داروینیسم در فوتبال جایی ندارد
در والیبال قانون بقای اصلح کاملاً جاری و برقرار است؛ زیرا شکست تیمی که در میدان مسابقه قویتر است و بهتر بازی میکند، امکانناپذیر است؛ همانطور که شیر جوان در طبیعت باقی میماند و شیر پیر محکوم به مرگ است. اما در فوتبال بارها پیش آمده که شیر پیر باقی مانده و شیر برنا به فنا رفته است.
عصر ایران؛ هومان دوراندیش - فیلسوفان علم گفتهاند که ظهور نوابغ در دنیای علم، به برکت حضور افراد متوسط و نانابغه است. یعنی اگر از دانشگاهها و سایر محیطهای علمی، نوابغی سر برآوردهاند که علم را گامی به پیش بردهاند، این برآمدن به یُمن وجود افراد معمولی و متوسطی بوده که در نهادهای علمی مشغول تحصیل و تعلیم بودند؛ چراکه اگر متوسطین نبودند، اصلا چیزی به نام «محیط علمی» در ابعادی گسترده پدید نمیآمد که فلان جوان فقیر یا ثروتمند بتواند در آن محیط رشد کند و استعداد چشمگیرش کشف شود و به رفعت و شهرت برسد.
گل زیبای باغ اگرچه به سایر گلها فخر میفروشد، ولی اگر باقی گلها و درختها نبودند، اصلاً باغ و راغی در کار نبود که او از غنچگی به گلی برسد و فخر بفروشد به این و آن و به زمین و زمان.
فوتبال هم حکایتی جز این ندارد. در بین 32 تیم جام جهانی، فقط یک تیم قهرمان میشود اما بار کار بر دوش تیمهای ناکارشده است. جاذبه جام جهانی بیوجود بازندهها محقق نمیشود. کامی که ما از جام جهانی میگیریم، به برکت ناکامی ناکامان است.
اگر قرار نبود 31 تیم نهایتاً بازنده و شکستخورده از جام خارج شوند، فیفا میتوانست به همان آمارش در خصوص بهترین تیم ماه اکتفا کند و با جمع و تفریق این آمار، هر چهار سال یکبار بگوید که قهرمان جهان کدام تیم است.
در جام جهانی 2010، تیم نیوزیلند با ایتالیا و اسلواکی و پاراگوئه همگروه بود. نیوزلند برای اولین بار به جام جهانی رسیده بود. تیمی بیتجربه بود با بازیکنانی آماتور. برخی از بازیکنان نیوزلند کارمند بانک بودند. فوتبال شغلشان نبود. آمدند و با سه تساوی حیرتانگیز، خوش درخشیدند ولی نتوانستند از گروهشان صعود کنند و از جام حذف شدند. در جام جهانی 1982 هم کامرون با ایتالیا و لهستان و پرو همگروه بود. کامرونیها نیز در اولین حضورشان در جام جهانی، با سه تساوی از جام حذف شدند.
نیوزیلند و ایتالیا، 2010
ناکامی کامرون و نیوزلند البته فقط روی کاغذ بود. مردم این دو کشور شاد بودند از نخستین راهیابی به جام جهانی و درخشش تیمشان در این تورنمت پرشکوه. ولی هر چه بود، کامرون و نیوزلند بدون باخت دستشان از جام کوتاه ماند.
در جام 2006 هم سوئیس بدون باخت به یکهشتم نهایی رسید و آنجا در ضربات پنالتی مغلوب اوکراین شد. باخت در ضربات پنالتی هم از نظر فیفا یعنی مساوی. خلاصه اینکه، بازندههای جام جهانی گاهی بدون باخت ناکام میمانند.
اما جدا از این موارد نادر، در فوتبال بسیار پیش میآید که تیمی در عین شایستگی ببازد و به خانه برگردد. در 1990 کامرون پس از نمایشی درخشان مقابل آرژانتین و رومانی و کلمبیا، به یکچهارم نهایی رسید و چیزی نمانده بود که انگلستان را هم ببرد و به نیمهنهایی برسد ولی خشونت ذاتی مدافعان کامرون یک پنالتی بیدلیل را در دقیقه 83 تقدیم انگلیسیها کرد و گری لینهکر بازی را به تساوی کشاند و پنالتی بعدی را هم در وقت اضافی گل کرد و شد آن چه نباید میشد. کامرون بازی برده را باخت و قاره آفریقا عزادار شد.
