بنیادگرایی دینی از نگاه یک استاد جامعهشناس
مردمان عصر حاضر شاهدان عینی رویدادهایی خونبارند و به عینه نفرت پراکنی و خونریزی و نسلکشی را در برخی جوامع تندور دیدهاند یا از روایتگران صادق شنیدهاند؛ رخدادهایی که بدون هیچ منطق پذیرفته شدهای به واسطه تمامیت خواهی مدعیانی در پهنهی گیتی رقم خورده است.
اینکه سرچشمهی چنین موج عظیم خشم و نفرتی کجاست و چرا حد و مرز نمیشناسد و به یک دین و گروه خاصی هم محدود نیست؟ به پرسشی مهم در عصر حاضر بدل شده است. همانگونه که در قسمتی از جهان مدعیان مسلمانی به جان هم کیشان خود افتاده و خونریزی و نسل کشی را پیشه ساختهاند اینکه از دیرباز تاکنون بودائیان و هندوها در شرق آسیا، پیروان اسلام را عذاب میدهند. آنسوتر و در محل اتصال سه قاره جهان قدیم؛ گروههای تندروی صهیونیست، کرانه باختری و اورشلیم را ارث پدری دانسته و مدعیاند خداوند چند هزار سال پیش خانه و زندگی مردم این دیار را به آنان بخشیده است. این گروه خونریز چنان به آن گزاره معتقدند که حتی در جلسات سازمان ملل هم آیات تورات را قرائت کرده و ملاکی بر داعیه خود میشمارند.
در این میان مسیحیانی که قرار بود حافظان میراث "جان لاک" و "ولتر" و یک دو جین روشنفکر دیگر باشند، به یک باره مانند واقعه نیوزلند، با مسلسل به تجمعات مسلمانان حملهور شده و عدهای بیگناه را به خاک و خون میکشند.
دکتر احسان حمیدی زاده، جامعه شناس و استاد دانشگاه شیراز، تحقیقاتی ارزشمند در زمینه بنیادگرایی دینی انجام داده و در کتاب خود با عنوان "جامعه شناسی بنیادگرایی"، به بررسی این پدیده پرداخته و به عنوان نمونه سه جنبش بنیادگرا از سه دین ابراهیمی را مورد واکاوی قرار داده است؛ هاردیم از یهودیت، اکثریت اخلاقی از مسیحیت و طالبان از اسلام. گروههایی که همگی خود را نظرکرده خداوند دانسته، برای خود ماموریتی ویژه در راستای ایجاد حکومت الهی بر روی زمین قائل شده، و معتقدند که باید زمینه را برای ظهور منجی و آخرالزمان مهیا کنند.
برای گفت و گو با این جامعه شناس، به دفتر دکتر حمیدیزاده واقع در پردیس دانشگاه استخواندار و قدیمی شیراز، جایی در ارتفاعات شمالی این شهر رفتم؛ دانشکده علوم اجتماعی، منظرهای از شیراز را زیر پای خود دارد؛ شهری که چند قرن پیش، شاعر معروف آن "جنگ هفتاد و دو ملت" را یادآور شده و تقیبح کرده بود؛ همان ملتهایی که "چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند."
آنچه در ادامه میخوانید، ماحصل گفت و گوی ایسنا با دکتر احسان حمیدیزاده، استاد جامعه شناسی دانشگاه شیراز است:
امروزه گروههای بنیادگرای مختلفی، با ادیان مختلف، در جهان وجود دارند. نقطه اشتراک همه این گروهها در چیست که به تمام آنها لفظ بنیادگرا اطلاق میشود؟
ابتدا باید اشاره کنم که کلمه بنیادگرا در مسیحیت ریشه دارد. زمانی که یک گروه مسیحی در ابتدای قرن بیستم جزوهای را تحت عنوان "بنیادها: گواهی حقیقت"، منتشر کرد. اما در فرآیند تاریخی این اصطلاح تغییر یافت و آنقدر دچار دگرگونی شد که امروزه گویا تنها به گروههای اسلامگرا اطلاق میشود.
