جمعه 30 آبان 1404

روایتی از ناملایمات و بی‌مهری‌هایی که روح‌الله خالقی را از پا انداخت / «ای ایران» تنها سرودی است که از دل طبقه متوسط مردم بیرون آمد

وب‌گاه خبر آنلاین مشاهده در مرجع
روایتی از ناملایمات و بی‌مهری‌هایی که روح‌الله خالقی را از پا انداخت / «ای ایران» تنها سرودی است که از دل طبقه متوسط مردم بیرون آمد

روح‌الله خالقی، موسیقی‌دان چندبُعدی و خالق ماندگارترین سرود ملی میهنی ایران، همچنان شصت سال پس از درگذشتش الهام‌بخش نسل‌های موسیقی‌دان است؛ هنرمندی که از دل مکتب وزیری برخاست، هنرستان موسیقی ملی را بنیان گذاشت، در پژوهش و آموزش بی‌بدیل ماند و با «ای ایران» وجدان جمعی ایرانیان را شکل داد.

عطا نویدی: روح‌الله خالقی یکی از برجسته‌ترین و تاثیرگذارترین موسیقی‌دانان قرن گذشته است. تلمذش از مکتب علی‌نقی وزیری، شخصیتی از وی ساخت که نه تنها از جنبه آهنگسازی و معلمی، بلکه از جنبه‌های پژوهش و حتی مدیریت هنری نیز بی‌نظیر و دست نیافتنی‌ست. کتاب «سرگذشت موسیقی ایران» تنها یک نمونه ارزشمند از کوشش این هنرمند در راه پژوهش و تاریخ‌نگاری موسیقی ایران است و چنان که بیش از نیم قرن از نخستین انتشار آن می‌گذرد همچنان مورد رجوع هنرمندان و پژوهشگران حوزه‌ی موسیقی است. تأسیس هنرستان موسیقی ملیم مدیریت ده ساله‌ی او بر این نهاد تاثیرگذار موسیقی از بزرگترین دستاوردهای زندگانی پربار روح‌الله خالقی است. خالقی آثار فراوانی نیز خلق کرد که درتاریخ موسقی ماندگار است. از «چنگ رودکی»(بوی جوی مولیان) تا «خوشه چین» و «تا بهار دلنشین» همه در حافظه جمعی ایرانیان حک شده. اما آنچه همیشه و در همه دوران‌ها مورد وفاق ایرانیان بوده و هست، سرود جاودان «ای ایران» است که با شعر حسین گل‌گلاب و صدای مخملی غلامحسین بنان از دل آواز دشتی ملی‌ترین سرود ایران پدید آمده است.

روح‌الله خالقی چه در عمر کوتاهش - که شصت سال هم نرسید - و چه پس از مرگش و حتی در دورانی نه چندان دور مورد بی‌مهری های فراوان و جفاها و هجمه‌های ناجوانمردانه قرار گرفت. اما در نهایت آنچه از او مانده همان هنر و شخصیت ناب و بی نظیرش است. چند سالی‌ست جایزه آهنگسازی روح‌الله خالقی به همت دکتر محمدرضا عزیزی با ذهنیتی آکادمیک و دانشگاهی پایه گذاری شده است و امسال نیز در 21 آبانماه همزمان با شصتمین سالگرد درگذشت این مرد بزرگ موسیقی در تالار رودکی به کار خود پایان داد. از اینرو در نشستی با حضور محمدرضا عزیزی (آهنگساز، نوازنده تار و سه‌تار و دبیر جشنواره آهنگسازی خالقی) و دو تن از اعضای هیئت داوران این جشنواره کیوان ساکت (نوازنده، مدرس) و میرعلیرضا میرعلی‌نقی (پژوهشگر و مورخ موسیقی ایرانی) درباره جشنواره و همچنین زندگی و آثار روح‌الله خالقی به گفتگو نشستیم.

در آغاز سخن باید اشاره کنم سومین دوره «جایزه ملی آهنگسازی استاد روح‌الله خالقی» چند روز پیش، 21 آبان، هم‌زمان با شصتمین سال درگذشت استاد، اختتامیه خود را پشت سر گذاشت و برگزیدگان خود را شناخت. ابتدا می‌خواهم با چالش‌های پیش روی جشنواره‌های موسیقی خصوصی و به شکل مشخص جشنواره‌های آهنگسازی شروع کنیم و ببینیم آیا راهکاری برای عبور از این چالش‌ها وجود دارد یا نه؟

محمدرضا عزیزی: در پاسخ ابتدا می‌خواهم در مورد وضعیت «جایزه ملی آهنگسازی استاد روح‌الله خالقی» صحبت کنم. جایزه‌ای که ایده اولیه آن چهار سال پیش در ذهنم شکل گرفت. چراکه همیشه برایم سوال بود چرا در میان اساتید، به استاد روح‌الله خالقی به این میزان کم‌توجهی شده است؟ درواقع اگر «ای ایران» را در نظر نگیریم، می‌بینیم که در طول تاریخ، فقط اجتماعی خاص، به او توجه کرده‌اند. جز این‌ها، شخصیت چندبعدی خالقی، به عنوان یک آهنگساز، نوازنده، پژوهشگر و تاریخدان نظر مرا به خود جلب کرد. در نهایت نیز به این نتیجه رسیدم که می‌توان «مجموع اصول آهنگسازی» را در کارهای ایشان مشاهده کرد. از همان موقع طرح برگزاری «جایزه آهنگسازی استاد روح‌الله خالقی» را ارائه دادک. طرحی با نگاه به مسئله آهنگسازی، پارتیتورنویسی و برجسته بودن ادبیات و اساطیر ایرانی در آثارشان به واسطه حس میهن‌دوستی ایشان. جشنواره در سال اول به صورت دانشجویی و با کمک دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات برگزار شد. آن سال اگرچه بسیار به ما سخت گذشت اما رفته‌رفته توانستیم به لحاظ هنری، نظر اساتیدی چون کیوان ساکت، فرهاد فخرالدینی و حسین علیزاده را به خود جلب کنیم. تاکید می‌کنم ما، جلب نظر این اساتید و اساتید دیگر را، مدیون نام خالقی بودیم و هستیم. این‌طور بود که سال دوم و سال سوم را نه به صورت دانشجویی که به صورت ملی برگزار کردیم.

