یک داستان پرانرژی!
معلول است اما نه آن معلولی که خود را خانهنشین کرده باشد تا سر و ته روزهایش با ویلچر و عصا به هم رسیده باشد. او یک ورزشکار معلول با انگیزه، پرشور و پرافتخار است.
یک سالش که بود تازه دستش را به دیوار می گرفت تا یاد بگیرد روی پاهایش بایستد و کم کم بدون کمک گرفتن راه برود، بدود و بزرگتر که میشود با همکلاسیهایش در زنگ تفریح و ورزش از این سوی حیات مدرسه به آن سو بدود و هر چه انرژی دارد، تخلیه کند اما امان از آن روز تلخ.
به گزارش ایسنا، روز تزریق واکسن فلج اطفال میرسد، هاشیمه آن روز تب داشته است و با تزریق واکسن، شرایط بدتر میشود و پاهایش سخت و سفت میشود تا برای همیشه نتواند کفش پاشنه بلندی که در کودکی آرزو و حسرتش را داشت به پا کند. البته آن دختر با انگیزه دیروز و امروز، هرگز معلولیت خود را حس نکرد و آنقدر پله به پله، موفقیت را به چشم دیده که در حال حاضر تنها بانوی اعزامی کاروان دو و میدانی جانبازان و معلولان ایران به پارالمپیک توکیو است. مسافری که بمب روحیه است و میخواهد در توکیو بهترین مدال و رکورد را کسب کند تا به یکی دیگر از آرزوهایش برسد.
خبرنگار ایسنا، به مناسبت 24 مهرماه روز ملی پارالمپیک در ایران، پای صحبتهای هاشیمه متقیان پرافتخارترین بانوی ورزشکار خوزستانی نشست. او نیز از کودکی و آن اتفاقی که باعث معلولیتش شد و تمام حسرتها، آرزوها و انتظاراتش گفت.
آن روز تلخ
"یک ساله که بودم، زمان این که باید واکسن فلج اطفال بزنم، فرا میرسد. همان روز نیز من سرماخورده بودم و تب بالایی داشتم. پدرم به مادر میگوید که الان زمان خوبی برای واکنس فلج اطفال نیست و بگذار حال هاشمیه بهتر شود و بعد واکسن بزند اما مادرم من را به بهداشت میبرد و آنها نیز در همان شرایطی که من تب بالا داشتم، واکسن را تزریق میکنند. مادرم میگویدآن موقع تازه دستت را به دیوار میگرفتی و میخواستی راه رفتن را یاد بگیری که وقتی این واکسن زده شد و تو را به خانه آوردم، همان موقع هر دو پاهای تو خشک شد و نمیتوانستی راه بروی.
مادرم میگوید پس از جلسات بسیاری از ماساژ درمانی گرفته تا فیزیوتراپی، پای راستت کمی بهتر شد ولی برای پای چپت هر کاری که کردیم، شکل بهتری به خود نگرفت و کلا عضله پای چپ من از لگن به سمت پایین سر شد و نمیتوانم آن را حرکت دهم.
به عصای آهنی هم رحم نداشت!
بزرگتر که شدم و باید به مدرسه میرفتم، به خاطر شرایطم پدر یا برادرهایم من را به مدرسه میبردند. من تا کلاس پنجم در روستایمان یعنی ملاشیه درس خواندم و از همان بچگی دختر پرانرژیای در مدرسه بودم. وقتی به کلاس پنجم رسیدم، پدرم که خود نیز یک جوشکار بود، 2 عصای آهنی برای من درست کرد اما از بس من پرانرژی و فضول بودم، هر روز عصاهای آهنی را میشکستم. پدرم میگفت نمیدانم تو چطور عصای آهنی را میشکنی؟ من آن موقع در حیاط مدرسه همیشه در حال بازی و جنب و جوش بودم و از بس بازی میکردم، دستهایم همیشه به خاطر گرفتن عصای آهنی، تاول میزد. دوران مدرسه خیلی برای من خوب بود و واقعا در آن زمان کودکی کردم.
