«روایت اول» حادثه تروریستی شاهچراغ (ع) را این جوانان دست گرفتند + فیلم و عکس
گروه جامعه خبرگزاری فارس - مریم شریفی؛ «جنگ امروز، جنگ روایتهاست و اگر در بزنگاهها، روایت اول را دست نگیری، قافیه را در همراه کردن افکار عمومی باختهای»... حالا و بعد از حوادث سلسلهوار سالهای اخیر که یک جنگ تمامعیار رسانهای را علیه ایران اسلامی به دنبال داشته، دیگر کمتر کسی میتواند به صحت این هشدار، تردید وارد کند. جوانان دغدغهمند «حسینیه هنر شیراز»، یکی از همان گروههایی بودند که با درک درست از فضای رسانه در دنیای امروز، «روایت» را بهعنوان مسأله اول در مسیر فعالیتشان در حوزه رسانه و تاریخ شفاهی انتخاب کردند. همین ریلگذرای هوشمندانه در ادامه، در دو حادثه تروریستی در حرم حضرت شاهچراغ (ع)، حسابی گرهگشا شد. روایتهای اهالی حسینیه هنر شیراز از جزییات حادثه در اولین دقایق و ساعات پس از این دو حادثه تلخ، همان گمشده مخاطبان بود و توانست این بار، روایت اول را نصیب جبهه رسانهای دلسوزان انقلاب و ایران کند. در هفتمین روز حادثه تروریستی اخیر در حرم شاهچراغ (ع)، در گفتوگو با «محمدصادق شریفی»، محقق حوزه تاریخ شفاهی و عضو حسینیه هنر شیراز، عملکرد روایتگران جوان این مرکز در حوادث چند سال اخیر را بررسی کردیم.
گروهی از اعضای حسینیه هنر شیراز در کنار حجت الاسلام نیری، مسؤول سابق نهاد رهبری در دانشگاه شیراز
در میدان «روایت» حاضر نباشی، بازی را باختهای
«در دوران دانشجویی، دغدغه هویت و مشارکت فعالانه در مسایل و رویدادهای اجتماعی، ما و گروهی از دوستان فعال را دور هم جمع کرد و فعالیتهایی در این زمینه انجام دادیم. در آن فعالیتهای خودجوش، هرچه پیش رفتیم، بیشتر نیاز به روایتگری در زمینه مسایل اجتماعی را درک کردیم. بعد از فارغالتحصیلی که با ناآرامیهای سال 96 و انعکاس آن در فضای مجازی مواجه شدیم، بیش از پیش به خلأ موجود در زمینه روایت در جامعه پی بردیم. در ادامه، پیگیری این دغدغه، ما را به راهاندازی حسینیه هنر شیراز رساند.»
کتاب «نهضت در شیراز»، اولین دایرهالمعارف مصور تاریخ انقلاب در شیراز از سال 42 تا 57
«محمدصادق شریفی»، محقق و تدوینگر حوزه تاریخ شفاهی و عضو حسینیه هنر شیراز در ادامه، از شروع هدفمند فعالیتهای این مرکز در عرصه روایتگری اینطور میگوید: «سال 97 که حسینیه هنر شیراز با محوریت تاریخ شفاهی و روایتگری شروع به کار کرد، به این فکر کردیم که در عمر 40 و چند ساله انقلاب اسلامی، روایتهای حول قیام مردم علیه حکومت پهلوی و شکلگیری انقلاب اسلامی، همیشه روایتهای مرکزگرا بوده و بهندرت، وقایع منجر به انقلاب در شهرهای دیگر روایت شده و جای روایتهای اختصاصی شهرهای دیگر، بعد از گذشت 4 دهه از پیروزی انقلاب اسلامی همچنان خالی است. اینطور بود که اساس کار در حسینیه هنر شیراز، بر تاریخ شفاهی و جمعآوری و تدوین روایتها و خاطرات چهرههای بومی شهر شیراز از دوران مبارزات انقلاب قرار گرفت. تحقیقات و گفتوگوهای مفصل و دامنهداری شروع شد و بعد از چند سال، ماحصل آن در قالب کتاب «نهضت در شیراز» به چاپ رسید. این کتاب که اولین دایرهالمعارف مصور تاریخ انقلاب در شیراز از سال 42 تا 57 است، امسال در نمایشگاه کتاب رونمایی شد. اما در زمانی که ما مشغول انجام تحقیقات این کتاب بودیم، مجموعه حوادثی از سال 98 پشت سر هم اتفاق افتاد که باعث شد طراحی اولیه ما برای فعالیتهای حسینیه هنر شیراز دستخوش تغییر شود.»