گری لینهکر در بازی انگلیس و کامرون، 1990
بدتر از این، شکست برزیل در برابر آرژانتین در همان جام بود. برزیلیها سه بار به تیر دروازه آرژانتین کوبیدند و حداقل پنج فرصت مسلم گلزنی را هدر دادند و اسیر تکحمله مارادونا و کانیگیا شدند و باختند.
فوتبال، والیبال و بسکتبال نیست که همیشه تیم قویتر در میدان، برنده از زمین خارج شود. هم از این روست که فوتبال بوی زندگی میدهد. در زندگی هم گاهی سالار فرودست میشود و کهتر مهتر.
برزیل و آرژانتین، 1990
از گوشه و کنار زندگی روزمره گرفته تا متن سیاست، چه بسیار کوتولههایی که در عین بیلیاقتی، از ناکجا به یمن چاپلوسی و تزویر سر بر میآورند و به مقامهای خرد و کلان میرسند؛ از یک منصب مدیریتی ساده تا مناصب بالای دولتی.
د ر فوتبال هم تا حدی چنین وضعی حاکم است. چه کسی فکر میکرد هلند یوهان کرایف در فینال 1974 ببازد؟ اینکه میگویند فوتبال شبیه زندگی است، یکی از دلایلش همین است که در فوتبال بسا که کار دنیا برعکس شود.
در جام جهانی قانون بقای اصلح جایی ندارد. در زیباترین بازی تاریخ جام جهانی، اصلح برزیل بود ولی فرانسه پیروز شد (1986). در فینال 1954، حتی خود آلمانیها میدانستند که اصلح مجارستانِ پوشکاش است اما سرماخوردگی پوشکاش و زمین گلآلود، زمینه را برای قهرمانی آلمان فراهم کرده بود.
یوهان کرایف در فینال 1994
قانون بقای اصلح در طبیعت جاری است نه در تمدن. در طبیعت آن که قویتر است میماند و آن که ضعیفتر است میمیرد. در تمدن اما چیزی به نام پزشکی وجود دارد. پزشکی کارکردش زنده نگه داشتن ضعفا و مردنیهاست. اینکه داروینیستها میانهشان با علم پزشکی گلآلود است، دلیلش این است که پزشکی با حفظ موجودات ضعیف نهایتاً به نوع بشر لطمه میزند. از مشتی ضعیف مردنی، کدام انسان قدرتمندی زاده تواند شد؟ و اصلاً چرا باید این همه پول صرف توسعه علم خاصی شود که غایتش زنده نگهداشتن مردنیهاست؟
در فوتبال هم مثل جامعه متمدن، آن که قویتر و اصلح است لزوماً موفقتر و بادهنوش جام بقا نیست. که اگر چنین بود، برزیل قهرمان جامهای 1982 و 1986 شده بود.
با اینکه میان سطح خشونت در فوتبال و والیبال، تفاوت از زمین تا آسمان است و علاوه بر این، وحشیگری در ورزشگاههای فوتبال گاه کاملاً مشهود است اما در ورزشگاههای والیبال چنین پدیدهای هیچ جایی ندارد، اما عجیب است که اگر طبیعت و تمدن را ملاک قرار دهیم، فوتبال ورزشی متمدنانهتر از والیبال میشود.
در والیبال قانون بقای اصلح کاملاً جاری و برقرار است؛ زیرا شکست تیمی که در میدان مسابقه قویتر است و بهتر بازی میکند، امکانناپذیر است؛ همانطور که شیر جوان و نیرومند در طبیعت باقی میماند و شیر پیر و مریض محکوم به مرگ و فناست. اما در فوتبال بارها پیش آمده که شیر پیر باقی مانده و شیر برنا به فنا رفته است.
چارلز داروین
در جام جهانی 1986، تیم پیر و فرتوت و کند آلمان، به سختی از پس اسکاتلند برآمد و با اروگوئه مساوی کرد اما تیم جوان و قدرتمند و بسیار درخشان دانمارک، اسکاتلند را برد و به اروگوئه هم 6 گل زد. تیم اول این گروه در یکهشتم نهایی به اسپانیا میخورد و تیم دوم به مصاف مراکش میرفت.
پیرمردهای آلمانی حتی اگر با تمام قوا مقابل دانمارک بازی میکردند، باز بعید بود بتوانند آن تیم جوان و پرستاره را شکست دهند؛ ولی از قصد به دانمارک باختند تا دانمارک تیم اول گروه شود.
