چرا براندازان عبرت نمیگیرند؟/ یادداشت مهدویزادگان
حجتالاسلام مهدویزادگان دانشیار پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در یادداشتی نوشت: چرایی عدم عبرتآموزی جریانات اقتدارگرا و برانداز از شکستهای پی در پیشان است. ظاهراً آنان چارهای از تجربه شکست را ندارند.
گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم - حجتالاسلام والمسلمین داود مهدویزادگان دانشیار پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی نوشت: بار دیگر مهندس میرحسین موسوی دست به قلم شد و هتاکانهتر و نا نجیبانهتر از گذشته بیانیه صادر کرده است. بدون شک، باید فتنهانگیزی دیروز و امروز وی را در متن شرایط و مصالح سیاسی جامعه و نظام انقلابی تحلیل کرد. در واقع، اینگونه حرکتهای سیاسی فتنهگرانه واکنشی برابر حرکت رو به جلوی نظام اسلامی و جامعه انقلابی است.
** دو تحلیل از فتنه 88
درباره فتنه انگیزی و اعتراض غیر قانونی مهندس موسوی در سال 88 دو تحلیل مطرح است. نخست، تحلیل اقتدارگرایانه است. بدین معنا که این جریان با انگیزههای اقتدارگرایی و تصاحب قدرت، دست به ایجاد آشوبهای خیابانی و تودهوار میزند. در واقع، ریشههای اصلی جریان اقتدارگرا به دوران مشروطه و پهلوی باز میگردد. اقتدارگرایان به جهت سابقه تجربه سیاسی خیلی سریع توانستند با پوشش انقلابیگری در جمهوری اسلامی مقام بگیرند.
این جریان با تظاهر به ولایتمداری، ایدئولوژی انقلابی ولایت فقیه را محصور خود ساخته بودند و به این وسیله نیروهای اصیل انقلابی را سرکوب و از مراکز قدرت دور ساخته بودند. اینان حتی با تعیین غیر قانونی آقای منتظری به قائم مقام رهبری، مساله جانشینی را که مهمترین مساله آنان بود، به زعم خود حل کرده بودند. لذا اولین اقدامات برای رهاسازی گفتمان ولایت فقیه که اساس نظریه سیاسی جمهوری اسلامی است، توسط خود امام خمینی (ره) با عزل آقای منتظری انجام شد.
لذا جانشینی آیت الله خامنهای و ادامه سیره سیاسی امام راحل توسط ایشان موجب برباد رفتن تمام نقشههای اقتدارگرایان شد. این جریان از آن زمان به این نتیجه رسید که با ایدئولوژی ولایت فقیه نمیتوان چارچوب قدرت را دو قبضه و انحصاری کرد. در نتیجه، اقتدارگرایان دست به استحاله خاموش ایدئولوژیک زدند و گفتمان جامعه مدنی را جایگزین اندیشه ولایت فقیه کردند. آنان بسیار زیرکانه و عوام فریبانه تمام خصلتها و کارنامه اقتدارگراییشان در دهه شصت را به پیروان راستین ولایت فقیه که عموما در جبهههای نبرد جنگ تحمیلی یا عرصههای خدمتگذاری (مانند جهاد سازندگی در مناطق محروم) نسبت دادند. در نتیجه، اقتدارگرایان بعد از دولت سازندگی همچنان در دولت اصلاحات با شعار عوام فریبانه دموکراسیخواهی در قدرت باقی ماندند.
جریان اقتدارگرایی در سال 88 با رهبری مهندس میرحسین موسوی وارد عرصه انتخابات ریاست جمهوری و تصاحب قدرت میشود. از نحوه فعالیت انتخاباتی آنان کاملا مشخص بود که بایستی تحت هر شرایطی، در چارچوب قانون یا خارج از آن، قدرت را تصاحب کنند.
چهار سال (84 تا 88) دوری آنان از قدرت برای آنان عذابآور بود. لذا جریان اقتدارگرا به رهبری مهندس موسوی ذهنیت طرفداران خود را، در صورت رأی نیاوردن، برای به راه انداختن آشوبهای خیابانی در فردای روز انتخابات مهیا کرده بودند. آنان چنین القا کرده بودند که اگر نام موسوی از صندوق رای بیرون نیاید، حتماً تقلب شده است.
و چون چنین شد، از سوی سران جریان اقتدارگرا فرمان آشوب خیابانی صادر شد. موسوی تمام اصول دموکراسیخواهی و قانونمندی را زیر پا گذاشت و خود را رئیسجمهور خواند و طرفدارانش را برای بر هم زدن اوضاع سیاسی و امنیتی فراخواند. او به جای طی کردن اعتراضش از مجاری قانونی، راه زور و قلدوری را پیش گرفت و میخواست نتیجه انتخابات در کف خیابان تعیین شود.
