری اسلامی ایران ورود کرده، که فی نفسه، امری مبارک و به شدت لازم و ضرور ی است. در حالی که در جهان سینما، شرکت‌های بزرگی چون «نتفلیکس» و «HBO» از مرحله سینمای استراتژیک وارد «سریال استراتژیک» شده‌اند و جایگاه مهمی در شکل دادن به «ذهنیت» و «جهان‌بینی» مردم دنیا یافته‌اند، جای خالی دید استراتژیک به عرصه هنرهای تصویری در کشور ما به شدت حس می شود.

البته ورود به این عرصه، با لحاظ هزینه‌های بالای تولید و البته ایجاب پروتکل‌های محتوایی و کیفی، مستلزم حضور نهادهای حکومتی در میدان است و در سه چهار سال اخیر، خوشبختانه، هر سال حداقل دو سه فیلم با این دیدگاه و در این چشم‌انداز در حال تولید است.

امسال، فیلم‌هایی چون «لباس شخصی» و «روز صفر» قرار است جور فضای ضدسینما و ضدپیرنگ حاکم بر سینمای امروز ایران را به دوش بکشند و آن چیزی را که تماشاگر از ذات «سینما» انتظار دارد، یعنی دیدن «داستان» و «سرگرم شدن» در وجه اولی، و بعد مواجهه با مفاهیمی عمیق‌تر، به مخاطبان سینمای ایران ارایه دهند. با این حال، چون هنوز در ابتدای مسیر «سینمای استراتژیک» قرار داریم، طبیعتا از ضعف‌ها و نقایص گریزی نیست، و همین امر، لزوم نقد ساختاری و محتوایی این سنخ آثار را موکد می سازد تا هر چه زودتر سینمای ایران در این عرصه در ریل دقیق و درست خود قرار گیرد.

«روز صفر» (ساخته سعید ملکان)، به لحاظ ساختاری و محتوایی قرار است خلف و میراث‌بر فیلم جنجالی و پرسروصدای سال گذشته، یعنی «شبی که ماه کامل شد» (نرگس آبیار) باشد و از قضاء، موضوع هر دو اثر هم تقریبا یکی است. با این حال، «روز صفر» با وجود برخی جذابیت‌ها، به دلایل مختلف نمی‌تواند در سطح سلف خود ظاهر شود و از نقایص و ضعف‌های جدی رنج می‌برد.

یکی از اشتباهات عمده‌ی فیلم به لحاظ فنی، در همان دقایق نخست فیلم آشکار می‌شود و همان‌جایی است که «ساعد سهیلی» در نقش عبدالمالک ریگی شروع به خطابه برای نیروهایش می کند. به دلیل ذات کاراکتر ساعد سهیلی، فضایی کاملا تصنعی بر بازی وی غالب است و بازی و بیان و زبان بدن او در این نقش، اصطلاحا «ته نشین» نشده است.

در مقام مقایسه، در جشنواره سال گذشته، «آرمین رحیمیان» در فیلم «شبی که ماه کامل شد»، بسیار قدرتمندانه و رعب‌آور در نقش عبدالمالک ریگی ظاهر شد و لهجه‌ی بی‌نقص، سردی و درونگرایی جنس بازی و استفاده‌ی حرفه‌ای از میمیک چهره، بی‌رحمی سادیستیک و به شدت خونسرد تروریست معروف را در تماشاگر رسوب می‌دهد و این مولفه‌ها دقیقا همان مولفه‌های غایب در بازی سهیلی است.

آرمین رحیمیان در شبی که ماه کامل شد

اصولا ساعد سهیلی (که بازیگر بسیار خوب و توانمندی در برخی نقش‌هاست و بازی خوب او در لاتاری هنوز در یادهاست)، یک معصومیت پسرانه و یک زیبایی چهره‌ی بسیار ظریف دارد که پایه‌ی مناسبی برای ایفای نقش یک تروریست بی‌رحم در اختیار نمی گذارد.

به بیان دیگر، یک فاصله‌ی ذاتی میان کاراکتر شخصی و خصوصیات فیزیکی سهیلی و نقش‌های خبیثانه چون همین عبدالمالک ریگی وجود دارد که مانع از درونی شدن نقش در او می‌شود.

