کلاهی که مصریها سر اسرائیل گذاشتند / سقوط یا خودکشی جاسوس دوجانبه؟
کتاب «جاسوسی که سقوط کرد» درباره زندگی و کارنامه اشرف مروان داماد جمال عبدالناصر است که پس از جنگ اعراب و اسرائیل به جاسوسی برای سازمان موساد پرداخت اما در واقع در خدمت مصر بود.
کتاب «جاسوسی که سقوط کرد» درباره زندگی و کارنامه اشرف مروان داماد جمال عبدالناصر است که پس از جنگ اعراب و اسرائیل به جاسوسی برای سازمان موساد پرداخت اما در واقع در خدمت مصر بود.
خبرگزاری مهر، فرهنگ و اندیشه _ صادق وفایی: آرون برگمان، نویسنده و تاریخپژوه انگلیسی_اسرائیلی که کتابهایی درباره اسرائیل و جنگهای رژیم صهیونیستی دارد، متولد 1958 است و سال 2016 کتابی را با عنوان «جاسوسی که سقوط کرد» (The spay who fell to earth) منتشر کرد. ایننویسنده که در حمله اسرائیل به لبنان در سال 1982 بهعنوان افسر توپخانه در خدمت ارتش اسرائیل بود، بهواسطه کنجکاویهاو پیگیریهای مستمرش، سال 2002 نام واقعی یکجاسوس مصری را فاش کرد؛ بهگفته خودش بلندپایهترین جاسوس اسرائیل و چه بسا مهمترین جاسوس در تاریخ جاسوسی مدرن. کتابی که او با عنوان «جاسوسی که سقوط کرد» منتشر کرد، شرح ماجراهای مربوط به اینافشاگری و برملاشدن هویت آنجاسوس اسرائیلی است که سال 2007 بهطور مشکوکی در لندن درگذشت.
جاسوس مورد اشاره، اشرف مروان داماد جمال عبدالناصر رئیسجمهور مصر است و مخاطبی که کتاب آرون برگمان را به دست میگیرد، اگر با مروان، آشنایی قبلی نداشته باشد، تا بخشهای پایانی کتاب، او را جاسوس اسرائیل میپندارد. اما شیوه نگارش و روشی که برگمان در نوشتن کتابش برای تزریق قطرهچکانی اطلاعات بهکار گرفته، باعث میشود در نهایت مشخص شود اشرف مروان، جاسوسی دوجانبه بوده و در واقع، خدمتش به سازمان جاسوسی موساد و اسرائیل، پوششی برای خدمت به کشورش مصر بوده است.
اسناد گفتگو و نامهنگاریهای آرون برگمان با اشرف مروان به گفته نویسنده کتاب، در بایگانی لیدل هارت در کینگز کالج انگلستان نگهداری میشوند و ادعای دیگر برگمان این است که خاطرات اشرف مروان که با مشورت او در حال نوشتن بودند، در روز سقوط و مرگ مروان به طرز مرموزی ناپدید شدند. بههرحال شاید بتوان کتاب «جاسوسی که سقوط کرد» را هم یکی دیگر از آثار صهیونیستها برای نشاندادن مظلومیت اسرائیلیها تلقی کرد چون برگمان با روایت ماجراهای جاسوسی اشرف مروان برای اسرائیل، در انتهای کتاب رندی و هوشمندی او را درشتنمایی کرده و همچنین اینمساله را بهطور کاملا هوشمندانه و زیرپوستی القا میکند که مروان از بالکن منزلش در لندن نلغزید یا هل داده نشد، بلکه خودکشی کرد.
ترجمه فارسی «جاسوسی که سقوط کرد» بهقلم مهدی نوری طی روزهای گذشته توسط نشر ماهی منتشر و راهی بازار نشر شد.