 اگر اجازه بدهید برای یافتن پاسخ سوالاتی از بُعد تاریخی به علیرضا میرعلینقی رجوع کنیم. روح‌الله خالقی یکی از تاثیرگذارترین چهره‌های موسیقی ماست و اولین رئیس هنرستان موسیقی ملی. می‌خواهم کمی در مورد تاثیرات او و کارهای ماندگارش در طول تاریخ صحبت کنید.

میرعلیرضا میرعلی‌نقی: البته به لحاظ سنی حق این بود که از استاد ساکت می‌پرسیدید و من با کسب اجازه از ایشان صحبت می‌کنم. نخستین چیزی که ما می‌دانیم این است که روح‌الله خالقی بسیار بیش از یک آهنگساز صِرف است. درواقع اگر شما معنی جهانی و استانداردی علمی را از کلمه «آهنگساز» در نظر بگیرید، می‌شود استاد خالقی. از حدود 1313 تا حدود 1343، نزدیکی‌های آخرین دوران زندگی استاد (درگذشته 21 آبان 1344)، مقطعی بود که خالقی از کار کناره گرفت و به سراغ دانشگاه و مباحثی دیگر غیر از موسیقی رفت. زمانی که در موسیقی کلاسیک ایرانی، فقط همین یک آهنگساز بود. یعنی فقط همین یک نفر بود که فعالیت می‌کرد. او همه شرایط لازم را داشت. ضمن این که مکتب استادش، علینقی وزیری (کلنل وزیری) را تداوم بخشیده و تکامل داده است. هرچند بعد از او، شاگرد دیگری هم از همان مکتب برآمد؛ موسی معروفی. البته که به لحاظ بافت و ساخت کار و دید زیبایی‌شناسی متفاوت با استاد خالقی بود. درواقع اگرچه در راستای مکتب وزیری بود ولی سطح کار متفاوتی را ارائه می‌داد که بحثی دیگر است.

«روح‌الله خالقی»، نماد شخصیتی چندبُعدی است. این را از چه بابت می‌گویم؟ از این بابت که نزدیک به چهل و یکی‌دو سال، گاه مستمر و گاه غیرمستمر، در زندگی، احوال و آثار این مرد بزرگ غور کرده‌ام. من در این راه هرچه را به دستم رسید، خوانده و گردآوری کردم. ضمن این که خوشبخت بودم که از اکثر معاصرین کسب فیض کردم خصوصا یگانه استادم در امر تحقیق و پژوهش زنده‌یاد حسینعلی ملاح. به عقیده من خالقی از وقتی وارد مدرسه عالی موسیقی شد، از یک طرف اهمیت میراث پیشین را دریافت؛ میراثی که از مکتب آقا میرزا عبدالله و درویش‌خان مانده بود. اما از طرف دیگر، با حضور استادش علینقی وزیری، افقی تازه پیش رویش گشوده شد. او در چنین مقطع حساسی، بین گذشته و آینده قرار داشت و احساس وظیفه کرد که نخست «حال» را بنا بگذارد و بعد برای آینده کاری کند.

به عنوان مثال، ارکستر موسیقی ملی، با وجود تغییراتی چند که فرهاد فخرالدینی ایجاد کرد، هنوز هم آخرین نماد زنده مکتب وزیری و خالقی است. دراقع، راه همان راه است، براساس بنیانی که آن‌ها گذاشتند منتها با تکامل‌یافتگی‌هایی به اقتضای وقت، به اقتضای پیشرفت ذهنیت‌ها و تکنولوژی‌ها. روح‌الله خالقی، مردی بسیار هوشمند بود. هوشمند به معنای برخوردار از سلامت و خرد ایرانی. آن هم با وجود یک زندگی پرمسئولیت و سنگین. زندگی شخصی و حرفه‌ای این استاد به گونه‌ای است که کمترین نمود رفتار غیرعادی یا اختلال را - چنان‌چه اکثریت قریب به اتفاق موسیقی‌دانان داشته‌اند و دارند و خواهند داشت - در آن نمی‌بینید. یعنی نبوغ او به هیچ‌وجه بیمارگونه نیست. سالم است و در عین عقلانی بودن چه در نثر و چه در ساخت آهنگ‌، بسیار لطیف و احساساتی است. شبیه گفته فیلسوف بزرگ فرانسوی، ژان ژاک روسو به شاگردش که می‌گوید هم حساس باش و هم عاقل. چون اگر فقط یکی از این دو باشی ناتوان هستی.

تنها زمینه‌هایی در حوزه موسیقی که استاد خالقی به آن‌ها ورود نکرد، یکی موسیقی کودک بود و دیگری موسیقی فیلم. آن هم به این دلیل که زمینه این کارها، در آن زمان فراهم نبود. شما اگر این دو را استثنا کنید، زمینه‌ای از موسیقی نیست که خالقی در آن رد پایی مهم و موثر نگذاشته باشد. به‌ویژه در تالیف کتب آموزشی. من این را از مصاحبه‌ای با زنده‌یاد محمود ذوالفنون به یاد دارم که می‌گفت خالقی کتاب‌های آموزشی‌اش را تالیف کرد؛ چهار جلد برای ویلن و یک جلد برای تار و سه‌تار، تا سنگ بنایی باشد که آیندگان براساس آن پیش بروند. اما نگاه کنید که از انتشار دوره چهار جلدی ویلن، 74 سال می‌گذرد و هنوز تکمله‌ای بر آن نوشته نشده است. این نه به آن معناست که این اثر، اثری کامل و جامع است، هرچند در دوره خود قطعا بوده است. بلکه به معنای کم‌کاری و کاهلی ماست.