ساعد سهیلی در «روز صفر»

نوع دیالوگ‌گویی «امیر جدیدی»، یعنی پرتاب یک‌نفس و اصطلاحا مونوتن جملات (بدون هیچ اوج و فرود عاطفی)، و سیستم «متکلم وحده» ای که در سرتاسر فیلم برای او طراحی شده، وجه انسانی و گرمای وجودی را از نقش مامور امنیتی می‌گیرد و او را دقیقا به همان ربات «ترمیناتور» گون مد نظر نویسنده‌ی فیلم تبدیل می‌کند. همین مساله، ما را به نکته‌ی محوری در نقد «روز صفر» می رساند.

فیلم درباره‌ی یکی از دستاوردهای بزرگ اطلاعاتی جمهوری اسلامی و با محوریت یک مامور اطلاعاتی است که در ادبیات نظام، «سرباز گمنام امام زمان (عج)» خوانده می شود. به نظر می‌رسد که بهرام توکلی و سعید ملکان (نویسندگان اثر)، عامدانه‌ی از نقش «محسن» ایدئولوژی‌زدایی کرده تا از او یک «جیسون استاتهام»(بازیگر اکشن‌کار بریتانیایی) بسازند.: یک مامور مخفی رویین‌تن، همه‌فن حریف، به شدت خونسرد، بی‌کس و کار، بی‌عقبه و در یک کلام، یک «ربات» ویرانگر، که از دل انفجاری که همه را لت و پار می کند، تنها با دو سه خراش روی گونه بیرون می‌آید، درد را نمی شناسد، خطوط چهره‌اش حتی در اوج التهاب، هیچ تغییری نمی‌کند، عقاب آسمان و کوسه‌ی دریاست، و در نهایت یک‌تنه دخل همه «آدم بدها» را می آورد.

با این‌حال، هیچ نشانی، از اعتقادات، عواطف و افکار «مامور امنیتی» در روز صفر نمی‌بینیم.

امیر جدیدی در فیلم «روز صفر»

این نگاه کاملا «سخت‌افزاری» به قهرمانان فیلم، و در عین حال، «ایدئولوژی‌زدایی» از آن‌ها در فیلم دو سال پیش بهرام توکلی و سعید ملکان، یعنی «تنگه ابوقریب» هم وجود داشت و همین امیر جدیدی تقریبا چنین نقشی را در آن فیلم نیز بازی می کرد. مضافا این که، یکی از ایرادات بزرگ وارد به «تنگه‌ی ابوقریب»، نداشتن «روح» دفاع مقدس و روح بچه‌های جبهه و جنگ در آن بود. به نحوی که، می شد زبان فیلم و اسامی کاراکترها را در دست‌کم دوسوم فیلم عوض کرد و هیچ خدشه‌ای به آن وارد نشود.

ماهیت «جهان‌وطن» و غیراین‌جایی کاراکترهای «تنگه ابوقریب»، درباره شخصیت «محسن»(امیر جدیدی) در روز صفر هم تکرار می‌شود و او می‌تواند مامور امنیتی هر جایی، و با هر ملیتی، باشد. همان‌طور که در تنگه ابوقریب، «روح» بچه‌های جنگ غایب است، در «روز صفر» هم روح «سربازان گمنام امام زمان (عج)» غایب است.

تنگه ابوقریب

ضعف در شخصیت‌پردازی قرار است به یکی از شیوه‌های بسیار نامناسب و ابتدایی، یعنی دادن اطلاعات مستقیم به تماشاگران از طریق کاراکترها، جبران شود، یعنی مثلا قرار است شخصیت «محسن» را از طریق اطلاعات بسیار مستقیمی که از زبان «کارول» یا «احمد» خطاب به خود محسن گفته می‌شود (و در واقع به سمت تماشاگر پرتاب می‌شود) بشناسیم.

این نوع اطلاعات دادن به مخاطب، جزو آفات فیلمنامه‌نویسی است که در کلاس‌های پایه و در مقدمات بحث فیلمنامه‌نویسی به دانشجویان آموزش داده می شود تا به شدت از آن احتراز کنند.

