آزادسازی خرمشهر؛ روایتی که کهنه نمی شود
یاسوج - ایرنا - آفتاب داغ اردیبهشت، شلیک بی امان گلوله و تنگنای محاصره دست به دست هم داده بود و مضطربمان می کرد. دقایقی پیش فرمانده تکلیفمان را مشخص کرده و گفته بود: از این لحظه آزاد هستید می توانید مبارزه کنید می توانید برای عقب نشینی تلاش کنید و یا اسیر شوید. اما خودش گفت من فرمانده ام و تا شلیک آخرین گلوله می جنگم. ضامن دو نارنجک را کشید و قبل از پرتابشان گلوله های دشمن تنش را نشانه...
فتاح محمدی، رزمنده پانزده ساله ای که با دستکاری شناسنامه، خود را به جبهه رسانده بود و به امید فتح خرمشهر اصرار داشت در خط مقدم بماند و حالا شاهد صحنه پرپر شدن فرمانده بود. می گوید: من با دیدن صحنه شهادت عبدالله نجفی احساس می کردم برادر بزرگم را از دست داده ام. تا او بود دلم قرص و محکم بود و توان غلبه بر ترسم را داشتم. اما حالا آخرین پشتیبانم بر زمین افتاده بود و دیگر نفس نمی کشید. فقط پانزده سال داشتم و نمی دانستم چه سرنوشتی در انتظارم است. رفقایم جلوی چشمم شهید شده بودند و چند نفری هم که مانده بودیم تشنگی امانمان را بریده بود. کسی نای حرف زدن نداشت. آسیب دیده و زخمی بودیم. خرمشهر را آزاد نکرده بودیم اما در میان آن همه دشمن تنهای تنها، پر از ترس و التهاب و بدون فرمانده اسیر شده بودیم.
محمدی ادامه می دهد: قمقمه فرمانده چند قطره آب داشت که با آن لبهایمان را تر کردیم و بعد هم خودمان را برای سرنوشت مبهمی که در انتظارمان بود آماده کردیم و ساعتی بعد عراقیها ما را با دستان بسته به مقصدی نامعلوم بردند.
روایت های که هنوز تازه است
38 سال از آزاد سازی خرمشهر می گذرد اما هنوز روایت هایش تازه است. شاید تنها مقطعی از جنگ است که دیدن تصاویر و شنیدن داستانهایش قلب ایرانی ها را اینچنین به تپش وا می دارد.
در سوم خرداد سال 61، خرمشهر نگین انگشتری ایران که پس از 34 روز مقاومت به اشغال رژیم بعثی صدام در آمده بود پس از 576 روزاز اشغال آزاد شد و ایران از غرور این آزادی سر از پا نمی شناخت.
زنان و مردان در شهر های کهگیلویه و بویراحمد شادی می کردند. مردان ترکه بازی (1) می کردند و زنان کل (1) می زدند و قلب ایران می تپید. در هر شهر و محله ای در کنار هلهله و شادی جای خیلی ها خالی بود.
جای آنهایی که رفته بودند تا خرمشهر را آزاد کنند و برنگشته بودند. برخی هایشان پیش از فتح خرمشهر شهید شده و برخی هم اسیرشده بودند. تعدادشان هم کم نبود و10 اسیر و 45 شهید برای استان کوچکی مثل کهگیلویه و بویراحمد که در آن زمان کمتر از 400 هزار نفر جمعیت داشت تعداد زیادی بود. این بدان معنا بود که هر طایفه و خانواده ای یک شهید داشت و هم داغدار شهدایش بود و هم آزادی خرمشهررا بدون عزیزانش جشن می گرفت.
اگرچه عملیات بیت المقدس منجر به آزاد سازی خرمشهر شد اما پیش از آن عملیات فتح المبین مقدمه ای بر این حادثه بزرگ تاریخی بود. از عملیات فتح المبین موضوع جنگ جدی شد. ایران عزمش را برای شکستن حصر ابادان و پس گرفتن خرمشهر و سایر مناطق اشغالی و سست کردن مواضع دشمن در خاک خودش جزم کرد. کهگیلویه و بویراحمد در آن عملیات هم 19 شهید داشت.
