روایت زندگی پزشکی که ناخواسته به ایران مهاجرت کرد
به گزارش گروه سلامت خبرگزاری فارس، هر آدمی قصهای دارد و به تعداد آدمها، قصهها بیشمارند. قصههایی واقعی که گاه مرزهای خیال را هم درمینوردند. اما قصه امروز ما قصهای متفاوت تر از آن است که تاکنون خواندهاید. سفر خبرنگار ما به یکی از شهرهای ایران و روایت این قصه خواندنی از نظرتان می گذرد؛
شخصیت اصلی قصه ما میگوید: من دکتر سجاد اهل افغانستان هستم که براثر جنگ و بیداد حاکمان و جبر زمانه 43 سال پیش مجبور به ترک دیار و وطن شدم و در یک اتفاق پیشبینینشده اکنون سال هاست در خدمت برادران هم کیش و هممذهب خود در ایران هستم.
سجاد در افغانستان در شهر پغمان به دنیا آمده، دروس ابتدایی را در همان روستا و مقطع راهنمایی و دبیرستان را در شهر کابل میخواند. و بعد در سال 1345 در استان ننگر هار در دانشگاه طب که همه استادان آن زمان دانشگاه آمریکایی بودند مشغول تحصیل طب میشود.
بعد از سپری کردن هفتساله دوران دانشگاه، وقتیکه روسها یا سربازان اتحاد کمونیستی جماهیر شوروی به افغانستان حمله میکنند و کشور را به اشغال خود درمیآورند بهناچار به همراه همسرش که نوعروس است بهقصد آلمان سوار بر هواپیمای کابل - فرانکفورت میشوند.
فرود اضطراری که سرنوشت این زوج مهاجر را تغییر داد
رُنا سجاد همسر وی وارد گفت وگو میشود و میگوید: آن روز دقیقاً 17 مرداد سال 1359 بود پرواز ما کابل - فرانکفورت بود ولی نمیدانم به جه علت هواپیما در فرودگاه مهرآباد تهران فرود اضطراری داشت.
دکتر به من گفت: «حالا که هواپیما در ایران نشست پس بیا به مشهد و به زیارت امام رضا برویم. ما را امام رضا خواسته است.»
ما از هواپیما پیاده شدیم، ساکها و چمدانهای ما به فرانکفورت رفت و ما در ایران ماندیم. اتفاقا دوتا از خواهرها و یکی از برادرهای دکتر در آلمان زندگی میکردند و آنها در آن سفر در آلمان منتظر ما بودند که آلان عروس و داماد خواهند آمد (البته بگویم که من و دکتر تازه ازدواجکرده بودیم و چهار ماهی از عروسی ما گذشته بود که از افغانستان بیرون آمدیم)
همسر دکتر با آهی سرد و با کلماتی حزنآلود از گذشته یاد میکند: ما اوضاع زندگی عالی داشتیم و قطعاً هرکسی در وطن خود کسی هست ما بهترین زندگی را در افغانستان داشتیم ولی همه را رها کردیم و تن به این هجرت دادیم.
در یک آن تصمیم گرفتیم از هواپیما پیاده شویم و همین آغاز علاقه و ماندن ما در ایران شد. بعدازآن دکتر در بیمارستان باهر مشغول به کار شدند تا پناهندگی سیاسی گرفتیم.
گفتیم ما وطن نداریم هرکجا باشد میپذیریم
دکتر میر غلام محمد سجاد در ادامه توضیح میدهد: از ما سوال کردند مایل هستید کجا زندگی کنید؟ گفتیم؛ ما وطن نداریم هرکجا باشد میپذیریم که در آن لحظه مسئول مربوطه، استان اصفهان را به ما پیشنهاد داد و سپس در استان اصفهان فردی به نام دکتر مؤیدی از بستگان آیت اله مرعشی نجفی (ره) بود که کاشان را به ما راهنمایی کردند.
در شهر کاشان ابتدا ده سال را در نیاسر - که آن زمان روستا بود - طبابت کردم و در ادامه ده سال بعدی را در قمصر و یازده سال هم در منطقه راوند و کاشان به طبابت مشغول شدم و بعد از سیویک سال بازنشسته شدم و بعد از بازنشستگی مدتی را با شبکه بهداشت و درمان کاشان همکاری میکردم و در حدود چهلوچهار روستا را بهصورت سیاری به مداوا و درمان بیماران خدمت میکردم.