بگذریم از این که، فیلمساز تلاش می کند این سرمای وجودی و این وجه رباتیک «محسن» را باز به شیوه‌ای بسیار ابتدایی، کمی تعدیل کند. وسط بحث جدی احمد با محسن درباره عبدالمالک، به شکلی بسیار نچسب، محسن می پرسد: «راستی بچه‌ات چطوره؟»

این نوع شخصیت‌پردازی دقیقا از فیلم‌های اکشن دهه 1980 و اوایل 1990 و سری فیلم‌های رمبو و «سرباز جهانی» می آید که در خود هالیوود هم این سبک قهرمان‌پردازی، دمده و منسوخ شده است. قهرمانان جدید هالیوود، دست‌کم از اوایل 2000، دیگر «سخت افزاری» نیستند، که بیش از بازوی ستبر و حرکات محیرالعقول، بر هوش یا «نرم‌افزار» اتکاء دارند.

«کری متیسن»(کلر دینز) در سریال هوملند و «جک باوئر»(کیفر ساترلند) در سریال 24، در ایده‌پردازی برای تعقیب و مراقبت و بازی‌های ذهنی و تک و پاتک فکری با سوژه‌های خود، «قهرمان» می شوند و این تفاوت سینمای روز دنیا با ذهنیت جامانده‌ی حاکم بر «روز صفر» است.

کاراکتر «جک باوئر» در سریال 24 کاراکتر کری متیسن در سریال هوملند

مضافا این که، روی کاغذ و با تفسیر ماتریالیستی و سخت‌افزاری، قرار نبود که انقلاب اسلامی در عمر 40 ساله خود، از پس توطئه‌های چندلایه، پیچیده و عمیق سرویس‌های جاسوسی عظیم و باسابقه دشمن (که عمدتا در همکاری و ائتلاف چند سرویس صورت می گیرد) برآید.

با نگاه سخت‌افزاری، قرار نبود تشکیلات اطلاعاتی نوپای ما در اوایل انقلاب، با کم‌ترین اطلاعات و سازماندهی، با مشتی جوان معتقد و هوشمند و مخلص، هم تودهنی محکمی به سازمان سیا بزند (کودتای نوژه) و هم شاخ تشکیلات اطلاعاتی مخوف ابرقدرت شرق (کا گ ب) را در عملیات ضربه به حزب توده بشکند.

از قضاء، «سربازان گمنام امام زمان (عج)» که گره از کیس‌های عمیق و دقیق سرویس‌های بیگانه باز کردند و بارها کشور را از توطئ‌های بمب‌گذاری، جاسوسی و خرابکاری گسترده نجات دادند، بعضا آدم‌هایی هستند با ظواهر کاملا معمولی و توانایی‌های فیزیکی عادی... لیکن از سلاحی به نام «اخلاص اعتقادی» و «هوش انقلابی» برخوردار بوده‌اند که سینه به سینه‌ی ترمیناتورهای سیا و ام‌آی 6 و موساد قرار گرفتند و هوش شیطانی آنان را با بصیرت معنوی شکست دادند.

نقد دیگری که به فیلم وارد است، عدم وفاداری به واقعیت، و ضریب دادن بیش از حد به تخیلات دراماتیک است. در یک تشکیلات اطلاعاتی (خواه سیا یا واجا)، پروتکل‌ها و قواعدی وجود دارد که جزو مبانی کار اطلاعاتی است. تفکیک وظایف در حوزه «تحقیق و بررسی»، «جاسوسی»، «ضدجاسوسی»، «تعقیب و مراقبت»، «عملیات» و... یکی از اصول پذیرفته‌شده‌ی سازمانی است و حتی جنس آموزش‌های کسی که در حوزه عملیات کار می کند با تعقیب و مراقبت بعضا متفاوت است.

به علاوه، در کار اطلاعاتی، بحث حیطه‌بندی هم به شدت رعایت می شود، ولی در «روز صفر»، که درباره‌ی یک عملیات واقعی و ثبت و ضبط شده است، خبری از این پروتکل‌ها و قواعد نیست.

