درباره لیبرالیسم و بنیادگرایی اسلامی در افغانستان
اگر حمایت غرب لیبرال از مجاهدین مسلمان افغانی نبود، میلیونها مسلمان افغانی، صرفا به دلیل اینکه مارکسیسم را قبول نداشتند، زیر چرخدندههای ماشین حکومت کمونیستی افغانستان نابود میشدند.
عصرایران؛ هومان دوراندیش - در بین نویسندگان پوزیسیون و اپوزیسیون، افراد زیادی را میتوان یافت که هنری جز دشمنی با لیبرالدموکراسی ندارند و با خودشان عهد کردهاند که نکبت برخاسته از سایر مکاتب ایدئولوژیک را به پای لیبرالها بنویسند. این دو گروه متخاصم، که در ضدیت با لیبرالیسم اتحادی تاریخی دارند، عبارتند از بنیادگرایان وطنی و مارکسیستهای بیوطن!
مدتهاست که مدام این مدعا در نوشتههای این افراد تکرار میشود که لیبرالها در به قدرت رساندن جهادگرایان خشونتطلب در افغانستان نقش بسزایی داشتند. قصه به ماجراهای چند سال اخیر هم بازنمیگردد. درباره تحولات دهه اخیر، بینادگرایان وطنی مدعیاند کک داعش را آمریکا به تنبان ملل خاورمیانه انداخته. کاری هم ندارند که قبل از داعش، القاعدهای هم در کار بود و القاعده را اسامه بن لادن با هدف "مبارزه با دخالتهای غیر مسلمانان در دنیای اسلام" تاسیس کرد و داعش انشعابی از القاعده بود.
اما اخیرا ویدئویی در توئیتر همرسان میشود که بخشی از سخنرانی مارگارت تاچر است برای مسلمانان مخالف حکومت کمونیستی افغانستان. این سخنرانی در 1981 ایراد شده و تاچر در سخنانش به این نکته اشاره میکند که این حکومت "حکومت کفار" است و از این طریق میخواهد مسلمانان افغانی را علیه حکومت کمونیستی افغانستان، موسوم به "جمهوری دموکراتیک افغانستان" برانگیزاند.
جمهوری دموکراتیک افغانستان، حکومتی بود که توسط "حزب دموکراتیک خلق افغانستان" تاسیس شده بود و حدود 10 سال، از 1357 (1978) تا 1367 زمام امور افغانستان را در دست داشت.
برای اینکه درک بهتری از ماجرا داشته باشیم، باید کمی به عقبتر بازگردیم. در 1973 ظاهرشاه پادشاه افغانستان بود و با کودتایی به رهبری پسرعمویش، محمد داوودخان، از قدرت برکنار شد و بساط نظام پادشاهی نیز در افغانستان جمع شد. از آن پس جمهوری افغانستان تاسیس شد و داوودخان که در دوران پادشاهی، ده سال سابقه نخستوزیری هم داشت، خودش را به عنوان اولین رئیسجمهور افغانستان معرفی کرد.
پنج سال بعد (1978) حزب دموکراتیک خلق افغانستان علیه داوودخان کودتا کرد. حزب دموکراتیک خلق افغانستان، حزبی مارکسیستلنینیست بود و قاعدتا در پی آن بود که جمهوری افغانستان را به یک جمهوری مارکسیستی تبدیل کند.
سخنرانی تاچر تقریبا سه سال پس از کودتای مارکسیستلنینیستهای افغانستان و علیه حکومت کمونیستی نوپای آنها ایراد شده است. منتقدین تاچر معتقدند این سخنرانی مصداق پرورش بنیادگرایی اسلامی به دلیل هراس از مارکسیسم است.
در نقد این مدعا ذکر چند نکته ضروری است. نخست اینکه در 1981، در بین مجاهدین افغانی مخالف کمونیسم، فردی چون احمدشاه مسعود هم حضور داشت. احمدشاه مسعود در آن مقطع تازه چند سالی بود که به عرصه رسیده بود و هنوز به یک اسطوره بدل نشده بود.
او هم جزو جهادگرانی بود که سالها علیه حکومت کمونیستی برآمده از حزب دموکراتیک خلق افغانستان جنگیدند؛ جهادگرانی که برخلاف طالبان و القاعده، اهل کشتن زنان و کودکان و مردان بیگناه نبودند و صرفا میخواستند از تفوق و تثبیت مارکسیسم در کشورشان جلوگیری کنند. در اثر برتری نظامی همین جهادگران نسبت به حکومت کمونیستی افغانستان، ارتش شوروی در دسامبر 1979 وارد افغانستان شد و روابط غرب لیبرال و بلوک شرق بیش از پیش تیره و تار شد. تحریم المپیک مسکو در 1980 از سوی بلوک غرب و تحریم المپیک لسآنجلس در 1984 از سوی بلوک شرق، از نتایج تقابل شوروی با آمریکا و اروپای غربی در افغانستان بود. خلاصه اینکه، مخاطبان تاچر در سخنرانی مذکور، مسلمانانی بودند که در کنار فرماندهان شریفی نظیر احمدشاه مسعود، علیه مارکسیسم میجنگیدند.