مصمم و پرانرژی
دوستانم در مدرسه نیز من را با شرایطی که داشتم، پذیرفته بودند و در تمام بازیهایشان من را هم شرکت میدانند، حتی والیبال. البته برای بودن در بازی والیبال راضی نمیشدند که من هم باشم اما من به آنها گفتم، میتوانم. خلاصه آنقدر مصمم و پرانرژی بودم تا والیبال هم بازی کردم و زننده سرویسها بودم، آن هم با عصای آهنی. به هر حال اینکه نمیتوانستم در این بازی دست جمعی، درست و حسابی با دوستانم بازی کنم، این موضوع آزارم میداد.
آرزوی پوشیدن کفش پاشنه بلند
همچنین در مقطعی از دوران کودکیام تنها چیزی که آزارم میداد، این بود که نمیتوانستم کفش پاشنه بلند بپوشم. در واقع یکی از آرزوهایم پوشیدن کفش پاشنه بلند بود زیرا به خاطر شرایطم تنها باید کفش اسپورت میپوشیدم. البته الان دیگر حسرت و آرزوی پوشیدن کفش پاشنه بلند را ندارم.
دور انداختن عصا و ایستادن روی پاها
زمانی که به دوران راهنمایی رسیدم، مدرسهام تغییر کرد و یکی از معلمانم به نام خانم فرجزاده به من و دوستم که او هم معلول بود، گفت چرا با عصای آهنی حرکت میکنید و برایمان عصای چوبی تهیه کرد. بعد نیز به ما گفت که خواهرم در هلال احمر کار میکند که از طرف مدرسه شما را به هلال احمر میبرم و برایتان به صورت رایگان کفش طبی کمکی میگیرم که دیگر نیازی به عصا هم نداشته باشید. وقتی این کفشها را پوشیدم انگار دنیا را به من داده بودند و پس از سه روز، عصای چوبی را هم دور انداختم و توانستم راه بروم و حتی انحراف کمرم نیز کمتر شد.
آن ایستگاه اتوبوس خاطرهانگیز
به مقطع پیش دانشگاهی رسیدم و هر روز وقتی به یکی از ایستگاههای طول مسیر میرسیدم، عدهای از دختران معلول که اتفاقا خیلی هم با روحیه بودند، سوار اتوبوس میشدند. وقتی دیدم شرایط آنها مثل خود من هست با آن همصحبت شدم که در این گفتوگوها به من گفتند که یک جامعهای به نام معلولان داریم که در آنجا ورزش هم میکنیم. به آنها گفتم برای ورزش کردن باید پول بدهیم؟ - چرا که وضعیت مالی ما آن زمان خوب نبود - که گفتند همه چیز رایگان است. آدرس را از آنها گرفتم و یک روز، قبل از اینکه به مدرسه بروم، به سمت مکان جامعه معلولان رفتم که به من گفتند بیا و ورزش کن.
از ورز دادن خمیر نان تا رسیدن به تیم والیبال نشسته
من هم که از همان دوران کودکی عاشق والیبال بودم برای حضور در تیم و اینکه مستعد هستم، تست دادم. آن زمان مادرم در خانه، نان محلی میپخت و من خمیر نان را ورز میدادم. به همین دلیل نیز پنجههای قوی داشتم و وقتی از من تست گرفتند، گفتند که ضرب دستت برای زدن سرویس خوب است. خانم میراب مربیام بود که خیلی به من کمک کرد. پس از شش ماه تمرین، من را همراه با تیم والیبال نشسته خوزستان به مسابقات کشوری بردند. سه سال بازیکن ثابت ترکیب تیم بودم تا اینکه رقابتهای انتخابی تیمملی برای حضور در بازیهای پاراآسیایی 2010 فرا رسید. اما چه فایده! رقیبی داشتم که دستهایش از من بلندتر بود و همین باعث شد که من خط بخورم. خیلی بیانگیزه شدم و حس کردم بدون هدف در حال کار کردن هستم.