بحث کردن درباره نقاط مشترک گروههای بنیادگرا، بحثی بسیار مفصل است. من در پایان نامه دکترای خود و کتابی که در این زمینه نوشتم، تلاش کردم نقاط مشترک این گروهها را نشان بدهم و توانستم 9 ویژگی را در دو سطح متفاوت پیدا کنم. با اینکه ویژگیهای گروههای بنیادگرا بسیار متعدد و قابل بحث است، اما در دو سطح سازمانی و ایدئولوژیک میتوان گروههای بنیادگرا را تقسیم بندی کرد و ویژگیهایی برای آنها در نظر گرفت. اولین ویژگی ایدئولوژیک یک گروه بنیادگرا، واکنش نسبت به حاشیه شدن دین است. نگرانی این گروهها از به حاشیه رانده شدن دین و غلبه نظام سکولار و اندیشههای غیرمذهبی است، و واکنشی که نسبت به این موضوع نشان میدهند.
دومین ویژگی گزینشگری است؛ که یک ویژگی بسیار مهم جنبشهای بنیادگراست. به این معنی که بنیادگرایان از متن مقدس به زعم و به نفع خودشان گزینشهایی انجام میدهند. حتی از تکنولوژی و مدرنیته نیز به نفع خودشان گزینشگری میکنند. در مواجهه با متن مقدس کل آن را در نظر نمیگیرند و فقط بخشی که مدنظر خودشان است را برمیگزینند. حتی استفاده ایشان از تاریخ نیز به همین سان است.
از دیگر ویژگیهای جنبشهای بنیادگرا میتوان به ایجاد ثنویت و دوگانگی اشاره کرد که خود را جبهه حق تصور میکنند و غیر را جبهه باطل. همچنین تمایزها و الزامات رفتاری، خود حق پنداری، حضور رهبرهای مقتدر و داشتن اندیشههای موعودگرایانه از دیگر ویژگیهای بنیادگرایان است.. من معتقدم که در این میان مهمترین ویژگیهای بنیادگرایی، واکنش به حاشیهای شدن دین، خودحق پنداری و از همه مهمتر گزینشگری است.
به لیست ویژگیهای بنیادگرایان، همسطح سازی و پیروی از ایدئولوژی غیرزمانمند، برای مثال یکی دانستن غزو صدر اسلام و مبارزات جهان مدرن، را نیز میتوان افزود؟
بله، دقیقا ویژگی گزینشگری که عرض کردم، چنین هدفی را دنبال میکند. بخشی از تاریخ را گزینش و منجمد میکنند، و از بازه زمانی دوهزار ساله یا 1400 ساله و... به عصر مدرن میآورند، از آن استفاده میکنند بدون اینکه به زمینه زمانی و مکانی توجهی داشته باشند. حتی استفاده ایشان از آیات قرآن نیز کاملا گزینش گرایانه است و بدون توجه به بستر و آیات کناری آیه مدنظرشان. در مورد استفاده از شخصیتهای تاریخی نیز همین گونه عمل میکنند. خیلی جالب است که داعش پس از تصرف شهر موصل، نام خیابان اصلی شهر را به خالد ابن ولید تغییر داد. یک انتخاب گزینش گرایانه که از نظر رفتار و شیوه عمل اهداف داعش را تامین میکرد.
در اینجا نکتهای را برای درک بنیادگرایی باید در نظر داشته باشیم و آن اینست که بنیادگرایی یک پدیده مدرن است؛ و شما نمیتوانید یک پدیده مدرن را با خوارج یا اسماعیلیون الموت مقایسه کنید. آنها شاید شبیه بنیادگراها بوده باشند ولی نمیتوانیم آنها را بنیادگرا به حساب بیاوریم. چون یکی از ویژگیهای بنیادگرایی مخالفت با مدرنیته است؛ با خود پدیده مدرنیته.
