پنج‌شنبه 8 آذر 1403

درامی ترسناک و جذاب در «فانوس دریایی»!

وب‌گاه تابناک مشاهده در مرجع
درامی ترسناک و جذاب در «فانوس دریایی»!

«فانوس دریایی | The Lighthouse» به کارگردانی رابرت اگرز و نویسندگی رابرت اگرز و مکس اگرز روایت تاثیرگذار از داستانی درون یک فانوس دریایی را با خود دارد؛ روایتی که شاید برای گروهی از تماشاگران کسالت آور باشد اما بی‌شک فرم روایی برای تماشاگران حرفه‌ای سینما شگفتی به همراه دارد.

«فانوس دریایی | The Lighthouse» به کارگردانی رابرت اگرز و نویسندگی رابرت اگرز و مکس اگرز روایت تاثیرگذار از داستانی درون یک فانوس دریایی را با خود دارد؛ روایتی که شاید برای گروهی از تماشاگران کسالت آور باشد اما بی‌شک فرم روایی برای تماشاگران حرفه‌ای سینما شگفتی به همراه دارد.

«تابناک»؛ «فانوس دریایی | The Lighthouse» یک فیلم سیاه و سفید با روایتی متفاوت از دیگر آثاری است که در این سال به نمایش درآمده است. داستان فیلم در مورد دو نگهبان فانوس دریایی در جزیره ای اسرار آمیز در کشور انگلستان و در دهه 1980 میلادی است که به مدت چهار هفته باید به عنوان نگهبان در این فانوس دریایی حضور داشته باشند

در ابتدا فیلمی درباره‌ی کشف روحیات درونی در زمان تنهایی و ارتباط بین انسانی است و در نهایت تبدیل به یک فیلم ترسناک اگزیستانسیال می‌شود. اگرچه که در نظر من پایان‌بندی فیلم کاملا هم موفقیت‌آمیز نیست اما هر چقدر که به جلوتر می‌رویم، فیلم در هنگام رسیدن به پایان متزلزل‌تر می‌شود و به خوبی می‌تواند رویکرد راوی غیرقابل اعتماد را به ما نشان بدهد و مرز بین پارانویا و عقلانیت را به حدی باریک بکند که نتوانیم تشخیص بدهیم چه چیزی واقعی است و چه چیزی نه.

کارگردان این فیلم یعنی «رابرت اجرز» کارگردان فیلم «جادوگر / The Witch» که به دنبال ساخت چیزی شبهه‌برانگیز درباره‌ی واقعیت بوده، خود را غرق در مطالعه‌ی تاریخ فانوس‌های دریایی قرن 19ای شهر «نیو انگلند»، قبل از شروع کار بر روی فیلمنامه‌ی این اثر کرده بود. با استفاده از فیلم‌برداری سیاه و سفید و نسبت تصویر نزدیک به استاندارهای آکادمی یعنی 1.19:1، سبک او ما را به یاد آثار ترسناک دهه‌ی 1930 می‌اندازد، جایی که ما به طرز بسیار شدیدی تحت تاثیر اکسپرسیونیسم آلمانی بودیم.

مشخصا قسمتی از محتوای این اثر برای استانداردهای آن زمانه کمی بیش از حد تند و تیز می‌بوده است (پری دریایی با بازی «والریا کارامان» که در رویاها حضور دارد هیچ‌گونه لباسی بر تن نداشته) اما سبک این فیلم باعث شده است تا متعلق به زمان خاصی نباشد. بر روی اهمیت صدا تاکید بسیار زیادی شده است، چه صدای ناله‌کردن شیپور اعلام خطر مه‌گرفتگی فانوس دریایی باشد، چه قار قار کردن مرغ‌های دریایی و یا چه خروج گاز معده‌ی یکی از شخصیت‌ها.

داستان به صورت بسیار محدودی بر اساس تراژدی واقعی فانوس دریایی Smalls در سال 1801 است، داستانی که اقتباس وفادارانه‌تری از آن در سال 2016 با همین نام «فانوس دریایی» اکران شده بود. آقای «اگرز» به جای اینکه رویدادهای تاریخی و زمانی اتفاقاتی را تشریح کند که زمانی که دو نفر به علت هوای طوفانی برای مدت طولانی در یک فانوس دریایی گیر افتاده بودند، از این حادثه‌ی واقعی به عنوان نقطه‌ی شروع روایت داستان ترسناک روانی خود استفاده کرده است.

علی‌رغم فضاهای مشابه و شوق یکسان برای اینکه بینندگان را در یک فضای ترس از محیط‌های بسته غرق بکنند، این فیلم‌ها با یکدیگر متفاوت بوده و عادلانه و ناصحیح است که اثر سال 2019 را یک بازسازی از نسخه‌ی سال 2016 بدانیم.

