پنج‌شنبه 10 آبان 1403

تلنگر «حاج آقا مجتبی تهرانی» به شهید شاهرخ ضرغام / ماجرای خالکوبی «من دیوانه خمینی‌ام» بر بدن این شهید

خبرگزاری تسنیم مشاهده در مرجع
تلنگر «حاج آقا مجتبی تهرانی» به شهید شاهرخ ضرغام / ماجرای خالکوبی «من دیوانه خمینی‌ام» بر بدن این شهید

«شاهرخ‌نامه» روایتی از زندگی کشتی‌گیر شهید، شاهرخ ضرغام است که به قلم دانیال قاسمی‌پور و با همکاری فدراسیون کشتی جمهوری اسلامی ایران و انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است.

- اخبار فرهنگی -

به گزارش خبرنگار فرهنگی تسنیم، «شاهرخ‌نامه» جلد ششم از مجموعه کتاب‌های شهدای کشتی‌گیر است که با همکاری فدراسیون کشتی جمهوری اسلامی ایران و انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است. این اثر که توسط دانیال قاسمی‌پور به رشته تحریر درآمده، روایتی از زندگی کشتی‌گیر شهید، شاهرخ ضرغام است که در پنج فصل و دو گشایش تدوین شده است.

17 آذر سالروز شهادت فردی است که «حر انقلاب» نام گرفته و برای قشر نوجوان و جوان کاریزمای خاصی دارد. شهید «شاهرخ ضرغام» با نام شناسنامه‌ای ابوالفضل در اول دیماه 1328 در شرق تهران متولد شد. در ادامه مروری داریم بر شخصیت جالب این شهید و کتاب «شاهرخ نامه»

تأثیر یک معلم بر روند زندگی شاهرخ

پدرش صدرالدین که کارگر ساختمانی بود در 12 سالگی شاهرخ به رحمت خدا رفت. به گفته برادرش علیرضا، «شاهرخ دانش‌آموز زرنگ و درس خوانی بود اما با رفتاری که معلم کلاس اول راهنماییش انجام داد شاهرخ ترک درس و مدرسه کرد. در امتحانی که معلم گرفت، شاهرخ متوجه شد به دانش‌آموزان نورچشمی ارفاق کرده است او هم اعتراض می‌کند اما معلم به جای جواب، کشیده‌ای به گوش شاهرخ زند، مدرسه هم به بهانه توهین به معلم شاهرخ را اخراج کرد. او هم سرخورده شد و وقتش را به بطالت سر چهارراه‌ها گذراند و کم‌کم با دوستان ناباب آشنا شد. هیکل تنومندش باعث شد خیلی زود اراذل محله دور و برش را بگیرند و به یکه بزن محله نبرد و کوکاکولا تبدیل شد. هرچه مادرم می‌گفت این کارها عاقبت ندارد او توجهی نمی‌کرد.»

«شاهرخ» یکه‌بزن محله‌های تهران

در جوانی، سنگین وزن کشتی می‌گرفت. قهرمان جوانان، نایب قهرمان بزرگسالان، دعوت به اردو تیم ملی کشتی فرنگی. همراهی تیم المپیک ایران و...؛ اما این‌ها همه ماجرا نبود. قدرت بدنی، شجاعت، نبود راهنما، رفقای نااهل و... همه دست به دست هم داد و انسانی شد که کسی جلودارش نبود؛ هر شب کاباره، دعوا، چاقوکشی و...

روزها کار می‌کرد و شب‌ها رفیق بازی و گردن‌کشی می‌کرد. با رفقای نااهلش در کاباره‌ها به الواتی مشغول بود. در دوره‌ای از جوانی‌اش سراغ کشتی رفت و قهرمان و نایب قهرمان مسابقات کشتی آزاد و فرنگی مثبت 100 کیلوگرم جوانان و بزرگسالان تهران شد اما این ورزش هم نتوانست او را از خلاف دور کند. تا سن 27 الی 28 سالگی دعای هر روزه مادرش، سر به راه شدن شاهرخ بود.

مادرش از دست شاهرخ خسته شده بود. مرتب از دعواها، دستگیری‌ها، دسته گل‌ها و خرابکاری‌های پسر برایش خبر می‌بردند. سند خانه را آماده روی طاقچه گذشته بود و منتظر، تا برود کلانتری و از بازداشت خلاصش کند.

نارضایتی‌های مادر تا شب خاطره سازی ادامه یافت. به گفته مادرش، شبی ناراحت و غمگین بعد از نماز سر بر سجاده گذاشتم و بلند بلند گریه کردم. در مناجات با پروردگار گفتم خدایا از دست من کاری بر نمی‌آید. خودت راه درست را نشانش بده. خدایا پسرم را به تو سپردم، عاقبت به خیرش کن.

روحیه سرکشی و نافرمانی در لوطی گری و بامعرفت بودنش در هم تنیده بود. شبی که با دوستانش از کاباره بر می‌گشت کاپشن قیمتی‌اش را با دسته اسکناس همراهش به فقیری که سر راهش بود داد یا وقتی می‌دید از دختر یا زنی سوء استفاده می‌شد، غیرتی می‌شد و به خاطر همین احساسِ جوانمردی و غیرتی که داشت اجازه نمی‌داد دختران و زنان مسلمان به خدمت غیر مسلمان‌ها دوره پهلوی در آیند. این روحیه جوانمردی موجب نجات زنی از کاباره محل پاتوقش شد. مهین که پسری 10 ساله به نام رضا داشت به قیمومیت شاهرخ در آمد و برایشان خانه اجاره کرد. شاهرخ به زن گفته بود در خانه بماند و بچه‌اش را تربیت کند و هزینه اجاره خانه و خرجی ماهش را هم دهد.

