پایان شبهای وحشت از قاتل سریالی شیراز
رباب اهل روستای فال نبود. چند سالی میشد که با علی اکبر شیبانی ازدواج کرده و به این روستا آمده بود. وقتی رباب ناگهان ناپدید شد، علی اکبر به اصفهان سفر کرده بود. تماسهای بی پاسخ علی اکبر به همسرش سبب نگرانی او شد، برای همین از خواهرش درخواست کرد به خانه شان برود و سراغی از رباب بگیرد. خواهرشوهر رباب و چند همسایه که وارد خانه او شدند، صحنه جنایت را به چشم دیدند.
شبها همه با ترس درهای خانه هایشان را قفل میکردند. از وقتی سایه یک قاتل سریالی در روستا دیده شده بود هیچ کس خواب راحتی نداشت! اینجا روستای فال در استان فارس است!
به گزارش ایران، نزدیک 4 سال بود که اهالی روستای فال از توابع شهرستان مهر استان فارس خواب راحت نداشتند.
درست از همان روزهایی که حسین هرجیزاده وهمسرش زهرا تمجیدی به طرز هولناکی به قتل رسیدند حس ناامنی یکی از عمیقترین احساساتی بود که اهالی روستا تجربه اش میکردند.
در آخرین روزهای اسفند ماه سایه جنایت بار دیگر در روستای فال گسترده شد و این بار دست بی رحم قاتل به رباب محمدی رسید.
حالا دیگر وحشت در چشمان اهالی روستا موج میزد. اما دو هفتهای از قتل سومین قربانی قاتل سریالی نگذشته بود که راز این جنایتها به دست کارآگاهان ویژه پلیس آگاهی استان فارس گشوده شد. با دستگیری قاتل سریالی، نفس راحت بار دیگر به سینه اهالی شهرستان مهر بازگشت و در قدم به قدم این شهر بنرهای تقدیر و تشکر از نیروی انتظامی به چشم میخورد.
سومین قتل در یک روستا
رباب اهل روستای فال نبود. چند سالی میشد که با علی اکبر شیبانی ازدواج کرده و به این روستا آمده بود. وقتی رباب ناگهان ناپدید شد، علی اکبر به اصفهان سفر کرده بود. تماسهای بی پاسخ علی اکبر به همسرش سبب نگرانی او شد، برای همین از خواهرش درخواست کرد به خانه شان برود و سراغی از رباب بگیرد. خواهرشوهر رباب و چند همسایه که وارد خانه او شدند، صحنه جنایت را به چشم دیدند.
خانه رباب به هم ریخته بود و از او خبری نبود. چند دقیقهای گشت زدن در خانه روستایی کافی بود تا جسد رباب در چاه خانه اش کشف شود.
علی اکبر شیبانی در مورد روز حادثه گفت: «چند سال قبل با رباب ازدواج کرده بودم و با هم در روستای فال زندگی میکردیم. روز حادثه برای مراسم عقد دخترم به اصفهان رفته بودیم. رباب از اینکه دزد وارد خانه شود میترسید و برای همین به من گفت برای مراسم دخترت برو و من در خانه میمانم. میگفت اگر سارق به خانه بیاید، دار و ندارمان را میبرد و دستمان خالی میشود. من هم قبول کردم.»
صبح روز حادثه آقای شیبانی چندین بار با همسرش تماس گرفت، اما او پاسخ نمیداد: «نگران شده بودم. از خواهرم خواستم به خانه مان برود که بعد از آن متوجه شدیم همسرم به قتل رسیده است. به سرعت خودم را به روستای فال رساندم. مأموران اداره آگاهی من را احضار کرده بودند و، چون به من مظنون بودند بازداشتم کردند. اما دو شب بعد قاتل دستگیر شد و من آزاد شدم. او به قصد سرقت وارد خانه مان شده بود و دینام و کنتور آب را سرقت کرده بود. بعد همسرم را با کشیدن پلاستیک روی سرش خفه کرده بود. جسدش را هم داخل چاه آب انداخته و روی سرش سنگ انداخته بود.»
مادر پیر رباب تنها، ولی دم اوست. او از غم فقدان دخترش ضجه میزند و کارش شده گریه و حسرت. پیرزن در گفتگو با خبرنگار ما گفت: «دختر مظلومم را بی رحمانه به قتل رساند و من تنها تقاضایم این است که طناب دار را خودم بر گردنش بیندازم.»
