«امیلی اِل» مارگریت دوراس به چاپ سوم رسید
نشر نیلوفر سومین چاپ کتاب «امیلی اِل» اثر مارگریت دوراس و ترجمه شیرین بنی احمد را عرضه کرد.
نشر نیلوفر سومین چاپ کتاب «امیلی اِل» اثر مارگریت دوراس و ترجمه شیرین بنی احمد را عرضه کرد.
به گزارش خبرنگار مهر، سومین چاپ داستان بلند «امیلی اِل» اثر مارگریت دوراس و ترجمه شیرین بنی احمد در 117 صفحه و بهای 65 هزار تومان توسط انتشارات نیلوفر منتشر شد. نخستین چاپ این کتاب سال 1370 منتشر شده بود، اما نخستین چاپ نشر نیلوفر از آن سال 1394 با شمارگان 1100 نسخه و بهای هشت هزار تومان روانه کتابفروشیها شده بود.
«امیلی اِل» نام یک رمان کوتاه از مارگریت دوراس است که در سال 1985 نوشته شده اما تا زمانی که دوراس بعدها به مدت 9 ماه به اغما رفت، با اقبال عمومی و نظر مثبت منتقدان مواجه نشد. خود نویسنده در این باره چنین میگوید: «آن را کشتند!». شخصیت اصلی داستان زنِ نویسندهای است که داستانِ تنهایی و ترساش را با عبارت «با ترس آغاز شده بود» در کتاب شروع به نقل میکند؛ اما روایت را در خلال داستان «کاپیتن» و همسرش «امیلی اِل» بازگو میکند. به نحوی امیلی اِل زبان حال و روزِ نویسنده زن در کتاب است و از تجربیات مشابهای مانند ترسی ریشهدار در کودکی، تنهایی و انتظار مرگِ ناشی از بیماری رنج میبرد. در واقع مارگریت دوراس در کتاب امیلی اِل از سبک رمان نو فاصله گرفته است و از تکنیک داستان در داستان بهره میجوید.
در رمان امیلی اِل همانند رمان دیگر نویسنده، «عشق»، نام هیچیک از شخصیتهای داستان بازگو نمیشود؛ مگر امیلی اِل که این اسم نیز یک اسم مستعار است. به نوعی میتوان این حرکت را تلاشی برای القای همبستگی و در عین حال وابستگی انسانها در مقوله تنهایی و ترس از آن دانست. روایت داستان به یکی از اوجهای خود میرسد وقتی که کاپیتن دفتر شعر ناتمامِ امیلی اِل را (که عاشق سرایدار شده است) میسوزاند. امیلی اِل در اتاق زمستانی عاشق سرایدار شده است و نام دفتر شعر ناتمام او «بعد از ظهرهای زمستان» است و زمستان نمادی از مرگ است. زمستان، غروب و رنگ سرخ از جمله نمادهای این رماناند که همگی القا کننده مرگ هستند.
دوراس در بخشی از مقدمه خود بر این کتاب چنین نوشته است: «نوشتن یک کتاب، مثل بچه به دنیا آوردن است، چیزی است که از وجود شما زاده میشود. در آرزوی بچه دار شدن، که بعضی اوقات میتواند زنی را به مرز جنون برساند، نیازی مبرم به فراتر رفتن از زندگی وجود دارد؛ نیاز به داشتن بچهای از خود و از مردی که دوست میداریم. ولی در نوشتن یک کتاب تنها هستیم، تنهای تنها. سرنوشت کتاب هم با سرنوشت یک کودک متفاوت است.
من در زمان جنگ نوزادی را از دست دادم، دکتر به علت نبودن بنزین نتوانست خودش را به من برساند. خاطره وحشتناکی است. حتی به دنیا آمدن فرزند بعدی ام هم نتوانست خاطره آن درد و رنجی را که ماهها به درازا کشید، از بین ببرد. چنین بلایی بر سر یکی از کتابهایم هم آمد، بر سر امیلی ال. به محض انتشار، بعضی از منتقدین به شدت به آن حمله کردند، آن را کشتند!
امیلی ال بی شک یکی از کتابهایی است که من آن را در نهایت هیجان و اضطراب نوشتهام و در شوقی که مرا میترسانید، از این که موفق میشدم آن چیزها را درباره امیلی ال بنویسیم. در آن دوران، خیلی بد میخوابیدم، تقریباً غذا نمیخوردم. فقط یکی از دوستان هر روز به من سر میزد و دست نوشتها را میگرفت و روز بعد تایپ شده تحویلم میداد. در آن تابستان، گویی من و آن دوست، و کتابی که در حال شکل گرفتن بود، در این دنیا تنها بودیم.»