در این سالها در مناطقی میرفتم که هیچ درمانگاهی وجود نداشت. یا در امامزاده و مسجد بیماران را ویزیت میکردم. یا در منازل، هر جا بیماری بود خودم را میرساندم.
همسر دکتر حرفهای او را تکمیل میکند و ادامه میدهد: در نیاسر آمبولانس نداشتند، خود دکتر در روستا و کوچه به کوچه از مردم خودیاری میگرفت تا اینکه با کمک اهالی روستا آمبولانس خریدند.
از خانم سجاد شرححالی گرفتم، گفت: من لیسانس علوم اجتماعی دارم و معلم بودم و اینجا که آمدم در نیاسر و قمصر و کاشان با لهجه خود شروع به تدریس کردم. «با خنده میگوید بیچاره بچهها!!»
به خانم سجاد گفتم، ایران و افغانستان دو کشوری با رسوم و زبان و فرهنگ مشترک هستند و به نظرم یکی از زیبایی کار معلمی شما همان گویش افغانستانی است و این گویش یادگاری ناب و بجا مانده از زبان پارسی است.
رُنا سجاد سرش را پایین میاندازد و به نشانه احترام دستهایش را به هم گره میکند و میگوید: ما شرمنده همه مردم خوب ایران هستیم.
از دکتر میخواهم از خاطرات تلخ و شیرین این شغل بگوید که پاسخ می دهد: این شغل هرلحظهاش شیرین است چراکه خدمت به جامعه خدمت به مردم است. خدمت به کسی است که در شرایطی که تمام وابستگان بیمار از او دوری میکنند و یا انتظار مرگ رادارند این پزشک است که با مهربانی در کنار بیمار میماند و به او امید به زندگی میدهد.
اما خاطرات بدی هم هست البته همه نه، بعضیها که همکاری نمیکردند و لازم نیست در اینجا اشارهکنم - اینها اذیت کننده بود - -
وقتی از دکتر سجاد پرسیدم که برای ورود به حرفه پزشکی فقط علاقه کافی است؟ گفت: پزشکی یک جهان علم و آگاهی است. به عقیده من، آن چیزی که در پزشکی بسیار مهم است؛ اخلاق طبابت است. اگر اخلاق طبابت نباشد هیچ فردی جانعزیزش را در اختیار پزشک نمیگذارد.
پزشک هرقدر حاذق و هرقدر لایق و دانا باشد، اگر اخلاق پزشکی نداشته باشد به نظر من پزشک نیست و فقط اسم پزشک را یدک میکشد.
با شنیدن این جوابها ذهنم به قدیم و کلمه حکیم افتاد و به دکتر گفتم؛ در زمانهای قدیم طبیب را حکیم میخواندند ولی چرا این عنوان دیگر کاربرد ندارد؟ گفت: طبیبان قدیم علاوه بر پزشکی رشتههای دیگر را هم میخواندند و به علوم مختلف احاطه داشتند یا نسل به نسل از پدرانشان حکمت و طب را همراه هم میآموختند و به ارث میبردند اما در پزشکی امروز تأکید بر علم پزشکی است و کمتر پزشکی به این امور میپردازد. طبیبان قدیم بیشتر بر اخلاط اربعه کار میکردند و ازنظر آناتومی و فیزیولوژی و بیوشیمی چیزی نمیدانستند فقط براثر تجربه علم و دانشی آموخته بودند. در زمان حکما 64 نوع نبض میشناختند ولی آلان من فکر نمیکنم کسی شش نوع نبض را هم بشناسد. دقت عمل حکیمان زیاد بود. بعضی از حکیمان قدیم به واقع بسیار حاذق بودند مثل آقای تنکابنی حکیم که در طب سنتی، یا دکتر غیاثالدین جزایری یا حسینی عقیلی شیرازی، رجحان و.. اینها زحمات بسیاری در امر طبابت کشیدند.
وی در ادامه به طب سنتی اشاره میکند و ادامه میدهد: بهجز بیماریهایی که نیاز به عمل جراحی دارد اگر خواص گیاهان دارویی را بشناسند و از آن بهره بگیرند قطعاً درمان بسیاری از بیماریها با طب سنتی فوقالعاده مؤثرتر است.
دکتر سجاد با این سخن ذهن مرا درگیر یک سوال مهم درباره مصرف بیش از حد دارو در کشور کرد و اینکه آیا بیشتر مردم تصور می کنند اگر پزشکی داروی بسیار برایشان تجویز کند پزشک کاربلد و حاذقی است، آیا برداشت درستی است؟ گفت: مصرف بیرویه دارو هم به اقتصاد کشور ضرر میزند هم به بیمار. اکثر بیماریها ناشی از ویروس است و ویروس داروی خاصی نمیخواهد.
