وحدت ملی در فاشیسم: همه با من
تا پیش از اطلاق واژه "فاشیسم" بر یک ایدئولوژی خاص، ایتالیاییها این واژه را در معانیای نظیر اتحاد، اتحادیه یا افراد همبسته به کار میبردند. واژه فاشیسم برگرفته از لفظ ایتالیایی Fascio به معنی "دسته" بود.
عصر ایران؛ هومان دوراندیش - در فاصله سالهای 1900 تا 1920، فاشیسم واژهای بسیار رایج در ادبیات مردم ایتالیا بود. در سال 1906، پزشکانی که نماینده پارلمان ایتالیا بودند، "گروه فاشیستی پزشکان پارلمان" را تاسیس کردند.
در 1919، سازمانهای متعددی در ایتالیا، علیرغم برخورداری از ایدئولوژیهای غیرفاشیستی، از کلمه فاشیسم در نام خود استفاده کرده بودند.
عناوینی نظیر "فاشیستهای کمونیست سوسیالیست"، در ایتالیای آن روز، چندان عجیب و نامفهوم نبود. زمانی که از توازن فاشیستی سخن گفته میشد، منظور اتحادی متوازن بود.
تا پیش از اطلاق واژه "فاشیسم" بر یک ایدئولوژی خاص، ایتالیاییها این واژه را در معانیای نظیر اتحاد، اتحادیه یا افراد همبسته به کار میبردند.
واژه فاشیسم برگرفته از لفظ ایتالیایی Fascio به معنی "دسته" بود. کاربرد فاشیسم در معانیای نظیر دسته و همبسته، به کلمه فاشیس (Fascis) بازمیگشت که ریشه واژه Fascio بود.
فاشیس به دستهای از چوبها اطلاق میشد که با طنابی به هم بسته شده بودند و دستهتبری را تشکیل میدادند. این دسته به هم پیوسته چوبها، یکی از نمادهای حکومتی در روم باستان بود.
ایدئولوژی فاشیسم در دوران پس از جنگ جهانی اول، با توجه به تبار و نسب واژه فاشیسم، نمیتوانست نسبت به اتحاد ایتالیاییها بیتفاوت باشد.
در واقع فاشیستها با توجه به مخدوش شدن غرور ملی ملت ایتالیا، تقسیم ایتالیا به دو بخش شمال و جنوب و نیز وجود جریانهای سیاسی گوناگون در کشورشان، ضرورت ایجاد وحدت عزتآفرین را در جامعه خود احساس میکردند و به همین دلیل، مجموعه عقاید و تمایلات خود را فاشیسم نام نهادند.
نخستین و شاید جذابترین وعده فاشیستها به مردم ایتالیا، وعده اتحاد ملی بود. فارغ از انگیزه موسولینی و یارانش از طرح چنین شعاری، استقبال گسترده جامعه ایتالیا از این شعار را نمیتوان بیتوجه به روانشناسی تودهای تحلیل کرد.
از این منظر، افرادی که همبستگیهای سنتی خود را از دست داده و در وضعیت گسیختگی و بیهنجاری به سر میبرند، در جستوجوی "من ایدهآل"، به دامان قدرت میآویزند تا از این طریق، خلاء ناشی از احساس سرگشتگی و حقارت را در وجود خود پر کنند.
این "من ایدهآل" در رهبری جنبش متجلی میشود و به همین دلیل، رهبری در جنبش فاشیسم، نقشی هویت بخش و اساسی دارد.
تودههای مبتلا به گسیختگی، با چنگ زدن به دامان موسولینی، احساس امنیت از دست رفته را باز مییابند و برای تداوم چنین احساسی، آموزه اطاعتپذیری را به مثابه اصل اساسی کنش سیاسی خود میپذیرند.
وحدت ملی در فاشیسم، محصول نخبهگرایی و تودهگراییِ همزمان است. از یکسو تودههای گرفتار بیهنجاری در جامعه نوین صنعتی، میبایست رسم فرمانبرداری را احیا کنند تا امنیت از دست رفته جامعه کهن سنتی را بدست آوردند، از سوی دیگر، نخبگان حاکم با مضمحل ساختن جامعه مدنی، موانع میان حکومت و توده مردم را از بین میبرند تا بیواسطه بتوانند تودهها را بسیج کرده و در جهت اهداف خود به حرکت وادارند.