در ادامه قصد داریم نگاهی به اینکتاب داشته باشیم. اما پیش از آن، مطالعه مقالات دیگری را که درباره کتاب ضداسرائیلی «اختراع قوم یهود» نوشته شلومو زند منتشر کردهایم، به مخاطبان علاقهمند توصیه میکنیم:
* تاریخ جعلی یهود چطور خلق شد / کتاب ضداسرائیلی نویسنده اسرائیلی
* خط بطلان برافسانه تبعید و وراثت / سکوت صهیونیستها درباره حمیر و خزر
همچنین جا دارد به قسمتهای مختلف پرونده باز بررسی کتاب «نبرد من» نوشته آدولف هیتلر که تا به حال منتشر کردهایم، اشاره داشته باشیم:
* بررسی ریشههای تنفر هیتلر از مارکسیسم و یهودیت / در ضدیت دموکراسی
* وقتی تنها راه رستگاری آلمان جنگ بود / تاکتیکهای تبلیغاتی هیتلر
* در باب ضدیت هیتلر با بلشویسم هنری، کوبیسم، دادائیسم و فوتوریسم
* هیتلر درباره یهودیها چه میگوید؟/ پیشگویی تقابل ایران با اسرائیل
* علت انتخاب پرچم قرمز و حذف لفظ توده از عنوان حزب نازی
* جهان بورژوا مارکسیست است / تحسین ازدواج وانتقاد ازداروهای ضدبارداری
کتابهای دیگری که در اینزمینه بررسی کردهایم، «هولوکاست؛ پیگرد و کشتار یهودیان» نوشته الکساندر براکل (معامله اروپا با یهودیان / آیا زیادهخواهی غربیها پایانی دارد؟)، «منازعه فلسطین و اسرائیل» نوشته تمرا بی. اور (شکلگیری اسرائیل باحکمی اروپایی وخواهش بهرسمیتشناختن صهیونیستها)، «یادداشتهای روزانه» نوشته داوید روبینوویچ پسربچه لهستانی (یادداشتهای روزانه پسربچه یهودی؛ واقعیت یا تاریخسازی صهیونیستی) و «موسی» اثر گرهارد فونراد (ردپای باورهای وهابیت در عهد عتیق / تقابل کلیمالله و موسای خشمگین) هستند.
همچنین بهجز مقاله «بررسی معماهای یهودستیزی و محاکمه آیشمان در فلسفه هانا آرنت»، پرونده جداگانهای نیز برای کتاب «آیشمن در اورشلیم» نوشته هانا آرنت باز کردیم که قسمتهای مختلفش در پیوندهای زیر قابل دسترسی و مطالعه هستند:
* وقتی اسرائیل یکی از خادمانش را اعدام کرد / مچگیریهای هانا آرنت
* رازهای ملیگرایی افراطی نازیها و صهیونیستها / هیولا نه؛ دلقک!
* عملیات فیناله؛ شکافی عمیق بین واقعیت و تاریخسازی / آیشمن و کانت!
* آخرالزمان صهیونیستی؛ نجات ذینفوذها و قربانیشدن معمولیها
در ادامه، زندگی و کارنامه اشرف مروان را براساس نوشتههای آرون برگمان بررسی میکنیم.
* زندگی اشرف مروان از ابتدا تا جاسوسی برای موساد
محمد اشراف ابوالوفا مروان، متولد سال 1944 در قاهره است. در زندگینامه کوتاهی که آرون برگمان برای اینشخصیت نوشته، دوران دانشآموزی او با باهوشی و بلندپروازی پشت سر گذاشته شده و مروان یکفرد خوره کتاب بوده است. برگمان در کتابش به اینمساله اشاره کرده که مروان، شخصیتی دیندار و معتقد نبوده و او را در قالب مردی عیاش و خوشگذران تصویر میکند اما میگوید مروان در مجموع برخی خط قرمزهای سنت اسلامی را رعایت میکرده است. بههرحال او پس از آشنایی با مونا عبدالناصر دختر رئیسجمهور مصر، قصد ازدواج با او را داشته اما عبدالناصر با اینازدواج مخالف بوده چون مروان را جوانکی عیاش و ابنالوقت میدانسته است. اما در نهایت با اکراه به ازدواج دخترش با اشرف مروان رضایت داده است. پس از ازدواج مروان و مونا عبدالناصر، به او شغلی در بخش اطلاعات ریاستجمهوری مصر دادند تا زیر نظر مردی بهنام سامی اشرف کار کند. سامی اشرف کسی است که درباره مروان، گزارشهای منفی به عبدالناصر میداد و بنا بود رفتار او را زیر نظر داشته باشد.
یکسال پس از ازدواج مروان و مونا عبدالناصر، جنگ ششروزه اعراب و اسرائیل در ژوئن 1967 رخ داد که مصر در جریان آن، کل صحرای سینا را به اسرائیل واگذار کرد و در نتیجه اینشکست، عبدالناصر در زمانی که جنگ هنوز جریان داشت، استعفا داد. اما با اصرار مردم، استعفایش را پس گرفت. اما زندگی برای خودش و اطرافیانش سخت شد و در نتیجه مروان و دختر عبدالناصر، قاهره را ترک کرده و در بریتانیا ساکن شدند. بهانه اشرف مروان برای رفتن به انگلستان این بود که مدرک کارشناسی ارشدش را در لندن بگیرد. اما عبدالناصر به اینمهاجرت رضایت نمیداد. در نتیجه برای تحت نظر بودن مروان در لندن، کاری در سفارت مصر برایش در نظر گرفته شد. برگمان میگوید جمال عبدالناصر به دامادش سوءظن داشت و کمی بعد، مشخص شد سوءظنش بیهوده نبوده چون مروان با زنی بهنام سعاد، همسر عبدالله مبارک الصباح یکی از شیوخ نفتی کویت، که جوان و شاعر بود ارتباط برقرار کرد تا هزینه خوشگذرانیهای گرانش در لندن را تامین کند. عبدالناصر هم با اطلاع از اینمساله، خشمگین شده و دستور طلاق مروان و دخترش را صادر کرد اما در نهایت بنا شد اشرف مروان پول همسر شیخ کویتی را بازگردنده و با همسرش به مصر برگردد.
