جمعه 9 آذر 1403

در سوگ استاد عثمان محمد پرست

وب‌گاه الف مشاهده در مرجع
در سوگ استاد عثمان محمد پرست

پیشکش به تمامی استادان موسیقی مقامی که با لقمه به خون جگر زدن نگذاشتند شمع لرزان موسیقی ایینی خاموشی گیرد

چتر اردیبهشت بر سر بهار بود و رایحه نسترنها، باغ را مسحور خویش می کرد و دل دریایی پیرمردی که موطنش کویر بود، طاقتش / حیات برید و خسته از چرخ فرتوت روزگار و گذار عمری که سلامتیش را به بهانه کهنسالی از او ریوده بود، ترکیب بند سوده تن را رها کرد و پرده دستان زندگی را در حسرت نغمه هایش گذاشت.

دیگر تنها تن رنجور او نبود که خسته از ناز طبیبان، فرصت پرواز را در نگاه متینش ترسیم میکرد، روح او بسیار زودهنگام تر، از رنجهای دوران به نهانخانه سکوت پناه برده بود و تلخ و شیرین زندگی که روزی با شولای خیمه های صحرایی دفتر عمرش را مسطور می کرد، اینک پر از خطهای معوج کج اندیشانی بود؛ و تاب نغمه های دوست که از خشک سیم نشسته بر چوب برمیخاست، تا بیکران دوست، زمین و آسمان خواف را لبریز شاهین چنگهایی می کرد که از سحر پنجه های استادانه او بیکران جان را تسخیر می کرد... جوهره ناب حیاتش، کار بود و تلاش و گنج گنجینه عمرش هنر....

دستار سپیدش حکایت ضمیر پاکش داشت و قبای بلند ساده اش روایت سنتهای ارزشمندی که قرنها اصالت نسل سربه داران و متانت غرور انگیز دیار خراسان را برای نسلهای نوظهوری بیادگار میگذاشت که زخم بیگانگی فرهنگی را می فهمند و میل بازگشت به خویشتن خویش در دل دارند.

پیچ و خم های زندگی برای هنرمندی همچون عثمان محمد پرست که میان سالی را در جاده های صعب العبور گذرانده بود، هر چند به تفقد تجربه دشواری هایش کمتر می نمود اما آنجا که دگم اندیشی ها سد راه هنرش میشد، تاب از دوال تجربتش بیرون می جست.

غزال احساس او تیز پاتر از آنکه به نخجیر دستان گرفتار و در پرده دستان مستور نشیند. نه هنر به سیم می فروخت و نه مرغ خیال به زنجیر سیم دوتار گرفتار می نمود....

او را پیش هنگام تر از جشنواره سراسری فجر سال 1371 میشناختم اما بهمن سال 71 فرصتی دست داد تا در هتلی که محل اقامت مدعوین جشنواره بود، از موانست و مجالست با او فیضی افزون تر برم و البته در چند برنامه برون مرزی سعادت هم گروهی با او یافتم.

خطوط چهره اش زبان گویای سالهای عمر گرانبها داشت و دستهای پر مهرش، ترسیم گر سجایای وجودش که گاه در ناله های خنیاگرانه سازش هویدا میشد و گاه در کلام آمیخته به اسرارش و چه حظی داشت وقتی از چشمه های ادب پارسی سبوی جان از نغزهای عارفانه مشحون می نمود و ساغر احساس از باده های عاشقانه مفتون.. و تلفیق رندانه اش با نوای موسیقی تا از دل برهوت کویر و سیمای خاک آلود جغرافیای شمال شرقی گلستانی پدید آورد و از طراوت باران هنر بر فردوس هایی که خود آفرینشگر آن بود، دلها را به نغمه های محلی بپروراند و از بی وفایی روزگار به وفای دوست پناه برد و در بزم محبت، کبوتر رنجیده دل را بر بام موسیقی ملی بنشاند.

سعی وافر او در نزدیک نمودن موسیقی مقامی به ردیف موسیقی ملی هر چند بدان گونه که در خور سعی وافر استاد بود میسر نگردید اما پیشرفتهای قابل تقدیری حاصل شد و امروز از دل کوچه پس کوچه های خشتی و در نوای تنهایی عشایری که کومه های ساده شان، پر از صفای استغنا و شکوه مناعت است پرده های دستان در دستان کودکان و پیران یادمانهای رادمردی شنیده شود که با عشق به موسیقی، بی اعتنا به ملامت مغیلان، راه دشوار کعبه عشق را به جان خرید...

روحش شاد و یادش جاودانه باد

*کانون فرهنگی هنری صبا