«حسین (ع) از زبان حسین (ع)» کتابی به روایت امام سوم شیعیان
«کتاب حسین (ع) از زبان حسین (ع)» کمک میکند تا مخاطب امام حسین و حرکت ایشان به سمت کربلا و هدف این واقعهی عظیم تاریخی را بشناسد.
«کتاب حسین (ع) از زبان حسین (ع)» نوشته محمد محمدیان در 349 صفحه از سوی انتشارات معارف در سال 98 به چاپ رسیده است، این کتاب شرح زندگی و زمانه امام سوم شیعیان از زبان خود ایشان است و برای مخاطبان زندگی ائمه بسیار جذاب است، در کتاب حسین (ع) از زبان حسین (ع) زندگی این امام بزرگوار را میخوانید گویی که خودش زندگیاش را روایت میکند، جذابیت کتاب در انتخاب راوی است.
این کتاب در هشت فصل تمام زندگی سیدالشهداء را روایت کرده است. زبان کتاب، زبانی ساده و روان است و شما را حتی اگر علاقمند به شنیدن روایتهای تاریخی نباشید، جذب این متن ساده و صمیمی میکند.
از نقاط قوت و حائز اهمیت کتاب حاضر که باعث جذابیت آن شده این است که از زبان شخص امام حسین روایت شده است، ایشان در این کتاب، خودشان راوی زندگی خودشان هستند و همین نکته چنان محبت و علاقهای برای شما ایجاد میکند که تا انتهای اثر با او همراه خواهید بود.
فصلهای این کتاب عبارت اند از: «دوران رسول خدا (ص)، دوران امیرالمومنین (ع)، دوران امام حسن (ع)، امامت، آغاز مبارزه آشکار با حاکمیت اموی، از مکه تا کربلا، و تو چه میدانی کربلا چیست، پس از شهادت امام حسین (ع)».
بخشی از کتاب حسین (ع) از زبان حسین (ع)
(روزی از روزها رسول خدا (ص) به منزل ما آمدند. برای پذیرایی از ایشان کاسه خرما و ظرف شیر و سر شیری که «ام ایمن» برای ما هدیه آورده بود را در مقابل حضرتش نهادیم، رسول خدا (ص) از آن غذا تناول فرمودند و پس از آن پدرم امیر المومنین (ع) برای شستشو آب روی دستان ایشان ریخت و آن حضرت پس از شستن، دستهای مرطوب خود را به صورت و محاسنشان کشیدند. سپس برخاستند و در گوشهای از اتاق که محل نماز بود به نماز ایستادند، اما در آخرین سجده نماز به شدت گریستند و گریه طولانی کردند و سپس سر از سجده برداشتند و نماز را به پایان بردند. هیچ کدام از اهل خانه نتوانستند سبب گریه حضرت را سوال کنند. من که از همه کوچکتر بودم جلو رفتم و روی پاهای رسول خدا (ص) ایستادم و سر حضرتش را روی سینهام گرفتم بهگونهای که چانهام بر سر حضرت قرار داشت و عرضه داشتم:
«یا أَبَتِ مَا یبکیک؟»ای پدر چرا گریستی؟
رسول خدا (ص) فرمودند:
«یا بُنَی اِنِی نَظَرتُ اِلَیکمُ الیومَ فَسُرِرتُ بِکم سُرُوراً لَم أُسَرَ بِکم قَبلَهُ مِثلَهُ فَهَبَطَ اِلَی جَبرَئِیلُ فَأَخبَرَنِی أَنَکم قَتلَی وَ أَنَ مَصَارِعَکم شَتَی فَحَمِدتُ اللَهَ عَلَی ذَلِک وَ سَأَلتُ لَکمُ الخِیرَهَ»
فرزندم، امروز که به شما نظر کردم بسیار مسرور و خوشحال شدم به طوری که پیش از آن چنین سرور و نشاطی احساس نکرده بودم، در این هنگام جبرئیل نازل شد و به من خبر داد که شما همگی کشته خواهید شد و قبرهایتان پراکنده خواهد بود. پس خدا را بر این امر حمد و ستایش کردم و برای شما درخواست خیر نمودم.
از رسول خدا (ص) پرسیدم:
«یا أَبَتِ فَمَن یزُورُ قُبُورَنَا وَ یتَعَاهَدُهَا عَلَی تَشَتُتِهَا؟»
پدرجان، چه کسی قبرهای ما را زیارت میکند و با اینکه از هم جدا و متفرق هستیم بر سر آنها خواهد آمد؟
رسول خدا (ص) فرمودند:
«طَوَائِفُ مِن أُمَتِی یرِیدُونَ بِذَلِک بِرِی وَ صِلَتِی، أَتَعَاهَدُهُم فِی المَوقِفِ وَ آخُذُ بِأَعضَادِهِم فَأَنجَاهُم مِن أَهوَالِهِ وَ شَدَائِدِهِ.»
جماعتی از امت من به زیارت قبرهای شما خواهند آمد که قصدشان از زیارت، نیکی و احسان به من میباشد و من نیز در قیامت به نزدشان حاضر شده و دستهایشان را گرفته و آنها را از ترس و وحشت و گرفتاری آن روز نجات میدهم.
(کامل الزیارات ص 58، أمالی طوسی، ص 669 مجلس 36 حدیث 11، اعلام الوری ص 34، بشاره المصطفی ص 195)
*علی جان، حسین را برای من بگیر
(بارها اتفاق میافتاد که به محضر رسول خدا (ص) وارد میشدیم، حضرت میخواستند مرا در آغوش بگیرند و به امیر المومنین (ع) میفرموند: علی جان، حسین را برای من بگیر! مرا در آغوش میگرفتند و میبوسیدند و اشکهایشان جاری میشد. یکبار پرسیدم:)
«یا أَبَتِ لِمَ تَبکی؟»ای پدر چرا گریه میکنید؟
فرمودند:
«یا بُنَی أُقَبِلُ مَوضِعَ السُیوفِ مِنک!»
فرزندم، جای شمشیرها را بر تن تو میبوسم.
راوی یعنی امام حسین در این کتاب، شهادت حضرت عباس را اینگونه روایت میکند:
«پس از آنکه همه اصحاب و یارانم به شهادت رسیدند و تنها برادرم عباس در میدان باقی ماند، شدت تشنگی موجب شد که با هم به سوی فرات حرکت کنیم، دشمن با تمام توان از رسیدن ما به آب ممانعت به عمل آورد و جنگ سختی درگرفت که در اثنای آن بین من و برادرم عباس فاصله افتاد. عباس موفق شد از میان انبوه دشمن، راهی به سوی آب پیدا کند و مشک را پر آب کند و به سوی خیمهها بازگردد. اما در مسیر افرادی از دشمن در پشت درختان کمین کرده بودند و توانستند از پشت سر، دست عباس را قطع کنند. کسانی که در نخلستان کمین کرده بودند توانستند دست چپ عباس را نیز قطع کنند و او باز هم رجز میخواند. بعد از قطع دو دست، عمود آهنینی بر سرش فرود آمد و از اسب بر زمین افتاد و به شهادت رسید. هنگامی که از شهادت عباس اطلاع یافتم به شدت گریستم و گفتم: هماکنون کمرم شکست و چارهام کم شد.»
خواندن کتاب حسین (ع) از زبان حسین (ع) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم:
این کتاب به تمام علاقهمندان به کتابهای مذهبی و زندگی ائمه پیشنهاد میشود.
باشگاه خبرنگاران جوان فرهنگی هنری ادبیات