در یکهشتم نهایی، آلمانیها با گل دقیقه 90 ماتیوس با هر زور و زحمتی بود از سد مراکش گذشتند ولی دانمارک که از بازیهای درخشانش حتی بوی فینالیست شدن هم به مشام میرسید، مغلوب اسپانیا شد و به خانه برگشت.
آلمان در یکچهارم نهایی هم بازی کسلکنندهای ارائه کرد و در ضربات پنالتی مکزیک میزبان را شکست داد و در نیمهنهایی هم در کمال تعجب، فرانسه میشل پلاتینی را برد. ژرمنها در آغاز بازی یک گل زدند و نود دقیقه دفاع کردند و در دقیقه نود گل دوم را در دروازه ژول باتس کاشتند.
آلمان و فرانسه، 1986
عین همین ماجرا در جام 1990 برای آرژانتین پیر و خسته تکرار شد. آنها هم ناباورانه به فینال رسیدند. در 1994 نیز تیم خسته و بیجان ایتالیا خودش را تا فینال بالا کشید.
اگر داروین درست گفته باشد و بقای اصلح قانون طبیعت باشد، و اگر ماکیاولی هم درست گفته باشد که در جهان سیاست، شهریار گاه روباهصفتانه میتواند خودش را به موشمردگی بزند و کارش را پیش ببرد، پس باید گفت والیبال از منطق طبیعت تبعیت میکند و فوتبال از منطق سیاست.
و سیاست وقتی پی افکنده میشود که بشر به سطح بالایی از تمدن رسیده باشد. در وضع طبیعی هابز و لاک، چیزی به نام سیاست وجود ندارد. بنابراین تبعیت فوتبال از منطق سیاست، یعنی این ورزش در اتمسفری تنفس میکند که زاده تمدن است نه زاده طبیعت. و این از عجایب است که والیبال بیش از فوتبال بوی دنیای وحوش میدهد!
فوتبال همچنین مثل زندگی سرشار از اتفاقات غیرمترقبه است. انگلستان در یکچهارم نهایی 1970، دروازهبان استثناییاش را به علت آسیبدیدگی از دست داده بود. در غیاب گوردون بنکسِ بزرگ، انگلیسیها بازی 2 بر صفر برده را 3 بر 2 به آلمان باختند و از جام حذف شدند.
گوردون بنکس، دروازهبان افسانهایِ سهشیرها
در زندگی هم گاهی یکی باید باشد و نیست؛ و غیبت آن یک نفر را هیچ کسی نمیتواند جبران کند. خلاصه گاهی گوردون بنکس نیست، گاهی دلارامی کزو گیرد دل آرام. هر دو واقعه، برای محتاجان چنان حضوری، دردناک و فراموشنشدنی است.
نکته آغازین این یادداشت، ناپرورده باقی ماند. داشتم میگفتم که جام جهانی مثل دنیای علم است. باید ضعفا و متوسطان در صحنه رقابت حاضر باشند تا بزرگان بزرگی کنند و ستارگان ستارگی.
شاید کسی یادش نیاید؛ ولی اگر در جام جهانی 1986، تیمهای تقریباً ازپیشباخته لهستان و پاراگوئه در برابر انگلستان صفآرایی نمیکردند، گری لینهکر به یک بازیکن جهانی بدل نمیشد.
گری لینهکر در بازی با لهستان، 1986
لینهکر در دو بازی اول تیمش در برابر پرتغال و مراکش کار مفیدی انجام نداده بود ولی در آخرین بازی گروهی، سه گل به لهستان زد و در یکهشتم نهایی دو گل به پاراگوئه زد. تکگل لینهکر به آرژانتین، اگرچه مانع پیشروی مارادونا نشد ولی عنوان آقای گلی جام جهانی را نصیب لینهکر کرد.
لینهکر تنها بازیکن تاریخ فوتبال است که از اولین تا آخرین بازی عمرش، حتی یک کارت زرد هم نگرفته است. اگر او آقای گل جام جهانی نمیشد، بیاخطار بودنش در کل عمر فوتبالیاش چندان به چشم نمیآمد و به دل نمینشست. اینکه ستارهای بزرگ تنها بازیکن بیاخطار تاریخ فوتبال باشد، لطف دیگری دارد. و لینهکر این موهبت را مدیون تیمهای متوسط لهستان و پاراگوئه است.