اشرف مروان در ژوئیه سال 1970 در جریان یکی از سفرهای تحصیلیاش به لندن، از یکبادجه تلفن، با سفارت اسرائیل تماس گرفت اما موفق نشد به موساد متصل شود. چندماه بعد که ناصر در پی حمله قلبی درگذشت، یعنی در دسامبر 1970 مروان بار دیگر برای سفری تحصیلی به لندن رفت و دوباره از یکتلفن عمومی با سفارت اسرائیل تماس گرفت. آرون برگمان میگوید مروان در زمان ریاستجمهوری انور سادات جانشین جمال عبدالناصر، بهطور مرتب ترفیع شغلی پیدا کرد و با دستیابی به گاوصندوق شخصی ناصر، اسناد امنیتی مهمی را تحویل سادات داد و نزد او عزیزتر شد.
موساد برای نگهداشتن جانب احتیاط به مقایسه اطلاعات مروان با جاسوس دیگرش که یکی از افسران ارتش مصر بود پرداخت. هویت آنجاسوس دیگر هنوز جزو اسرار دولت اسرائیل است و کارفرمایش هم نه موساد که سازمان اطلاعات ارتش اسرائیل بوده است. بههرحال با تطابق اطلاعات دو جاسوس، موساد به ایننتیجه رسید که میشود به اشرف مروان اعتماد کرد. مروان در تماس دومش با سفارت اسرائیل، شماره تلفنش را هم به آنها داد و آنها هم بهطور اتفاقی متوجه هویت او شدند. برگمان در کتابش گفته بهحسب اتفاق، موساد در آنبرهه در پی شکار مروان بوده و پس از ملاقاتهایی در لندن، مروان خواستار این شد همه ملاقاتهایش با دوبی آشروف 35 ساله، مردی اسرائیلی اما متولد اروپا انجام شود. او در ملاقاتهای مختلف با ارائه جزئیات دقیق ساختار و تجهیزات ارتش مصر و دیگر اطلاعات سری، توانست اعتماد سران موساد را جلب کند. در نتیجه جلسهای در تل آویو برگزار شد که در آن صوی زامیر رئیس موساد سران اینسازمان اطلاعاتی را فراخواند و درباره مروان به مشورت پرداخت. پس از ساعتها بحث، سرانجام ایننتیجه حاصل شد که مروان ریگی به کفش ندارد و میشود به او اعتماد کرد. طبق گفتههای مروان در جلساتش با اسرائیلیها، اعراب با شکست 1967 تحقیر شده بودند و او میخواست کنار فاتحان بایستد.
صوی زامیر اجازه استخدام رسمی مروان را به موساد داد. جاسوسان موساد در اروپا معمولا زیر نظر اداره شموئل گورن در بروکسل فعالیت میکردند اما زامیر تصمیم گرفت شخصا بر کار اشرف مروان نظارت کند. مروان هم گفت فقط حاضر است با دوبی آشروف که نام مستعارش آلکس بود، کار کند. زامیر و دستیارانش هم در موساد نام مستعار «فرشته» را برای مروان انتخاب کردند که به گفته نویسنده کتاب «جاسوسی که سقوط کرد»، نشاندهنده میزان جایگاه بلند مروان نزد اسرائیلیها بوده است.
موساد برای نگهداشتن جانب احتیاط به مقایسه اطلاعات مروان با جاسوس دیگرش که یکی از افسران ارتش مصر بود پرداخت. هویت آنجاسوس دیگر هنوز جزو اسرار دولت اسرائیل است و کارفرمایش هم نه موساد که سازمان اطلاعات ارتش اسرائیل بوده است. بههرحال با تطابق اطلاعات دو جاسوس، موساد به ایننتیجه رسید که میشود به اشرف مروان اعتماد کرد.