باوجود مخالفت با مدرنیته، بنیادگرایان از علم و تکنولوژی نیز استفاده میکنند و حتی تفسیرهایی نیز میآفرینند.
در کتابتان به شیخ الشراوی مصری اشاره کردهاید که گفته بود" اگر خداوند به ما اجازه دهد نوعی فرشتهنما اختراع کنیم، آنگاه قادر خواهیم بود اجنه و فرشتگان را ببینیم. درست مانند زمانی که میکروسکوپ اختراع شد و انسان توانست میکروبها را ببیند؛ درحالی که میکروبها از قبل نیز وجود داشتند." چنین تفاسیری باعث ایجاد تعارضات درونی در میان بنیادگرایان نمیشود؟
مسلما، و این تعارض جدی است. ولی چون خود را کاملا در جبهه حق میدانند، طبق همان ایدئولوژی گزینشگرا این حق را برای خود قائل هستند که از هرچیزی به نفع خود استفاده کنند. یکی از مهمترین کارهای رهبران بنیادگرایان توجیه چنین تعارضاتی است. این رهبران هیچ منافاتی میان مخالفت با آمریکا و سوار شدن خودرو آمریکایی نمیبینند و این دو را به راحتی از لحاظ ایدئولوژیکی از یکدیگر تفکیک میکنند. یکی از نظریه پردازان بسیار مهم اخوان المسلمین در دهه 50 یا 60 میلادی حرف جالبی میزند: "سوار هواپیما شوید، ولی مراقب باشید تحت تاثیر فکری که این هواپیما را ساخته قرار نگیرید." میبینید چه تعارض روشنی اینجاست ولی ابایی حتی از دیده شدن این تعارض ندارند.
موعودگرایی چطور؟ آیا ساختار بنیادگرایان به نظریات موعودگرا و هزارهگرا نیازمند است؟ یا نظریه مطرح شده از سوی زیگموند فروید در کتاب موسی و یکتاپرستی، که اعتقاد به موعود را ناشی از عقدههای باستانی بشر میدانست، درمورد بنیادگرایان صدق میکند؟
به زعم من تمام بنیادگرایان به اندیشههای موعودگرا برای مشروعیت بخشی به خود نیاز دارند. باید بیشینهای به هواداران خود ارائه کنند که قرار است در نهایت به کجا برسند. بنابراین آیندهای که ترسیم میکنند عموما یک آینده موعودگرایانه است و حرکت آنها نیز در مسیر موعودگرایی است. نظریه فروید را در این سطح تحلیل نمیتوانم قبول کنم. با اینکه اعتقاد دارم فروید نظریه درخشانی ارائه کرده؛ ولی همچنین معتقدم که موعودگرایی یک استراتژی کاملا حیاتی برای بنیادگرایان و توجیه هوادارانشان است.
میتوان هر گروه دینگرای خشونت طلبی را بنیادگرا به حساب آورد؟ از جمله گروههای خشن هندو، بوداییان میانمار و...
مرزبندی بنیادگرایی با سایر جنبشهای دینی چندان کار راحتی نیست. اما اینکه گروهی پایبند به یک متن به زعم خودشان مقدس باشند، و خودشان را مومن به امری الهی بداند و همین ایمان، آنها را به خشونت بکشاند، از نظر من میتوانیم چنین کسانی را بنیادگرا به حساب بیاوریم. ولی باید دقت داشته باشیم که هر بنیادگرایی لزوما خشونت طلب نیست.