در 1978 که مارکسیستها در افغانستان به قدرت رسیدند، پلپوت هنوز در کامبوج حاکم بلامنازع بود. خمرهای سرخ به رهبری پلپوت، مارکسیستهایی مائوئیست بودند که ظرف کمتر از 4 سال، یعنی از 1975 تا 1979، دو میلیون نفر را در "کشتزارهای مرگ" اعدام کردند. قبلا در یادداشت دیگری اشاره کردیم که در دورانی که پلپوت و مارکسیستهای تحت فرمانش مشغول اعدام مردم بیگناه کامبوج بودند، نوام چامسکی گزارشهای نیویورک تایمز و واشنگتن پست را دروغ میانگاشت و مشغول دفاع از حکومت پلپوت در کامبوج بود.
چامسکی آنارشیست است و به لحاظ تئوریک فاصلهای با مارکسیسم دارد. پس چرا او مدافع خمرهای سرخ در کامبوج بود؟ چون او آمریکاستیز است و هر جا که گروهی در برابر آمریکا قد علم کند، طرف آن گروه را میگیرد. سابقه مواضع چامسکی در نقد سیاست خارجی آمریکا، به خوبی مؤید این مدعاست. چامسکی نه فقط از مائو در چین و پلپوت در کامبوج دفاع میکرد، بلکه پس از واقعه یازده سپتامبر، از القاعده نیز تلویحا دفاع کرد.
کسانی که امروز مدعیاند لیبرالها بنیادگرایی اسلامی را در افغانستان پایهریزی کردند و یا دست کم به آن پر و بال دادند، حاضر نیستند به این نکته مهم توجه کنند که غرب لیبرال در مبارزه با مارکسیسم از مجاهدینی مثل احمدشاه مسعود و یارانش حمایت کرد و اساسا به همین دلیل احمدشاه مسعود در غرب محترم است و اخیرا نیز خیابانی در پاریس به نامش ثبت شد.
نکته دوم اینکه، در همان زمانی که مارکسیستها در افغانستان به قدرت رسیده بودند، رفقایشان در کامبوج دو میلیون نفر را اعدام کرده بودند. بنابراین ترس تاچر و مجاهدینی چون احمدشاه مسعود از روی کار آمدن حکومتی کمونیستی در افغانستان، بیمبنا و بیدلیل نبود.
حکومتهای کمونیستی در همه جای جهان، به گواهی تاریخ مارکسیسم، ماشینهای عظیم کشتار بودند که بولدوزروار از روی مردم بیگناه رد میشدند. این کشتارهای عظیم، در شوروی و چین و کره و ویتنام و کامبوج، البته دلیل تئوریک داشت. مارکسیستها به "انقلاب سیاسی" قانع نبودند و بر طبل "انقلاب اجتماعی" میکوبیدند. انقلاب اجتماعی هم یکی از لوازمش نابودی طبقات و نیروهای اجتماعی مخل برپایی یک "جامعه عادلانه" است. در واقع مارکسیستها برای تحقق جامعه عادلانه مد نظرشان، حق نابودی میلیونها "مزاحم" را برای خودشان قائل بودند. به همین دلیل در تاریخ هفتاد ساله مارکسیسم در گوشه و کنار جهان، طبق آمار تقریبی موجود، حدود 80 تا 100 میلیون انسان به انحاء گوناگون کشته شدند. این همه کشتار و تلفات، البته به تاسیس یوتوپیای مارکسیستی هم منتهی نشد.
باری، هراس از به قدرت رسیدن مارکسیستها در افغانستان، هراس کاملا موجهی بود که ریشه در کشتار 2 میلیون نفری خمرهای سرخ در کامبوج و تلفات عظیم اصلاحات کمونیستی مائو در چین داشت. مدافعان حزب دموکراتیک خلق افغانستان، امروزه مدعیاند که مارکسیستهای این حزب اصلاحات اجتماعی مترقیای را مد نظر داشتند و لیبرالهای غربی و مجاهدین مسلمان مانع اجرای آن اصلاحات شدند.
