چهارشنبه 7 آذر 1403

جمله فرمانده شرمنده ام کرد / برگشتم گردان و دیگر هیچ وقت به تسویه حساب فکر نکردم

وب‌گاه خبر آنلاین مشاهده در مرجع
جمله فرمانده شرمنده ام کرد / برگشتم گردان و دیگر هیچ وقت به تسویه حساب فکر نکردم

آقا مهدی با آن وقار همیشگی‌اش گفت: «چشم! الان یک تسویه برای شما می‌نویسم و یکی هم برای خودم...

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، مرغوب داداش‌زاده از رزمندگان دوران دفاع مقدس، تعریف می‌کند: «در گردان کربلا فرمانده گروهان بودم. حسن کربلایی هم سرپرستی گردان را برعهده داشت. کربلایی روزی صدایم کرد و گفت: آقا مهدی باکری گفته با کادر گروهانت برو گردان برادر بنی‌هاشمی.

بنا بر روایت فارس در ادامه این خاطره‌گویی آمده است؛

آمدم به بچه‌ها گفتم: این دستور آقا مهدی است و من می‌رم. اصراری هم نیست؛ ولی در حال حاضر تکلیفه، هر کی می‌خواد بیاد و هر کی هم نمی‌خواد بمونه.

هیچ کس سر باز نزد. رفتیم خدمت برادر بنی‌هاشمی که فرمانده گردان قاسم بود. سازماندهی شدیم و آماده برای عملیات آتی. گردان قاسم را نیروهای اردبیل تشکیل می‌دادند.

از سپاه تبریز با مأموریت 45 روزه به جبهه رفته بودم که یک سال و نیم حضورم در منطقه طول کشید. مقداری از لحاظ روحی و جسمی خسته شده بودم. قبل از عملیات بدر به بنی‌هاشمی گفتم: تسویه حساب می‌خوام.

گفت: نه، نمی‌تونم چنین کاری بکنم. اگه تسویه می‌خوای برو پیش آقا مهدی.

گفتم: با آقا مهدی کاری ندارم. فرمانده گردان تویی.

بنی‌هاشمی زیر بار نرفت که نرفت. رفتم پیش آقا مهدی و ماجرا را گفتم.

آقا مهدی با آن وقار همیشگی‌اش گفت: «چشم! الان یک تسویه برای شما می‌نویسم و یکی هم برای خودم. جبهه رو هم به هر کی می‌خوای بسپاریم و بریم خونه‌هامون.»

سر به زیر انداختم و از گفته‌ام شرمنده شدم. مقداری از وضعیت جنگ و جبهه برایم تشریح کرد. از مشکلات پشت جبهه برایم گفت. حرف‌هایش دلم را نرم کرد. برگشتم گردان و دیگر هیچ وقت به تسویه حساب فکر نکردم.»

2727

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1883829