چون هر دارو در ذات خود به همان میزان که مزایا دارد معایبی نیز دارد. در بیماری، تشخیص بسیار مهم است و عموماً اگر همکاران ما حوصله به خرج بدهند با شرححالی که از بیمار میگیرند میتوانند به تشخیص درست برسند.
من خودم شخصا اگر قرار باشد بیماری را ویزیت کنم؛ از فرق سر تا پا باید شرححالی از بیمار گرفت و چهار مرحله در پزشکی را باید انجام بدهیم که متأسفانه خیلی از مواقع انجام نمیشود و متأسفانه به یک یا دو سؤالی بسنده میشود. مثلاً بیماری که مراجعه میکند، سرفه دارد، ممکن است این علامت ناشی از قلب او باشد یا دستگاه تنفسی یا آلرژی داشته باشد، ما فقط در این شرایط یک شربت ضد سرفه تجویز کنیم بدون اینکه در نظر بگیریم که سرفه بیمار ناشی از چیست؟ باید ببینیم که بیمار خلط دارد یا ندارد؟ رنگ خلط چیست؟ و مواردی ازایندست که یک پزشک باید در نظر بگیرد.
مصرف دارو در خانه ما صفر است
رنا سجاد هم دراینباره میگوید: مصرف دارو در خانه ما صفر است ودکتر تا زمانی که نیاز نباشد دارویی تجویز نمیکند.
در منزل ما بیشتر با جوشاندهها بیماری بچهها را درمان میکردیم و تا نیاز شدید نبود دارویی را مصرف نمیکردیم و آلان هم بعضیاوقات یک مسکن معمولی هم در خانه ما یافت نمی شود و البته تعجب میکنیم که بعضیها میگویند ژلوفن میخوریم.
بیشتر وقتها درمان بچهها به یک استامینوفن ساده هم جواب میدهد و این ناشی از آن است که دارو مصرف نکردهاند. بعضی از دوستان ما که به منزل ما میآیند و انواع مسکنها را مصرف میکنند برای ما تعجبآور است. مگر اینکه نیاز باشد. مثلاً خود دکتر دچار دیابت و ناگزیر به استفاده از داروی انسولین هستند.
دکتر سجاد میگوید: اگر جایگزین برای دارو در طب سنتی وجود داشته باشد من ترجیح میدهم از آن داروی گیاهی استفاده کنم. چون هم ازنظر اقتصادی باصرفه است و هم مؤثرتر است و عوارض جانبی هم ندارد.
دکتر سجاد بسیار به طب سنتی و طب ایرانی معتقد است، میگوید بیش از بیست سونوگرافی ازکیست تخمدان از بیماران خود داشته ام که با داروی گیاهی که از کتابها مطالعه کردهام برای بیمارانم تجویز کردم و همه بدون اینکه عوارضی دربرداشته باشند بهبود یافتند. به جرئت می توانم بگویم که سونوگرافی قبل و بعد از درمان نشان داده، داروهای گیاهی موثرتر و طول درمان هم کوتاهتر است.
طب ایرانی موثر است
بسیاری از کسانی که تخمدانهایشان دارای کیست هست و شانس بچهدار نشدنشان پایین است با همین داروهای گیاهی قابلدرمان است. یا مثلاً سنگ کیسه صفرا با دو دوره مصرف گیاهان دارویی قابلدرمان است.
یا مثلاً برای درمان سالک با ترکیب تریاک و لانین و اسید کسید و نیتیل برو یک ترکیبی بسازند که گذشته از درمان سریع سالک، جای زخم آن نیز باقی نمیماند.
دکتر سجاد که دارای دکترای حرفه ای پزشکی است و از سویی برنامه سلامت خانواده و نظام ارجاع که از برنامه های کنونی وزارت بهداشت و در امتداد برنامه پزشکی خانواده است نیز در سطح نخست آن مرتبط با این قشر از جامعه پزشکی است، نظرش را درباره این برنامه جویا شدم که گفت: اگر این برنامه نهادینه شود و در جامعه مورد قبول واقع گردد و همکاران عزیز ما حدود خود را رعایت کنند برنامه بسیار ارزشمندی است. اگر همکاران بنده وقتی بیماری به آنها مراجعه کرد و بیماری فرد در حیطه درمان آن پزشک نبود بیمار را به پزشکی که اهل آن است ارجاع دهد. این یک اصل مهم در طبابت است. برنامه سلامت خانواده هم به نفع پزشک عمومی و هم بیمار است. برای اینکه این برنامه جایگاه خود را بیابد و نهادینه شود باید برای فرهنگسازی آن تبلیغ شود و برای این امر، باید مسیر را به مردم آموزش داد.