مجموعه کتاب های منتشرشده در حسینیه هنر شیراز در حوزه تاریخ شفاهی و روایتگری
از «حافظ دلها» تا «نذر نفس»
«سیل نوروز 98 شیراز، اغتشاشات بنزینی آبان 98 که متاسفانه شیراز هم یکی از کانونهای آن بود، شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی در دی ماه 98 و در ادامه، آغاز شیوع ویروس کرونا در ایران در اسفند سال 98، حوادث سلسلهواری بود که رسالتی که برای خودمان تعریف کرده بودیم را به ما یادآوری کرد؛ اینکه ما فقط تاریخنگار نیستیم بلکه مسئله ما، روایت است. بر همین اساس، در این حوادث وارد میدان شدیم و کار روایتگری را شروع کردیم. شهادت سردار سلیمانی اما نقطه عطف روایتگری ما بود. به میان مردم شیراز رفتیم و به ثبت حال و هوای آنها در وداع با سردار دلها پرداختیم. کتاب «حافظ دلها» که در سال 99 و در اولین سالگرد شهادت حاج قاسم منتشر شد، دربرگیرنده خاطرات و روایتهای مردم شیراز از شهادت سردار است.»
اما حکایت آن ویروس منحوس، حکایت دیگری بود. کرونا با خودش وحشت آورده بود اما مردم، آن جو سنگین را با سلاح همدلی و محبت شکستند. جوانان دغدغهمند حسینیه هنر شیراز هم، شدند راوی آن همدلیها: «گروههای جهادی شیراز که برای غسل و تدفین اموات کرونایی داوطلب شدند، ما هم برای ثبت خاطرات و تجربیات آنها همراهشان شدیم و مجموعه روایتهای آنها را در قالب کتاب «هفت خوانِ شستن» در اختیار علاقهمندان قرار دادیم. در ادامه به سراغ تمام نیروهای داوطلب و جهادی فعال در عرصه کمکرسانی کرونا رفتیم؛ از جهادگرانی که برای خدمت به بیماران کرونایی، وارد بخش کرونا شده بودند تا جوانی که با دکه قهوه سیارش به بیمارستان میآمد و با اهدای قهوه رایگان، از زحمات کادر درمان تقدیر میکرد. کتاب «نذر نفس» با روایتهای همین مهربانیهای خودجوش مردم شیراز در دوره کرونا تدوین شد.»
