«بیگانه» ماورایی در هیاتی جدید ظاهر میشود / ترکیب بدیع بشقابپرنده و کابوی در یک وسترن نوین ترسناک
هر چند سال، فیلمی ساخته می شود که قواعد ژانر را که، ناگزیر، به وادی تکرار و پیشبینیپذیری می افتد، تکانی می دهد و خون تازهای به ان تزریق می کند. «Nope» جردن پیل، قطعا یکی از همان فیلمهاست.
سرویس فرهنگ و هنر مشرق - سهیل صفاری: فیلم «Nope» به کارگردانی و نویسندگی «جردن پیل»، فیلمساز آفریقاییتبار هالیوود، که از 22 ژوئیه امسال (31 تیر) در آمریکا به روی پرده رفته است، یکی از اتفاقات ویژه در حوزه فیلمهای علمی - تخیلی است. این کارگردان 43 ساله متولد شهر نیویورک، در سال 2017 و برای نخستین فیلمی که کارگردانی کرد، در 4 بخش اصلی اسکار نامزد شد که جایزهی بهترین سناریو را به دست آورد. پیل سال گذشته فیلم عجیب و درگیرکنندهی «مرد آبنباتی» را در ژانر وحشت نوشته و تهیه کرده، در فیلم «Nope»، یکی از بدیعترین ایدههای ژانر ترسناک را در سالیان اخیر به کار می گیرد. واژهی nope همان لفظ عامیانهی جواب منفی یا «نه» است و مسامحتا می توان آن را «نخیر» ترجمه کرد که در محاورهی عامیانهی انگلیسی جواب منفی مشدد است.
در سانتا کلاریتای کالیفرنیا اوتیس و امرالد هیوود، برادر و خواهر سیاهپوست، میراثبر خانه و یک مرزعهی پرورش اسب با هدف استفاده در صحنههای فیلمبرداری در هالیوود هستند. این دو پس از مرگ پدرشان در یک رویداد عجیب و غیرقابلتوضیح (بارش اشیاء فلزی از آسمان)، در تلاش برای سرپا نگه داشتن مزرعه خانوادگی خود هستند. اوتیس که نمی تواند زندگی خود را تامین کند، با ریکی پارک، کسی که در نوجوانی بازیگر شوی کمدی تلویزیونی با عنوان «خانهی گوردی» بود و اکنون صاحب پارکی بیابانی به نام «Jupiters Claim» است، برای فروش اسبهای ارثبرده از پدر وارد مذاکره می شود، غافل از اینکه یک طوفان عجیب در حال وقوع است. وقتی اوتیس به این نتیجه می رسد که با یک موجود فرازمینی برخوردی نزدیکی از نوع دوم دارد، وحشت او تبدیل به یک کنجکاوی بیمارگونه میشود. خواهرش امرالد که به دنبال رسیدن به شهرت و ثروت در کوتاهمدت است، در سر او می اندازد که از آن موجود فرازمینی، فیلم و تصویر غیرقابل انکار تهیه کنند تا با فروش آن، معروف و پولدار شوند. اوتیس از یک فروشنده لوازم الکترونیک محلی به نام انجل تورس که زیرک و کنجکاو است، و یک فیلمبردار برجسته به نام آنتلرز هولست برای مستندسازی آن موجود کمک میگیرد. با این حال، دفعه بعد که بازدیدکننده ی ماورایی بازمی گردد، ماهیت خوفناک او آثار سهمگینی بر آن چهار نفر باقی خواهد گذاشت.
بلاتردید فیلم «نخیر»، متاثر از دنیای هراسآور فانتزیهای سیاه «هاوارد فیلیپز لاوکرافت» (نویسندهی شهیر آمریکایی و از الهامبخشترین چهرهها در حوزه ادبیات و سینمای علمی - تخیلی و ترسناک)، مخصوصا داستان کوتاه «رنگی از دنیای ناشناخته» اوست. مفهومی که این نوع خاص از ژانر وحشت ذیل آن قرار می گیرد، «وحشت کیهانی» (cosmic horror) نام دارد که در واقع ابداع خود اچ پی لاوکرافت است.
اچ پی لاوکرافتاصطلاح «وحشت کیهانی» را می توان به طور کاربردی تعریف کرد وحشت و کیهان گرایی لاوکرافتی، و وحشت کیهانی به شدت تحت تاثیر مفهوم فلسفی نیهیلیسم وجودی و بدبینی فلسفی، و همچنین کیفیت متروک جهان طبیعی، و کیهان به طور کلی است. ترس از دیگری، بیگانه و ناشناخته اصول اصلی هستند که بر وحشت در داستان ترسناک کیهانی تأکید دارند.
