چرا استخاره افرادی برای یاری امام حسین (ع) بد آمد؟!
حجتالاسلام علوی گفت: افرادی مانند ابن مسیب و ابوسعید خدری و غیره مخالف رفتن امام حسین (ع) به کوفه بودند. اینها نفهمیدند امام همراه میخواهد، نه موعظهگر. این ناشی از عدم درک مقام امامت است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، حجتالاسلام والمسلمین سید محمدباقر علوی تهرانی، استاد حوزه علمیه، در ششمین شب از مراسم عزاداری محرم در مسجد حضرت امیر (ع) به ایراد سخنرانی پرداخت که در ادامه میخوانید:
امام حسین (ع) به هفت نفر از بزرگان بصره نامه نوشت و همه نامه را مخفی کردند جز منذربن جارود که دختر او زن عبیدالله بن زیاد بود. نامه را به عبیدالله داد زیرا فکر کرد این نامه دسیسهای از طرف عبیدالله، والی بصره برای آزمون و امتحان اوست.
در اینجا عبیدالله متوجه قیام امام حسین (ع) شد و سراغ پیک این نامه را گرفت و با معرفی محل اختفای او سفیر امام را در جا به دار آویخت. این حرکت در آخرین روز اقامت ابن زیاد در بصره بود زیرا حکم ولایت کوفه را گرفته بود.
شرایط ایستادگی پای قیام امام (ع)
از بین افراد باقیمانده فقط دو نفر جواب امام را دادند که یکی احنف بن قیس بود؛ این فرد آنقدر مهم بود که امام نامه به او نوشته است ولی این فرد چه جوابی به امام داد.
امروز هم چنین شیعیانی داریم و محتمل است امام زمان (عج) بیایند و اعلام دعوت کنند ولی ما که در این جلسات عزاداری میکنیم پا به رکاب امام نشویم، زیرا تضمینی به کسی داده نشده است مانند ضحاک مشرقی که به امام گفت من تا زمانی هستم که مفید باشم و در نهایت هم لحظات آخر در عاشورا فرار کرد.
مستحبی برتر از گریه بر امام حسین (ع) نیستپاسخ عجیب یک شیعه به دعوت امام حسین (ع)
احنف از کسانی بود که در جمل وقتی نامه از سوی امام علی (ع) به او نوشته شد گفت من اگر به میدان نبرد بیایم 200 سواره میآورم ولی اگر بمانم 6 هزار شمشیرزن را از تو دور خواهم کرد. یعنی ما حال مبارزه نداریم. این فرد در جواب امام حسین (ع) این آیه را نوشت: «فاصبر ان وعدالله حق ولا یستخفنک الذین لا یوقنون» این جواب یک شیعه به امام حسین (ع) است.
چرا احنف اینگونه عمل کرد؟ او با دو نفر که از طرفداران بنیامیه بود به دیدار معاویه رفت. حارث بن قدامه و حباب بن یزید اسامی این دو نفر است، این سه نفر به دربار معاویه رفتند و معاویه در بازگشت 50 هزار درهم به احنف داد، به حباب بن یزید 30 هزار درهم بخشید و وقتی حباب معترض شد، معاویه گفت ای حباب من با این 50 هزار درهم دین او را خریدم.
امروز ما هم باید مراقب باشیم دینمان را نخرند. چگونه دین ما را میخرند؟ آیا با پول؟ خیر بلایی بر سرمان میآورند که جرأت نکنیم در محل کار لباس مشکی بپوشیم. بلایی بر سرت میآورند که جرئت نکنی در محل کار نماز بخوانی و تو را مسخره میکنند.
تنها فرد از بین هفت نفر بصری، فقط یزید بن مسعود پاسخ درستی به امام داد و سه قبیله بنی تمیم، بنی حنظله و بنی سعد را دور خود جمع کرد و از ظلم و ستم معاویه با آنان سخن گفت و با مرگ معاویه گفت پایه ظلم و ستم لرزان شده و یزید را هم شایسته ریاست نمیدانست.