بنیادگرایان متعددی وجود دارند که هرگز دست به خشونت نمیزنند. برای مثال هاردیم در بین یهودیت، یا اخوان المسلمین که پدر بنیادگرایی اسلامی است ولی خیلی کم پیش آمده اقدامی خشونت بار انجام دهد. حتی در میان بنیادگرایان مسیحی نیز همینطور است. مثلا جنبش اکثریت اخلاقی، مطلقا خشونت طلب نیست. به طورکلی تعداد دستهجات بنیادگرای خشونت طلب خیلی کمتر از تعداد جنبشهای بنیادگرایی است که از خشونت پرهیز میکنند. ولی به واسطه برجسته بودن فعالیت خشونت آمیز، به نظر میرسد که بنیادگرایی و خشونت طلبی با هم گره خوردهاند. در صورتی که اینطور نیست و حتی خشونت طلبی را نمیتوان یک عنصر تعریف کننده بنیادگرایی در نظر گرفت.
در اندیشه جنبشهای خشونت طلب از جمله بنیادگرایان خشونتگرا، مسئله هویت مرتبا تکرار میشود. این ناشی از کدام ویژگی ایشان است؟
در واقع ناشی از واکنش به حاشیهای شدن دین است. مهمترین اصلی که بنیادگرایان از سایر جنبشها جدا میکند، این است که به زعم آنها فرآیند جهانی شدن باعث به حاشیه رانده شدن دین و ضعف امر دینی میشود و حتی جریانات دینی موجود نیز به نوعی سکولار شدهاند و رسالت دین را انجام نمیدهند. در چنین شرایطی آنها خود را بیهویت احساس میکنند. پس وارد میدان شده و دست به اقداماتی میزنند تا به هویتشان اهمیت داده شود؛ تا هویت یابی کنند و مضاف بر آن رسالت دینی را نیز انجام دهند.
آیا به کار بردن لفظ جنبش اجتماعی برای گروههای بنیادگرا صحیح است؟
بله، حتی من به سختی میتوانم عنوان گروه، به بنیادگران بدهم. زیرا غالبا جنبش هستند و از جنبشهای اجتماعی شکل پیدا کردهاند و چنین صورتبندی یافتهاند. اینان غالبا جنبش هستند و دارای تمام ویژگیهای یک جنبش؛ یعنی جریانهای اجتماعی را دنبال میکنند، رهبر دارند، عضوگیری میکنند و به دنبال تاثیرگذاری بر اجتماعی و حتی سیاسی هستند. از نظر من که بنیادگرایان جنبش محسوب میشوند.
میان بنیادگرایی و گروههای خشونت طلب دینگرایی که بنیان اندیشه خود را بر تفکرات سکولار گذاشتهاند، مثل کوکلاسکلان و مجاهدین خلق، آیا میتوان رابطهای برقرار کرد؟
این مثالهایی که گفتید قابل مطالعه هستند و واقعا باید بررسی شود که خشونت گرایی و فعالیتهای اجتماعی و سیاسی آنها تا چه اندازه ریشه در متن مقدس و پایبندی اعضا به امر مقدس و کتاب و سنت دارد. یک زمانی است که شما برای پیشبرد اهداف خود یک سری گزارههای دینی را به کار میبرید؛ این لزوما شما را به یک گروه بنیادگرا تبدیل نمیکند. ممکن است اهداف کاملا متفاوتی داشته باشید و پایههای ایدئولوژیک شما در جای دیگری شکل گرفته باشد.
به باور من نیروی محرک اعضای جنبشهای بنیادگرای دینی، ریشه در ایمان ایشان دارد. من به این دلیل شما را میکشم، چون ایمانم به من چنین دستوری میدهد؛ نه به دلیل خصومت شخصی با شما. این مسئله که جنبه اعتقادی و ایمانی موجب این عمل میشود در اکثر جنبشهای بنیادگرای خشونت طلب کاملا واضح است. بنابراین هر گروه تروریستی را نمیتوان بنیادگرا به حساب آورد. زمانی یک گروه میتواند در شاخه بنیادگرایان به حساب بیاید، که علاوه بر 9 ویژگی که در کتابم برشمردم و در اینجا اشاره مختصری به آن کردم، اعمال خشونت آمیز آن گروه ریشه در ایمان و باور دینی داشته باشد. یک فرد بنیادگرا که بمب به خود وصل میکند و چندین نفر را میکشد با یک قاتل تفاوت دارد.