تروریستی که روایتهای ما را زخمی کرد
«حادثه تروریستی حمله به حرم حضرت شاهچراغ (ع) در آبان 1401، روایتگری ما را وارد مرحله جدیدی کرد. در شب اول حادثه که هنوز همه در بهت و شوک بودند و شرایط خاص امنیتی بر حرم حاکم بود، چند نفر از دوستان ما به حرم رفتند اما با وجود تلاش زیاد، موفق به ورود نشدند. با این حال، یکی از آنها مشاهدات و شنیدههایش را در اولین فرصت نوشت. وقتی آن روایت را همان شب در فضای مجازی به اشتراک گذاشتیم، با اینکه روایت منسجمی نبود، اما خیلی خوب دیده شد و در گروهها و کانالهای متعددی بازنشر شد. اینجا یک بار دیگر به ما اثبات شد مسئله روایت و اولین روایت، چقدر مهم است.» عضو حسینیه هنر شیراز در ادامه میگوید: «از فردای آن روز، با تمرکز روی اتفاقات مرتبط با این حادثه تروریستی، شروع به روایتگری کردیم؛ یک گروه با حضور در بیمارستان، روایت مجروحان را از حادثه ثبت کردند. یک گروه به دیدار خانواده شهدا رفتند و با آنها گفتوگو کردند. حضور در معراج شهدا، ثبت و ضبط اتفاقات مراسم تشییع شهدا و گفتوگو با خادمان، نیروهای امدادی و... هم، بخش دیگری از روایتگری ما بود.»
روایت اول را به دست بگیری، مخاطب جذب دیگران نمیشود
اهالی حسینیه هنر شیراز به هدف زده بودند و روایتهای دستهاول و سریعشان از حادثه تلخ حمله تروریستی به شاهچراغ (ع)، همانی بود که مخاطب سرگردان، تشنه آن بود: «حدود 120 ساعت با افراد مختلف؛ از شاهدان عینی تا خانواده شهدا و مجروحان مصاحبه کردیم و روایتهایمان آنقدر خوب دیده شد که حداقل در خود شیراز به مرجع اصلی خبرهای حادثه تروریستی شاهچراغ (ع) تبدیل شدیم. مجموع این اتفاقات باعث شد متولیان جشنواره عمار تصمیم گرفتند مراسم افتتاحیه جشنواره عمار سال گذشته را در شیراز برگزار کنند. ما در حال و هوای جشنواره هم، توانستیم آن روایتها را بیشتر منتشر کنیم و بیشتر به گوش مخاطبان برسانیم.»
برای روایتگران جوان شیرازی، این یک تجربه ارزشمند بود. آنها سربازان خط مقدم جنگ روایتها درباره حادثه تروریستی شاهچراغ (ع) شده بودند و بهوضوح تاثیر موفقیتشان در این صحنه جنگ را بر مخاطب میدیدند. محمدصادق شریفی در این باره میگوید: «همیشه در بحرانها، ما متاسفانه روایت اول را از دست میدادیم و به همین دلیل، در مراحل بعد برای اقناع افکار عمومی، متحمل هزینه میشدیم. یک علت این ماجرا، تکیه بر عناصر رسانهای مرکز است. مثلا این یک واقعیت است که خبرنگاری که در تهران حضور دارد، به طور طبیعی، به فضای حادثه تروریستی شاهچراغ دسترسی ندارد و جز یکی دو خبر کلی از ماجرا در گفتوگو با مسؤولان، اطلاعات دیگری نمیتواند به مخاطب بدهد. در چنین شرایطی، صحنه روایت به دست دیگران میافتد. اما روایتگران ما به سر صحنه ماجرا رفتند، با شاهدان عینی مصاحبه کردند و خودشان هم در حال و هوای حرم بعد از آن حادثه تلخ قرار گرفتند و همه اینها در روایتهایشان منعکس شد. البته کار ما به روایت اولیه حادثه، محدود نشد. دوستان ما با حضور در مدارس شهید «آرشام سرایداران» و شهید «محمدرضا کشاورز»، با همکلاسیها و معلمهای آنها گفتوگو کردند و ضمن نگارش روایتهای آنها، نماهنگها و مستندهایی هم در این زمینه تولید کردند که مستند «غیبت موجه» و مجموعه نماهنگ «سایه بالاسر» از جمله این تولیدات است.»
