آنچه در داخل یا خارج درباره سردار سلیمانی گفته نشد
این گفتار با آنچه در رسانههای رسمی و غیر رسمی داخلی و خارجی در این روزها میشنوید متفاوت است. پس قضاوت را موکول کنید به پس از خواندن. چرا که نویسنده کوشیده از زاویهای متفاوت به نکاتی بپردازد که در ستایشها و تبلیغات داخلی غایب یا کمرنگ است و درباره رسانههای فارسیزبان خارج از ایران هم یک نقد حرفهای وارد شده نه سیاسی و نه ایدیولوژیک و محتوایی.
عصر ایران؛ مهرداد خدیر - در دومین سالگرد اقدام علنی آمریکا در ترور سردار قاسم سلیمانی در فرودگاه بغداد در بامداد جمعه 13 دی 1398 خورشیدی، در فضای عمومی و رسانهای و تبلیغی کشور در ستایش او کم گذاشته نشده و هر که به قدر وسع و از منظری که ترجیح داده سخنی گفته، احساسی ابراز کرده یا مطلبی نوشته است. خوشبختانه امسال شر ترامپ هم کم شده و نگرانی پارسال که روزهای آخر کاری دست دهد و ادعا کند در واکنش بوده فضا را تحت تأثیر قرار نداد و به جز مواردی معدود و چون اصولگرایان دولت و شهرداریها را در دست گرفتهاند نیاز به استفاده از این مناسبت برای تصفیه / تسویه حساب های سیاسی هم احساس نشد مگر دو سه مقوا نوشته که خواستار محاکمه رییس جمهوری و وزیر خارجه سابق شده بودند وانگار فراموش کردند قاتل، رییس جمهوری پیشین ایالات متحده است و روبط شهید سلیمانی با هر دو مقام ارشد سیاسی پیشین بالاتر از حد معمول بوده است. با آن که امکان رصد تمام گفتهها و سخنان درباره سردار سلیمانی در محافل و رسانههای داخلی و تلویزیونهای ماهواره ای فارسی زبان و شبکههای اجتماعی طبعا فراهم نیست اما از مجموع مشاهدات به نظر میرسد در داخل 10 نکته یا گفته نشد یا کمتر به آنها پرداخته شد و در خارج هم یک نکته به عمد مورد غفلت یا انکار قرار گرفت و این یکی البته به لحاظ اهمیت بر تمام آن 10 فقره میچربد چون قابل توجیه نیست. ابتدا آن 10 نکته داخل: 1. سردار قاسم سلیمانی مانند برخی از همتایان و دوستان خود سراغ کسب مدرک دکتری یا کسب مناصب نرفت یا در پی رقابت سیاسی با دیگران برنیامد. این امر میتواند دلایل متعددی داشته باشد و اگرچه تحصیلات عالیه در شرایط برابر و رقابت سیاسی پس از آویختن جامه نظامی اموری مذموم نیستند اما دنبال آنها نرفت چرا که مأموریت دیگری برای خود تعریف کرده بود. چندان که می توان حدس زد اگر انقلاب اسلامی به وقوع نپیوسته بود هرگز لباس نظامی بر تن نمیپوشید. 2. با آن که تریبونهای بسیار در اختیار داشت ولی بیشتر با کارهایی که کرد شناخته می شود نه با حرفهایی که بر زبان آورد. به همین خاطر همان معدود جملات برد پیدا کرده است. 3. به انقلاب در انقلاب در انقلاب و حذف مکرر در مکرر در مکرر و تقلیل دریای مواجی که سال 58 دو میلیون نفر را پشت سر امام جمعه تهران قرار می داد و در سال 1400 مصلای تهران را هم پر نمی کند باور نداشت و اقیانوس را بر کوزه ترجیح می داد و شاید به همین خاطر پیکر او روی موج دریای انسانی تشییع شد. 4. با آن که نظامی بود و مطابق قواعد بین الملل ژنرال به حساب می آمد اما جنگ را قاعده نمی دانست. برخی دیگر اما دل از جنگ و وضعیت فوق العاده نمی کنند و به استثنا بیش از قاعده علاقه دارند. حال آن که اصل، زندگی است نه مرگ. اصل، صلح است نه جنگ. 5. در کوره تشدید اختلافات سیاسی نمی دمید. روشن است که موضع او گفتمان رسمی بود اما سابقه و علاقه را فراموش نمیکرد. 