در تفکرات نئونازیها یا هر گروه نژادپرست و ملیگرای افراطی، حتی جریانات فاشیستی قرن بیستم، مسائلی مثل جستجوی بنیانها در گذشتههای دور، به دنبال یک آخرالزمان ماتریالیستی بودن و تلاش برای دگرگونی جهان دیده میشود که نسبتهایی با بنیادگرایی مورد بحث ما دارد. آیا بنیادگرایی میتواند به صورت غیرمذهبی نیز وجود داشته باشد؟
صفتی که بنیادگرایی میگیرد بسیار مهم است. وقتی میگوییم بنیادگرایی دینی، تکلیف روشن است. ولی اگر بخواهیم روی بنیادگرایی صرف کار کنیم و بنیادها را فقط به لحاظ ریشه لغوی مورد بررسی قرار دهیم، آری، هر جنبشی را به دنبال بازگشت به اصول و بنیادهایش باشد را میتوانیم بنیادگرا به حساب بیاوریم. چنانکه این بحث خیلی میان روشنفکران درگرفته است.
گروهی از روشنفکران دینی مدتها باور داشتند که طرفداران متعصب سکولاریسم، به اندازه بنیادگرایان دینی، بنیادگرا هستند و در دفاع متعصبانه از بنیانهای اندیشه خود تفاوت چندانی با داعش ندارند! ولی امکان اعمال خشونت برایشان مهیا نیست.
این بازی با کلمات ایرادی ندارد ولی تصور میکنم که به لحاظ علمی، این صحبتها قضیه را مبهمتر میکند. چیزی که امروز از بنیادگرایی میدانیم این است که حتما باید صفت دینی کنار آن قرار گیرد؛ در غیراین صورت در فهم پدیدههای مشابه دچار مشکل خواهیم شد. من ترجیح میدهم این گروهها را بنیادگرا به حساب نیاورم. نژادپرستی پدیده مجزایی نسبت به بنیادگرایی است.
در مورد بنیادگرایی یهودی، نکتهای که جلب توجه میکند، تنوع رفتاری جنبشها علیرغم یکسان بودن زمینه است. نظر شما درباره این موضوع چیست؟
ابتدا باید اشاره کنم که چون به لحاظ رسانهای این باور به وجود آمده که بنیادگرایی محصول جهان اسلام است، بنیادگرایی در سایر ادیان دیده نمیشود؛ با اینکه در یهودیت و مسیحیت جنبش بنیادگرا کم نداریم. چیزی که درباره اسرائیل و یهودیت صادق است، همان چیزیست که درباره اسلام نیز صدق میکند. به هرحال خوانشهای متفاوتی از متن مقدس با اهداف و تفکرات مختلفی وجود دارد.
اما درباره بنیادگرایی در اسرائیل؛ تفاوت قابل توجه میان جنبشهای مختلف بنیادگرای اسرائیل، در ربط و نسبت این جنبشها با حاکمیت اسرائیل و صیهونیسم عیان میشود. این ربط و نسبت استراتژی آنها را مشخص میکند که آیا به خشونت گرایش پیدا کنند، وارد سیاست بشوند یا برعکس. در اینجا یک چالش دیگری پدید میآید که آیا میتوانیم خود صهیونیسم را یک جنبش بنیادگرا حساب کنیم یا خیر. به نظر من اینطور نیست؛ شاید جنبش صهیونیسم در شروع بنیادگرا به حساب میآمده ولی امروز دیگر اینگونه نیست و کاملا سمت و سوی سکولار پیدا کرده است.