موضوع مهاجرت پزشکان کشور یکی از موضوعات مهم سالهای اخیر است که در رسانه های داخلی و خارجی به آن بسیار پرداخته شده است، از دکتر سجاد دراین باره پرسیدم، وی معتقد است؛ «کسی که با هزینه مردم تربیتشده و تحصیلکرده است، اگر در کشور خود خدمت نکند به نظر کار درستی نیست. ممکن است از چیزی دلخور باشد ولی مردم بد نیستند. اینها باید برای کشور خود خدمت کنند. اینهایی که خارج میروند و کشور را ترک میکنند اغلب منشأ مادی دارد.»
در ادامه گفت و گو دو کلمه؛ پزشک و زیرمیزی را مطرح کردم و گفتم چه اندازه تایید می کنید؟ گفت: همه پزشکان اینگونه نیستند. شاید عده معدوی باشند. بعید میبینم در خارج از کشور چنین باشد.
عدهای شایعه پخش میکنند و میخواهند جامعه پزشکی را بدنام کنند. منکر نمیشوم اما عدهای اقلیت اینگونه هستند و نمیشود این رفتار را بهحساب همه پزشکان نوشت.
دین و علم دوشبهدوش هم پیش میروند
برای رفع و پاک شدن این تصویر باید این افراد را دیندار ساخت. دین و علم دوشبهدوش هم پیش میروند و بهترین دین اسلام است. دین تعقل و تفکر و مشحون از دلایل و برهان است.
هرقدر علم در جهان ارتقا پیدا کند مزیت دین اسلام بیشتر میشود. اما باید اول دیندار شویم و اگر دین و علم باهم نباشد بسان آبی است که وقتی از مسیر خود خارج شود همهجا را با خود ویران میکند.
خانواده دکتر سجاد نزدیک به 43 سال است که در ایران زندگی می کنند و این سوال در ذهن پیش می آید که آیا بعد از گذشت این سالها همچنان دلتنگ افغانستان می شوند؟ دکتر می گوید: من همیشه به یاد افغانستان هستم. من در منطقهای به نام پغمان در هفده کیلومتری شهر کابل زندگی میکردم که بسیار زیبا بود، مدام از آن یاد میکنم. دلتنگ مردمان زادگاهم میشوم که در دوستی همتا ندارند.
رنا سجاد در تکمیل صحبتهای همسرش میگوید: احساسی که آلان داریم مثل کسی که بچههایش جایی دیگر است و مادر و پدر دلواپسند. وقتی در ایران هستیم دلم ما در افغانستان است و وقتی بیرون از ایران میرویم باز دلتنگ ایران میشویم، ما احساس تعلق هم به ایران داریم و مبالغه نیست. ما به دلیل وجود خانوادههایمان در بیشتر کشورها، سفرهای خارجی زیادی داریم اما هیچ نقطه خارج از ایران را به کوچههای کاشان برابر نمیکنیم. از بس علاقهمند ایران و کاشان هستیم.
شماها قدر ایران را ندارید. در خارج شاید ابتدا چشمتان زرقوبرق اروپا را بگیرد اما بعد از یک هفته هیچ جذابیتی ندارد. آلان اگر ببینید ایرانیانی که به خارج میروند بعد مدتی چگونه دلتنگ وطن میشوند! حال ما که بین دو کشور هستیم به هرکدام پام بگذاریم دلتنگ آن دیگری میشویم. آلان خانواده و بستگانم چه زنده و مرده آن هرکدام در گوشهای از این دنیا هستند. خانواده دکتر اکثرشان پزشک در آلمان و آمریکا هستند ولی آنها هم در سودای آمدن به ایران هستند.
یکی از همکارانم روزی به من گفت؛ نکند شما چیزی از ایران میگیرید که اینقدر از ایران تعریف میکنی؟ گفتم به خدا نه. وقتی از ایران بیرون بروی بعد متوجه میشوی که اینجا چه خبر است.
مشتاق شدم احساسش درباره همسر پزشک بودن را بدانم و تاب نیاوردم و پرسیدم، جواب داد: زندگی خوبی نبود. باور کنید.