راننده کامیون بابلسری به یاد شهدای شاهچراغ چه کرد؟
«چند طرح در زمینه روایتگری حادثه تروریستی شاهچراغ در سال 1401 تعریف کردیم. اول، واقعنگاری آن حادثه از طریق گفتوگو با افرادی که در آن زمان در حرم بودند؛ خادمان، مجروحان و زائران. دوم، معرفی شهدای مظلوم حادثه. در این بخش، تصمیم گرفتیم در گفتوگو با خانواده شهدا، با پرداختن به شخصیت و اخلاق و سبک زندگی هر شهید، سیری که او را به شهادت در حرم رساند، برای مخاطب ترسیم کنیم. سوم، مردمنگاری. در این بخش، کنجکاو بودیم بدانیم حادثه تلخ حمله تروریستی به حرم حضرت شاهچراغ (ع)، چه تاثیری بر مردم گذاشته است. همکاران ما در حسینیه هنر، برای اجرای دو طرح اول، مشغول انجام مصاحبهها و جمعآوری اطلاعات شدند و همچنان هم کار ادامه دارد. اما طرح مردمنگاری را به شیوهای متفاوت اجرا کردیم. در ایام نوروز امسال که با ماه مبارک رمضان مصادف شده بود، یک نمایشگاه با محوریت این حادثه تروریستی در فضای داخلی حرم - حد فاصل مزار شهدای شاهچراغ و حرم امامزاده سید میر محمد (ع) - برگزار کردیم. در این نمایشگاه، اتفاقات آن حادثه تلخ را در قالب کمیک موشن، در معرض دید زائران که اغلب هم مسافر بودند، گذاشته بودیم. زائران وقتی در آن فضای واقعنگاری قرار میگرفتند، به شکل مصور با وقایع آن روز ناگوار آشنا میشدند؛ اینکه تررویست از کجا وارد حرم شد، چند نفر را شهید کرد، خادم شهید کجا بر زمین افتاد، آن پسر محصل و آن مادر جوان چطور گلوله خوردند و مظلومانه به شهادت رسیدند و...
*عهدی که راننده بابلسری برای روایت مظلومیت شهدای شاهچراغ بست
بعد از بازدید از نمایشگاه، به سراغ این زائران میرفتیم و با آنها مصاحبه میکردیم. در این طرح، علاوهبر ثبت احساس و نگاه مردم نسبت به این حادثه، میخواستیم آنها را هم در زمینه زنده نگهداشتن یاد شهدای شاهچراغ، فعال کنیم. اینطور بود که در یک حرکت نمادین، زائران و مجاوران حرم، عهد میبستند که راوی مظلومیت شهدای شاهچراغ باشند. مثلاً یک راننده کامیون بابلسری گفت: «من از این به بعد عکس شهدای شاهچراغ را روی شیشه ماشینم میزنم. با این کار، در کل کشور که میچرخم، مردم با این شهدای مظلوم آشنا میشوند.» به قولش هم عمل کرد و عکس ماشینش را هم برای ما فرستاد. خانم زائری هم گفت: «من گهگاه شیرینی یا کیک میپزم و به یاد شهدای شاهچراغ در مسجد محلهمان توزیع میکنم.» یک زائر دانشآموز هم گفت: «من نقاشی شهدای شاهچراغ را میکشم و در مدرسه به دوستانم نشان میدهم.» در مجموع، ما این سه طرح را درباره حادثه تروریستی آبان 1401 در دست اجرا داریم و قرار است محتواهای نهایی هر سه طرح، تبدیل به کتاب شود.»
آه از غمی که تازه شود با غم دگر...