اشرف مروان در خودروی تشریفاتی
* پس از استخدام توسط موساد
مروان در اوت 1971 طرح فوق سری جنگ با اسرائیل را به دوبی آشروف یعنی مسئول مستقیمش در موساد تحویل داد. آرون برگمان میگوید به لطف اطلاعات مروان، مصر برای اسرائیل تبدیل به کتابی گشوده شده بود و یکی از مسئولان موساد در آنبرهه گفته بود وقتی جاسوسی مثل مروان دارند، میتوانند به رختخواب انور سادات هم رخنه کنند. صوی زامیر رئیس موساد اعتقاد داشت اگر اطلاعات مروان بهشکل خام و دستنخورده و دور از تحلیلهای مقامات موساد به نخستوزیر اسرائیل، وزیران و مشاورانش برسد، بهتر میتوانند بفهمند در سر مصریها چه میگذرد.
یکی از برآوردهای مهم فعالیت مروان برای موساد شکلگیری «فرضیه» بود؛ اینکه مادام که شوروی تجهیزات جنگی و هواپیماهایی را که مصر به آنها نیاز داشت، تامین نمیکرد از نظر اسرائیلیها جنگ منتفی بود. اینفرضیه از اطلاعات و تحلیلهای مروان آب میخورد و اسرائیلیها بعدها به آن تاختندیکی از برآوردهای مهم فعالیت مروان برای موساد شکلگیری «فرضیه» بود؛ اینکه مادام که شوروی تجهیزات جنگی و هواپیماهایی را که مصر به آنها نیاز داشت، تامین نمیکرد از نظر اسرائیلیها جنگ منتفی بود. اینفرضیه از اطلاعات و تحلیلهای مروان آب میخورد و اسرائیلیها بعدها به آن تاختند چون انور سادات منتظر شوروی نماند و به اسرائیل حمله کرد.
مروان در دوران جاسوسیاش، درمجموع بیش از یکمیلیون دلار از موساد دریافت کرد که برای یکجاسوس دستمزدی حیرتانگیز بود. بهگفته آرون برگمان، او بین اسرائیلیها و در دیدارهایش، موجودی لاقید و خیرهسر بود. چون مثلا در حالیکه حتی ماموران پلیس بریتانیا اجازه نداشتند در خیابانهای لندن مسلح تردد کنند، با اسلحه سر قرارهایش با موساد میرفت. همچنین اغلب با خودروی سفارت مصر با پلاک دیپلماتیک به محل ملاقات میرفت. مروان مستقیم با سفارت اسرائیل تماس میگرفت و برخی از اسنادی که به آنها تسلیم میکرد، اصل بودند نه کپی. اسنادی با مهر و شماره اسناد امنیتی. اسرائیلیها بهخاطر بیاحتیاطیهای مروان دوبار تلاش کردند دوبی آشرف را با یکعنصر ارتباطی دیگر تعویض کنند که تلاشهایشان به دلیل پافشاری مروان با شکست روبرو شد. اما آرون برگمان برای رعایت جانب اعتدال و عدالت، میگوید موساد هم گاهی دست به رفتارهای غیرحرفهای عجیبی میزده که باعث میشدند مروان در لبه پرتگاه قرار گرفته و هویتش در آستانه افشا قرار بگیرد. اما در مجموع، نیروهای موساد تلاش میکردند با هرکاری اسباب خوشنودی اینجاسوس رده بالای خود را فراهم کنند. مثالی که برگمان در اینباره در کتابش آورده، این است که وقتی روابط مروان و مونا عبدالناصر به تیرگی گرایید و احتمال طلاقشان میرفت، برای جلوگیری از محرومیت مروان از نام جمال عبدالناصر انگشتر الماسی خریده و به مروان دادند تا به همسرش هدیه و روابطش را با دختر ناصر ترمیم کند.
او در دیدارش با رئیس موساد، هشدار داد حمله مشترک سوریه و مصر کمتر از 24 ساعت دیگر انجام میشود. زمان حمله شامگاه 6 اکتبر تعیین شده بود که مشکل اسرائیلیها درباره آن این بود که روز یوم کیپور و دادن دستور بسیج همگانی بسیار دشوار بودشرف مروان دوبار در نوامبر 1972 و آوریل 1973 به اسرائیلیها هشدار داد که حمله مصر نزدیک است. مرتبه سوم اینهشدارها مربوط به روز 4 اکتبر 1973 است که مروان از پاریس با آلکس تماس گرفت و اینبار با رعایت اصولی که عموما زیر پایشان میگذاشت، گفت میخواهد با سرلشکر (صوی زامیر) درباره خروارها ماده شیمیایی (رمز توافقشده برای بیان هشدار جنگ) صحبت کند. به اینترتیب رئیس موساد بهسرعت خود را به لندن رساند و روز 5 اکتبر در آپارتمان امن موساد در کنزینگتون با مروان دیدار کرد. مروان البته یک ساعت و نیم تاخیر کرد و با خودروی سفارت مصر به محل قرار رفت. او در دیدارش با رئیس موساد، هشدار داد حمله مشترک سوریه و مصر کمتر از 24 ساعت دیگر انجام میشود. زمان حمله شامگاه 6 اکتبر تعیین شده بود که مشکل اسرائیلیها درباره آن این بود که روز یوم کیپور و دادن دستور بسیج همگانی بسیار دشوار بود. چون در آنروز ویژه نمیشد کنیسهها را تعطیل کرد و به مردم اسرائیل گفت روزه خود را بشکنند و راهی جبهه شوند.