روزی جدید در زندگی ورزشی
یک روز سید علی موسوی، مربی دو و میدانی معلولان استان من را دید و گفت اگر دوست داری به ورزشگاه تختی بیا و تست بده. من هم فردای آن روز برای دادن تست به ورزشگاه تختی اهواز رفتم. خانم میراب مربی والیبال نشستهام نیز گفت برو و تست بده و اگر آن رشته برایت بهتر بود، فعالیتت را شروع کن. وقتی تست دادم به من گفتند که جنب و جوش خوبی داری، انعطافت نیز خوب است و انفجاری کار میکنی. وقتی تست دادم از فعالیت در رشته پرتاب نیزه و دیسک خوشم آمد، زیرا احساس کردم به خودم متکی هستم.
آن روز وصف نشدنی
در آن روزها در کنار درس، با جدیت، علاقه و انگیزه فراوان تمرین میکردم. شش ماه کامل هر روز تمرین میکردم تا اینکه رقابتهای قهرمانی کشور در مشهد مقدس فرا رسید. همراه با تیم اعزام شدم و مدال طلای کشوری در پرتاب دیسک را گرفتم. آن موقع اسامی نفرات برتر را در لابی هتل میزدند. وقتی دیدم در تابلو زده شده هاشمیه متقیان نفر اول در رشته پرتاب دیسک، آنقدر خوشحال شدم که آن لحظه قابل وصف نیست. احساس کردم دارم به هدف میرسم. پس از این مدال نیز بیشتر تلاش و تمرین کردم تا اینکه پس از چهار سال به تیمملی رسیدم. نمیدانید چه روز خوبی بود. حس کردم دیگر به آرزویم رسیدهام زیرا میخواستم اول به تیمملی برسم و بعد به بازیهای آسیایی بروم و اسمم مطرح شود و زندگیام تغییر کند. در پاراآسیایی 2014 اینچوان نیز شرکت کردم و به دو مدال نقره در پرتابهای دیسک و نیزه رسیدم. این نیز همان چیزی بود که میخواستم و آن روز، یکی از بهترین روزهای زندگیام بود.
خانوادهای همراه
در این مسیر خانوادهام بسیار من را همراهی کردند. در روستای ما خیلی از بچهها وضعیتشان مثل من بود که سمت ورزش آمدند اما به خاطر همراهی نشدن از سوی خانوادههایشان، بیانگیزه شدند. قطعا اگر ادامه میدادند، آنها هم مثل من اکنون یک مدالآور بودند. خانوادهام هرگز من را به خاطر معلولیتم محدود نکردند و به من نگفتند که تو نمیتوانی و دنبال ورزش و هدفت نرو. در تمام این روزها خیلی سختی کشیدم ولی میدانستم به هدفم میرسم.
هنوز همان دختر پر جنب و جوش
من مثل همان دوران کودکیام که پر جنب و جوش بودم و هر روز عصای آهنیام را میشکستم، پر انرژی، با انگیزه، مصمم و بمب روحیه هستم و تا وقتی که توان دارم و آسیبی به من نرسد، به فعالیت ورزشیام ادامه خواهم داد. رقیب آلمانیام در پارالمپیک توکیو، 63 ساله است. در رشته ما سن و سال مهم نیست و رکورد مهم است. من هم تا وقتی زنده هستم، تلاش میکنم در اوج بمانم و میدانم با تلاش و پشتکارم میتوانم به دیگر اهدافم در این مسیر برسم. در حال حاضر رنکینگ دوم جهان را در اختیار دارم و میخواهم در پارالمپیک توکیو خوش بدرخشم و ضمن گرفتن مدال طلای رشته پرتاب نیزه، ارتقای رکورد هم داشته باشم که این نیز آرزوی من است. در حال حاضر تنها بانوی کاروان دو و میدانی جانبازان و معلولان ایران هستم.