رنا خانم رو به همسرش میکند گویا تردید دارد که در این مورد صحبت کند میگوید: به گم، به گم، سپس ادامه میدهد خانم ما در روستا زندگی میکردیم و شب و نصف شب میآمدند اول که بوق میزدند. بچههای من کوچک بودند و بعد با دستهکلید به شیشههای منزل میزدند. آرامش را از ما گرفته بودند. پزشکان آلان خیلی خوش به حالشان است و قبلاً اینگونه نبود.
مثلاً یک مریض بود با دو وانت مریض دار (همراه) میآمدند. اما نه، با همه اینها از زندگیام راضی هستم و در این سختیها ساخته شدیم و هرروز ما خاطرهای شد. اگر ما غریب بودم اما خدا را شکر که ما با بهترینها روبهرو بودیم. هرکجا رفتیم بهترینها روزیمان شد و ما شرمنده مردم کاشان، قمصر و نیاسر هستیم.
به دکتر سجاد گفتم؛ اگر زمان به عقب برگردد آیا باز هم حرفه پزشکی را انتخاب می کنید؟ جواب داد: بله و بعد ادامه دادم اصلا با چه قصدی وارد این حرفه شدی؟ پاسخ داد: شرایط در افغانستان، برای اهل تشیع خوب نبود. برای اینکه بتوانیم زندگی کنیم دستور داشتیم پزشکی بخوانیم که اگر یک روزی دولتهای زمان اجازه کار به ما ندهند بتوانیم از طریق طبابت امرارمعاش کنیم.
و به سوال اولم برگشت و ادامه داد: اگر به گذشته برگردم دوباره پزشکی را انتخاب میکنم. ما زمانی که در دانشگاه درس میخواندیم میگفتند؛ عامل تراخم ویروس است اما آلان میگویند کلامید است. قبلاً میگفتند که چهار نوع گروه خونی وجود دارد اما چندی پیش خواندم که پنج نوع گروه خونی وجود دارد. که گروه خونی آخری را گروه خونی طلایی نامیدهاند که 43 نفر در جهان شناساییشدهاند که از این تعداد 9 نفرشان خون دهنده هستند. درحالیکه در زمانی که درس میخواندیم چنین چیزی مطرح نبود.
علم روزبهروز پیشرفت دارد و اگر من مجدد وارد علم پزشکی میشدم این بار در حوزه ژنتیک ادامه تحصیل میدادم.
از هر دری سخنی گفتیم و داشت از یادم دمی رفت که درباره فرزندان این زوج مهاجر سوال کنم؛ دکتر گفت:
ما 5 فرزند داریم که چهار پسر و یک دختر است.
بچههایم همه تحصیلات عالیه دارند. دخترم لیدا در خارج از کشور دکتر داروساز و در رشته خود مشغول کاراست.
پسرم هادی در خارج از کشور علی و مهدی و طاها در ایران و همه در رشتههای مهندسی عمران و معماری و کامپیوتر تحصیل کرده اند.
مردم ایران را دوست دارم
دکتد سجاد سخن پایانی خود را خطاب به مردم ایران این چنین گفت: من صحت و سلامتی مردم را آرزو دارم و بقول یک مداح که میگفت خدا هیچوقت دستتان را به دست دکتر نسپارد و بیمار نشوید.
البته صحت برای بیماری جسمی نیست بلکه ازنظر روحی و روانی، اقتصادی و اجتماعی نیز هست و همه در آرامش باشند و قدر کشور را بدانند.
دشمن به هر صورت کار خود را انجام میدهد و مردم باید آگاهانه حرکت کنند و قدر خودشان و کشور را بدانند و هیچ کجا وطن نمیشود.
و برای همکاران خودم تندرستی میخواهم و امیدوارم به درجات بالای علمی نائل شوند و بتوانند به جامعه خدمت کنند.
خانم سجاد هم گفت: من چه بگویم که مردم ایران را دوست دارم. هرکجا و در هر کوچه پسکوچه کاشان ببینم که دانشآموزانم بهجایی رسیدهاند احساس میکنم بچههای خودم هستند. و از این بابت هیچ نگاه غریبی و بیگانگی ندارم و همهشان برایم عزیز هستند و برای همه سلامتی میخواهم.
از این زوج مهاجر میپرسم اگر روزی سایه جنگ از افغانستان برود و این کشور روی آرامش ببیند آیا حاضرید باز به آن کشور برگردید؟
هردو پاسخ میدهند بله؛ ولی بهعنوان یک ایرانی، وطنم ایران است!
پایان پیام /