بهت و ناباوری. حال مردم ایران و بهویژه مردم شیراز بعد از شنیدن خبر دومین حمله تروریستی به حرم مطهر حضرت شاهچراغ (ع) در کمتر از یک سال را شاید با این دو واژه بتوان توصیف کرد. احوال روایتگران حسینیه هنر شیراز که برای تدارک کتابهای مرتبط با حادثه تروریستی اول حرم شاهچراغ، هنوز با بازماندگان آن حادثه همنشین بودند اما چیزی فراتر از اینها بود. شریفی در این باره میگوید: «تکرار حمله تروریستی به حرم، برایمان باورکردنی نبود اما با وجود شوک و غمی که به همه ما دست داده بود، تمام همکاران بهسرعت و بهصورت خودجوش برای تولید اولین روایتها از حادثه جدید، وارد عمل شدند. دغدغه همه ما این بود که این بار، کوچکترین تعللی نباید در ارائه روایت اول صورت میگرفت. همزمان چند نفر به حرم و چند نفر به بیمارستان رفتند و از هر طریقی که میتوانستند، شروع به کسب اطلاعات برای روایت ماجرا کردند. الحمدلله نتیجه هم، قابل قبول بود. در حادثه تروریستی پارسال، ما در شب اول فقط یک یا دو روایت داشتیم اما این بار در شب اول، بیش از 10 روایت تولید و منتشر کردیم. این روال در روزهای بعد، سرعت و انسجام بیشتری پیدا کرد و ما در اولین فرصت، هم با حضور در منزل شهید حادثه، روایتهایی درباره ایشان به مخاطبان ارائه کردیم و هم در گفتوگو با خادمان و مجروحان بهعنوان شاهدان عینی، حادثه را از زوایای مختلف برای مردم روایت کردیم. همکاران ما هم با روایتهای مکتوب و هم با تهیه فیلم و عکس از افراد حاضر در متن حادثه و خانواده شهدا، همچنان به روایتگری در این زمینه ادامه میدهند.»
******
چند روایت معتبر
در بهت ساعات اولیه انتشار خبر حادثه تروریستی جدید در حرم شاهچراغ (ع) که مردم دنبال جزییات بیشتری از حال و هوای حرم و ابعاد حادثه بودند، اسم و نشانی یک کانال در فضای مجازی دستبهدست میشد. «حافظه»، همان کانالی بود که برای دسترسی به روایتهای دستهاول از حادثه تروریستی 22 مرداد 1402 به حرم شاهچراغ (ع) به کاربران توصیه میشد. ما هم به رسم مشت نمونه خروار، شما را به بازخوانی چند مورد از روایتهای این کانال مهمان میکنیم.
اگه شهید بشی، ما چی کار کنیم؟
راوی: زهرا سادات هاشمی
قرار بود با بچهها برویم موکب سر کوچه. دخترم را در کالسکه نشاندم و آماده رفتن شدیم. گوشیام شارژ نداشت اما نمیدانم چی شد «بله» را باز کردم و وارد گروه همکاران شدم. اولین پیام نوشته بود: «دوباره به شاهچراغ حمله شده»! ناخواسته کالسکه را رها کردم و سمت همسرم رفتم تا خبر را نشانش دهم. هنوز همه پیامها را نخوانده بودم که گوشیام خاموش شد. گفتم: خدا کنه راست نباشه. مگه میشه دوباره حمله کرده باشن؟ به هم ریخته بودم. گفتم: برگردید خونه. نمیریم موکب. بچهها غر میزدند: چی شده؟ چرا نمیریم؟... تلویزیون را که روشن کردم، بچهها ماجرا را فهمیدند. خاطرات حاج قاسم در ذهنم مرور شد. آن زمان هم بچههای 4 ساله و 5 ساله من، خبر شهادت حاج قاسم را از تلویزیون شنیدند. گوشیام که کمی شارژ شد، گفتم: من باید برم حرم. مهدی ترسیده بود. مدام میگفت: «مامان! میخوای بری شهید بشی؟ اگه شهید شدی، ما چی کار کنیم؟ مگه نگفتی اینا میترسن و دیگه حمله نمیکنن؟ چرا دوباره اومدن؟»... یکریز حرف میزد و وسط حرفهایش مثل آلارم ساعت، تکرار میکرد: «اگه شهید شدی چی؟» اعصاب نداشتم آرامش کنم. فقط گفتم: شهادت که الکی نیست. نترس شهید نمیشم. ولی انگار گوشش بدهکار نبود. این بار که گفت: «اگه شهید بشی، ما چی کار کنیم؟»، چهره آرتین در ذهنم نقش بست اما اسمش را به زبان نیاوردم. فقط گفتم: بقیه که مامان و باباهاشون شهید میشن، چی کار میکنن؟ تو هم مثل اونا. همان موقع، فاطمه، خواهر 9سالهاش گفت: «آرتین چی کار کرد؟...»