پارالمپیک توکیو و رسیدن به آرزوی دیگر
پارالمپیک توکیو را در پیش دارم که سخت و مصمم تمرین میکنم. در توکیو میخواهم بهترین عملکرد، بهترین مدال و بهترین رکورد را داشته باشم. البته رسیدن به این مهم به یکسری ابزارها نیازمند است. ورزشکاری که در این سطح تلاش میکند به مربی بدنساز، مشاور تغذیه، روانشناس و... نیاز دارد و این امر نیازمند حمایت ویژه از سوی مسئولان استان است. 9 ماه تا پارالمپیک باقی مانده است و مسئولان باید از من حمایت کنند.
همه آنهایی که کمک حال هاشمیه بودهاند
باید از خانم کرمزاده، مربیام که از همه نظر از من حمایت کرده، تشکر ویژه داشته باشم. او همیشه پابهپای من آمده است، او با بودنش به من آرامش و انگیزه میدهد و همیشه به من میگوید که خدا مزد تلاشهایت را میدهد. همچنین باید از آقای بهمن رضایی رییس انجمن دو و میدانی جانبازان و معلولان کشور که همیشه جویای وضعیت و نحوه تمریناتم بوده نیز قدردانی کنم و از فدراسیون هم بابت حمایتهایش ممنونم. مدیرکل ورزش خوزستان نیز در این مسیر کمک حال من بوده و با فراهم کردن شرایط لازم، باعث شده است که بتوانم به صورت مداوم تمرین کنم. هر چه از او خواستهام نه نگفته و در حد توانش به من کمک کرده است. تنها حمایتی که تاکنون به چشم دیدهام از سوی استاندار و مدیرکل ورزش خوزستان بوده است. البته مدیرکل ورزش بازهم قولهایی داده که امیدوارم آنها نیز مثل قبلیها محقق شود.
گلهمندی از برخی که هرگز او را ندیدند
البته از شهرداری اهواز و نمایندگان شهرم در مجلس شورای اسلامی گله دارم. من تاکنون برای 2 بار سهمیه پارالمپیک کسب کردهام، دارنده 2 مدال نقره پرتاب دیسک و نیزه بازیهای پاراآسیای، 2 مدال طلای دیسک و نیزه مسابقات آسیایی امارات، دارنده مدال نقره پرتاب نیزه 2017 جهان، دارنده مدال طلای پرتاب دیسک و نقره پرتاب نیزه پاراآسیایی جاکارتا و دارنده مدال نقره پرتاب نیزه 2019 جهان هستم ولی دریغ از اینکه شورای شهر اهواز و نمایندگان شهرم سراغی از من گرفته باشند، در حالی که باید از من حمایت کنند تا بتوانم پرچم کشورم را به اهتزاز درآورم. من در سرما و گرما باتوجه به شرایطی که دارم، کار میکنم تا افتخاری برای خوزستان و ایران کسب کنم ولی بعد در استان خودم از سوی شورای شهر و نمایندگان اهواز حمایت نمیشوم. ورزشکار نیاز به دیده شدن و حمایت دارد.
و خدایی که همیشه حواسش به او بوده
در پایان نیز باید از خدا ممنون باشم که در بدترین شرایط دست من را گرفته و حامی اصلیام بوده است. هیچ وقت نشده به مشکلی برخورد کنم و خدا من را رها کند. خدا همیشه حواسش به من بوده است. در تمام روزهایی که با معلولیت و ویلچر دنبال میشود، هرگز ناامید نشدهام و معلولیتی حس نکردهام و تلاش کردهام از زندگیام بهترین استفاده را داشته باشم و این هم لطف خدا است."
انتهای پیام
مرورگر شما از ویدئو پشتیبانی نمیکند. فایل آنرا از اینجا دانلود کنید: video/mp4