بههرحال پس از فراز و فرود و تردیدهای بسیار، ساعت دو و نیم بامداد 6 اکتبر صوی زامیر با تل آویو تماس گرفت و به زبان رمز اعلام خطر کرد. نویسنده کتاب «جاسوسی که سقوط کرد» میگوید بهخلاف دو بار پیشین، اینبار مروان درست میگفت و مصر و سوریه دست به حملهای همهجانبه زدند. با موثر افتادن هشدار مروان، در میانه روز یوم کیپور، هزاران شهروند اسرائیلی به خدمت فراخوانده شدند. اشرف مروان پس از آنکه روز 5 اکتبر خبر حمله و جنگ را به صوی زامیر داد، لندن را ترک کرده و به قاهره رفت. اما نکته مهم درباره هشدار صحیح او که بعدها مورد توجه قرار گرفت، این بود که اینهشدار نه براساس نیاز اسرائیلیها به اطلاعات تازه که براساس طرح «فرضیه» مصریها داده شده بود!
ایلی زعیرا سرپرست اطلاعات ارتش اسرائیل
* از روزهای پس از یوم کیپور تا پیداکردن جاسوس مصری
با پایان جنگ و پیروزی اسرائیل، ارتباط مروان و موساد از سر گرفته شد. اینبار سازمان موساد از مروان خواستند از سوریه جاسوسی کند. مروان هم دست به کار شد و به دمشق رفت و در دیدار با حافظ اسد رئیسجمهور سوریه به اطلاعاتی دست یافت که با انتقال آنها به موساد، اینمعنی حاصل شد که سوریه در پی از سر گرفتن جنگ نیست. مروان از مصر نیز غافل نشد و در ظاهر امر برای اینکه اسرائیل در مذاکرات صلح ابتکار عمل را به دست بگیرد، به انتقال اطلاعات و جاسوسی پرداخت. نویسنده کتاب «جاسوسی که سقوط کرد» درباره اینبرهه نوشته است: «مدام درحکومت سادات ارتقای شغلی مییافت و همزمان ترس و نفرت از او و بیاعتمادی به این مرد قدرتمند دشمنان بسیاری برایش میتراشید. در قاهره به مروان لقب "دکتر مرگ" داده بودند. او همچنین ثروت بسیاری به دست آورد، چرا که مسئولیت برنامه خرید تسلیحات مصر را به او سپرده بودند و مروان بهواسطه اینمعاملات تسلیحاتی حق کمیسیون چشمگیری به جیب میزد و اینپولها را روانه حسابهای بانکیاش در خارج میکرد.» (صفحه 49)
وقتی موساد شک کرد مروان به قذافی اسلحه میدهد، شروع به جاسوسی از جاسوس پیشین خود کرد و در خانه او دروبینهای مخفی و دستگاه شنود کار گذاشتوقتی سرانجام مصر و اسرائیل در سال 1979 پیمان صلح امضا کردند، اسرائیل بخشهای اشغالی صحرای سینا را به مصر برگرداند. به اینترتیب بهتعبیر آرون برگمان، اشرف مروان بخش عمدهای از اهمیت خود را برای اسرائیل از دست داد. حالا اگر مصریها به فعالیتهای مخفیانه او پی میبردند، صلح اسرائیل و مصر به خطر میافتاد. به همیندلیل اسرائیل تصمیم گرفت بدون آنکه مروان را بهطور کامل کنار بگذارد، به ندرت سراغ او برود. با ترور انور سادات در سال 1981، حسنی مبارک جانشین او شد و مروان را از حلقه نزدیکان قدرت کنار گذاشت. مروان هم همانسال قاهره را با خانواده ترک کرد و به لندن رفت تا آنجا اقامت کند. اما در راه لندن، خانهای مجلل هم در پاریس خریداری کرد. او پس از ورود به لندن، به خرید گسترده ملک و امپراتوری تجاری و مستغلات عظیم پرداخت. همچنین بخشی از سهام باشگاه چلسی را خرید و تبدیل به دلال تماموقت اسلحه شد.