نکته شگفت‌آور دیگر در مورد خالقی در کنار بسیاری نکته‌های شگفت‌آور، این که؛ هیچ اندیشه و هیچ واقعه مهمِ کوچک یا بزرگی در حوزه موسیقی نبوده که او در موردش ننوشته باشد. نوشته‌های خالقی آن‌قدر بسیار بود که می‌توانم بگویم «ای ایران» که به همت دخترشان، گلنوش خالقی منتشر شد، کتاب کاملی نیست. ضمن این که کامل‌تر از آن، نزد من است که سی سال است می‌خواهم منتشرش کنم اما نمی‌دانم چرا نمی‌شود. روح‌الله خالقی مقدار زیادی قلم‌اندازی برای این‌طرف و آن‌طرف، برای این‌جا و آن‌جا دارد. به گونه‌ای که از هیچ واقعه‌ای در زمینه موسیقی بدون حساسیت و مسئولیت نگذشته است. نمونه دیگر این حساسیت و احساس مسئولیت را وقتی می‌بینیم که از منزل استاد محمدعلی گلشن ابراهیمی ریل‌هایی به رادیو آمد. خالقی پای تک‌تک این‌ها نشست و گوش داد، و گفت این‌جا را این‌طور بکنید و آن‌جا را آن‌طور. یعنی از کنار هیچ چیز با بی‌تفاوتی و بی‌مسئولیتی نمی‌گذشت.

همین‌جا باید اشاره کنم که من یک نفرم، اما اگر چندین و چند نفر باشیم و بگردیم، غیر از اسنادی که اوایل انقلاب از بین رفت، باز هم نوشته‌های بسیاری از خالقی پیدا خواهیم کرد. نوشته‌هایی که او، به عقیده من، با آن‌ها تمام بی‌دانشی و بی‌مسئولیتی دوره خود را جبران کرد. برای همین است که در عکس‌های پنجاه‌وخرده‌ای سالگی‌اش، یک مرد شکسته و فرتوت را می‌بینید. بخشی از این، به خاطر فشار کار بود و بخش دیگرش به خاطر ناملایمتی‌هایی که دید. مثلا از سوی توده‌ای‌هایی که پرویز محمود سمبل‌شان بود یا کسانی که معتقد بودند موسیقی ایرانی بی‌ارزش است و باید از بین برود یا آن‌هایی که خالقی سد راهشان بودند و نمی‌گذاشت از کارهای مبتذل‌شان سود ببرند. همین‌ها بود که موجب شد در نامه‌ای بنویسند آقای خالقی صلاحیت اظهار نظر در مورد موسیقی را ندارد! این‌ها همه زهر بود، سم بود، تیرهایی بود که بر جان این مرد حساس نشست. بعد هم این که کارشکنی جزو لاینفک جامعه ماست که اتفاقا در دوره او بیشتر هم بود.

یکی دیگر از چیزهایی که ممکن است همه در مورد روح‌الله خالقی ندانند این است که او ازجمله اولین کسانی بود که در سال‌های 1930با سیستم آموزش و پرورش نوین آمریکایی آشنا شد و طالب این بود که این سیستم آزاد و دموکراتیک بر فضا حاکم شود. آن هم در برابر آموزش و پرورشی که بیشتر تابع سیستم‌های انگلیسی خشک و سرکوبگر بود. خالقی سه مقاله در این باره ترجمه کرد. چیزی که کمتر کسی از آن خبردار است.

این را در مورد خالقی، شاید گفته باشم و شاید نه. وضعیت او به لحاظ تبار خانوادگی و اسم‌ورسم شخصی به گونه‌ای بود که ریاست مدرسه البرز را، قبل از دکتر محمدعلی مجتهدی، به او پیشنهاد دادند؛ بزرگ‌ترین دبیرستان ایران و بلکه خاورمیانه با 20 هزار شاگرد. اما او به خاطر این که تصور می‌کرد با قبول این کار از موسیقی دور می‌افتد قبول نکرد. یک دوره هم در اواخر دهه 20 به او پیشنهاد شد که معاون وزیر شود. این مرد، لیسانسه دانشسرای عالی در سال 1313 بود. دانشسرایی که آن زمان فقط سالی پنج نفر فارغ‌التحصیل داشت و پای مدرکش را شاه امضا می‌کرد. یعنی مدرکش این‌قدر می‌ارزید. خالقی، منشی مخصوص وزیر معارف، علی‌اصغر حکمت، بود. فردی که در سال 1313، در 29 سالگی معاونت وزیر را بر عهده داشت، قطعا 10 سال بعد به راحتی می‌توانست جای او هم باشد. ولی خالقی تمام این‌ها را رد کرد به خاطر این که موسیقی کشورش را ارتقا دهد.

این‌ها نسلی خاص بودند. نسلی که همه چیز را برای موسیقی می‌خواستند. این را هم بگویم که خود این مرد و آثارش - که بیشترشان هم هنوز پیدا نشده‌اند - لایق توجهی بیش از این هستند. این کار اما، یک تیم پژوهشگر می‌خواهد. البته که فکر می‌کنم اگر وضع به همین شکل که هست، بماند و بدتر نشود محمدرضا عزیزی، با همتی که دارد، شاید بتواند بنیادی خصوصی به نام بنیاد خالقی راه اندازی کند. بنیادی برای مردی که مثل کوه یخ، تنها نوک آن پیداست و بخش عمده‌اش نامکشوف مانده است.