ولی چنین ادعاهایی درباره اصلاحات اجتماعی مائو هم مطرح میشد. از اواخر دهه 1950 تا اواسط دهه 1970 میلادی، بسیاری از روشنفکران و فعالان سیاسی طرفدار مارکسیسم، در گوشه و کنار جهان درباره "اصلاحات مترقی مائو" داد سخن سر میدادند. اما گزارشهای نیویورک تایمز و واشنگتن پست و چند نشریه غربی دیگر در اوایل دهه 1970 نشان داد که حکومت کمونیستی مائو پشت دیوار آهنین چین، چه خرابکاری عظیمی به بار آورده است.
ماجرا از این قرار بود که در اثر اصلاحات مائو در حوزه کشاورزی، در فاصله سالهای 1958 تا 1962 قحطی عظیمی در چین شکل گرفت که تلفاتش مطابق برآورد رسانههای غربی، بین 40 تا 55 میلیون نفر بوده است. عدم امکان برآورد دقیق تلفات اصلاحات مائو، ناشی از فقدان رسانههای آزاد در چین کمونیستی و دسترسی ناکافی خبرنگاران غربی به منابع گوناگون و دوری آنها از متن فاجعه رخداده در چین بوده است. به هر حال مارکسیستها تا مدتها واقعیت فجیع اصلاحات مائو را انکار میکردند و دولت چین هم طبیعتا حاضر نبود اعلام کند چند نفر در آن قحطی بزرگ جانشان را از دست دادهاند. عاقبت شش سال پس از مرگ مائو، یعنی در 1982، دولت چین اعلام کرد که در جریان آن قحطی، فقط 15 میلیون نفر مردهاند! اگرچه این رقم با گزارشهای رسانههای آزاد جهان غرب همخوانی چندانی نداشت، ولی دست کم حزب کمونیست چین خودش اعتراف کرد که اصلاحات کمونیستی مائو، 15 میلیون نفر را در چین راهی قبرستان کرده است.
جنگ داخلی افغانستان هم که با ورود ارتش شوروی به این کشور شدت گرفت، بیش از یک میلیون کشته و پنج میلیون آواره بر جای نهاد. 9 سال مداخله ارتش شوروی در افغانستان، برای حفظ حکومت کمونیستی این کشور، بیش از یک میلیون کشته به جای گذاشت. با توجه به سابقه عملکرد فجیع مارکسیستهای مائوئیست در کامبوج و چین و نیز سابقه کشتارهای شگفتانگیز مارکسیستهای لنینیست در شوروی، معلوم نیست که اگر حکومت مارکسیستی افغانستان برکنار نشده بود، تعداد کشتهشدهها در این کشور به چه رقمی میرسید.
بنابراین جای سؤال است که چرا امروزه عدهای مدام این مدعا را تکرار میکنند که جهادگرایان اسلامی را لیبرالها در افغانستان پروراندند. اگر حمایت غرب لیبرال از مجاهدین مسلمان افغانی نبود، میلیونها مسلمان افغانی، صرفا به دلیل اینکه مارکسیسم را قبول نداشتند، زیر چرخدندههای ماشین حکومت کمونیستی افغانستان نابود میشدند. بعید به نظر میرسد که اصلاحات کمونیستی مارکسیستلنینیستهای افغانستان، نتیجهای بهتر از اصلاحات کمونیستی لنین و استالین و مائو و پلپوت به بار میآورد.
ایدئولوژی سیاسیای که عملا ثابت کرده بود چیزی جز یک توتالیتریسم بیرحم و سنگدل نمیزاید و برای "حق حیات آدمی" ارزشی قائل نیست، چرا باید پس از برجای نهادن آن همه تلفات در شوروی و چین و کامبوج و کره و اروپای شرقی، افغانستان را به آزمایشگاه جدید خودش بدل میکرد؟ یوتوپیای کمونیستی مارکسیستها در کشورهای پیشرفتهتر اروپای شرقی هم محقق نشده بود و قطعا در افغانستان فقیر و عقبمانده نیز محقق نمیشد.
لیبرالدموکراسی غرب در دهه 1980 مانع از آن شد که افغانستان به آزمایشگاه تازهای برای آزمودن تزهای مارکس و انگلس و لنین و مائو بدل شود. لیبرالها بابت این خدمت بزرگ و تاریخی، که معنا و نتیجهای جز حفظ حق حیات میلیونها نفر از مردم افغانستان نداشت، شرمنده تاریخ نیستند. کسانی که باید شرمنده تاریخ باشند، مارکسیستهایی هستند که ایدئولوژیشان گرد مرگ در همه جا میپاشید. و نیز بنیادگرایانی که از فرط ستیزه با غرب لیبرال، حاضر نیستند عملکرد تاریخی حزب کمونیست چین و ارتش دموکراسیستیز شوروی را در افغانستان و سایر نقاط جهان محکوم کنند.
لینک کوتاه: asriran.com/003Hqf