ترجمه «پولینِ» الکساندر دوما منتشر شد
رمان «پولین» نوشته الکساندر دوما با ترجمه محمود گودرزی توسط نشر افق منتشر و راهی بازار نشر شد.
رمان «پولین» نوشته الکساندر دوما با ترجمه محمود گودرزی توسط نشر افق منتشر و راهی بازار نشر شد.
به گزارش خبرنگار مهر، رمان «پولین» نوشته الکساندر دوما بهتازگی با ترجمه محمود گودرزی توسط نشر افق منتشر و راهی بازار نشر شده است. اینکتاب دهمینعنوان از مجموعه «افق کلاسیک» است که اینناشر از آثار ادبیات کلاسیک جهان منتشر میکند.
چاپ آثار اینمجموعه از فروردین سال 98 توسط افق آغاز شد و تا بهحال کتابهای «مرد کوچک»، «کاندید یا خوشباوری»، «مانون لسکو»، «پییر و ژان»، «شمال و جنوب»، «دلما»، «مرگ الیویه بکای و داستانهای دیگر» و «لوکیس و چند داستان دیگر» با ترجمه گودرزی و ثمین نبیپور در قالب آن منتشر شدهاند.
الکساندر دوما همانطور که میدانیم یکی از نویسندگان بزرگ ادبیات کلاسیک فرانسه است که با آثاری چون «کنت مونت کریستو»، «سه تفنگدار»، «لاله سیاه» و... شناخته میشود. او نویسندگی را با نمایشنامهنویسی آغاز کرد و پس از آن تبدیل به یکرماننویس پرکار شد. اما پیش از آن در نوجوانی، پیش از آنکه نویسنده شود، ابتدا به استخدام یکمحضردار درآمد. دوما یکی از نویسندگان بزرگ مکتب رمانتیسیسم قرن نوزدهم فرانسه است. یکی از نکات مهم زندگی او این است که مادربزرگش سیاهپوست بود و بههمینخاطر در کودکی مورد طعن و کنایههای نژادپرستانه همبازیهایش قرار میگرفت. دوما متولد سال 1802 است و سال 1870 درگذشت.
رمان «پولین» برای اولینبار سال 1838 منتشر شد اما ترجمه فارسی پیشرو از آن براساس نسخه منتشرشده سال 1872 انجام شده است. اینداستان یکی از اولینرمانهایی است که دوما نوشت و اولین رمان گوتیک او محسوب میشود. شروع داستان در سال 1834 است که خود دوما بهعنوان راوی، یک دوست قدیمی بهنام آلفرد دِ نروال را میبیند و ایندوست قصه پولین را برای دوما روایت میکند. پولین سال گذشته درگذشته و هر دو مرد او را میشناسند. دوما هم بهعنوان آشنای اینزن فقط خاطره مبهمی از او دارد...
اینرمان در 16 فصل نوشته شده است.
در قسمتی از اینکتاب میخوانیم:
«کنت گفت: میبینید آقایان، دیگر دیر شده. ما را شناختهاند، حیوان میداند که اینجاییم و من نمیخواهم پس از ترک هندوستان، که به احتمال زیاد دیگر هرگز آن را نخواهیم دید، کسی دربارهام فکر بد کند، حتی اگر ببر باشد. به پیش، آقایان! و کنت اسبش را راند تا با عبور از کنار باتلاق به صخرهای برسد که از فراز آن نیزاری دیده میشد. مادهببر تولههایش را آنجا زاییده بود.
«وقتی به پای صخره رسیدند، نعره دوم هم شنیده شد، اما چنان بلند و نزدیک که یکی از اسبها از مسیر منحرف شد و راکبش نزدیک بود از زین بیفتد. بقیه اسبها با دهان کفکرده، سوراخهای بینی گشاد و چشمهای گودرفته رعشه گرفته بودند و روی چهارپای خود میلرزیدند، گویی از آب یخزده بیرون آمده باشند. آنگاه سواران پیاده شدند، ستوران را به خدمتکاران سپردند و کنت پیش از همه به بالای نقطه مرتفعی رفت که امیدوار بود از آنجا محوطه را بررسی کند.
«کنت از بالای صخره و براساس نیهای شکسته با نگاه رد حیوان مخوفی را دنبال میکرد که قرار بود با آن بجنگند. مسیرهایی با عرض حدود نیممتر میان علفهای بلند باز شده بودند و، مطابق گفته افسران، هرکدام به مرکزی میرسیدند که در آن گیاهان بهکلی له شده و نوعی فضای باز به وجود آورده بودند. نعره سوم، که از همان مکان بلند میشد، آمد و تمام تردیدها را برطرف کرد و کنت فهمید کجا باید پی دشمنش برود.
اینکتاب با 184 صفحه، شمارگان 500 نسخه و قیمت 110 هزار تومان منتشر شده است.