به استاد ساکت برسیم. شما، هم در زمینه آهنگسازی، هم در زمینه تدریس و هم تالیف، از دیرباز تاکنون صاحب تجربیاتی ارزشمند هستید. تاثیر روح‌الله خالقی را در آموزش موسیقی به‌ویژه در دهه‌های اخیر چه‌طور می‌بینید؟

کیوان ساکت: می‌دانید که ما در دوره‌ای از تاریخ همه هنرها، شاهد شکفتگی‌های ویژه هستیم. بخشی از این شکفتگی در تاریخ معاصر ما، با زاده شدن شعر نو اتفاق افتاد و پس از آن با نوآوری‌های علینقی وزیری. تا جایی که به گمان من می‌توانیم موسیقی ایران را به دو دوره تقسیم کنیم؛ قبل از وزیری و بعد از وزیری. موسیقی ایرانی، قبل از وزیری، موسیقی توصیفی نبود و نوازندگی فقط معرفی ردیف به حساب می‌آمد. موسیقی بیانی نبود و به گواه صفحات قدیمی شیوه نواختن همه نوازنده‌ها یکسان بود. تنها چیزی که آن‌ها را از هم جدا می‌کرد، مهارت و تسلط‌شان بر سازی بود که می‌زدند. ساز متداول هم تار بود. از زمان وزیری اما، داستان موسیقی عوض شد. ما اگر فقط به حاصل مدرسه موسیقی وزیری نگاه کنیم دو چهره بزرگ می‌بینیم؛ ابوالحسن صبا و روح‌الله خالقی.

صبا، پیش از وزیری هم موسیقی را می‌شناخت و شاگرد میرزاعبدالله بود. او از وزیری تاثیر بسیار پذیرفت ولی آن را با نبوغ خود به گونه‌ای درآمیخت که شیوه‌ای جداگانه در نوازندگی و آهنگسازی برای ویلن و سه‌تار پی گذاشت. خالقی اما در آهنگسازی بسیار تحت تاثیر وزیری بود. نخستین سرود میهنی که ساخته شد «ای وطن» با صدای روح‌انگیز و رهبری ارکستر مدرسه موسیقی توسط وزیری، در دشتی ساخته شد. وزیری می‌خواست بگوید به آوازها و مُدهای موسیقی ایرانی نباید تنها از یک منظر نگاه شود. دشتی همان‌طور که اکنون نیز مرسوم است می‌تواند آوازی غمگنانه برای بیان اندوه باشد، از سوی دیگر می‌تواند حماسی باشد و پیامش وطن‌پرستی، از دیگر سو نیز اصلا می‌تواند کمیک باشد. خالقی این روش را پسندید و راه استادش را ادامه داد.

میرعلی‌نقی: درواقع می‌توانیم بگوییم صبا با وزیری تکمیل شد اما خالقی با وزیری متولد شد.

ساکت: دقیقا. خالقی برای موسیقی ایران یک شانس بود؛ آن دوره‌ای که، ریاست هنرستان موسیقی ملی را بر عهده داشت، آن دوره‌ای که برنامه‌هایی جاودانه در «گلها» ساخت، آن دوره‌ای که تنظیم‌هایی برای عارف کرد و کارهایی با صدای بنان ساخت، که شاید نظیرش دیگر تکرار نشود. هرچند به شخصه انتقاداتی را هم بر شیوه آموزشی خالقی وارد می‌دانم. البته که این انتقادات چیزی از ارزش آثار خالقی نمی‌کاهد. چنان‌چه بر خود وزیری هم انتقاداتی وارد است و حتی تعاریف او از موسیقی ایرانی با نقد جدی مواجه‌اند. که البته اصلا مهم نیست. این نقدها در مقابل آن همه کاری که وزیری کرده است، که خالقی کرده است، بسیار کوچکند. به نظر من این که ما بعدها با هنرمندانی در موسیقی‌مان روبه‌رو شدیم که از جایگاهی بلند برخوردارند، به خاطر مردانی بزرگ چون خالقی بوده است. به خاطراتی که از زنده‌یاد هوشنگ ظریف، پروین صالح و دوستان دیگر شنیده‌ام ارجاع‌تان می‌دهم؛ خالقی، هنرستان موسیقی ملی را فقط یک هنرستان نمی‌دانست. او آن‌جا را خانه خود می‌دانست. خالقی چنان با هنرجویان رفتار می‌کرد که انگار پیشاپیش می‌دانست در حال پرورش نسلی عاشق است. نسلی که موسیقی ایران باید به دست آن‌ها سپرده می‌شد.

بله، می‌دانیم که بسیاری از کتاب‌ها و آثار صوتی‌شان را هم همان‌جا گذاشتند. همین‌طور دستگاه ضبط‌صوتشان را و...

میرعلی‌نقی: نمی‌دانم این‌ها گفتن دارد یا نه، البته که به هر حال یک روز گفته می‌شود. یکی از بزرگ‌ترین موانع بر سر راه خالقی، کارشکنی‌های وزیر مدام‌العمر فرهنگ و هنر بود؛ مهرداد پهلبد، داماد خانواده پهلوی. او از نسل وزیری، خالقی، صبا و دیگران انتظار کرنش داشت. کاری که این‌ها در برابر هیچ‌کس انجام نمی‌دادند. پس، پهلبد آن‌قدر بر سر راه خالقی سنگ‌اندازی کرد تا او از نهادی آموزشی که خودش تاسیس کرده بود، استعفا داد.

 این، پیش‌تر برای خود علینقی وزیری هم اتفاق افتاده بود.