اهالی حرم، سپر جان مردم راوی: محمدحسین عظیمی در بیمارستان نمازی، سراغ یکی از مجروحان رفتم. لباسش خونی شده بود. صدایش میلرزید ولی حالش خوب بود. از ماوقع که پرسیدم، گفت: «برای انگشت زدن به بابالمهدی (عج) رفته بودم که صدای رگبار آمد. سر که برگرداندم، یک خانم چادری روی زمین افتاده بود. گلوله به کلیهاش خورده بود. ضارب را از همان فاصله دیدم. مردک اسلحهاش را گرفته بود سمت مردم و تیراندازی میکرد. هنوز اسلحهام را تحویل نگرفته بودم. تنها کاری که از دستم برمیآمد این بود که همراه دیگر نیروهای امنیتی، مردم را هل بدهم داخل حرم. خودمان را حائل کرده بودیم که اگر قرار است تیری بخورد، به ما بخورد نه مردم. داشتم مردم را داخل حرم میفرستادم که چشمم خورد به پیرزنی که نمیتوانست راه برود. تروریست اسلحه را سمت پیرزن گرفته بود. دویدم و توی بغل گرفتمش و از تیررس دورش کردم. تا انداختمش توی کانکس، مردم هجوم آوردند و زیر دستوپا افتادم...» وسط توضیحاتش، خانمی از راه رسید و با گریه او را در بغل گرفت. مرد مجروح که سعی میکرد خواهرش را آرام کند، گفت: «باکیم نیس آبجی. باکیم نیس. این خونها هم که روی پیرهنمه، مال مردم بیگناهیه که مجروح شدن.» و رو به من ادامه داد: «دور بدن خانمی که تیر به کلیهاش خورده بود، چادر پیچیدیم تا خونش بند بیاید.» و دوباره انگار یاد ضارب افتاده باشد، گفت: «طرف، قیافهاش ایرانی نبود. اسلحه را گرفته بود سمت مردم باز هم شلیک کند که یکی از بچهها با دفاع شخصی، اسلحهاش را انداخت و دستگیرش کرد.»
*یکی از اولین روایت های پس از حادثه تروریستی اخیر در حرم شاهچراغ (ع)
از مهمانان پیاده شاهچراغ چه خبر؟ راوی: محمدصادق شریفی در اولین دقایق بعد از حادثه تروریستی، خودمان را به حرم شاهچراغ (ع) رساندیم اما اجازه ورود نمیدادند. جلوی حرم، سید حامد با یکی از خادمان داخل حرم تماس گرفت. خادم شروع به شرح ماجرا کرد و در میان صحبتهایش، با اشاره به مهمانان ویژه آن روز حرم گفت: «قرار بود گروهی از فیروزآباد بیایند دارالقرآن حرم برای استراحت؛ همانهایی که برای پیادهروی شاهچراغ آمده بودند. میخواستم بروم انبار مرکزی جلوی بابالمهدی وسایلی را بردارم و فضای استراحت آنها را آماده کنم که از حوالی بابالمهدی صدای تیراندازی آمد. جلوی انبار، آقایی تیر به کتفش خورد و روی زمین افتاد. یکی از خدام هم تیری به پایش اصابت کرد. در هجوم مردمی که در حال فرار بودند، نتوانستم قیافه تروریست را ببینم. در آن لحظات، چیزی در ذهنم جرقه زد. دویدم سمت دارالقرآن. طبقه بالا، کلاس برقرار بود. چند خانم از بالا آمدند پایین. صدای تیراندازی را شنیده بودند و میخواستند بروند بیرون که مانعشان شدم و در را بستم.»