لهستان متوسطالاحوال، در آن جام جهانی ناخواسته خاطره تاریخی دیگری را هم برای فوتبالدوستان رقم زد. لهستانیها در یکهشتم نهایی 4 بر صفر مغلوب برزیلیها شدند. همه میدانستند لهستان شانسی در برابر برزیل ندارد اما گلی که ژوسیمار، دفاع راست برزیل، به لهستان زد، یکی از زیباترین گلهای تاریخ جام جهانی است.
ژوسیمار در مرحله گروهی نیز گلی استثنایی به ایرلند شمالی زد. اگر جام جهانی و ایرلندی در کار نبودند، ژوسیمار چگونه میتوانست در پیش چشم جهانیان چنان گلی بزند؟ او اگر در لیگ فوتبال برزیل صد گل زیباتر از این هم میزد، مردم دنیا از شاهکارش بیخبر میماندند. چه شوتی زد و چه گلی شد! دستهایش را هم هنگام شادی، مثل بازیکنان دهههای 50 و 60 و 70 میلادی به هوا برد.
ژوسیمار
اندوه آن گل البته نصیب تیم ملی و بویژه دروازهبان لهستان شد اما واقعیت این است که بازیکنان و دروازهبان لهستان هم در خلق آن گل، که اکنون جزو لحظات باشکوه جام جهانی شده، نقش داشتند.
برد و باخت البته مهم است اما مهمتر از برد و باخت، خود بازی است. بدترین باخت، چه بسا بازی نکردن از ترس باختن باشد. بگذریم که گاه تن دادن به بازی در اختیار ما نیست. حضرت ابلیس را گفتند چرا بر آدم سجده نکردی؟ گفت: چون که بر نطعش جز این بازی نبود / گفت بازی کن چه دانم در فزود؟
نطع یعنی سفره. در واقع ابلیس میگوید خدا سفره نمایشش را پهن کرد و به من هم چنان نقشی داد؛ دیگر چه میتوانستم کرد؟ ناچار بودم که بازی کنم. اما معنی دقیقتر نطع، سفرهای چرمین است که سر گناهکار را بر روی آن میبریدند.
گاهی خداوند یا تقدیر یا روزگار، نقشی بر روی نطعی به ما محول میکند و با این حساب، پیداست که نقش ما بوی شوربختی و ناکامی میدهد. در این صورت تنها کاری که از دست ما برمیآید، چیزی جز این نیست که نقش شوربخت سربریده را به نیکی بازی کنیم؛ تا پرده فرو افتد و نمایش پایان یابد.
آلمان و برزیل، 2014
وقتی داور بازی آلمان و برزیل در جام جهانی 2014 در سوت آغاز بازی دمید، برزیلیهای نگونبخت چه میتوانستند کرد جز اینکه نقش شکستخورده تحقیرشده را بازی کنند؟ و چه خوب هم چنان نقشی را بازی کردند!
دروازهبان لهستان در مصاف با ژوسیمار، پیتر شیلتون در مصاف با مارادونا، حتی یاشین بزرگ در مصاف با بکنبائر (1966) ناگزیر بودند نقش گلر مقهور و گلخورده را بازی کنند. آیا ممکن بود که این بازیگران نقش دیگری بازی کنند؟
مارادونا و شیلتون، 1986
قطعاً بسیاری خواهند گفت آری. اما وقتی برزیل در بازیای که میتوانست 5 بر صفر آرژانتین را شکست دهد، بازنده از زمین خارج میشود (1990)، آدم احساس میکند حق با ابلیس بود که میگفت: چون که بر نطعش جز این بازی نبود / گفت بازی کن چه دانم در فزود؟ آن یکی بازی که بُد من باختم / خویشتن را در بلا انداختم / در بلا هم میچشم لذات او / مات اویم مات اویم مات او.
خدای فوتبال نیز نقش آفرینان جام جهانی (یا هر تورنمنت دیگری) را امر میکند که بازی کنند. بازیکنان (یا بازیگران) هم بازی را آغاز میکنند و با این کار، خودشان را حقیقتاً در بلا میاندازند. اکثراً بلای باخت دامنگیرشان میشود و کثیری از آنها در مصائب این بلا میگریند. اما هیچ بازندهای از حضور در جام جهانی یا لیگ قهرمانان اروپا پشیمان نمیشود.
تماشاگران برزیلیِ بازیِ برزیل و آلمان، 2014
خاطره حضور در چنین تورنمنتهایی، هر چقدر هم که شکستهایش تلخ باشد، نهایتاً شیرین است. و هر بازندهای در ستایش فوتبال میگوید: در بلا هم میچشم لذات او / مات اویم مات اویم مات او.
تماشاخانه