یادداشت | ادبیات مشروطه چه تعهدی به دوران خود داشت؟
سعید تشکری در سلسله یادداشتهای هنر و ادبایت انقلاب اسلامی که قرار است در خبرگزاری تسنیم منتشر کند، به دستاوردهای ادبیات از عصر مشروطه تا انقلاب اسلامی میپردازد.
خبرگزاری تسنیم، سعید تشکری
واقعیت این است که ما در صدو اندی سال گذشته هر بار که خواستهایم از گذران حوادث اجتماعی سیاسی یاد کنیم، به تاریخ رسیدهایم و نه هنر و ادبیات. در سلسله یادداشتهای هنر و ادبیات انقلاب اسلامی که قرار است از این پس در خبرگزاری تسنیم، منتشر شود، از عصر مشروطه تا ظهور انقلاب اسلامی به ادبیات و دستاوردهای آن توجه خواهم کرد، در واقع تلاش میکنم رهآورد مکتب ادبیات و هنر انقلاب اسلامی را به بحث بگذارم و مشخص کنم هر رویداد اجتماعی چه سوغاتی را برای ما ماندگار کرده است.
هنر و ادبیات انقلاب گفتار اول
ما برای اینکه در حوزه انقلاب اسلامی به یک تعریف در حوزه ادبیات و هنر، به ویژه در حوزه ادبیات، و نه شعر برسیم، باید به چند سوال در طول این گفتها پاسخ دهیم.
ادبیات انقلاب اسلامی از کجا شروع می شود؟
در رصد این صدساله اخیر، ما با چند انقلاب نه به مفهوم انقلاباسلامی بلکه جنبش اجتماعی روبهرو هستیم، که اولین ایستگاه تأمل من ادبیات و هنر در انقلاب مشروطه است.
بزرگترین ویژگی هنر و ادبیات انقلاب مشروطه، تجددخواهیست. در شعر، تعامل و همافزایی ایجاد میشود. بزرگترین اتفاق ادبی آن عصر خلق اوپرتنویسی توسط شاعران است. شاعرانی چون میرزاده عشقی، ملکالشعرای بهار، علیاکبر دهخدا، نسیم شمال و....
پس طبیعتا ما در این جنبش اجتماعی با فقدان نویسنده روبرو هستیم که وظیفه آن را شاعران به عهده میگیرند. در این رنسانس ادبی، نویسندگان که نخستین تحصیلکردگان از فرنگبرگشته هستند، همچون فتحعلی آخوندزاده با رفتاری که نامش «آداپتاسیون» هست معتقدند که جامعه ایران درکی از «مولیر» کمدیننویس بزرگ ندارد. پس تصمیم میگیرد دست به آداپته بزند و نمایشنامههای مولیر را با شخصیتهای ایرانی و ملموس به صحنه ببرد.
این همان نقطه بحث من است. درحالی که یک جنبش خونین در شرف اتفاق است و شاعران درکی صحیح از زمانه خود دارند با اجرای اپرت سعی در بیداری مردم دارند. نویسندگان دیگری چون صادق هدایت که او را آغاز داستاننویسی ایران میدانند، در تمام آثارش چه داستانی، چه نمایشی، این تجددخواهی را بیش از آنکه برای بیداری مردم استفاده کند بیشتر به ستیز با مذهب میپردازد و با نگارش داستانهایی به سبک اروپایی سنگ بنای داستاننویسی مدرن را پایهریزی میکند.
اگر ما به یک تعریف مشخص و مقتدرانه و البته زلال، و به صورت مثالی و مصداقی، از ادبیات مشروطه دست نیابیم، هیچ وقت نمیتوانیم کنش و واکنش ادبیات انقلاب اسلامی را، در زمانهای که در آن زندگی میکنیم، تعریف کنیم.
«آندره بازن» منتقد و نظریهپرداز فرانسوی سینما، تعریف بسیار خوبی از سینما و سینماگرها میدهد، او معتقد است، سینماگرها دو گروه هستند، گروه اول که در سینما به واقعیت باور دارند و گروه دوم که به تصویر باور دارند.
اگر این جمله را باز کنیم، به یک نقطه ساده میرسیم، گروه اول به خود ماجرا و انقلابها باور دارند، خود مسئله مهم است نه تولید هنری از موضوع؛ اما گروه دوم، انقلابها و واکنشهای اجتماعی برایشان بهانه است تا از آن یک اثر ادبی هنری بسازند، احتمالا این وجه تمایز در همه حوزههای ادبی ما سالیان سال است که خودش را نشان میدهد.