میرعلی‌نقی: بله. هر دوی این‌ها قربانی سرافرازی، استغنا و شخصیت مستقل‌شان شدند. چون کرنش نمی‌کردند. پهلبد از حدود سال‌های 1343، 1342 به بعد که پایه‌های قدرتش محکم شد، تیپی از موسیقی‌دانان را تربیت کرد و به آن‌ها بال‌وپر داد که بیش از موسیقی‌دان‌بودن، کارمندانی مطیع و حرف‌شنو بودند. برخی از این‌ها آثار خوبی هم آفریدند اما نه به لحاظ کمی، نه به لحاظ کیفی و نه به لحاظ شخصیت هنری قابل قیاس با خالقی و صبا نبودند. من نمی‌خواهم از کسی نام بیاورم. چرا که مشخص است از 1342 تا 1358 که طوفان انقلاب همه‌چیز را عوض کرد، چه کسانی از امکانات وزارت فرهنگ و هنر بهره می‌بردند. از پول‌پاشی و ریخت‌وپاش‌هاش بیهوده‌اش. آن هم نه برای کارهای عمیق و اصیل، برای کارهای نمایشی. به کل ارکسترهای پهناور وزارت فرهنگ و هنر نگاه کنید و ببینید در آن دوره ده ساله کدام‌شان قابل قیاس با دوره «گلها» با آن امکانات اندک و فقیرانه، بودند؟ در هر حال وضعیت به گونه‌ای بود که خالقی را در سال 1338 از پا درآورد. خالقی بعد از آن تنها 6 سال زندگی کرد. با این که احترامش را داشتند، در بسیاری از شوراها عضو بود و آثارش اجرا می‌شد اما هنرستان عشق اول و آخرش بود که از آن جدایش کردند. یعنی خانه‌اش آن‌جا بود؛ آموزش و بودن با بچه‌ها تنها چیزی بود که می‌خواست.

خانم ارفع اطرایی یک بار در این زمینه، چیزی تعجب‌آور به من گفت. گفت روح‌الله خالقی با وجود تمام مسئولیت‌های سنگینی که داشت، جمعه‌ها که تنها وقتِ استراحتش بود با ماشین خودش و ماشین ناظم هنرستان راه می‌افتاد. او به درِ خانه تک‌تک هنرجویان می‌رفت و با کسب اجازه از والدین‌شان آن‌ها را برای گردش علمی به حومه تهران می‌برد. بدون توقع دیناری. اگر در مورد خالقی و امثال او، نگوییم «خودشان را وقف کرده بودند»، چه چیز دیگری می‌توانیم بگوییم؟ آن‌ها خودشان را با عشق وقف چیزهایی کرده بودند که تصورش هم برای ما دشوار است. وقف چیزهایی که به چشم ما دیگر دوره‌شان گذشته است؛ وقف ایمان و اعتقاد. ضمن این که فراموش نکنید هر کدامِ این‌ها به لحاظ خانوادگی متعلق به طبقه ممتاز اجتماع بودند. یعنی کافی بود لب تر کنند، تا بهترین پست‌ها را بگیرند؛ با کارِ کم و حقوقِ بسیار و امکاناتِ رفاهی. وزیری اگر در سال 1332 که به ایران برگشت، مدرسه عالی موسیقی را تاسیس نکرده بود و دنبال کار پیشین‌اش را می‌گرفت، به آسانی می‌توانست در کابینه مخبرالسلطنه وزیر جنگ شود. یا موسی‌خان معروفی که املاک بسیار وسیع‌اش را فروخت تا صرف پرداخت دستمزد این و آن، کند. کسانی که ردیف‌های موسیقی را می‌نوشتند. خاطرم هست پسرشان استاد جواد معروفی می‌گفتند پدر من کیسه‌های بزرگ پر از طلا را خرج این کار می‌کرد.

ساکت: اگر وزیری، مدرسه موسیقی را راه نمی‌انداخت ما هم‌اکنون خالقی را نداشتیم یا صبا را به آن‌گونه‌ای که امروز هست، نداشتیم. وزیری نعمتی بود، گنجی که هنوز هم که هنوز است برای کسانی که، به هر دلیل با این شیوه هم‌سو نیستند، ناشناخته مانده است.

این را هم بگویم، نیرویی که پشت جایزه‌های مثل «جایزه ملی آهنگسازی استاد روح‌الله خالقی» هست چیزی جز نیروی عشق و تعهد نیست. عشق و تعهد به بازتاب و گسترانیدن شناخت بیشتر از بزرگان معرفت و فرهنگ ایران. پس امیدوارم این جشنواره ادامه داشته باشد، در پایه و سطحی بسیار گسترده‌تر، اما به همین شیوه‌ای که هست؛ موظف کردن همه شرکت‌کنندگان به نوشتن پارتیتور که دارای حُسنی بزرگ است. جشنواره‌های زیادی هستند که فقط برای نوازندگی؛ تک‌نوازی، دونوازی یا نهایتا سه‌نوازی، پارتیتور می‌خواهند. اما این که ما جوانان موزیسین را به نوشتن پارتیتور سوق دهیم و تشویق‌شان کنیم، کاری بسیار بزرگ، زیبا و پرارج است.

آقای عزیزی برای برگزاری این جشنواره با چه چالش‌هایی روبه‌رو بودید؟ به هر حال دوره اول در فضایی دانشجویی بود اما دوره دوم و سوم ملی شد. در نتیجه حتما چالش‌های‌تان هم بیشتر شده است.

عزیزی: ناملایمات در هر دو دوره‌ای که جایزه در سطح ملی بود، وجود داشت. بابک خضرایی، داور بخش پژوهش سومین «جایزه ملی آهنگسازی استاد روح‌الله خالقی»، در دور دوم یادداشتی نوشته و در آن آورده بود که: بیهقی به استادش نامه‌ای می‌نویسد و از شرایط زمانه گلایه می‌کند. گلایه‌هایی که عین به عینش اما با لحنی امروزی‌تر، در نامه خالقی به وزیری هست که از ناملایمات زمانه می‌گوید. ما در طول برگزاری جشنواره فقط دلگرم حضور اساتیدی مانند استاد ساکت و استاد میرعلی‌نقی و باقی دوستان بودیم. با این حال اولین چیزی که حین تلاش برای برگزاری هر سه دوره توجه مرا به خود جلب کرد این بود که: هیچ‌کس سر جای خودش نبود. مثلا وقتی چند سال پیش طرح را برای معاونت هنری دانشگاه آزاد بردیم گفتند کد ملی آقای خالقی را هم بنویسید تا بتوانیم استعلام‌شان را بگیریم!