مأموران انتظامی استان فارس در تحقیقات خود متوجه شدند که عامل قتل رباب محمدی، همان کسی است که تیرماه سال 98 به قصد سرقت وارد خانه حسین هرجیزاده شده و او و همسرش را به قتل رسانده بود.
به قاتل پدر و مادرم کمک میکردم
4 تیر ماه سال 98 بود که اولین جنایت خونین قاتل سریالی روستای فال رقم خورد. مرد جنایتکار به خانه زن و مرد میانسال رفته و آنها را به طرز هولناکی قربانی جنایت شوم خود کرده بود.
مرتضی هرجیزاده که در جریان این جنایت پدر و مادر خود را از دست داده است در توضیح جزئیات ماجرا به خبرنگار حوادث «ایران» گفت: «من و برادرم هر دو در عسلویه کار میکردیم. روز حادثه خواهرم که چند ساعتی از پدر و مادرمان بی خبر بود، نگران شده و با شوهرش به خانه آنها رفته بود. قاتل به نام (ع. آ) حدود ساعت 11 ظهر از خلوتی روستا استفاده کرده و وارد خانه پدری ام شده بود. بعد با تبر ضرباتی به سر پدر و مادرم زده و آنها را به قتل رسانده بود. بعد هم با چوبدستی به سر آنها ضربه زده و در آخر رگ آنها را با تیغ موکت بری بریده بود. او 6 النگوی مادرم را سرقت کرده و متواری شده بود.»
مرتضی قاتل پدر و مادرش را بخوبی میشناسد: «قاتل اهل روستای فال نیست. چند سال قبل با یک دختر کر و لال اهل روستای ما ازدواج کرد و ساکن روستا شد. او فرد فقیری است و پدر من به خاطر رضای خدا همیشه تا حد توانش به او کمک میکرد. خانه شان چند کوچه پایینتر از خانه ماست. بعد از اینکه پدر و مادرم را از دست دادم فکرش را هم نمیکردم که این جنایت کار (ع. آ) باشد. به یاد پدر خدا بیامرزم گاهی کمکی به قاتل میکردم. بعضی وقتها به مغازه خوار و بار فروشی که در روستا داریم میآمد و سیگاری برمی داشت. من پولش را نمیگرفتم و حتی گاهی با دادن روغن و رب یا خوراکیهای دیگر به او کمک میکردم. بعضی وقتها هم درخواست پول میکرد. پولی که میخواست، 70 یا 80 هزار تومان بود. نهایتا 100 هزار تومان میخواست و مبالغ درخواستی اش همیشه پایین بود. من هم این پولها را به او کمک میکردم.»
فرزند قربانیان جنایت در ادامه میگوید: «مغازه ما فروشنده دارد، چون من و برادرم اغلب مواقع برای کار بیرون از روستا هستیم. چند باری فروشنده مان میگفت که (ع. آ) سراغ من را گرفته است. از او پرسیده بود مرتضی کجا زندگی میکند و شغلش چیست. انگار میخواست اطلاعات دقیقی در مورد کار و محل زندگی من پیدا کند. گمان میکردم، چون به او کمک میکنم، وقتی در روستا نیستم سراغم را میگیرد، اما حالا میفهمم دلیل پرس و جوی او این بود که من به عنوان نماینده اولیای دم پیگیر کارهای قضایی پرونده بودم. شاید خیال داشت بلایی سرم بیاورد.» پسر داغدیده در مورد حال و هوای سالهای بعد از قتل پدر و مادرش میگوید: «در روستای ما امنیت تا حدی بود که اهالی فقط شبها موقع خواب در خانه هایشان را میبستند. بعد از قتل پدر و مادرم مردم بشدت ترسیده بودند. در این سالها خیلی اذیت شدیم و حالا که متهم شناسایی و دستگیر شده است، مردم نفس راحتی خواهند کشید. همین سبب شده که در و دیوار شهر را پر از بنرهای تشکر از مأموران نیروی انتظامی کنند.»
رسیدگی به این پرونده در دستور کار مأموران قضایی استان فارس قرار دارد.
از میان اخبار