حالا با این تعریف، میخواهیم بگوییم ادبیات دوران مشروطه جز شعر، چه چیز دیگری دارد؟
نثر و داستان و نمایشنامه چه نگاه متعهدی به دوران خودش دارد؟
شعر از یک پیشینه تاریخی غنی در ایران برخوردار است و نه فقط در دوران مشروطه، که در همه ادوار برای مردمشناسی دوران باید به شعر زمانهاش مراجعه کنیم، زیرا شعر در قدمت و اندازهای است، که در همه انواعش، چه شعر نیمایی، چه شعر کهن و رباعی، نمونههای جذابی دارد، به طوری که ما در هر دوره، با نویسندگانی در حوزه شعر روبهرو هستیم، که اینها در دوره خودشان با اثرشان، به شهادت میرسند، و غرق در تولید اثر هستند. در حقیقت بیداری عصر مشروطیت، نگاه مسئولانه و متعهد شعر است، به آن دوران، نه نثر و نه داستان.
بیایید وقایع انقلاب مشروطه را به طور کلی با هم مرور کنیم، تعدادی از شهرها در مرکز مشروطیت هستند و درک بسیار جذابی از مشروطه دارند و بسیاری از شهرها حتی بوی مشروطیت، به مشامشان نمیرسد. سیستم کشورداری قاجاریه، پر از فساد، فتنه و جور و ستم است. ما در این دوران اتفاقات و آدمهای بسیار داریم، مثلا شیخ محمد خیابانی در تبریز، قیام ستارخان و باقرخان، ماجرای فروخته شدن مشروطیت به دو سفارتخانه انگلیس و روسیه تزاری، و بستنشینی در سفارتخانهها و اماکن متبرکه، و کشت و کشتار، و میرسیم به دوران محمدعلی شاه، مجلس تشکیل میشود، و روشنفکران و روحانیون، به عنوان نمایندگان مردم در این مجلس، کنار هم قرار میگیرند. شخصی به نام لیاخوف در تهران این گرد هم آمدن نمایندگان مردم را برنمیتابد، محمدعلی شاه به سنپترزبورگ فرار میکند و لیاخوف، مجلس ایران را به توپ میبندد، دستگیری آزادیخواهان آغاز میشود و در باغ شاه، پنج نفر از مشروطهچیها را مثل جهانگیر صوراسرافیل، تیرباران و دفن میکنند، یک فاجعه بشری و پایان انقلاب مشروطیت اتفاق میافتد.
صور اسرافیل یک نویسنده مبارزی است که با چاپ مقالات آتشین در روزنامه خود بنام صور اسرافیل، خشم و کینه خود را علیه استبداد بهکار میبندد. اما بازهم در رثای او تنها شعری که باقی مانده شعر «یادآر» علیاکبر دهخداست.
اکنون سوالم این است که بعد از پایان انقلاب مشروطیت چقدر ادبیات داریم؟
یک ادبیات، ادبیات واقعه است، که خود واقعه را بازگو میکند. اعدام شیخ فضل الله نوری، به توپ بستن مجلس، نزاع بر سر مشروطیت یا مشروعیت. که هیچ کدام در داستانی منعکس نمیشود و بیشتر گزارشهای تاریخی داریم. اگر ادبیات و هنر را پایه تجدد بدانیم و انقلابی که داعیه تجددخواهی دارد، چرا هنرمندانش ناتوان از ارائه موضوع خود در قالب اثر هنری هستند؟.
یادداشت | ادبیات نیایشی و کاتارسیس یادداشت | بوطیقای فضا در ادبیات نیایشی یادداشت | روایت سازی تهذیبی در ادبیات نیایشی یادداشت | ادبیات هملت مکبثی و ادبیات نیایشی یادداشت | بازی دیگر بودگی در ادبیات نیایشیدر همان دورانی که دوربین عکاسی و سینماتوگراف، وارد ایران میشود، در همان دورانی که میرزا رضای کرمانی، تحت تعالیم سیدجمال الدین اسدآبادی و اقبال لاهوری اقدام به ترور 50 سال سلطنت ناصرالدین شاه میکند. تنها عکس باقی مانده از میرزا رضای کرمانی در غل و زنجیر با نگهابانی که کنار او ایستاده است، توسط یک عکاس ایتالیایی گرفته شده است. جالب است در آن عکس موجود، نگهبانی که رو به دوربین می خندد «داداش بیگ» پدر رضاخان است. این نمونهها اتفاقات فشردهای هستند که در دوران عصر مشروطیت در درون شعرهایش وجود دارد.
