با سعدی در گلستان / باب اول حکایت بیست و یکم؛ هر که با پولاد بازو، پنجه کرد / ساعدِ مسکینِ خود را رنجه کرد (+ صدای)
مردمآزاری را حکایت کنند که سنگی بر سر صالحی زد. درویش را مجالِ انتقام نبود. سنگ را نگاه همیداشت تا زمانی که مَلِک را بر آن لشکری خشم آمد و در چاه کرد.