جلوی بابالرضا (ع) نشسته بودم همین روایت را بنویسم که یکی از بچهها گفت: «اینا از حج برگشتن؟!» چرخیدم سمت نگاهش. 20، 30 جوان و نوجوان سفیدپوش داشتند از در VIP میآمدند بیرون و میرفتند آن طرف خیابان. سید داد زد: «نکنه اینا همون فیروزآبادیها هستن...» دویدم سمتشان. جلوی یکی دوتایشان را گرفتم و گفتم: «بچهها شما از فیروزآباد اومدید؟ به علامت تأیید که سر تکان دادند، پرسیدم: «داخل بودید؟ چیزی از حادثه رو هم دیدید؟» گفتند: «نه. ما اون طرف بودیم برای نماز.» گفتم: «امشب رو قرار بود توی حرم بمونید. درسته؟» درحالیکه داشتند سوار اتوبوس میشدند، گفتند: «بله.» گفتم: «حالا کجا میرید؟» گفتند: «برمیگردیم فیروزآباد.» دلم لرزید. همانطور که برمیگشتم سمت حرم، با خودم گفتم: فعلا به خیال خودشان حرم را ناامن کردهاند اما کور خواندهاند. «یرِیدُونَ لِیطفِؤُا نُورَ الله بِأَفواهِهِم وَاللهُ مُتِمُ نُورِهِ وَلَو کرِهَ الکافِرُونَ...»
شهید «غلامعباس عباسی»، اولین شهید حادثه تروریستی اخیر در حرم شاهچراغ (ع)
برادر شهید، شهید شد راوی: محمدصادق رویگر فردای حادثه، راهی منزل شهید «غلامعباس عباسی»، خادم شهید حادثه تروریستی شاهچراغ شدیم. صحبتها که شروع شد، عکسهای زمان جنگ شهید را آوردند. پسرعموی شهید گریهکنان گفت: «توی سپاه خیلی زحمت کشید» متعجب پرسیدم: «مگه حاجی، پاسدار بود؟!» گفت: «ها، بازنشسته شده بود. توی سپاه خرامه، مسؤول تدارکات بود؛ پرکار، مخلص، خاکی...»
برادران شهید از چپ «ابراهیم و غلامعباس عباسی»
پسرعمه شهید هم سؤال نپرسیده، شروع کرد: «همینقدر بگمت که توی حسینیه به دنیا اومد و توی شاهچراغ از دنیا رفت. باباش خونهشون رو کرده بود حسینیه. خودشم توی فاو ترکش خورده بود ولی هیچوقت سراغ جانبازی نرفت. اصلاً حاجی، خودش کاکای شهیده. کاکاش، ابراهیم، جانباز و آزاده بود و آخرم شهید شد.» پسرعمو دوباره وسط حرف پرید و گفت: «خیلیفامیلدوست بود. اینقدر زنگ همه میزد و احوال میپرسید که بیشتر موقعها بهش میگفتیم: مشکلی پیش اومده؟! با خنده میگفت: فقط زنگ زدم برای احوالپرسی.»
*روایت یکی از خادمان حرم از خادمی تا شهادت شهید عباسی فکر نمیکردم برای خادمی قبولم کنند! راوی: فهیمه نیکخو «فکر نمیکردم با مدرک سیکل برای خادمی حرم قبولم کنند.» این را عروس شهید عباسی به نقل از پدرشوهرش گفت و ادامه داد: «بابا تازه چند ماه بود خادم حرم شاهچراغ شده بود اما خواهرشوهرم چند سال میشد خادم حرم بود. زمان حادثه، اصلاً به فکر بابا نبودیم. هنوز در ذهن ما، خادم حرم فقط خواهرشوهرم بود که آن روز شیفت نداشت. وقتی خبر شهادت بابا را شنیدیم، تازه یادمان آمد او هم خادم حرم شده بود...» دلش پر بود از اینکه دوباره به حرم بیحرمتی شده؛ جایی که محل زیارت و عبادت است. در همان حال گفت: «قاتلان باید مجازات بشن تا کسی دوباره جرئت نکنه به حرم آقا شاهچراغ (ع) تعرض کنه.»