 می‌گفتید تاریخ تولدش را هم حتی درست نمی‌دانیم!

میرعلی‌نقی: کارمندپروری و کارمندمسلکی است که این کارها را می‌کند.

ساکت: مثالی از همین دست را من نیز به خاطر دارم. یک بار یکی از وزراء در نمایشگاه سهراب سپهری پرسیده بود خود آقای سپهری تشریف ندارند؟!

میرعلی‌نقی: من هم مشابه‌اش خاطرم هست. بیست‌وچند سال پیش بود که می‌خواستیم برنامه‌ای در مورد عبدالقادر مراغه‌ای، موسیقی‌دان ایرانی برگزار کنیم. یکی از کسانی که در مورد او کار کرده نویسنده‌ای است متعلق به قرن نوزدهم. در فرهنگستان، آقایی که متاسفانه هنوز هم سمت دارد، گفت خب! ایمیل این نویسنده را هم به من بدهید!

عزیزی: در مورد روح‌الله خالقی اما، «ای ایران» که دست کم یک بار به گوش هر ایرانی خورده است. ولی معاونت هنری یک دانشگاه نمی‌داند که او شصت سال پیش درگذشته است و طبیعتا کد ملی ندارد!

ما از مردم عادی انتظاری نداریم ولی کسی که در چنین سمتی نشسته است قطعا باید بداند.

میرعلی‌نقی: ما چهار سال پیش در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران با آقای حسین علیشاپور در مورد سبک‌های آوازی نشستی داشتیم و تقریبا هیچ‌کدام از دانشجویان نام مرتضی محجوبی را نشنیده بودند یا می‌گفتند صبا که فقط سه‌تار می‌زد! و ما مانده بودیم که چه بگوییم.

 البته به خود آقای عزیزی هم آن‌قدر که به دنبال برگزاری جایزه خالقی رفته است، آقای خالقی می‌گویند!

عزیزی: بله، من بین معاونت‌های ارشاد و مدیرکل‌ها و کارمندان حوزه موسیقی، نامم آقای خالقی است و تازه پیش هم آمده است که بپرسند محمدرضا عزیزی چه‌طور آدمی است آقای خالقی؟! طبیعتا دیدن چنین برخوردی از، به‌عنوان مثال، مسئول حراست تعجب‌آور نیست اما از مدیران و معاونان و کارمندان حوزه موسیقی تعجب‌آور است.

میرعلی‌نقی: این را هم بگویم، چون به نظرم حیف است که ثبت و ضبط نشود. استاد صبا، یکی، دو ماه قبل از فوتش هوس می‌کند به تبریز برود و شهریار را ببیند. او تصمیم می‌گیرد سری هم به هنرستان آن‌جا بزند. وقتی به هنرستان می‌رسد فقط ناظم مانده است و هیچ‌کدام از معلم‌ها که احتمالا او را می‌شناختند نیستند. صبا که می‌بیند ناظم نمی‌شناسدش، به عکس قاب کرده‌ی خود اشاره می‌کند و می‌پرسد این را می‌شناسی؟ ناظم پاسخ می‌دهد می‌گویند استاد صباست و فکر کنم چند سالی است که فوت کرده است. می‌خواهم بگویم شما وقتی کارمند تربیت می‌کنی یعنی آدم بی‌حس، بی‌فکر و بی‌هوشی تربیت کرده‌ای که صرفا می‌تواند یک کار خاص را انجام دهد.

عزیزی: واقعا بخشی از چالش‌های ما معضلاتی از این دست بود.

بخش دیگر چه بود؟

عزیزی: جالب است که در ایران وقتی فردی یا نهادی خصوصی، برای برگزاری جشنواره‌ای یا جایزه‌ای پا پیش می‌گذارد برای همه سوال می‌شود که وقتی بودجه‌ای نداری، چرا این کار را می‌کنی؟! خاطرم هست حین تلاش برای برگزاری دومین دوره «جایزه ملی آهنگسازی روح‌الله خالقی» با یکی از نهادهای مرتبط با موسیقی که حتما می‌شناسیدش تماس گرفتم و پیشنهاد دادم حال که اسم موسیقی را یدک می‌کشند، دست کم پشت ما بایستند. کسی که با او تماس گرفته بودم تلفن را در جلسه هیات‌مدیره روی بلندگو گذاشت. اولین سوالی که پرسیده شد این بود که چه‌قدر بودجه دارید؟ وقتی پاسخ دادم فعلا می‌توانم تا 20 میلیون تومان هزینه کنم آن‌ها خندیدند. در حالی که همه‌شان از اهالی موسیقی بودند و با اهمیت روح‌الله خالقی و برگزاری یک جایزه آهنگسازی به نام او، آشنا. خنده‌های آن‌ها برای من یک ضربه روحی شدید بود. هرچند در نهایت لشکر یک نفره شدیم و دوره دوم را با همان 20 میلیون تومان برگزار کردیم.

ساکت: (خطاب به عزیزی) فکر می‌کنم یکی از شانس‌هایی که آوردید، همین بود که آن نهاد به شما کمک نکرد. چون اگر آن نهاد پای کار می‌آمد، قطعا بسیاری از اساتیدی که برای هیات داوری به سراغ‌شان رفتید، پیشنهادتان را قبول نمی‌کردند.