بسیج تودهای در فاشیسم، یکی از بارزترین نشانههای وحدت ملی و یا یکی از بهترین راههای ادعای وجود وحدت ملی است.
با این حال از آنجایی که در فضای متاثر از فرهنگ سیاسی خشونتآمیز و غیردموکراتیک فاشیستی، ایجاد سازگاری نسبی میان منافع عمیقا متضاد نیروهای اجتماعی سنتی فاشیسم (اشرافیت، خردهبورژوازی و دهقانان) با نیروهای اجتماعی مدرن خارج از اردوگاه فاشیسم (بورژوازی، طبقه متوسط جدید و کارگران) امری امکانناپذیر است، اتحاد ملی در رژیمهای فاشیستی نه برآیند تعامل دموکراتیک جریانهای سیاسی مختلف، بلکه محصول انسداد سیاسی و سرکوبی نیروهای اجتماعی مدرن (لااقل در حوزه حیات سیاسی) است.
ناسیونالیسم افراطی در فاشیسم، مظهر مطالبه وحدت ملی است و دولت ستایی فاشیسم، وحدت فرد و دولت را به مثابه نمود بارزی از وحدت ملی ترویج میکند.
قرار گرفتن موسولینی در راس دولت و برعهده گرفتن نمایندگی روح ملی از جانب وی در کنار مکلف بودن فرد به وفاداری نظری و عملی به دولت، مدلولی جز این ندارد که آموزه وحدت ملی در فاشیسم نه به معنای "همه با هم" بودن، بلکه به معنای توصیه موسولینی به رعایت اصل "همه با من" بودن است.
به همین دلیل دستگاه تبلیغاتی رژیم فاشیستی ایتالیا، نوعی کیش شخصیت افراطی را رواج میداد که شعار مبناییاش این بود: همیشه حق با موسولینی است.
در پیدایش اندیشه وحدت ملی و ناسیونالیسم افراطی در فاشیسم، مهاجرت گسترده ایتالیاییها به نقاط مختلف جهان در آغاز قرن بیستم نیز نقش بسزایی داشت. انریکو کورادینی، متفکر پیشرو نسل جدید روشنفکران ایتالیایی در آن زمان، این مهاجرت گسترده را نشانه شکست ناسیونالیسم دولت وقت دانست.
در سال 1913، بیش از یک میلیون ایتالیایی به دلایل گوناگون به نقاط مختلف جهان مهاجرت کردند. همچنین قریب به یک میلیون نفر دیگر نیز در درون ایتالیا از جایی به جای دیگر مهاجرت کردند.
زمانی که نتایج سهمناک و دردناک جنگ جهانی اول به مرارت و حقارت ناشی از این مهاجرتها اضافه شد، به تدریج آفتاب ملیگرایی معتدل لیبرالیسم در ایتالیا غروب کرد و دیری نپایید که تنها صدای پای ناسیونالیسم افراطی فاشیسم در شب تاریک توتالیتاریسم در این کشور به گوش میرسید.
در چنین فضایی، جایی برای بحث و گفتوگو و چون و چرا کردن وجود نداشت. موسولینی یا پیشوا دستور میداد و دیگران باید اطاعت میکردند تا وحدت ملی محقق شود. و این معنایی نداشت جز همان تز مشهور: وحدت ملی یعنی همه با من.
حتی زمانی که شکست سیاستهای موسولینی آشکار شده بود، باز او انتظار داشت همه با او باشند تا وحدت ملی محفوظ بماند. اما طبیعی بود که تبعیت و وحدتی که به خسران کامل منتهی شده بود، دیگر نمیتوانست تداوم یابد. و این سرآغاز از بین رفتن وحدت فاشیستی در ایتالیا و سرنگونی رژیم بنیتو موسولینی بود.
تماشاخانه