بله، در ابتدای انقلاب، که هنوز تشکیلات اطلاعاتی سازمان کامل نداشت و بی‌تجربگی و خامی زیاد و نیرو، کم بود، ممکن بود نیروها همه این کارها را تجربه کنند، اما بحث دستگیری ریگی مربوط به اواخر دهه 80 شمسی است و زمانی که تشکیلات اطلاعاتی کشور کاملا سامان و سازمان‌یافته بود.

این که یک مامور اطلاعاتی هم در آلمان، دلال اطلاعاتی سیا را تخلیه کند، هم مسوول کیسی به شدت حساس و فوق امنیتی در شرق کشور باشد، هم در عمق خاک پاکستان، شخصا عملیات ربایش انجام دهد، هم در مرز به کاروان تروریست‌ها کمین بزند، هم شخصا در فرودگاه دبی دنبال ریگی راه بیافتد، هم شخصا به داخل هواپیما برود، هم.... دیگر به هم خوردن تناسب میان «واقعیت» و «تخیل» نیست، بلکه ورود به حوزه‌ی «فانتزی» است.

بگذریم از این که طراحی‌های صحنه‌های جنگی هم برخی موارد، گاف‌های عجیب دارد. عبدالمالک ریگی با اسلحه کمری کالیبر کوچک دست خود را از پنجره خودرو بیرون می کند و از فاصله دست‌کم 50 متری مغز پلیس نفوذی را می‌ترکاند، چنان که گویی گلوله ژ3 به مغز طرف خورده است.

یا «محسن» وسط عملیات کمین، که رگبار مسلسل کالیبر سنگین و شلیک آر پی جی در جریان است، با کلت کمری به وسط معرکه می‌پرد و به سان بازی‌های تفنگی «ایکس‌باکس» دشمن را از سر هدف قرار می دهد. بعید است که فیلم مشاور نظامی نداشته باشد، و در حضور مشاور نظامی، چنین گاف‌هایی واقعا عجیب است

زمانی در اوایل دهه هفتاد، فیلم‌هایی اکشن با محوریت استاد «جمشید هاشم‌پور»(که وجه هنرمندی و آرتیستیک خود را بعد از این دوره، در فیلم‌های مختلف به اثبات رساند) ساخته می شد که به قول سینمایی‌ها، خوراک پخش‌های نوبت چندم در سینماهای کوچک شهرستان بود. فیلمی مثل «افعی»(مرحوم محمدرضا اعلامی /1371) که به تقلید از سری فیلم‌های «رمبو» ساخته شد، ماه‌ها روی پرده‌ی اکران بود و رکوردشکن شد.

در صحنه‌ای از فیلم افعی، هاشم‌پور وسط نبرد تیر و تفنگ، تیر و کمانی درمی‌آورد و دشمنان را با تیرو کمان به سزای اعمالشان می‌رساند! صحنه‌های اکشن «روز صفر»(به غیر از صحنه‌ی نشاندن هواپیما که از جلوه‌های ویژه استفاده شده و بسیار خوب از کار درآمده) تنها شاید کمی به لحاظ تکنولوژیک، بهتر از «افعی» باشد، وگرنه منطق کاریکاتوری صحنه‌های درگیری در همان حدود است.

این‌جا لازم به یادآوری یک نکته مهم است. انتشار اطلاعات یک کیس امنیتی، در همه جای دنیا تابع قواعد و پروتکل‌های مشخص است و طبعا درباره پرونده‌ای که تنها حدود 10 سال از آن گذشته (دستگیری عبدالمالک ریگی)، همین ملاحظات وجود دارد و ما هم انتظار نداریم که اطلاعات و داده‌های فیلم طابق‌النعل واقعیت باشد.

البته درباره فیلم «لباس شخصی» و ایراداتی که همین قلم به لحاظ تاریخی به آن وارد کرد، مساله کاملا متفاوت است، چرا که هم حدودا 37 سال از زمان وقایع آن پرونده می گذشت و هم یکی از طرف‌های اصلی دخیل، یعنی اتحاد شوروی سال‌هاست که منحل شده است و طبعا دست تیم تحقیق و نگارش ان فیلم برای وفاداری به واقعیت بسیار بازتر بوده است.