ولی سوال این است که در این دوران نمایشنامههای ما کجاست؟
داستانهایی که نه سال ها بعد، که در همان زمان نوشته شده باشد، کجاست؟
ما از آن دوران یک سری سرمقاله داریم که در مجلات برای روشنفکران نوشته میشد، یعنی بخش کوچکی از جامعه که در زمان امیرکبیر در خارج از کشور درس خواندهاند و حالا برگشته بودند و متجدد شده بودند، که نمونه نقد مشخص آن دوران، نمایشنامه «جعفرخان از سفر برگشته» اثر حسن مقدم است. در این نمایشنامه بحث کلی این است که روشنفکرانی که به فرنگ رفتهاند اصلا درد مردم را ندارند و به بنیانهای سنتی خانواده ایرانی نیز پشت پا زدهاند و در نهایت جعفرخان تنها میماند.
انقلاب مشروطهای که قرار بوده است تجدد را به مردم بدهد، تولید اثرش، درست ضد خودش شده است و تجددخواهی را به نقد میکشد. انقلاب مشروطهای که قرار بوده است، جامعه سنتی را به تمامی به سخره بگیرد، سرنوشت روشنفکران و انقلابیون در یک جزیره سرگردانی و بیهویت پرپر میشود. خون ستارخان و باقرخان، شیخ محمد خیابانی و شیخ فضل الله نوری و جهانگیر خان صور اسرافیل و بسیاری دیگر به هیچ اثر ادبی تبدیل نمیشود. در همان موقعیت اجتماعی، واقعه ننگین ترکمن چای و واگذاری روستای فیروزه به باجگیران روسیه تزاری در عوض مالیات انجام میشود.
مردم روستای فیروزه صبح که چشمان خودرا باز میکنند میبینند دیگر هویت ایرانی ندارند و باید تحت سیطره حکومت روسیه تزاری زندگی کنند. تلخترین نسلکشی و هویتکشی انجام میشود. از مجموعه این اسناد شفاهی و مکتوب، صدسال بعد یک سریال فاخر تولید میشود به نام هزاردستان که بازهم مشروطیت برای زندهیاد علی حاتمی یک بهانه است که گذشته ایرانی را در عظمت قاجاریه به نمایش بگذارد. تازه باز هم بر سر آن دعواست که محتوای این سریال با واقعیت همخوان نیست. انگار واقعیتی که آن دوران اتفاق افتاده است، دارای یک سند مکتوب غیرقابل کنکاش است. در سریال هزاردستان، قحطی بزرگی که جامعه ایران دچارش شده است، به زیباترین شکلی نمایش داده میشود.
حالا میرسیم به آن تعریفی که در ابتدای گفت مطرح کردم، دو نوع سینماگر وجود دارد، آن که دست مایههای اجتماعیاش را تبدیل به فیلم میکند و آن دیگری که موضوعش اهمیت دارد و تصویر مهم است.
به نظر میرسد هنرمندان دوران مشروطه دو نوع بودهاند، گروه اول علیه سیستم شاهنشاهی قاجاریه و عقب افتادگی مردم قیام کردند و جان دادند، و گروهی که قرار بود این جان دادن را بنویسند و تبدیل به اثر ادبی کنند و در اختیار مردم بگذارند.
اگر بپذیریم انقلاب مشروطه، با هدف تجددخواهی بوده است، اصولا در جامعهای که بخش بزرگی از آن بیسواد است و اندکی از مردم سواد دارند، تریبونی برای گفتمان نداریم، تنها تریبون مسجد و قهوه خانه است، بخش عظیمی از جامعه یعنی زنها، از فضای انقلابی جامعه بیرون هستند، فاصله عمیقی بین مردم و هنرمندان وجود دارد؛ آیا امکان تجددخواهی قابل تصور است؟ در انقلاب مشروطهای که تنها یک زن به نام زینب پاشا در تبریز داریم، که نام بسیار بزرگی در مشروطیت دارد. او چقدر به عنوان یک کاراکتر وارد ادبیات شده است؟.
جهانگیر صور اسرافیل جدا از شعر دهخدا، چقدر ادبیات داستانی شده است؟ پس میبینیم برخلاف شعرا که وظایف خود را بسیار متعهدانه انجام دادهاند، نویسندگان در این دوره تاریخی به جای نزاع علیه سنت، باید در تولید اثر و مشارکت اجتماعی حضور میداشتند. این همان نقصانی است که در طول گفتهای آینده نیز مورد بحث قرار خواهد گرفت.
ادامه دارد...
انتهای پیام /