در کتابم به عنوان نمونه بنیادگرایی یهودی به جنبش هاردیم پرداختهام. هاردیم در بین یهودیان اولترا ارتدوکس به حساب میآید و اعضای هاردیم طبعا مثل تمام بنیادگرایان خود را اصیل ترین شکل دینشان میدانند. این جنبش تمام ویژگیهای بنیادگرایی را دارد و دلیل استفاده من از آن در کتابم این بود تا نشان دهم هاردیم فراتر از یک گروه ارتدوکس اسرائیلی است و میتواند نقش یک جنبش بنیادگرا را در اسرائیل ایفا کند. این گروه دولت اسرائیل را به رسمیت نمیشناسد، اما اگر بستر سکولار دولت اسرائیل نبود، امکان فعالیت برای همین هاردیم وجود نداشت.
به نظر شما آیا رفتار خشن اروپاییان با یهودیان از قرون وسطی تا قرن بیستم، در ناخودآگاه جمعی قوم یهود حک نشده و کهن الگویی در جامعه یهودی پدید نیاورده است که باعث شود یهودیان فکر کنند تنفر جهانی و همیشگی از آنها وجود دارد؟ و این عامل پدید آمدن بنیادگرایان خشنی مثل گوش آمونیم در اسرائیل نیست؟
ایده جالبی است. البته احساس میکنم حس خود برتر پنداری یهودیان عامل مهمتری در این مسئله باشد. نظر خاصی دراین باره نمیتوانم بدهم و باید بیشتر روی آن فکر کنم. مواجهه من با بنیادگرایی از زاویه جهان شناختی است. ولی معتقدم نگاه کارل یونگی به بنیادگرایی یهودی جالب است.
با اینکه بنیادگرایان مسیحی نیز طی سالیان اخیر حملات خشونت آمیزی علیه مسلمانان و اجتماعات همجنسگرایان داشتهاند، ولی تعداد این حملات بسیار کمتر از حملات بنیادگرایان دیگر ادیان بوده است. دلیل این امر به نظر شما فضای اجتماعی جهان غرب، به عنوان کانون اصلی حضور مسیحیان، است، یا تغییرات ساختاری مسیحیت از قرن 16 میلادی به این طرف؟
من وزن بستر اجتماعی و سیاسی را سنگینتر میبینم. وقتی که شما در یک ساختار متکثر زندگی کنید، که صدای شما میتواند در کنار صداهای دیگر شنیده شود؛ میزان خشونت طلبی خیلی کم خواهد شد. حتی اگر میل به خشونت هم داشته باشید، تکثر موجود در نظام اجتماعی مانع ابراز خشونت شما میشود.
چراکه اعمال خشونت وجهه اجتماعی شما را خراب خواهد کرد. پس حتی افراد خشونت طلب نیز تلاش میکنند تا در عرصه عمومی چهرهای صلح طلب از خود نشان بدهند. من پاسخ سوال شما را در تفاوت بنیادگرایی مسیحی با اسلامی نمیبینم، بلکه معتقدم چون بنیادگرایان مسیحی در بستر یک جامعه متکثر پدید میآیند و حتی اجازه فعالیتهای تبلیغاتی و راه اندازی شبکه تلویزیونی دارند، ناچار به رعایت قواعد نظام اجتماعی لیبرال دموکرات هستند. اگر دست به خشونت بزنند هم شدیدا با ایشان برخورد خواهد شد و هم موانع اجتماعی در برابر فعالیتشان پدید خواهد آمد.
این صحبت شاید تاحدودی در مورد بنیادگرایی یهودی نیز صادق باشد ولی در جهان اسلام بسیار کمتر شاهد فضای متکثر هستیم. مضاف بر این در خاورمیانه به واسطه دخالت طولانی مدت کشورهای غربی، بنیادگرایی در بسیاری موارد ابتدا به شکل جنبشهای غرب ستیز و ضد استعماری ظهور پیدا کرده است. به همین دلیل خشونتشان از نظر عامه مردم تقبیح نمیشود.