وقتی موساد شک کرد مروان به قذافی اسلحه میدهد، شروع به جاسوسی از جاسوس پیشین خود کرد و در خانه او دروبینهای مخفی و دستگاه شنود کار گذاشت. برگمان درباره اینبرهه هم نوشته: «مروان دیگر کم و بیش هیچارتباطی با موساد نداشت، البته جز یکبار که اوضاع مالیاش ناگهان به هم ریخت و از موساد کمک خواست. اسرائیلیها در عوض سالهایی که مروان بدون دستمزد برایشان کار کرده بود، یکجا مبلغ پانصد هزار دلار به او پرداختند. این آخرین پولی بود که موساد به مروان داد.» (صفحه 51)
اواسط دهه 1990 موساد تصمیم گرفت روابط معلق خود با مروان را از سر بگیرد که اینمساله به یکافتضاح و قطع رابطه انجامید. مروان از ابتدای سال 1970 که به موساد پیوست همیشه دو خواسته ثابت داشت؛ اول اینکه فقط با آلکس سر و کار داشته باشد و دوم این که گفتوهایش به هیچعنوان ضبط نشوند. خواسته اول پس از دو تلاش ناکام اسرائیلیها، همیشه رعایت شد اما خواسته دوم عملا هیچگاه پذیرفته نشد. در دهه 90 که بنا شد ارتباطات اسرائیل با اینجاسوس مهم دوباره از سر گرفته شود، دانی یاتوم رئیس موساد شده بود و به آشروف (الکس) دستور داد برای دیدار مربوط به از سر گیری ارتباط، ضبط صوتی در جیب خود گذاشته و در محل قرار حاضر شود. ضبط گفتگوی مروان و آشروف به خوبی پیش رفت اما در میانههای جلسه دیدار و گپوگفت دو دوست قدیمی، نوار داخل ضبط صوت به آخر رسید و ایراد فنی باعث شد گفتوگوهای ضبطشده با صدای بلند پخش شوند. ایناتفاق باعث شد مروان دیگر حاضر نشود با هیچیک از مقامات موساد ملاقات کند. برگمان در اینباره میگوید: «آخرین اسرائیلیای که با مروان روابطی داشت نه یک مامور موساد، که یک استاد دانشگاه بود، یعنی راقم اینسطور.» (صفحه 53)
زعیرا در آشپزخانه منزلش اشاره کرد پای یک جاسوس دوجانبه مصری هم وسط بوده که موساد را گمراه کرده است. اما پس از گفتن اینجملات با درآوردن ادای بستن دهانش با زیپ، به برگمان گفت دیگر چیزی در اینباره نمیگویدایلی زعیرا سرپرست اطلاعات ارتش اسرائیل یکی از کسانی بود که پس از جنگ یوم کپیور مواخذه و بهعنوان مقصر فاجعه روز یوم کیپور معرفی شدند. او استعفا داد اما با 45 سال سن، به کسبوکاری پرورنق پرداخت و خاطراتش را هم نوشت. کتاب خاطرات او با عنوان «جنگ یوم کیپور: افسانه در برابر واقعیت» منتشر شد که با آن کارزار بیامانی برای تبرئه خود از اتهام مورد اشاره (تقصیر در شکلگیری فاجعه یوم کیپور و حمله ناگهانی اعراب) به راه انداخت. مطالبی که زعیرا در کتابش بیان کرده بود، باعث کنجکاوی آرون برگمان شد. زعیرا در کتاب خود نوشته بود درست ده روز پیش از شروع جنگ، یک مقام بلندپایه بهطور مخفیانه به دیدار گلدا مایر نخستوزیر وقت اسرائیل آمده و هشدار داده اعراب قصد دارند بهزودی به اسرائیل حمله کنند. زعیرا نوشته بود در واقع این، گلدا مایر بوده که تصمیم گرفت هشدارها را نادیده بگیرد؛ نه مقاماتی مثل او. برگمان هم میگوید شخص مرموزی که زعیرا در کتابش به او اشاره کرده به دیدار مایر رفته، ملکحسین پادشاه اردن بوده که با هلیکوپتر شخصی خود به تل آویو رفته است.
برگمان بهدلیل کنجکاوی برای کشف هویت اینمقام مرموز (ملکحسین) به دیدار زعیرا رفت و متوجه شد آنمقام چهکسی بوده است. اما زعیرا در آشپزخانه منزلش اشاره کرد پای یک جاسوس دوجانبه مصری هم وسط بوده که موساد را گمراه کرده است. اما پس از گفتن اینجملات با درآوردن ادای بستن دهانش با زیپ، به برگمان گفت دیگر چیزی در اینباره نمیگوید. برگمان در صفحه 57 کتابش گفته به اینترتیب بود که به اینماجرای جاسوسی سال 1973 علاقهمند شد.