هیولاهای مخوف خلقشده در آثار لاوکرافتشاید برجستهترین بخش فیلم از منظر «وحشت کیهانی»، جایی است که بیگانهی ماورایی، بارانی از خون بر خانهی اوتیس و امرالد می ریزد و وقتی اوتیس جونیور به آرامی در خودرویش را باز می کند تا به آسمان نگاه کند، در کسری از ثانیه، ما حضور آخرالزمانی آن موجود را در آسمان تیره می بینیم و این، یک «آن» از وحشت کیهانی لاوکرافتی است.
وقتی ایده بسیار بدیع و ناب باشد، طبعا تا در ذهن تماشاگر جا بیافتد، زمان می برد و این ریسک بزرگ «نوپ» است. فیلم تا حتی اواسط آن، ریتمی کند، کشدار و داستانی تا حدی مبهم دارد، اما وقتی «راز» کشف می شود، تازه اول ماجراست و آنگاه تماشاگر از صبوری خود راضی خواهد بود.
جردن پیل«هیولا» ی فیلم که در روندی بسیار ظریف و زمانبندیشده ماهیت او بر کاراکترها و بر تماشاگران فیلم آشکار می گردد، یکی از یگانهترین و بدیعترین آنتاگونیستهای مخوف سینمای علمی - تخیلی در دستکم ده سال گذشته است. امتیاز ویژهی جردن پیل و تیم طراحی و اجرای او، در شکل و هیات ظاهری «هیولا» ی فیلم است. حقیقتا تماشاگران و به ویژه علاقمندان پیگیر ژانر علمی - تخیلی از دیدن فیلمهای مثلا ترسناکی که موجودات ماورایی آنها کپی و بازآرایی محدودی از «زنومورف»، یعنی همان هیولای نفرتانگیز سری فیلمهای «بیگانه»، هستند، دچار ملال و کسالت بیش از حد شده بودند.
زنومورف، آنتاگونیست سری فیلمهای «بیگانه»در واقع، جردن پیل، نویسنده و کارگردان «نخیر»، که یکی از مولفان با استعداد جدید در هالیوود است، از یک ترس آشنا و قدیمی و شاید حتی کلیشهشده از موجودات ماورایی یا اصطلاحا «بیگانگان» و بحث یوفوها و بشقابپرندهها (که باید آن را بخشی از فرهنگ عامهی آمریکایی در نیمه دوم قرن بیستم دانست)، با هوشمندی و خلاقیت تحسینآمیز خود «آشناییزدایی» می کند و ما در مسیر «انکشاف» این چیز شگفتآور، هم آدرنالین ترشح شده از هراس، هم لذت کشف معما و هم شوق مواجهه با یک پدیدهی جدید در سینمای وحشت را تجربه می کنیم. یکی از نافذترین و موفقترین عناصر تألیفی در سینمای وحشت، همین «آشناییزدایی» است و موفقترین و ماندگارترین فیلمهای این ژانر همواره مبتنی بر همین مؤلفه بودهاند. آشناییزدایی به این مفهوم است که عناصر آشنا و معمول زندگی روزمره و حیات فردی و جمعی انسانها؛ از قالب معمول و همیشگی خود خارج میشوند و ویژگیهایی متفاوت و حتی متضاد از خود بروز میدهند. برای مثال، بنمایهی کانونی فیلم ترسناک ژاپنی «حلقه» (1998) ساخته ی هیدئو ناکاتا، حضور خوفناک دختری نورسیده و سفیدپوش است. در نمادپردازی ناخودآگاهی که در اذهان عمومی وجود دارد، دختر نوجوان نماد زیبایی و معصومیت است، اما دختر نوجوان سفیدپوش فیلم «حلقه» در طول روایت فیلم از آن قالب آشنای زیبایی و معصومیت دخترانه خارج میشود و خوف و هراس و مرگ را به ارمغان میآورد. کارگردان «نخیر» هم به خوبی این شیوه را به کار می گیرد و چنین است که عروسکهای هوارقصان که در شهرهای مدرن، عمدتا عناصر آشنایی هستند که می توان سراغ آنها را جلوی مغازههای فستفودی یا مراکز تفریحی کودکان گرفت، در فیلم تبدیل به علامت نزدیکی آن «چیز» مخوف و محتوم بودن مرگ می شوند، چرا که ان موجود لعنتی با ایجاد میدان الکترومغناطیسی خاص خود، باعث مکیده شدن هوای درون آنها می شود. در واقع این آدمکهای هوارقصان، تبدیل به کدهای علامتگذاری محدودهی حضور «بیگانه» می شوند.
جالب اینجاست که صدای مهیب و ماورایی که از آن «چیز» عجیب برمی خیزد، بسیار شبیه صدای صیحه یا شیپورمانندی است که در چند سال اخیر در اقصی نقاط جهان (حتی در کشور خودمان) از آسمان شنیده شده است. از قضاء، در ادامه آن صوت شیپورمانند مهیب نیز صدای چون کشیده شدن زنجیرهای بسیار عظیم یا فلزات بزرگ شنیده می شد که دقیقا شبیه امتداد نعره این موجود دوزخی است.