بسیاری از اعضای طالبان از پشتونهای فقیر مرز پاکستان و افغانستان هستند. آیا در بنیادگرایی سایر ادیان نیز شاهد همزیستی فقر و بنیادگرایی هستیم؟
یکی از قواعد نانوشته بنیادگرایی این است که پیاده نظام جنبشهای بنیادگرا، خصوصا بنیادگرایان خشونت طلب، فقرا هستند. این مسئله درباره اکثر جنبشهای بنیادگرا صادق است. یعنی هم در میان بنیادگرایان اسلامی میتوان مصادیق بیشماری برای آن پیدا کرد و هم در دیگر ادیان. اخوان المسلمین در 1920 شروع به فعالیت کرد و بیست سال بعد یک میلیون طرفدار داشت که اکثرا در بخشهای روستایی مصر سکونت داشتند.
درحال حاضر آیا امکان تصور پایانی بر بنیادگرایی، یا حداقل بنیادگرایی خشونتگرا، وجود دارد؟
اینطور فکر نمیکنم. حداقل در خاورمیانه بسیار بعید است. اساسا خاورمیانه جدید که پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی شکل گرفت، از همان زمان تاکنون رنگ آرامش به خود ندیده است. با جو کنونی امیدی نمیبینم که بنیادگرایی اسلامی ریشه کن شود؛ امروز اسمش داعش است فردا یک چیز دیگر. زیرا بستر برایشان کاملا فراهم است. مضاف براین گسترش روزافزون گرایشات ضد اسلامی در اروپا و آمریکا نیز موجب تامین نیروی بنیادگرایان مسلمان میشود.
فشار در برخی از کشورهای اروپایی به مسلمانان، حتی بر نسل دوم و سوم مهاجرین مسلمان، میل به عضویت در گروههای بنیادگرا را در میان این گروه از مسلمین افزایش میدهد. فرزندان جوان مهاجرین مسلمان در اروپا، زمانی که برای به جا آوردن شعائر اولیه دینی خود، نظیر برگزاری نماز جماعت یا خوردن گوشت حلال، تحت فشار اجتماعی قرار گیرند، از فرهنگ غربی زده خواهند شد و چون صداهایی ضد غرب، مبنی بر بازگشت به اصل خود و بازگشت به هویت اسلامی به گوششان میرسد، طبعا ممکن است به عضویت گروههای تروریستی دربیایند.
دموکراسیهای نوظهور عراق و افغانستان نوری بر این افق تاریک نمیتابانند؟
بله ولی به شرط آنکه دموکراسی با تمام لوازم آن اجرا شوند. اگر تمام گروهها فرصت شرکت در انتخابات را داشته باشند اقبال عمومی نسبت به جنبشهای بنیادگرا به تدریج کاهش خواهد یافت. باید در نظر داشته باشیم که به وجود آمدن بنیادگرایان را نمیتوانیم به سادگی به یک کشور نسبت دهیم و بگوییم که فلان کشور آنها را ساخته و پرداخته است. بنیادگرایان پایگاه مردمی دارند. اینکه طالبان هنوز آنقدر قدرتمند است که آمریکا را وادار به مذاکره میکند، به این دلیل است که طالبان در بخشهایی از افغانستان پایگاه مردمی دارد و به آن کمک میشود.
از در اختیار قرار دادن یک اتاق تا میلیاردها دلار پول که از طریق قاچاقچیان مواد مخدر به طالبان تزریق میشود. نمیتوان ساده سازی کرد و به همین دلیل اصرار دارم که نگاه جهان شناختی به پدیده بنیادگرایی حائز اهمیت است. جنبشهای بنیادگرا ریشه در نظام اجتماعی دارند و مادامی که دلایل گرایش مردم به آنها را شناسایی و برطرف نکنیم، بنیادگرایی از بین نخواهد رفت.
انتهای پیام