زعیرا کتاب خاطرات خود را اوایل دهه 1990 منتشر کرد و در آن، سربسته و بدون ذکر نام، به جاسوس دوجانبه مصری اشاره کرده بود. با ناکامی برگمان در گفتگوی بیشتر با زعیرا، او سراغ رامی تل ویراستار کتاب زعیرا رفت و با آزمون کلامی و بررسی عکسالعمل تل درباره هویت اینجاسوس دوجانبه، یقین حاصل کرد و متوجه شد آنجاسوس، کسی جز اشرف مروان نیست.
آرون برگمان نویسنده کتاب «جاسوسی که سقوط کرد»
* به دردسر انداختن جاسوس
برگمان پس از بیان همه خدمات اشرف مروان برای اسرائیل در صفحه 60 کتاب خود به اینجا میرسد که ادعای ایلی زعیرا مبنی بر اینکه مروان دوسره بازی میکرده، چندان غیرمنطقی به نظر نمیرسد. زعیرا یعنی کسی که شعله کنجکاوی برگمان را درباره هویت جاسوس دوجانبه مصری برافروخت، در کتاب خود گفته بود آنشخصیت مرموز که اسمش را نیاورد، نه اینکه جاسوس موساد باشد، بلکه چیزی جز نگینی درخشان بر تاج طرح فریبکاری مصر نبوده است.
مروان در تماس تلفنی با برگمان میگوید: «ما یک گروه چهلنفره بودیم که وظیفه داشتیم آن "فرضیه" را در ذهن اسرائیلیها جا بیندازیم [ایننکته که مصر بدون رسیدن تسلیحات از شوروی دست به حمله نمیزند]... مساله فقط یکجاسوس دوجانبه نبود... کل مصر سهیم بودند.» برگمان در دو کتابی که پس از آگاهیاش از اینمسائل چاپ کرد، تلویحا هویت مروان را برای مخاطبانش و مردم جهان فاش کرد. پس از نمابرها و پیامهای بیجوابی که برگمان مدتی برای مروان فرستاد، در نهایت ارتباطش با جاسوس کهنهکار برقرار شد و ایننویسنده اسرائیلی موفق شد بهصورت تلفنی با مروان گفتگو کند و صدایش را بشنود. «کریسمس را به هم تبریک میگوییم (یکی یهودی و آنیکی مسلمان)، گفتوگویمان را پایان میدهیم و گوشی را میگذاریم.» (صفحه 70) برگمان میگوید اشرف مروان شمی قوی داشته و فهمیده بود او بابت افشای هویتش در کتابهایش، سخت احساس گناه میکند و نگران است اتفاق ناگواری برای مروان بیفتد. ایننویسنده در ادامه اقدام به گذاشتن قرار برای دیدار با مروان و به تعبیر خود جاسوسبازی پرداخت.
در سیوسومین سالگرد جنگ یوم کیپور، مروان در تماسی تلفنی جملات مختلف و بعضا بیمعنی و بیسروتهی را به برگمان میگوید که استنباط برگمان از آنها، اینچنین بوده است: «احتمالا منظورش این بود که طرح فریب اسرائیل در 1973 فقط کار او نبوده و دیگران هم سهمی داشتهاند.» (صفحه 86) مروان در اینگفتگوی تلفنی از مدال افتخاری که از مصر گرفته و از نطق انور سادات صحبت کرد که گفته بود اگر مروان نبود، هرگز نمیشد جنگ را برنده شد. مروان همچنین در تماس تلفنی با برگمان میگوید: «ما یک گروه چهلنفره بودیم که وظیفه داشتیم آن "فرضیه" را در ذهن اسرائیلیها جا بیندازیم [ایننکته که مصر بدون رسیدن تسلیحات از شوروی دست به حمله نمیزند]... مساله فقط یکجاسوس دوجانبه نبود... کل مصر سهیم بودند.» برگمان درباره آنتماس تلفنی در کتابش گفته مروان ابدا حاضر نبود اتهام جاسوسی را بپذیرد، بلکه خودش را صرفا بخشی از یک برنامه بزرگتر برای فریب اسرائیل میدانست.