حرم شاهچراغ (ع)، کمتر از یک روز بعد از حادثه تروریستی
صحن خالی! راوی: ثریا گودرزی تصمیم گرفتم بروم حرم. تصور میکردم بعد از حادثه دیروز، هیچ اسنپی به مقصد شاهچراغ گیرم نیاید. با خودم میگفتم: حتماً خیابانهای اطراف حرم حسابی خلوت است و پرنده در شاهچراغ پر نمیزند. اما چند دقیقه بیشتر طول نکشید که رانندهای درخواست سفر را قبول کرد و راهی شدم. ساعت 3 بعدازظهر رسیدم حرم؛ یعنی 20 ساعت بعد از حادثه تروریستی. خیابانهای اطراف شلوغ بود و صحن حرم، حال و هوای همیشگیاش را داشت. پیر و جوان، زن و کودک توی حرم میچرخیدند. بچهها بازی میکردند و چندتایی از مردها هم توی صحن، زیرسایهبانهای حرم چرت بعدازظهری میزدند. هیچچیز شبیه تصورات ذهنی من نبود. انگار نه انگار که دیروز همینجا در همین صحن، عملیات تروریستی اتفاق افتاده بود. حرم خالی بود اما خالی از ترس و دلهره. حرم مثل همیشه پر بود از مردمی شیعه و شجاع و خداپرست.
همدلی، خیلی نزدیک و تکفیر، خیلی دور راوی: محسن فائضی حدود ساعت 8 و ربع، مادر خانمم زنگ زد و با هیجان و استرس گفت: فلان آشنا توی بازار روح الله (بازار نزدیک حرم) میگه شاهچراغ شلوغ شده. خبریه؟ خیلی خونسرد گفتم: خبری که نیست، حتماً مراسم دارن. حالا به خاطر شما نگاه میکنم. با تأخیر 2 دقیقهای با همان خونسردی گوشی را برداشتم و دهها پیام را با شوک خواندم. تلویزیون را روشن کردم. شبکه فارس زیرنویس میرفت: دو شهید...! نشستم روی زمین. همانطور که گروهها را پایین و بالا میکردم، یک چیز ذهنم را درگیر کرده بود؛ باز داستان افغانستانیها، آن هم در این شرایط سیستان و حقآبه و... مسألهای که در ماه گذشته زیاد درگیر و پیگیرش بودم. تا نیم ساعت فقط کانالها و صفحات مجازی را چک میکردم. کلیدواژههای بعضی کامنتها ذهنم را درگیر میکرد: افغانیها در ایران، طالبان، اهل سنت... گذشت تا عصر فردا، یکی از بچهها توی گروه تصویری گذاشت که برای من خیلی تکراری بود. تصویری از یک نوجوان افغان که در حرم شاهچراغ، دستبسته، به شیوه برادران اهل سنت، نماز عصرش را میخواند. چه عجب یک عکس خوب گرفت! دوباره به عکس نگاه کردم و زیر لب زمزمه کردم: همدلی همین نزدیکیهاست ولی تکفیر چقدر دور است... آنچه در یک ماه گذشته ضریب گرفته، نه بر مبنای واقعیت بلکه براساس یک شیطنت رسانهای هدفمند است. کاش بیشتر حواسمان باشد... پ. ن: مجری عملیات تروریستی حرم شاهچراغ (ع)، تاجیکستانی است.
پایان پیام /