همه کسانی که می رفتند می دانستند هدف چیست و چه خطراتی پیش رویشان است اما می دانستند آزادی خرمشهر به منزله شکست اعتماد به نفس عراقی است که خاک وطن را اشغال کرده و در تدارک آشیانه سازی برای خود است. پس کهگیلویه و بویراحمدی ها هم مثل همه ایران می رفتند تا در دل این حادثه بزرگ قرار بگیرند زیراآنچنان باز پس گیری خرمشهردور از دسترس می نمود که خود صدام هم ادعا کرده بود اگر ایران خرمشهر را باز پس بگیرد کلید بصره را به دستشان می دهد.
اهمیت عملیات بیت المقدس برای کهگیلویه و بویراحمدی ها
عملیات بیت المقدس در چهار مرحله انجام شد و هر مرحله مقدمه ای بر مرحله دیگر بود اما در نهایت روز سوم خرداد خبر آزاد سازی خرمشهر در کشور پیچید و موجی از شادی در سراسر کشور ایجاد شد. اما نه خبر خوش و نه جشن های مردمی نمی توانست جای خالی اسرا و شهدا را پر کند زیرا تصور عمومی بر این بود که پایان جنگ نزدیک است و پیروزی بدون همه عزیزان لطف و حلاوتی ندارد.
یکی از مسائلی که عملیات بیت المقدس را برای کهگیلویه و بویراحمد برجسته می کند این است که با وجود آنکه در این عملیات ایران حدود 19 هزار اسیر از عراقی ها گرفت اما عراقی ها نتوانستند چندان اسیری از ایران بگیرند و از همان تعداد محدود 10 اسیر از استان کهگیلویه وبویراحمد بود. اسرایی که تحت فرماندهی عبدالله نجفی بودند که در مرحله سوم عملیات بیت المقدس در روز 17 اردیبهشت ماه در خرمشهردر محاصره قرار گرفتند و برخی هایشان شهید شدند.
شهادت و اسارت پایان داستان خرمشهر نبود. نبرد بیت المقدس هنوز ادامه داشت و چون استان کهگیلویه و بویراحمد یگان رزم مستقل نداشت هر کدام از فرزندان این استان در گوشه ای از خوزستان برای باز پس گیری خونین شهر از دست دشمن بعثی می جنگید و تلاش می کرد و شهادت دوستان و همشهری و همرزمان هم نتوانست پای اراده آنها را سست کند.
شاهدان فتح
مهدی راستین که در آن زمان جوان 18 ساله ای بود به عنوان فرمانده گروهان یکم که با ادغام ارتش و بسیج تشکیل شده بود در مرحله آخر عملیات بیت المقدس و در آخرین ساعات آن عملیات غرور آفرین مسئولیت حفاظت از پل اتصال خرمشهر و شلمچه را به عهده داشت.
راستین پیش از آن 7 ماه به خانه نرفته بود و از عملیات طریق القدس تا فتح المبین و بعد هم بیت المقدس در جبهه ها مانده بود حالا در آن سال ماموریت پایانی اش بستن راه فرار عراقیها بود.
او می گوید: ساعت پنج صبح در نخلستان نزدیک پل مستقربودیم که درگیری شروع شد. تا ساعت 14 حدود 500 اسیر از عراقی ها گرفته بودیم با این حال عراقیها که تصورش را هم نمی کردند اینگونه شکست بخورند با خیال آسوده و با اسلحه در حال تردد بودند. برخی هم اوضاع دستشان آمده بود به سمت شلمچه فرار می کردند و نمی دانستند ما راه را قطع کرده ایم.
وی ادامه می دهد: خبر آزاد سازی خرمشهر که رسید عراقیها عکسهای امام خمینی و ائمه را که از خانه های مردم خرمشهر درآورده بودند به زیرپوش هایشان چسبانده بودند و یا علی گویان از ما امان می خواستند.