از طرفی تأکید کرد که حسین بن علی (ع) خلیفه شایسته است و دست یاری به سوی ما دراز کرد. او گفت من لباس جنگ و کارزار بر تن کردهام و هر کسی کشته نشود، خواهد مرد و کسی که از جنگ بگریزد از مرگ نمیتواند بگریزد.
هر سه قبیله اعلام آمادگی کردند که با یزید بن مسعود همراه کوفه شوند. او نامه به امام نوشت و از امام تشکر کرد که شما با دعوت خودتان مسیر خیر را به ما نشان دادی و مسیر سعادت را پیش روی ما گذاشتید. این نامه طبق نقل مورخان، عصر عاشورا به دست امام رسید و امام وقتی نامه را دیدند برای آنان دعا کردند که خداوند شما را از تشنگی روز قیامت نجات دهد.
اینقدر این قبایل این دست و آن دست کردند تا این اتفاق افتاد. بنابراین در کار خیر نباید منتظر جمعیت باشیم. البته سه نفر از این قبایل خود را به عاشورا رساندند.
شخصیتشناسی ابن زبیر؛ دشمنی عمیق به اهل بیت (ع)
امام حسین (ع) در مکه با عبدالله بن زبیر ملاقات داشتند که در آنجا برای خود حکومتی تشکیل داده بود. وقتی امام حسین (ع) به مکه رفتند موقعیت او به خطر افتاد و دید حنای او رنگی ندارد و مردم عبادت مزورانه او را خوب میفهمیدند. وقتی در کنار عبادت خالصانه امام (ع) باشد.
عبدلله نزد امام رفت و ساعتی با هم صحبت کردند و ابن زبیر از جمله حرفهایی که زد این بود که «ای حسین چرا ما مردم را رها کردیم در حالی که ما فرزندان مهاجران متولیان واقعی امر حکومت هستیم نه خاندان بنیامیه.» یعنی خود را هم شایسته حکومت دانست.
ابن زبیر به امام گفت که قصد چه کاری داری و امام پاسخ دادند «قصد دارم به کوفه بروم.» امام به هر کسی گفت که قصد کوفه دارد به امام گفتند که نرو، ولی ابن زبیر خوشحال شد و توصیه کرد که بروید.
امام فرمود که من به فکر رفتن به کوفه هستم زیرا اشراف و پیروانم برای من نامه نوشتهاند و عبدالله هم گفت اگر من هم در کوفه شیعیان و پیروانی مانند تو داشتم هرگز از این کار صرفنظر نمیکردم البته اگر در حجاز هم بمانید، از طرف من مانعی نیست و به شما کمک میکنم و تو را یاری میدهم.
حضرت فرمود که پدرم به من فرمود حرمت این مکان (مکه) به دست فردی شکسته خواهد شد و من دوست ندارم آن فرد باشم. عبدالله گفت تو اینجا بمان ولی کارها را به من بسپار ولی امام این را هم نپذیرفت و بعد آهسته در آن جمع با امام حرف زد ولی امام مطلب را همگانی کرد و فرمود «ای مردم، ابن زبیر از من خواسته است که در مکه بمانم ولی به خدا قسم بیرون مکه خواهم رفت و اگر در آنجا کشته شوم سزاوارتر است تا در این مکان مقدس خونی ریخته شود. به خدا سوگند آنان به من تعدی و تجاوز خواهند کرد همچنان که یهودیان در روز شنبه ظلم کردند.» عبدالله بن زبیر در عداوت و دشمنی با اهل بیت (ع) چیزی کم نگذاشت.
شخصیتشناسی ابن عباس؛ مدرکی که به درک نرسید
گفتوگوی دیگر امام حسین (ع) با عبدالله بن عباس بود که دو گفتوگو با هم داشتند. او گفت مردم کوفه قابل اعتماد نیستند و با والی کوفه در نیفتادهاند و به او مالیات میدهند و مبادا تو را فریب دهند. به اهالی کوفه بگو ابتدا والی شهر خود را بیرون کنید و آن گاه من نزد شما بیایم.