وزیر ارشاد دولت اصلاحات در همان روزهای به قدرت رسیدن در سال 76 از جناح مقابل خواسته بود، قواعد بازی را رعایت کنند و به چارچوب قدرت تن دهند. اما اکنون که نتیجه انتخابات برای جریان اقتدارگرا شکست از رقیب بود، قواعد بازی به یکباره کنار گذاشته شد و از راه زور و خشونت، در پی تغییر نتیجه انتخابات برآمدند. بدین ترتیب، اقتدارگرایان به رهبری مهندس میرحسین موسوی در سال 88 فتنه بزرگی را به راه انداختند و برای چندین ماه نه فقط مملکت را به آشوب کشاندند بلکه چشم طمع دشمنان ملت را برای دخالت در امور باز کردند. و این اتفاق جرمی بزرگتر از جرم اولیه موسوی بود. شدت فتنه به قدری بود که حتی برخی از خواص را به درون خود کشاند. لکن تدابیر الهی و حکیمانه ولی فقیه و قیام ملت در 9 دی آتش فتنه را خاموش کرد.
اگر چه جریان اقتدارگرا توانست در دور بعد انتخابات ریاست جمهوری، از راه پروپاگاندای رسانهای و عوام فریبی و مهندسی اجتماعی مجددا به قدرت بازگردد و رویه گذشته خود را که نتیجهای جز نابسامانی اقتصادی و اجتماعی ندارد، پیش بگیرد؛ لکن بر آنان ثابت شد که نظام اسلامی زیر بار زور و قلدوری نمیرود و تمام قد برابر بیقانونی از ناحیه هر شخص و جناحی میایستد.
** دوم، تحلیل براندازی
رفتار اعتراضی مهندس موسوی در بعد انتخابات سال 88 این ذهنیت را بیشتر تقویت میکند که مساله فراتر از کسب قدرت است و اراده سیاسی معطوف به براندازی نظام بوده است. زیرا هیچ کنشگر سیاسی واقعنگر و مصلحتاندیش دست به چنین اقدام آشوبگرانهای نمیزند. بویژه در نظامی که اهل انعطاف و تساهل است. چنانکه همین جریان توانست در انتخابات سال 92 مجددا به قدرت بازگردد.
بنابراین، کنشگر سیاسی با غایت براندازی و ساختارشکنی است که قواعد بازی و قانون را زیر پا میگذارد و طرفداران خود را به کف خیابان میکشاند تا نظام را مجبور به انتخاب یکی از دو راه کند؛ یعنی نظام سیاسی یا باید پیروزی او را اعلام کند و یا خود را برای آشوب فرسایشی منتهی به سرنگونی آماده کند. مهندس موسوی در آشوبهای خیابانی و بیانیههایش هیچگاه از ضرورت بازشماری آرا و رسیدگی به اعتراضش سخن نگفت بلکه همواره خود را رئیس جمهور منتخب میخواند. موسوی حاضر به تمکین کردن برابر قانونی که به او حق انتخاب شدن را داده بود، نشد. مواضع سیاسی وی روز به روز در تقابل با نظام اسلامی پیش رفت. چنانکه بیانیه اخیر موسوی این تقابل را بیش از پیش آشکار است.
اکنون بعد یازده سال و اندی، جناب مهندس موسوی با صدور بیانیهای سراسر ستیزهجویانه و دشمن شاد کن و دور از حقیقت سعی کرده است، خودی نشان دهد و تلاطمی در جامعه ایرانی پدید آورد. در حالی که این مردم چونان رودخانهای خروشان ارادههای خلاف جریان را در خود تحلیل میبرد و راه انقلاب اسلامی را هموارتر میسازد. موسوی گمان برده است، هر روز که میگذرد، مردم بیش از پیش چشم انتظار صدور بیانیهای تند و تیزتر از گذشته توسط او هستند تا همچون سال فتنه آشوبهای خیابانی به راه افتد و طومار نظام انقلابی به رهبری وی برچیده شود.
حال آنکه آشکارا معلوم گشت که جنبش سبز در میان مردم انقلابی تحلیل رفته است و هیچ جایگاهی ندارد و مهندس موسوی هم فاقد کمترین سطح منزلت و مرجعیت سیاسی است. بطوری که بیانیه موسوی هیچگونه موج سیاسی پدید نیاورد. در واقع، جریان معارض دچار شکستی بزرگتر از شکستهای گذشته شده است. لذا از منظر جامعهشناسی سیاسی فهم این مساله بسیار اهمیت دارد و باید روی آن ساعتها تأمل و تفکر کرد. چه عواملی موجب موقعیت فلاکتبار این جریان اعتراضی شده است. آینده این جریان به چه سمت و سویی پیش خواهد رفت.