عزیزی: در دوره دوم نیز با وجود همه ناامیدی‌ها، به برج آزادی رفتیم. جایی که زیر نظر و با حمایت بنیاد رودکی فعالیت می‌کند. ما بسیار علاقه‌مند بودیم «جایزه آهنگسازی روح‌الله خالقی» را - دست کم از دوره دوم که از حالت دانشجویی درآمد و ملی شد - در آن‌جا برگزار کنیم. چون هم برای‌مان نماد معماری ایرانی بود و هم نماد میهن‌پرستی که یکی از خصائص برجسته روح‌الله خالقی است. آن زمان، محمد الهیاری، مدیرعامل بنیاد رودکی و سیدمحسن حسینی، رئیس مجموعه فرهنگی هنری برج آزادی گفتند هرطور شده است باری از روی دوش‌مان برمی‌دارند. این‌طور شد که هم تمرینات ارکستر سازهای ایرانی خالقی در آن‌جا انجام شد و هم اختتامیه.

امسال نیز انجمن موسیقی قول‌هایی داده بود. به هر حال ما می‌دانیم که انجمن هر ساله هزینه‌های بسیاری برای برگزاری جشنواره‌های دولتی می‌کند. به عنوان مثال براساس آمار منتشرشده هزینه برگزاری چهلمین جشنواره موسیقی فجر در سال 1403 مبلغ 28 میلیارد و 800 میلیون تومان بود. طبق این گزارش که در راستای اجرای قانون دسترسی آزاد به اطلاعات و شفاف‌سازی منتشر شده بود، دستمزد مجری مراسم اختتامیه صد میلیون تومان بود در حالی که بابت تجلیل از دو چهره پیشکسوت؛ حمید شاهنگیان و حسن ریاحی در آئین اختتامیه، به اهدای یک نیم‌سکه اکتفا شد. از این که بگذریم باید اشاره کنم کمک هزینه‌ای که به ما شد 20 میلیون تومان بود و هرچند گفتنش خجالت‌زده‌ام می‌کند اما آن مبلغ در قالب کارت هدیه به داوران تقدیم شد. برای همین است که می‌گویم ما بی‌پشتوانه‌ایم و این اساتید واقعا به واسطه عشق و تعهدشان به موسیقی است که «جایزه ملی آهنگسازی روح‌الله خالقی» را همراهی می‌کنند.

ساکت: شما بی‌پشتوانه نیستید، پشتوانه شما انگیزه‌تان و عشق‌تان به فرهنگ و موسیقی ایران هست. من باز هم به شما و تیم همراه‌تان خسته نباشید می‌گویم و بسیار خشنودم که نسل جوان چنین عاشقانه خود را موظف به حفظ و اشاعه میراث بزرگانِ درگذشته می‌داند.

میرعلی‌نقی: در مورد روح‌الله خالقی نکته دیگری هم هست که باید بگویم. یادتان نرود براساس اسناد موجود در ماهنامه هنر موسیقی، یکی از احتمالا خوش‌نام‌ترین افراد این حوزه [عضو ارشد نهاد صنفی مرتبط با موسیقی]! تلاش کرد با بهایی خواندن روح‌الله خالقی، هر ارگانی را که اثری از او منتشر کرده بود زیر سوال ببرد. آن زمان دختر روح‌الله خالقی، گلنوش پاسخی مستدل و دندان‌شکن به این فرد داد. اما او همچنان به شایعه‌پراکنی‌های خود ادامه داد و آن‌قدر گفت و گفت که من هم مجبور شدم پاسخ بدهم. روح‌الله خالقی و خانواده‌اش بهایی نبودند. جز بخشی از خانواده همسرِ او. ضمن این که خالقی جز انسانیت و موسیقی، وابستگی مذهبی نداشت، چه رسمی و چه غیررسمی. این‌جا بود که بار دیگر مظلومیت این مرد برای من آشکار شد و از خود پرسیدم چرا بعد از درگذشتش باز هم دست از سرش برنمی‌دارند و حتی از خاکش، از استخوان‌هایش هم می‌ترسند؟ مبادا که آن تفکر انسانی و ملی جای این تفکر بنیادگرای خشنِ را بگیرد و دوستدارانی پیدا کند.

البته که خوشبختانه با روشنگری شما و بسیاری از پژوهشگران اکنون این موضوعات برطرف شده است و نهاده‌های دولتی هم تلاش هایی را برای برگزاری چنین رویدادی به نام استاد روح‌الله خالقی کرده اند.

میرعلی‌نقی: بله ولی خاطرم هست که خانواده استاد آن زمان واقعا وحشت‌زده شده بودند و می‌خواستند ایران را ترک کنند. چون می‌ترسیدند اول محاکمه شوند و بعد از آن‌ها بپرسند چه‌کاره‌اند؟! این جو رعب و وحشت را هم یکی از افراد همان نهادی که هیچ‌وقت مایل نیستم نامش را بیاورم، ایجاد کرده بود و هیچ کس هم نمی‌توانست مانعش شود و بگوید به چه حقی این کار را می‌کنی؟! هرچند معتقدم این‌ها یک‌جا در پیشگاه قانون جواب پس خواهند داد و خواهند فهمید بازی کردن با حیثیت استادی که حیثیت موسیقی ایران است، تاوان دارد.

آن هم استادی که یکی از ملی‌ترین سرودهای ما را ساخته است. سرودی که بر چنان قله‌ای قرار دارد که هنوز هم که هنوز است دست‌نیافتنی به نظر می‌رسد.

ساکت: «ای ایران» سرودی است که همه مرم ایران آن را به عنوان سرود ملی پذیرفته‌اند.

میرعلی‌نقی: ما در طی تاریخ معاصرمان، سرودهای ملی - میهنی بسیاری شنیده‌ایم که برخی‌شان هم بسیار ارزشمند بوده‌اند ولی اغلب این سرودها، از طرف دولت به موسیقی‌دان سفارش داده شده‌اند. یعنی امر از بالا به پایین بوده است. «ای ایران» اما تنها و تنها سرودی است که از دل طبقه متوسط مردم بیرون آمد.