این همه خیرخواهی ابن عباس نسبت به سیدالشهدا (ع) است. ابن عباس که به او حبرالامه میگفتند، مدرک و صاحب علم است ولی بین مدرک و درک فاصله زیاد است. زیرا او نزد پیامبر (ص) و امام علی (ع) حدیث را روایت کرد ولی درایت نکرد و تفسیر آموخت ولی به عمق آن پی نبرد. چون او نفهمید که حسین (ع)، امام است و آنچه را او میداند قطعاً امام حسین (ع) بهتر از او میداند.
او مهبط الوحی و موضع الرساله و خزان العلم و ساسه العباد است. محل سیاست و رهبری امت است. او محال معرفه الله و معدن حکمه الله و حفظه سر الله و حمله کتاب الله است. امام به او جواب دادند و فرمودند که «به خدا سوگند تو مهربان هستی و از سر دلسوزی میگویی.» یعنی حرفهای تو موزیانه نیست ولی امام با این حرف به او فهماند که نمیفهمد. ابن عباس به امام گفت حالا که تصمیم به رفتن دارید اهل و عیال را با خود نبرید.
افرادی که امام حسین (ع) را موعظه کردند ولی همراهی نکردند!
افرادی مانند ابن مسیب و ابوسعید خدری و غیره هم مخالف رفتن امام به کوفه بودند. مشکلی که وجود داشت و اینها نفهمیدند این بود که امام همراه میخواهد و نه موعظهگر. این ناشی از عدم درک مقام امامت است.
امام علی (ع) فرمودند «مردم فکر میکنند علی یک رهبر است، مانند معاویه.» نه از وجه رفتاری بلکه از نظر جایگاه و موقعیت یعنی فرق میان ملک و ملکوت را نمیفهمند و نمیفهمند که علی (ع) رهبر آسمانی است.
فقط چهارده معصوم واجد این مقام هستند و فاصله آنان با بقیه از فرش تا عرش است. ولی متأسفانه شیعه در قرن اول کسانی بودند که علی (ع) را افضل بر عثمان میدانستند ولی نسبت به آن دو خلیفه خیر و بعداً در اثر تعالیم حضرت سجاد (ع) تا امام عصر (عج) شیعه اختصاصاً به کسی اطلاق میشود که فقط امام علی (ع) و اولاد معصومش را قبول دارد و نشانه آن تبری از دیگران است، یعنی شیعه خالص کسی است که بگوید فقط علی و به آن سه فرد هیچ توجهی ندارد و بروز و ظهور آن به قرائت زیارت عاشورا است و توصیه امام زمان (عج) هم به خواندن همین زیارت است.
یعنی اگر کسی زیارت عاشورا بخواند یعنی میگوید من فقط طرفدار امام علی (ع) هستم. دسیسه دشمن این است که از زبان برخی از علما حرفهای عجیبی در مورد آن میزنند که آقا شب نخوانید سنگین است و روز بخوانید و یکسری لاطائلات.
حالا در کوفه این نوع شیعیان مانند سلیمان بن صرد و رفاعه و غیره زیاد بودند زیرا شیعه استخارهای بودند. شیعیانی که تقدسبازی دست و بال آنان را بسته بود.
سلیمان خطاب به همراهانش گفت اگر واقعاً حسین را یاری خواهید کرد نامه دعوت برای او بفرستید و همه گفتند ما او را یاری میکنیم. اینطور شد که نامه دعوت را نوشتند و از امام خواستند که نزد ما بیا تا خداوند به واسطه شما ما را بر محور حق گردآورد.
نامههای مشابه هم از سوی تعداد زیادی از دیگر کوفیان هم به امام رسید و حتی افراد عوضی مانند شبث بن ربعی، حارث بن یزید و عمرو بن حجاج هم به امام نامه نوشتند.
ابن حجاج همان کسی بود که آب فرات را بست و گفت حیوانات از این آب خواهند خورد ولی تو نخواهی خورد! امثال این نامهها طبق نقل ابن طاووس تا 60 هزار نامه و 120 هزار امضاء بود که سبب اتمام حجت برای امام بود. ولی امام برای ارزیابی کوفه، مسلم بن عقیل را فرستادند که نتیجه آن شد که میدانیم.