قطعاً در تحلیل اقدام اخیر موسوی، مجالی برای الگوی یاد شده اول در بالا نیست. زیرا موسوی در این بیانیه تمام پیوندهای پیشین خود با انقلاب و نظام اسلامی را گسسته است. موسوی با این بیانیه خود را در تقابل با اصول و ارزشهای انقلاب و سنت سیاسی امام خمینی (ره) قرار داده است. بدون شک، اگر مرحوم امام امروز در میان ما بود به گونهای عتابآمیز به وی میگفت که "اگر شاهنشاهی هستید بگویید".
زیرا جریان سلطنتطلب همچون دیگر جریانات برانداز به آشوبگری میرحسین خیلی امید بسته بودند. همچنین اگر مرحوم امام امروز در میان ما بود از موسوی میخواست که پشتیبان ولایت فقیه باشد تا مملکت آسیب نبیند. امروز، تمام جریانات مخالف ولایت فقیه از بیانیه موسوی استقبال کردهاند. چون این بیانیه در تقابل جدی ولایت فقیه است. لذا مستنداً به فرمایش امام راحل، مهندس موسوی در جهت آسیبرسانی به مملکت عمل کرده است. مسلماً از آنجا که انقلاب اسلامی همچنان زنده و پویا است؛ مواضع خصمانه جناب موسوی علیه نظام، نمیتواند انقلابی باشد. به همین خاطر، نتیجه عمل سیاسی موسوی سیر قهقرایی در جهت احیای شاهنشاهی و استبداد است. از این رو، اقدام موسوی تنها در چارچوب تحلیل براندازی معنادار می شود.
اما فهم اینکه چرا مهندس موسوی در مقطع کنونی دست به چنین اقدام آشوبگرانه زده است، اهمیت بسزایی دارد. بدون تردید، اگر عقل مصلحت اندیش در میان بود، او دست به چنین اقدام انتحاری نمی زد. چون همانطور که گفته شد، موسوی با این بیانیه تمام پیوندهای خود را با انقلاب و نظام اسلامی گسسته است. از طرفی هم این اقدام وی بی نتیجه و نافرجام ماند. لذا مصلحت شخصی وی در این نبود که وی در چنین شرایطی دست به چنین اقدام انتحاری بزند. مگر اینکه شرایط سیاسی و مصالح جریان شناسانه سیاسی او را به این کار مجبور ساخته است.
شرایط سیاسی امروز بیش از گذشته برای جریانات سیاسی برانداز نا امید کننده است. در همین سالهای اخیر تلاش گسترده ای برای دین زدایی از جامعه به راه افتاده است. ستیز آنان با حکم شرعی حجاب با چنین هدفی معنا پیدا می کند. مهمانی ده کیلومتری مردم تهران و برگزاری پر شورتر عزاداری مردم دهه اول محرم امسال، نشان داد که جدایی مردم از دین نا ممکن است. بر این عوامل، باید روی کار آمدن دولت انقلابی و مردمی آیت الله رییسی را نیز افزود. زیرا موفقیت های این دولت در حل مشکلات اقتصادی و اجتماعی زمینه های اقبال عمومی به کنشگران سیاسی برانداز را منتفی میسازد.
بنابراین، آینده سیاسی برای جریانات برانداز بسیار تیره و تاریک است. آنها مصلحت بقای خود را در بر هم زدن نظم سیاسی و ایجاد جنبش های توده ای و برپایی آشوب های خیابانی می دانند. به همین خاطر، اراده به کار گیری همه عوامل بر هم زننده نظم سیاسی در شرایط کنونی بیش از گذشته شکل گرفته است. باید همه ظرفیت های آشوبگر در این راه بسیج شوند. از جمله این ظرفیت ها، میر حسین موسوی است که در این بازی سراسر شکست شرکت کرد. لکن حتی این اقدام هم نتوانست اراده افسرده براندازی را امیدوار سازد. زیرا با گذشت چند روز از صدور بیانیه موسوی همه تحلیل گران سیاسی دیدند که این بیانیه در میان مردم انعکاسی پیدا نکرد و نتوانست موج سیاسی علیه انقلاب و نظام سیاسی پدید آورد.
البته این بی توجهی مردم به بیانیه موسوی در جای خود محل تأمل است. اما آنچه در اینجا مهم است، چرایی عدم عبرت آموزی جریانات اقتدارگرا و برانداز از شکست های پی در پی شان است. ظاهراً آنان چاره ای از تجربه شکست را ندارند.