اهل انتقام نبودیم
راستین تاکید می کند دشمن به خاکمان تجاوز کرده بود وحدود دو سال خرمشهر را در دست گرفته بود و خانه های مردم را از هر وسیله ای خالی کرده بود و برای خودش سنگرهایی مجهز با تمامی امکانات ساخته بود اما ما فرزندان امام خمینی بودیم و دنبال جنگ و جنگ افروزی نبودیم فقط از خاکمان دفاع کردیم. با اینکه می دانستیم پیروز این نبرد هستیم با اسرا بد رفتاری نمی کردیم.
وی از داغ سخت حمله ناجوانمردانه عراقی ها به دانشکده دختران در خرمشهر در ابتدای جنگ می گوید و تاکید می کند همان یک رفتار عراقیها می توانست بهانه ای برای هر نوع انتقام گیری ایرانی ها باشد اما مسلمان بودیم و با اسرا مطابق دینمان رفتار می کردیم.
وی می گوید در آن لحظات دیگر اتوبوس جوابگوی جابجایی اسرا نبود و با کامیونها آنها را به عقب انتقال می دادیم بین آنها کمپوت هم توزیع می کردیم.
وی می گوید: نباید فراموش کنیم آرامش در این شکرو به همین سادگی به وجود نیامده است و برای هر لحظه آن چه جوانانی که پرپر نشده اند و چه سختی هایی که نکشیده ایم.
ماموریت راستین و گروهانش پس از آزادسازی خرمشهر تمام شد و به عقب برگشتند و دو سال بعد در عملیات دیگری به اسارت نیروهای عراقی در آمد اما در آن روز تاریخی به همراه یک روحانی و یک پاسدار تیربارچی و آرپی جی زن که نامشان را فراموش کرده و فقط می داند اهل شهرستان فسا استان فارس هستند از پل خرمشهر - شلمچه دفاع کرد و او نیز همراه همه مردم ایران نماز شکر این فتح بزرگ را در خاک خرمشهر به جا آورد.
فاتحانی که در جشن پیروزی خرمشهر نبودند
در عملیات بیت المقدس از استان کهگیلویه و بویراحمد 10 نفر اسیر شدند. عبد الله نجفی فرمانده گردان امام هادی (ع) که شهید شد، فتاح محمدی، مهدی خسروی، فایز جمال سیرت، خسرو نیکنام، جوهر عسکری، اله قلی عراقی، یزدان روز خوش، سید محمد حسینی و طیب همت نژاد به اسارت نیروهای عراقی در آمدند و 8 سال تمام آرزوی دیدن و لمس خاک وطن را در برزخی که رژیم بعث برایشان ساخت تحمل کردند.
در آن عملیات 45 فرزند کهگیلویه و بویراحمد به شهادت رسیدند. شهدایی که برخی هایشان هنوز پیکرشان پیدا نشده است و جا دارد که در این روز با آوردن نامشان از آنها یادی کنیم.
عبداله نجفی، کرامت احسانی، نصیب اله کریمی، داراب گلستانی، حشمت اله برونگ، اکرم پناهی، برزو ارزاش، رضا قلی آلوس، عیدی آهو نیر، حسین سیاهپور، علی صفدر دژن، الیاس بادگیو، حسین عادلی زاده، عزیز دبستانی، عیدی کاظمی - فاطمی، قباد روشن فکر، غلامرضا حسینپور، بهرام آزادی، محمد مختاری، اسفندیار سروش نژاد، جمال الدین دولتخواه، نصرت اله اتابک، عبدالطیف راستگو، رستم دستار، عطا اله غریبی، طالب انصاری طلب، قهرمان غلامپور، هدایت محرابی، غلامحسین انصاری پور، امیر هاشم مطهر، محمد ارجمند، محمد قیصری، فرشید ایمانی، کیامرث کردلو، درویش موسوی،
*س_برچسبها_س*