تلنگر «حاج آقا مجتبی تهرانی» به شاهرخ

«تلنگر»، زندگی خیلی از انسان‌ها را از این رو به آن رو می‌کند. یکی از تلنگرها توسط مرد خدا مرحوم «حاج آقا مجتبی تهرانی» به شاهرخ زده شد. علیرضا برادر شاهرخ گفت: «در دوره پهلوی برگزاری هیات مذهبی در ماه محرم با محدودیت همراه بود. حاج آقا مجتبی تهرانی مجلس عزا داشتند. یکی از هم محله ای‌ها به ایشان گفته بود شاهرخ می‌تواند مجوز برگزاری عزای سیدالشهدا از شهربانی بگیرد. شاهرخ را خبر کردند که نزد حاج آقا مجتبی تهرانی برود. رفتن همانا و شیفته این مرد خدا شدن همانا. حاج آقا از او خواسته بود از شهربانی برای برگزاری عزاداری هیات جوادالائمه مجوز بگیرد و شاهرخ هم موفق به این کار شده بود. همین اتفاق پای او را به جلسات حاج آقا مجتبی باز کرد.»

مادرش در خاطره‌ای از توبه شاهرخ گفت: «پسرم در گوشه یکی از صحن‌های حرم در مناجاتش با پروردگار می‌گفت: خدایا من را ببخش، بد کردم، غلط کردم، می‌خواهم توبه کنم یا امام رضا به دادم برس، من عمرم را تباه کردم.»

«شاهرخ‌نامه» روایت داستانی از زندگی کشتی‌گیری که شهید شد

خالکوبی «من دیوانه خمینی‌ام» بر بدن

در روزهای نخست پس از پیروزی انقلاب به درخواست آیت‌الله جلالی خمینی در کمیته مشغول کار شد. علیرضا گفت: «شاهرخ برای ختم غائله کردستان به غرب کشور رفت و در آنجا با شهید چمران آشنا شد.» با آغاز جنگ تحمیلی به همراه 60 الی 70 نفر از دوستانش به اهواز رفت، از آنجا به سوسنگرد و سپس به دشت ذوالفقاریه آبادان رفت. برادرش گفت: «چند روز بعد از شروع جنگ تحمیلی به همراه هم و تعداد زیادی از دوستانش به خوزستان رفتیم و شاهرخ سه ماه آغازین جنگ را این منطقه ماند تا به شهادت رسید.»

هر جا سخنان مرحوم امام خمینی را می‌شنید بی‌اختیار با تمام وجود به این سخنان گوش می‌کرد. آن‌قدر عوض شده بود که به همه می‌گفت: «من دیوانه خمینی‌ام» و همین جمله را روی بدنش خالکوبی کرده بود.

زمان شهادت

آذر ماه 1359، ساعت 9 صبح بود. شاهرخ اولین گلوله آر پی جی را سمت تانک‌های عراقی شلیک کرد. آن‌ها بی‌امان شلیک می‌کردند. شاهرخ گلوله دوم را زد. گلوله به تانک اصابت کرد و با صدای مهیبی تانک منفجر شد. شاهرخ از جا بلند شد و روی خاکریز رفت تا گلوله سوم را شلیک کند که صدایی شنیده شد. بر روی سینه‌اش حفره‌ای از گلوله تیربار تانک عراقی‌ها ایجاد شده بود و خون با شدت فوران کرد. بدنش غرق در خون بود. سربازهای عراقی هم در کنار پیکرش از خوشحالی هلهله می‌کردند.

در بخشی از کتاب «شاهرخ‌نامه» می‌خوانیم:

«همه می‌خندند. شاهرخ بدجوری شرمنده شده. نه که برایش خیط شدن در جمع مهم باشد، این نه. با همه رفیق است و اگر هم کسی زیادی بلند بخندد، هیکلش برای ساکت کردنش کافی است. از برخورد مربی شرمنده شده. از اینکه او را آن قدر آدم دیده که از خودش بپرسد کجا بودی و چرا دیر آمدی. که فرض نکرده و حکم خودش را تنهایی نبریده. مثل تمام معلم‌هایش. مثل همانی که بین همه فرق می‌گذاشت و آخر یک روز دیوانه‌اش کرد. اینکه دیر کرده و حالا تنبیه درراهش است؛ اما باز این قدر حالش خوب است و حس می‌کند کسی است، اسم دارد، حرمت دارد، این شرمنده‌اش کرده و چشم‌هایش را کمی، کمی اشکین.»

این کتاب با 136 صفحه و قیمت 65 هزار تومان توسط انتشارات شهید کاظمی عرضه شده است.

علاقه‌مندان برای مشاهده و تهیه این کتاب می‌توانند با ورود به سامانه من و کتاب manvaketab.com و همچنین از طریق ارسال نام کتاب به سامانه پیام کوتاه 3000141441 کتاب را تهیه کنند.