از این رو، ما در نقد محتوایی «روز صفر»، این ملاحظات را لحاظ می کنیم و تنها با واقعیات جهان خود اثر، نکات اطلاعاتی آن را نقد می کنیم. در جایی از فیلم روشن می شود که ژنرال اطلاعات نظامی پاکستان، که تیم عبدالمالک موظف به هماهنگی با آن است، با تشکیلات اطلاعاتی ایرانی، همکاری کامل دارد.

از سوی دیگر، دستگاه اطلاعاتی ما آن اندازه به تیم عبدالمالک و عقل منفصل او، یعنی فاروق، اشراف دارد که با یک تیم 4 نفره او را در عمق خاک پاکستان به چنگ می آورد. با لحاظ همین دو فکت از متن خود فیلم، آن‌گاه فروکاستن کل عملیات تعقیب و یافتن رد عبدالمالک، به ماجرای رودست زدن به کارول (دلال اطلاعات سیا) و یک صحنه‌سازی نسبتا آماتوری برای گول زدن او، بسیار ساده‌انگارانه و حتی کودکانه است.

به صورت کلی، هر تشکیلات اطلاعاتی، فهرستی از تهدیدات امنیتی اولویت‌دار خود دارد و بعد از چند سال کار مداوم اطلاعاتی، به نوعی اشراف بر اماکن سکونت، شبکه‌ی همکاران، مسیرهای تردد و شیوه عمل او می رسد.

در بسیاری از کیس‌های این‌چنینی در دنیا، اگر یک تهدید امنیتی، توسط یک تشکیلات امنیتی حذف نمی شود، به خاطر ندانستن محل سکونت یا استقرار او نیست، بلکه تعلل در دستگیری یا ضربه به این تهدید، به خاطر پیوست‌های متعدد امنیتی، اطلاعاتی، سیاسی و اجتماعی است که در چنین پرونده‌هایی وجود دارد.

این که تشکیلات اطلاعاتی ایران، که به باور دوست و دشمن، در سطح منطقه اشراف و کنترلی مثال‌زدنی دارد، برای یافتن محل حضور یک تهدید امنیتی چندساله، متکی به یک دلال اطلاعاتی سیا در آلمان باشد، مایه وهن تشکیلات امنیتی ایران است.

در فیلم ژانر پلیسی - جاسوسی که دستمایه‌ی آن یک پرونده‌ی واقعی است، گرچه مولف اثر حق حذف و اضافات دراماتیک در بافت تاریخی ماجرا را دارد، اما دایره‌ی این حذف و اضافه، دایره‌ای مشخص است و نمی توان پیرایه‌هایی به واقعیت تاریخی بست که تفاوت فاحش تاریخی با اصل ماجرا دارد و تازه همین پیرایه‌ی ساختگی را محور و مبنای درام قرار داد.

ماجرای برنامه‌ریزی یک عملیات گسترده‌ی تروریستی در سرتاسر ایران، و حتی پیش رفتن این عملیات تا ساعتی قبل از دستگیری عبدالمالک، و اصل این ماجرا که عبدالمالک قصد داشت از دبی به قرقیزستان برود تا دستور شروع عملیات را صادر کند، ریشه‌ای در واقعیت ندارد.

جدای از این که، هیچ عنصر تروریستی مهمی، برای فرماندهی یک عملیات بزرگ، محل استقرار و مرکز فرماندهی خود را رها نمی کند تا از یک خاک غریبه، دستور عملیات را صادر و آن را فرماندهی نماید.

به علاوه، نمایش این که سلول‌های تروریستی به همراه صدها کیلوگرم مواد منفجره، از همه سدهای امنیتی و اطلاعاتی کشور گذشته‌اند و خود را به عمق هدف در شهرهای مختلف ایران رسانده‌اند و تنها منتظر ساعت صفر عملیات هستند، باز وهن تشکیلات امنیتی است که 4 دهه است که ایران را در کانون آشوب دنیا، یعنی غرب آسیا، در همسایگی خطرناک‌ترین گروه‌های تروریستی دنیا، به یکی از امن‌ترین کشورهای دنیا تبدیل کرده و در اوج فعالیت سازمان‌های تروریستی تکفیری چون داعش و القاعده، اجازه انفجار یک بمب پرتلفات را در شهرهای بزرگ کشور نداده است.

