چرا شهید شادمانی اجازه نداد پسرش سر یک قرار کاری برود؟

پسر سپهبد شادمانی، از پیشنهادی شغلی در هجدهسالگی میگوید؛ روزهایی که تازه دانشجو شده بود و قرار بود ساعت شش صبح به محل قرار برود، اما پدرش مانع از رفتنش شد.
مشروح گفتوگو با احسان شادمانی فرزند شهید سپهبد علی شادمانی فرمانده قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء را در ادامه میخوانید:
در نگاه اول فردی که رزومه شهید را میبیند احساس میکند یک فرد به شدت خشک و نظامی است چرا که همه مسئولیتهای وی عملیاتی بوده است آیا این در خانواده صدق میکرد؟
حاجآقا در محیط کاری و عملیاتی بهواسطه ویژگیهای خاص خود واقعاً فرماندهای مقتدر و توانمند بودند. البته برای فرماندهی در چنین شرایطی داشتن چنین ویژگیهایی ضروری است. اما در فضای خانواده کاملاً متفاوت بودند. ایشان دارای شش نوه بودند که هر کدام، چه دختر و چه پسر، کوچکترینشان، خاطراتی از ایشان داشتند؛ از جمله بردن به پارک، خرید کردن برایشان، بازی کردن و وقتگذرانی در خانه.
در امور خانه نیز حاجآقا همانند دیگر اعضای خانواده مشارکت فعال داشتند. همه میدانستند که ایشان در خانه سالاد درست میکردند و بسیاری مواقع خودشان پس از غذا، برای کمک به مادر خانواده، ظرفها را میشستند. این امور را بهعنوان وظیفه خود میدانستند و همیشه انجام میدادند.
یک خاطرهای هم در ذهن دارم. یک بار در شمال کنار دریا بودیم و دیدم ایشان مشغول جمعآوری سنگ و صدف از زمین بودند. آن زمان تازه با خانمم ازدواج کرده بودیم و شب هنگام دیدم باز بیرون رفتند و مشغول آماده کردن جعبهای بودند که روی آن شیشهای بافتداری شده بود. این جعبه را به عنوان هدیهای برای خانمم که عروس خانواده بود، تدارک دیده بودند. خانمم بعدها گفت که پدر شما روحیه خاصی دارد؛ وقتی در تلویزیون صحنهای از مانور یا رزمایش ایشان پخش میشود، باور نمیکنم که یک نفر بتواند این دو روحیه کاملاً متفاوت را با این حد از کمال و توازن در خود داشته باشد.
و اینکه اهل فیلم و سینما هم بودند؟
همچنین، ایشان علاقهمند به دیدن فیلم و مستند بودند. فیلمهایی مانند «بادیگارد» و آخرین فیلم ساخته شده درباره شهید بروجردی (غریب) را دیده بودند. چند سال پیش که خدمت ایشان رسیدم، درباره تمرکز تخصصی ما در حوزه تولید مستند و فیلم پیرامون فلسطین و رژیم صهیونیستی صحبت کردم و با ذوق و شوق فراوان استقبال کردند. معمولاً هر مستندی که ساخته میشد یا تلویزیون قصد پخش آن را داشت، من نسخهای برای ایشان میبردم تا نظر و نکتهسنجیهای خود را ارائه دهند و گاه پیشنهاد میدادند که به این زاویه نیز توجه شود، که این برای ما بسیار ارزشمند بود.
به نظرتون بعد از شنیدن شهادت سپبهد رشید فردی که چندین سال در کنار هم بودند چه واکنشی داشتند؟
ما تجربههای مختلفی از ایشان داشتیم؛ زمانی که افراد مختلفی شهید شدند. ببینید، شهید احمد کاظمی، خب با هم رفاقت دیرینهای داشتند. وقتی شهید شدند، حاج آقا را دیدیم. شهید حسین همدانی، وقتی شهید شدند، حاج آقا را دیدیم. شهید زاهدی، توی سفارت ایران در سوریه وقتی شهید شدند و رفاقت خیلی دیرینهای با حاج آقا داشتند، ما دیدیم. حاج قاسم سلیمانی عزیز، وقتی شهید شدند، خب ما واکنش حاج آقا را دیدیم. تو این سالها بعضی از فرماندهان دیگر که به فیض شهادت نائل آمدند را دیدیم. حاج آقا واقعاً این حسرت را داشتند که چرا زمان فرارسیدن شهادت ایشان اینقدر دیر شده.
ولی اینکه حالا جلوی ما، مثلاً ایشان بشکنند، ناراحت شوند، از خودشان رفتار احساسی بروز بدهند، هیچوقت ما چنین چیزی را ندیدیم. شاید جایی دیدیم که ریزهریزه گریه کردند. بعداً یک کلیپی پخش شد، ولی لحظهای که شهادت آقای رشید به ایشان اعلام شد، اینطور که گفتند به این شکل بوده که غیر از اینکه ایشان بخواهند سوگواری کنند، بیشتر به این فکر میکردند که اگر آقای رشید بهعنوان فرمانده قرارگاه خاتم در قید حیات بودند، چطور فرماندهی میکردند.