نقش دو نگهبان این اثر را «ویلیم دفو» و «رابرت پتینسون» بازی می‌کنند. «دفو» فرد سن بالاتر یعنی «توماس ویک» است، کسی که از در ورودی تا بالای برج را نگهبانی می‌دهد (او تنها کسی است که اجازه دارد به نور دسترسی داشته باشد) و آن را به عنوان ابزاری برای اعمال قدرت بر روی فرد دوم یعنی «افرایم وینسلو» استفاده می‌کند. با لهجه‌ی مردی که از دریا می‌ترسد و الفاظ خاص آن‌ها و لباسی که او به او هیبت خاصی داده است، «دفو» شخصیتی مغرور و با ابهت می‌سازد که خواسته‌ی خود را بر دیگری غالب می‌کند. از سوی دیگر اما «وینسلو» ساده، ساکت، دهان‌بسته و البته دیوانه است.

او تحمل نمی‌کند تا رفتاری مثل زیردست‌ها با او بشود و چیزهای زیادی از گذشته‌ش هم برملا نمی‌کند، گذشته‌ای که شامل نزاعی با یک شرکت چوب‌بری می‌شود. تفاوت ابتدایی بین این دو نفر تبدیل به نفرت می‌شود و همین هم باعث ایجاد این حس می‌شود که خشونت غیرقابل اجتناب خواهد بود؛ تا اینکه هر دو نفر مست شده و شروع به گفتن حقیقت‌ها درباره‌ی زندگی‌شان می‌کنند، بلند بلند می‌خندند، می‌رقصند و رفتاری شبیه به دوستان صمیمی دارند. اما وقتی که روز ترک محل با طوفانی سهمگین و خشن از راه می‌رسد و نجات آن‌ها از آنجا را غیرممکن می‌کند، ارتباط بسیار باریک «وینسلو» با واقعیت قطع می‌شود.

اگرچه که شاید این با احساس‌ترین بازی‌ای باشد که «رابرت پتینسون» تا به این روز از خودش نشان داده است، سطح بازی «دفو» یک سر و گردن بالاتر است. در حقیقت او باید نقش دو نفر را در این فیلم بازی کند؛ فردی که در واقعیت است و فردی که «وینسلو» در واقعیت ذهنیش می‌بیند. این دو شخصیت با یکدیگر یکی نیستند و زمان‌هایی هم وجود دارد که نمی‌دانم در آن لحظات در حال تماشای کدام یکی هستیم. فیلم از دید «وینسلو» روایت می‌شود و هر چقدر که عقلانیت او بیشتر به باد می‌رود، ما بیشتر شک می‌کنیم که این چیزی که می‌بینیم واقعیت است یا نه. برای مثال، آن شاخک‌های فلس داری که نزدیک نور می‌بینیم که واقعی نیستند، هستند؟

فیلم «فانوس دریایی» به این دلیل موفقیت‌آمیز ظاهر می‌شود که بازیگران آن عملکرد بسیار موفقیت‌آمیزی داشته اند؛ قدرت تعامل آن‌ها، بوی وحشتی که همه چیز را فرا گرفته است. سخت است که تصور کنیم چگونه این فیلم می‌توانست موفقیت‌آمیز باشد اگر که به صورت رنگی ساخته می‌شد یا تاکید کمتری روی سایه‌ها اعمال میشد. در بسیاری از لحظات تصاویر به صورت عمدی تاریک هستند. اگرچه «اگرز» از نورپردازی عادی استفاده نکرده است اما تلاش کرده است تا تظاهر به این کار بکند. سکانس‌هایی که نور کمی دارند هم به صورت مصنوعی نورشان زیاد نشده است تا شفافیت تصویر افزایش نیابد.

جنبه‌هایی از حدود 10 دقیقه‌ی پایانی فیلم یا کمی بیشتر هست که به نظرم به اندازه‌ای که باید موفقیت‌آمیز نیستند. این سکانس‌ها برای فیلمی که تا این اندازه بر روی عدم قطعیت تکیه کرده بود کمی بیش از حد واضح و آشکار هستند. اگرچه به صورت کلی فیلم به هدف خود یعنی قرار دادن بیننده در موقعیتی که باعث ایجاد حس تشویش و ناراحتی در او بشود می‌رسد.

اگرچه کارگردان ابتدا قصد دارد که حس همذات‌پنداری ما با «وینسلو» را تحریک بکند اما بعدها او این قضیه را با نشان دادن چیزها به عنوان واقعیت وجودی‌شان و اینکه حقیقتا چه هستند به چالش می‌کشد. «فانوس دریایی» یک فیلم چالش‌برانگیز و پیچیده و غیر عامه‌پسند ترسناک است. حتی با وجود پایان‌بندی ناقص این فیلم هم من دوست دارم باز آثاری مشابه با آن ببینم.

درامی ترسناک و جذاب در «فانوس دریایی»! 2