چهارشنبه 1 اسفند 1403

اشعار آیینی شاعران معاصر

خبرگزاری خبرنگاران جوان مشاهده در مرجع
اشعار آیینی شاعران معاصر

به مناسبت ایام شهادت و عزاداری سیدالشهدا اشعار آیینی شعرای مختلف را در این گزارش بخوانید.

گودال قتلگاه، پر از بوی سیب بود

تنها‌تر از مسیح، کسی بر صلیب بود

سر‌ها رسید از پی هم، مثل سیب سرخ اول سری که رفت به کوفه، حبیب بود!

مولا نوشته بود: بیا‌ای حبیب ما تنها همین، چقدر پیامش غریب بود

مولا نوشته بود: بیا، دیر می‌شود آخر حبیب را ز شهادت نصیب بود

مکتوب می‌رسید فراوان، ولی دریغ خطش تمام، کوفی و مهرش فریب بود

اما حبیب، رنگ خدا داشت نامه‌اش اما حبیب، جوهرش «امن یجیب» بود

یک دشت، سیب سرخ، به چیدن رسیده بود باغ شهادتش، به رسیدن رسیده بود

علیرضا قزوه

با سینه‌ای که تنگ بلور است، یا حسین

ما و دلی که سنگ صبور است، یا حسین چون آب ِچاه از لب تو هر که دور شد

تا روز حشر، زنده به گور است، یا حسین

چندین ستاره سوخته در آفتاب ِتو

نور است این معامله، نور است، یا حسین

نان پاره های سوخته مان را گواه باش

فردا که رستخیز تنور است، یا حسین

چون دودمان ِآتش زرتشت، تا ابد

خاموشی از تبار تو دور است، یا حسین

ما را چه جای شکوه وشیون، که گفته اند:

هر جا که قصه، قصه ی زور است، یا حسین

عبدالجبار کاکایی

نشسته سایه ای از آفتاب بر رویش

به روی شانه‌ی طوفان رهاست گیسویش

ز دوردست‌، سواران دوباره می‌آیند

که بگذرند به اسبان خویش از رویش

کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم

که باد از دل صحرا می‌آورَد بویش

کسی بزرگتر از امتحان ابراهیم

کسی چنان که به مذبح بُرید چاقویش

نشسته است کنارش کسی که می گرید

کسی که دست گرفته به روی پهلویش

هزار مرتبه پرسیده ام زخود او کیست

که این غریب، نهاده است سر به زانویش

کسی در آن طرف دشت ها نه معلوم است

کجای حادثه افتاده است بازویش

کسی که با لب خشک و ترک ترک شده اش

نشسته تیر به زیر کمان ابرویش

کسی است وارث این دردها که چون کوه است

عجب که کوه ز ماتم سپید شد مویش

عجب که کوه شده چون نسیم سرگردان

که عشق می کشد از هر طرف به هر سویش

طلوع می کند اکنون به روی نیزه سری

به روی شانه طوفان رهاست گیسویش

فاضل نظری

همین که نیزه جدا کرد تار و پود تنت را

کبوتران همه خواندند شعر پر زدندنت را

کمند و نیزه و شمشیر تا دخیل ببندند نشانه رفته ز هر چار سو ضریح تنت را

چنان به سینه‌ات از زخم‌ها شکوفه شکوفید که دجله غرق تماشاست باغ پیرهنت را

دهان خشک تو جایی برای آب ندارد زنام و یاد خدا پر نموده‌ای دهنت را

تو سیدالشهدایی، تویی که خون خدایی خدا ز شاهرگ خویش دوخته کفنت را

علیرضا بدیع

گفت محمد که ز دشت بلا

بی‌سر آیند حسین مرا

ای لب تو تشنه‌ترین غنچه‌ها

کرده غمت با دل خونم چه‌ها

دل خوشی و عشق نگردند جمع

شاهد من آتش و اشک است و شمع

طوطی اگر در قفس آئینه داشت چلچله ما غم دیرینه داشت غصه حریف دل مشتاق نیسته هرکه کند شکوه ز عشاق نیست

نادر بختیاری

نتوان گفت که این قافله وا می‌ماند خسته و خفته از این خیل جدا می‌ماند این رهی نیست که از خاطره‌اش یاد کنی این سفر همراه تاریخ به جا می‌ماند دانه و دام در این راه فراوان اما مرغ دل سیر ز هر دام رها می‌ماند می رسیم آخر و افسانه وا ماندن ما همچو داغی به دل حادثه‌ها می ماند بی صداتر ز سکوتیم‌، ولی گاه خروش نعره ماست که در گوش شما می ماند بروید ای دلتان نیمه که در شیوه ما مرد در هر چه ستم هرچه بلا می ماند

محمدعلی بهمنی

باشگاه خبرنگاران جوان فرهنگی هنری ادبیات