با این‌حال، در هژمونی فیلم‌های ضدقصه و ضدسینمای ژانر فلاکت، که چون سرطان بدنه‌ی سینمای ایران را فراگرفته، «روز صفر» داستان دارد، اکشن دارد، تعلیق دارد و مخاطب عام را تا پایان به دنبال خود می کشاند و در محک و معیار همین سینمای چند ساله‌ی اخیر، به لحاظ سینمایی فیلم قابل قبولی است.

اما در در همین سینمای ایران، حدودا 25 سال پیش فیلمی به نام «روز شیطان»(بهروز افخمی) ساخته شد که در آن هم پیرنگ (طرح انفجار هسته‌ای در ورزشگاه آزادی)، پیرنگی نفسگیر و به شدت جذاب بود، هم رعایت اصول و قواعد اطلاعاتی چون حیطه‌بندی و تفکیک وظایف و کار تیمی در آن لحاظ شده بود، هم پیوست‌های مختلف کنترل یک تهدید امنیتی به خوبی به تصویر کشیده شده بود و هم خبری از «ترمیناتور» بازی‌های شاذ نبود، در عین حال که تعلیق و جذابیت سینمایی کار به واسطه‌ی تک و پاتک اطلاعاتی دو قهرمان و ضد قهرمان فیلم (میرمحمد و تیمسار ویسی) هیچ‌گاه افت پیدا نمی کرد.

نسبت به نمونه‌ای در 25 سال پیش (و لحاظ همه پیشرفت‌های فناورانه سینما در این سال‌ها)، «روز صفر» چندان استانداردها را جا به جا نمی کند. ساختن بیگ‌پروداکشن‌هایی که پرونده‌های واقعی در سطح ملی را بازسازی سینمایی می کنند، قواعد خاص خود را دارد و بیش از همه، کاری تماما «تیم - محور» است. لزوم تشکیل یک اتاق فکر مبرز و متخصص در مرحله‌ی ایده‌پردازی و ترسیم کلیات اثر، تیم مشاور پروژه و تیم نویسنده یک قاعده‌ی جا افتاده در طراحی و تولید آثار بزرگ ملی در سینمای جهان است.

امید می رود که نهادهای انقلابی کشور، که در اقدامی مبارک و به شدت لازم به عرصه هنرهای تصویری ورود کرده‌اند، در ساخت آثار بزرگ (که می تواند نقطه عطفی برای تغییر فاز سینمای ایران باشد) این قواعد جاافتاده را لحاظ کنند تا در سال‌های بعد، شاهد شکل‌گیری آثار فاخر و ماندگار در کارنامه سینمایی کشورمان باشیم.

**سهیل رویگر

نقدی بر فیلم «روز صفر»؛ «ترمیناتور» ایرانی یا «سرباز گمنام»؟ 2
نقدی بر فیلم «روز صفر»؛ «ترمیناتور» ایرانی یا «سرباز گمنام»؟ 3
نقدی بر فیلم «روز صفر»؛ «ترمیناتور» ایرانی یا «سرباز گمنام»؟ 4
نقدی بر فیلم «روز صفر»؛ «ترمیناتور» ایرانی یا «سرباز گمنام»؟ 5
نقدی بر فیلم «روز صفر»؛ «ترمیناتور» ایرانی یا «سرباز گمنام»؟ 6
نقدی بر فیلم «روز صفر»؛ «ترمیناتور» ایرانی یا «سرباز گمنام»؟ 7
نقدی بر فیلم «روز صفر»؛ «ترمیناتور» ایرانی یا «سرباز گمنام»؟ 8
نقدی بر فیلم «روز صفر»؛ «ترمیناتور» ایرانی یا «سرباز گمنام»؟ 9
نقدی بر فیلم «روز صفر»؛ «ترمیناتور» ایرانی یا «سرباز گمنام»؟ 10