البته بیشتر به این فکر میکردند که این علم و پرچم که دست آقای رشید بوده را ایشان چطور محکم نگه دارد که اگر محکم نگه دارد، نام آقای رشید هم بالا نگه داشته شده. همیشه اینجوری بود که توی بحران خیلی با طمأنینه برخورد میکردند.
حتی خبر فوت نزدیکترین افرادشان را که به ایشان میدادند، واقعاً ناراحت میشدند، واقعاً از درون میشد فهمید شکستهاند، ولی اینکه نمود بیرونی داشته باشد اینطور نبود.، چون، ایشان هر جا که بودند، معمولاً مرکز ثقل بودند شما فکر کنید که در شرایط جنگی معاونان وارد شوند ببینند که علی شادمانی دارد برای یار دیرینه و فرماندهاش ناراحتی میکند خب این نیروها چه حسی بهشان دست میداد!
با این که مستندساز هستید و در مسیر تولیدات با مشکلاتی هم مواجه میشوید شده است که از نام پدرتان استفاده کنید؟
حتی اگر ما چنین اخلاقی داشتیم، حاج آقا چنین اخلاقی نداشتند. من تازه ترم اول دانشگاه رفته بودم. بعد رفته بودیم یک مهمانی که خیلی از مسئولین هم در آن حضور داشتند. بعد شاید یکی از آن مسئولین دوست داشت که یکجوری خودش را در دل حاج آقا جا کند. من را کشید کنار و گفت: «ترم چندی؟» گفتم: «ترم اول.» گفت: «دوست داری کنار درست کار کنی؟» من هم گفتم: «آره.» یک بچه 18 ساله، هم دانشگاه برود، هم این خیلی برایم جذاب بود. خودش آمده بود و به من پیشنهاد داد. گفتم: «آره، خیلی دوست دارم.» گفت: «صبح بیا پیش من.» شمارهاش را هم داد. من هم شماره را گذاشتم جیبم.
صبح، ساعت 6 بیدار شدم، لباسهایم را اتو کردم، آماده شدم بروم، کیفم زیر بغلم بود. حاج آقا داشت از خانه میرفت بیرون. گفت: «کجا؟» گفتم: «فلانی گفته بیام برای کار.» حالا واژه ای دیگری گفت و گفت: «خیلی اشتباه کرده با تو.» و من آن لحظه نمیفهمیدم که چرا جا دارد چنین چیزی. سنی نداشتم. و تا 9 صبح زیر پتو گریه کردم. بعداً فهمیدم که حاج آقا چرا چنین چیزی را گفتند. وقتی که ایشان ما را سعی داشتند طوری بار بیاورند که یک شخصیت مستقل داشته باشیم؛ یعنی اگر من قرار است مستندساز باشم، من احسان شادمانی مستندسازم، و لاغیر. اگر برادر دیگرم شغل دیگری دارد، همانطور. هر فرد دیگر باید خودش باشد.
یعنی هم حاج آقا جوری رفتار میکردند که ما سوءاستفاده نکنیم، هم جوری سعی کرده بودند ما را بار بیاورند که اصلاً توی فکرمان چنین چیزی نباشد. من یکبار از اسم ایشان استفاده کردم، با عنوان نظامی ایشان، که خیلی هم با افتخار این کار را کردم. روزی بود که میخواستم بروم معراج و پیکر ایشان را ببینم. جلوی در گفتند: «شما؟» گفتم: «من پسر سردار شهید علی شادمانی هستم.» که آنجا خیلی افتخار کردم که فرزند ایشانم، و ایشان پدر من است. چنین افتخار بزرگی شامل حال ما شده که برای دفاع از مردمش رفته، از آن نوزادی که زیر بمباران بوده و شاید شهید شده، تا افراد دیگر.
و همان بمبی که بچههای غزه را شهید کرده، همان هم پدر من را شهید کرد. همان فاسقی که فاسقترین آدم حال حاضر است به نام نتانیاهو، ترامپ، که نزدیک به 60 هزار نفر از مردم غزه را شهید کردند؛ کودک و زن و جوان، و همین پدر من را هم شهید کردند. یعنی شما وقتی توی این جبهه هستی، اینجور چیزها میشود ویژگی، میشود مزیت، میشود تاجی که روی سرت هست و به آن افتخار میکنی.
از آن طرف هم میشود اینکه اگر چیزی تا حالا برایت مکروه بوده حرفی، حضور در جایی، یا صحبت خاصی از الان خیلی چیزها دیگر برایت حرام میشود. باید خیلی خودت را هم کنترل کنی، هم مراقبت. چون دیگر الان تو فقط و فقط و فقط «احسان شادمانی مستندساز» نیستی. الان دیگر خیلی نامهای دیگر کنار اسمت قرار گرفته؛ اولین و مهمترینش شاید «فرزند یک شهید» باشد. آن هم چنین شهیدی.
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.