«نخیر» از نظر ژانر هم پدیدهی جالبی است، چرا که می توان آن را یک فیلم ترکیبی «نووِسترن علمی - تخیلیِ ترسناک» در نظر گرفت. با این تفاوت که اگر در دوران اوج فیلمهای وسترن، روی پوسترها معمولا ابرقهرمان ششلولبند تنها را می دیدیم که دار و دستهی شرور در پس زمینه با اسبهای خود به دنبال او گذاشتهاند، اینجا در پس زمینه می توان به جای دار و دستهی شرور، چند بشقاب پرنده (یوفو) را ترسیم کرد!
جردن پیل به سبک استاد شهیر سینما، استنلی کوبریک، به ویژه فیلم «درخشش» (1980) در زیر لایهی اول فیلم خود، چند زیرلایهی اجتماعی، تاریخی و روانکاوانه طراحی کرده است که ابعادی نمادین و استعاری نیز به فیلم می بخشد. این که جغرافیای فیلم جایی در کالیفرنیا، در حوالی قلب صنعت سرگرمی دنیاست و خانوادهی «سیاهپوست» فعال در حاشیهی سینما (تهیه اسب برای فیلمها)، با جوانی با اصالت آسیای شرقی که در کودکی یک ستاره تلویزیونی بوده و اکنون یک بیزینس بسیار کوچک سرگرمی در حاشیهی لس انجلس دارد، با یک فیلمبردار نسبتا سالخوردهی معروف و نسبتا «یاغی» به هم می رسند تا داستان اصلی را پیش ببرند، نشان از توجهدادن عامدانهی فیلمساز به «حاشیهنشینان» هالیوود و جامعه آمریکایی است که خود به متن تبدیل می شوند و قهرمانان یک ماجرای نفسگیر واقعی می شوند.
همین زیرلایهی روانشناختی را فیلمساز با قرینهسازی میان مهارت ذاتی «او جِی» در تربیت اسب و دانش شهودی او در اهلی کردن حیوان وحشی، با تلاش او برای کنترل رفتار تهاجمی آن «چیز» عجیب و مخوف، نیز انجام می دهد. او جِی با همان معرفت شهودی، احساس می کند که نباید به آن چیز خیره شود و او را به خشم بیاورد، چرا که از تربیت اسبها آموخته که نگاه خیرهی فرد غریبه به چشمان اسب، او را عصبی می کند و به رفتارهای تهاجمی وا می دارد.
او جی به اندازه خواهرش امرالد، اجتماعی و خونگرم و بجوش نیست و سکوتی بعضا اعصابخردکن بر صورت و رفتارش حاکم است، گویی همواره مراقبهای درونی با خود دارد. اما او «حکیم» ترین چهرهی فیلم است و حکمت کانونی و تز اصلی فیلم را در گفتار او می یابیم که می گوید:
"هر چیزی که روح دارد، قابل شکستن است. "
و همو است که جرات و خودباوری را به خواهرش می بخشد که به فکر «شکستن» آن چیز لعنتی خوفناک بیافتد، چیزی که فقط در یک مرتبه، 40 نفر انسان را از آسمان می مکد و به درون هاضمهی دوزخی خود می کشد!
از بازیهای درخشان و کمنقص فیم نیز نباید گذشت. گرچه «دانیل کالویا» دقیقا همان جنس بازی را ارایه می دهد که از شخصیت درونگرا، خونسرد و کاربلد او جِی انتظار می رود و به شدت یادآور نقش او در فیلم «یهودا و مسیح سیاه» است، اما ستارهی فیلم از نظر بازی، «کِکِه پالمر» در نقش امرالد است. او شوخطبعیِ اصطلاحا هارلمی نیمهی نخست فیلم را به خوبی با عشق خواهرانه و سرسختی خانوادگی در نیمهی دوم آن متعادل می کند. مضافا این که بازی برونگرای او در ترکیب با بازی سنگین و حضور موقر کالویا، اصطلاحا یکی «شیمی» عالی ایجاد می کند. مایکل وینکات، بازیگر کهنهکار کانادایی، با آن صدای عمیق، خشن و زخمی و قمار مرگبار خود برای گرفتن «نمایِ نشدنی» (impossible shot) با دوربین خود از هیولا، بسیار تاثیرگذار ظاهر می شود.
به هر حال، در هر ژانری، هر چند سال یک بار، فیلمی ساخته و اکران می شود که قواعد ژانر را که، ناگزیر، به وادی تکرار و پیشبینیپذیری می افتد، تکانی می دهد و خون تازهای به ان تزریق می کند. «نخیر» جردن پیل، قطعا یکی از همانهاست.