یک نکته دیگر هم بگویم که در این جمع فقط من و استاد کیوان ساکت آن را به خاطر داریم. در سال‌های پیش از انقلاب، «ای ایران» فقط یک نوبت در روز آن هم در کم‌شنونده‌ترین ساعات رادیو، دو بعدازظهر، پخش می‌شد. این، همیشه برای من سوال بود که چرا با سرودهای دولتی مثلا «شاهنشه ما زنده بادا...» و... چنین برخوردی نمی‌شود اما با «ای ایران» همیشه با تحقیر و بی‌اعتنایی برخورد می‌کنند؟! بعدها از آقای فریدونِ مرادی نامی که در رادیو مسئول پخش بود پرسیدم داستان چیست که «ای ایران» فقط یک بار در روز، آن هم در ساعتی مرده پخش می‌شود؟! گفت برای این که ساواک گفته است چون اسم شاه در این سرود نیست!

اوایل انقلاب هم ظاهرا با محدودیت در پخش مواجه بوده است.

میرعلی‌نقی: آن محدودیت را صادق قطب‌زاده ایجاد کرد، آن هم با حرفی بی‌اساس که «این سرود بوی رضاخان می‌دهد!» در حالی که «ای ایران» اساسا ربطی به رضاخان نداشت، این سرود در پاییز 1323 ساخته شد، زمانی که رضاخان فوت کرده بود و جدا از این، اصلا «بوی رضاخان دادن» یعنی چه؟!

 و سرودی است که مورد اجماع تمام افرادی قرار دارد که دلشان در گرو ایران است. خاطرم هست در شب بیست‌ویکم آبان‌ماه، هنگامی که در مراسم اختتامیه سومین دوره «جایزه ملی آهنگسازی روح‌الله خالقی»، ارکستر سازهای ایرانی خالقی شروع به نواختن «ای ایران» کرد چه حس و حال میهن‌پرستانه‌ی غریبی در تالار رودکی ایجاد شد. می‌خواهم به عنوان سوال پایانی این احساس میهن‌پرستی را با آن‌چه در طول جنگ 12 روزه اسرائیل علیه ایران، بر استاد کیوان ساکت گذشت به پایان برسانم و روایت ایشان را بشنویم.

ساکت: من همان زمان نیز تاکید کردم که لزوم پاسداشت میهن برای من، صرفا محدود به حس‌وحال آن زمان که خانه‌ام ویران شده بود، نیست. میهن برای من مجموعه‌ای از داشته‌ها ازجمله؛ فرهنگ، هنر، آداب، رسوم، آیین‌ها و باورهای هر قوم است که بودن‌شان در کنار یکدیگر، احساس میهن‌دوستی را در انسان بیدار می‌کند. این احساس هنگامی که در وجود شخص به اوج می‌رسد می‌کوشد آن را با نقاشی، با ادبیات، با شعر، با موسیقی و... بروز دهد. بروز این احساس وقتی از دل برآید و ریایی در آن نباشد، جاودانه می‌شود و بر دل می‌نشیند. چنان‌چه «ای ایران» شد.

آقای میرعلی‌نقی اشاره کردند که سرودهای ملی‌- میهنی بسیاری ساخته شده است و شاید بعضی از آن‌ها به لحاظ نگاه آهنگسازی پیچیده‌تر از «ای ایران» هم باشند. اما مهم این است که مردم چه چیزی را می‌پذیرند و سینه به سینه به یکدیگر منتقل می‌کنند. در مورد خودم مثالی بزنم. من بارها خواسته‌ام آهنگی براساس شعری از فریدون مشیری بسازم، شعری که درواقع یک آرزو برای وطن، یک فرجام نیک برای وطن است اما هنوز موفق نشده‌ام. می‌خواهم بگویم این که همه مردم بتوانند با یک سرود ملی - میهنی ارتباط برقرار کنند، هوشمندی بسیار زیادی می‌خواهد که خالقی از آن برخوردار بود.

به سوال‌تان بازگردم. من وقتی خانه‌ام را دیدم، تنها خوشحالی‌ام این بود که کسی در ساختمان حضور نداشته و هیچ‌کس آسیب جانی ندیده بود. هرچند بخش‌هایی از ساختمان به شدت تخریب شده بود و هنوز هم که هنوز است به همان شکل است. من همان زمان هم اعلام کردم که هرچه نوار، سی‌دی‌، کتاب‌، نت و ساز از دست دادم، فدای ایران و نفرین باد بر کسانی که جنگ‌افروزی می‌کنند و موجب افروخته شدن شعله جنگ در هر کجای دنیا می‌شوند.

59243

کد مطلب 2145409
روایتی از ناملایمات و بی‌مهری‌هایی که روح‌الله خالقی را از پا انداخت / «ای ایران» تنها سرودی است که از دل طبقه متوسط مردم بیرون آمد 2
روایتی از ناملایمات و بی‌مهری‌هایی که روح‌الله خالقی را از پا انداخت / «ای ایران» تنها سرودی است که از دل طبقه متوسط مردم بیرون آمد 3
روایتی از ناملایمات و بی‌مهری‌هایی که روح‌الله خالقی را از پا انداخت / «ای ایران» تنها سرودی است که از دل طبقه متوسط مردم بیرون آمد 4
روایتی از ناملایمات و بی‌مهری‌هایی که روح‌الله خالقی را از پا انداخت / «ای ایران» تنها سرودی است که از دل طبقه متوسط مردم بیرون آمد 5
روایتی از ناملایمات و بی‌مهری‌هایی که روح‌الله خالقی را از پا انداخت / «ای ایران» تنها سرودی است که از دل طبقه متوسط مردم بیرون آمد 6