* سقوط جاسوس در پی رسمیتیافتن جاسوسبودنش
شکایت الی زعیرا سرپرست سابق اطلاعات ارتش از صوی زامیرا رئیس سابق موساد در سال 2007 به اتهام افترازنی باعث شد مساله جاسوسبودن اشراف مروان رسمیت پیدا کند. به اینترتیب برای نخستینبار یکقاضی گفت مروان جاسوس بوده است. واقعه مرگ مشکوک مروان هم پس از اینکه برگمان اسناد اینشکایت حقوقی را برایش فرستاد، رقم خورد. برگمان یکهفته پیشتر از روز 27 ژوئن 2007 که واقعه مرگ مشکوک مروان رخ داد، ایناسناد را برایش ارسال کرده بود. او در یکتماس تلفنی در اینباره با مروان صحبت کرد که آخرین صحبت آنها محسوب میشود و متن مکتوبش در کتاب «جاسوسی که سقوط کرد» آمده است. مروان روز 27 ژوئن (به اراده خود یا در قالب یک توطئه) از بالکن خانهاش در لندن سقوط کرد و کشته شد.
مروان سومین مصری ساکن لندن است که به اینشکل جانش را از دست میدهد. ایننویسنده از تعبیر «پازل سقوط مصریها از ساختمانهای مرتفع لندن» در اینباره استفاده کرده است. سعاد حسینی هنرپیشه و اللیثی ناصف رئیس سابق گارد ریاستجمهوری در دوره سادات دو قربانی دیگر اینپازل هستندبرگمان میگوید مروان سومین مصری ساکن لندن است که به اینشکل جانش را از دست میدهد. ایننویسنده از تعبیر «پازل سقوط مصریها از ساختمانهای مرتفع لندن» در اینباره استفاده کرده است. سعاد حسینی هنرپیشه و اللیثی ناصف رئیس سابق گارد ریاستجمهوری در دوره سادات دو قربانی دیگر اینپازل هستند و بهتعبیر برگمان، هرسه قربانی با دستگاههای امنیتی مصر روابطی داشتند.
با توجه به روابط و تماسهای برگمان با اشرف مروان، پس از سقوط مرد مصری، پلیس لندن از برگمان هم بازجویی کرد. او پس از سوالاتی که کارآگاه پلیس درباره مروان و واقعیبودن مساله خاطرهنگاریاش از او کرد، خود دست به تحقیقات گسترده زده که میگوید طبق آنها میتواند ثابت کند مروان واقعا مشغول نوشتن خاطراتش بوده و اینخاطرات که روز سقوط جاسوس دوجانبه مصری مفقود شدهاند، واقعا وجود داشتهاند. برگمان بین نوشتههایش در اینباره، بسیار ریز و گذرا اشاره میکند که مروان برای بریتانیا هم جاسوسی میکرده است.
سال 2010 سهسال پس از مرگ مشکوک مروان، آرون برگمان برای شهادت در جلسه بازپرسی دیگری فراخوانده شد که خانواده مروان هم در آن حضور داشتند. بازپرس جلسه مذکور در اواخر روز بازپرسی رای خود را اینگونه اعلام کرد: «پرونده همچنان باز است» چون بهرغم تحقیقات موشکافانه، مطلقا معلوم نیست حقیقت ماجرا از چه قرار است!
آپارتمان اشرف مروان در لندن (طبقه پنجم) که از بالکان آن سقوط کرد و کشته شد
پایانبندی کتاب؛ خودکشی یا سقوط؟
آرون برگمان با وجود اشاره به مرموزبودن پرونده مروان، مخاطب کتابش را به اینسو میبرد که جاسوس مصری، خودکشی کرده است. او در صفحات پایانی کتاب، ابتدا میگوید بخشی از وجودش بر اینباور است که مروان خودکشی نکرده بلکه به قتل رسیده است. اما در ادامه میگوید باید اعتراف کند سالهاست نجوایی در درونش میگوید مروان به قتل نرسیده بلکه خودکشی کرده است. او با اشاره به اینکه در سنت اسلامی خودکشی امری نکوهیده و زشت است، میگوید «به رغم آنکه (مروان) در زندگی شخصیاش چندان قید و بندی به مذهب نداشت، در مسائل دینی دست به عصا عمل میکرد.» سپس اینشاعبه را به مطالبش تزریق میکند که شاید مساله بیمه عمر یا موضوع مشابهی در میان بوده که مروان دست به خودکشی مرموز زده است.
خلاصه آنکه در حرف آخر آرون برگمان درباره مرگ اشرف مروان، کفه خودکشی سنگینتر از سقوط نابههنگام یا یکاتفاق ناخواسته است. «ممکن است بگویید این دیگر خیلی دور از ذهن است. اما اگر تا اینجای داستانم را خوانده و با عادات مروان خو گرفته باشید، تردید ندارم که این ادعا را بیدرنگ رد نخواهید کرد.» (صفحه 107)