6. فعالیت در کشورهای دیگر از قاسم سلیمانی یک فراوطن یا انترناسیونال نساخته بود. هم کرمان را به عنوان وطن کوچک تر و هم ایران را به عنوان وطن بزرگ تر دوست داشت. چندان که گویا به رفع مشکلاتی که برای مرحوم صنعتی زاده کارآفرین و سرمایه گذار کرمانی که به خاطر پایه گذاری و مدیریت انتشارات فرانکلین همواره مورد محبت رادیکال ها بوده فروگذار نمی کرد. 7. فریاد نمی زد. آرام صحبت می کرد. این را البته گفته اند اما نمی دانم چرا برای مخاطبان می گویند و خود به کار نمی بندند؟ برخی تصور می کنند هر چه بیشتر داد بزنند و ادبیات غیر محترمانه به کار ببرند و به چهره های محروم از امکان دفاع و پاسخ، بیشتر فحش بدهند انقلابیترند! 8. در این که شیوه او با روش دیپلماتیک متفاوت بود تردیدی نیست اما منکر نقش دیپلماسی نبود و نمی خواست جای وزیر خارجه بنشیند که اگر چنین بود پس از استعفای اعتراضی درصدد دل جویی از جواد ظریف برنمی آمد و چه بسا اگر 13 دی به شهادت نمی رسید فردای آن روز تولد ظریف را تبریک می گفت. 9. اکتفا به واژه «سرباز» برای توصیف خود در روی سنگ قبر بسیار معنی دار است. همین که حس می کرده به هیچ مضاف الیه دیگری نیاز نیست. 10. بیش از آن که با صاحب منصبان عکس یادگاری گرفته باشد با مردمان عادی عکس دارد. این موارد را در راستای تبلیغات گسترده این روزها ارزیابی نکنید. چرا که اتفاقا بر پایه مواردی است که کمتر گفته و شنیده شده و اما آن نکته که در رسانه های فارسی زبان خارج از کشور به آن پرداخته نشده یا کمتر گفته شده: اتفاقی که در فرودگاه بغداد رخ داد، ترور بود یا نبود؟ اگر بود چرا از این لفظ استفاده نمی شود و اگر نبود ترور چیست؟ مگر هدف از ترور جز ایجاد وحشت و حذف فیزیکی به صورت ناگهانی است؟ چرا این واژه را استفاده نمیکنند؟ روشن است که کلماتی چون سردار، شهید، حاج قاسم، جنایت آمریکا و مواردی از این دست با ادبیات همه رسانه ها سازگار نیست. اما «ترور» که فارسی نیست. اگر ترور نبود چه بود؟ سانحه بود، حادثه بود؟ چرا «کشته شدن»؟ آیا درباره رفیق حریری هم می گویند کشته شدن؟ هم قتل جان اف کندی ترور بود هم ایندیرا گاندی. چون ناگهان تیری بر آنها نشست و تولید وحشت کرد. توصیف واقعه با عنوان «ترور» هم ربطی به این ندارد که با کندی موافقایم یا سیاست خانم گاندی در سرکوب سیکها و حمله به معبد آنها را تأیید میکنیم یا نه. ترور بود.
حتی نمی گویند «کشتن»، می گویند کشتهشدن! حال آن که نیاز به استفاده از فعل مجهول نیست و وقتی از کشتهشدن فرد سیاسی صحبت میکنیم چگونه میتوانیم لفظ ترور را به کار نبریم؟ شگفتآور نیست که برای قتل جان لنون غیر سیاسی هم ترور را به کار میبرند و برای شخصیت سیاسی نه؟ ترور البته اشکال متفاوت دارد. در دوران پیشین با شمشیر چنان که هم خلیفه دوم و هم امام علی با شمشیر ترور شدند و امروزه با تیر و تفنگ یا بمب و در این فقره با پهپاد یا هواپیما.
لینک کوتاه: asriran.com/003RVk