سه‌شنبه 6 آذر 1403

روحت شاد آقای صدر

وب‌گاه ورزش سه مشاهده در مرجع
روحت شاد آقای صدر

به مناسبت روز تولد حمیدرضا صدر، مفسر و محقق پرطرفدار حوزه فوتبال و سینما.

به گزارش ورزش سه، اگر حمیدرضا صدر زنده بود، شمع 68 سالگی تولد خود را فوت می‌کرد و احتمالا کمی پیش از آن هواداران فوتبال را با تحلیل‌های خود از مرحله یک چهارم نهایی لیگ قهرمانان اروپا مقابل صفحه نمایشگر میخکوب کرده بود.

حالا در سومین سال درگذشت این مفسر دوست داشتنی، احسان محمدی یادداشتی را به یاد او نوشته است:

«فوتبال مثل زندگیه. آره! زندگی غماش بیشتره، تعداد غماش بیشتر از شادیاشه. زندگی همه‌اش شکست و جداییه. اتفاقاً جوان و نوجوان خوبه با فوتبال بفهمه تو زندگی شکست و جدایی هست، کسی که خیلی دوستش داری میاد قلبت رو می‌شکنه. اتفاقاً با فوتبال این چیزا رو یاد میگیری [که بازیکنای محبوبت میرن]، تو قراره تنها بشی، دلت بشکنه، این بخشی از زندگیه...»

این جملات از «حمیدرضا صدر» شاید کامل‌ترین توصیف برای برای همجواری زندگی و فوتبال باشد. به ساده‌ترین زبان ممکن حرف می‌زد. با سواد بود ولی سوادش را توی چشم کسی فرو نمی‌کند. شبیه سنگ صیقل خورده کف رودخانه بود. بی‌آزار، دوران دیده.

امروز تولد مردی است که فوتبالیست پیشکسوتی نبود، مربیگری هیچ تیمی را در کارنامه نداشت ولی عاشق فوتبال بود و جوری در مورد این پدیده قرن حرف می‌زد که نمی‌توانستی شبکه تلویزیون را عوض کنی. میخکوبت می‌کرد با رگبار واژه‌های درست، ترکیب‌های گوش‌نواز، تحلیل‌های منصفانه و گره زدن سینما و تاریخ و ادبیات به هم. با تکان دادن دست‌ها و سر، لباس‌های معمولاً تیره، عینک، ریش بلند نامرتب، چشم‌های مهربان و متقاعدکننده، دستی زیر چانه، کتاب‌هایی که نوشت، یادداشت‌هایی که منتشر کرد...

او حق بزرگی به گردن فوتبال داشت و اغراق نیست اگر بگوییم فوتبال ایران ستاره‌ای را از دست داد که میلیون‌ها نفر حتی یک دقیقه از بازی او با توپ را ندیدند اما دوستش داشتند. خیلی از ما که موهایمان دارد جوگندمی می‌شود حالا می‌فهمیم چرا اینقدر فوتبال را دوست داریم. چون حالا با استخوان‌هایمان فهمیده‌ایم که «فوتبال مثل زندگیه. آره! زندگی غماش بیشتره، تعداد غماش بیشتر از شادیاشه....»

چندسال پیش در استودیو ولی‌عصر شبکه ورزش، برنامه‌ای داشتیم که پنجشنبه‌ها در انتهایش آنتن را به دوستان دیگری تحویل می‌دادیم که دکتر صدر کارشناس‌شان بود. گاهی پیش می‌آمد در حد فاصل دو برنامه همدیگر را می‌دیدیم. برای من که تجربه و سواد زیادی نداشتم اما عاشق سینما و ادبیات و البته فوتبال بودم فرصت مغتنمی بود این هم‌صحبتی.

اعتراف می‌کنم چندین بار در کوچه و خیابان، کسانی ابراز لطف کرده بودند که بعضی اوقات آن‌ها را یاد دکتر صدر می‌اندازم. این از معدود تحسین‌هایی بود که خوشحالم می‌کرد. یک‌بار بحث شد و همین را گفتم. گفتم باعث مباهات من است این مقایسه. خندید و گفت: «چند بار دیدمت. نه! تو مثل خودتی، مثل خودت باش!»

بعد مفصل در مورد کتاب «نیمکت داغ» حرف زدیم، گفت نسل شما «تله سانتانا» را یادش نمی آید، «هلنیو هررا»، یا «بلا گوتمن». کاش یه برنامه بود می‌نشستیم در مورد اونا حرف می‌زدیم. یکی از آن «ان‌شالله»‌های معروف را گفتیم و تمام.

اواخر در اینستاگرام بیشتر دنبالش می‌کردم. عکس‌هایش با دخترش، برادر و خواهرش و یا پراکنده‌نوشت‌هایی در باره فوتبال. شبیه کسی بود که بعد از مسافرتی طولانی، خیلی طولانی به خانه برگشته بود و حالا انگار داشت وقت بیشتری را با «خانواده‌» سپری می‌کرد.

کتاب «از قیطریه تا اورنج‌کانتی» او را هر کسی تاب ندارد بخواند. لابه‌لای کلماتش روح سرگردان و خسته‌ای را می‌شود یافت که جسمش را کول کرده. عاشق زندگی است اما زورش به سرطان نمی‌رسد. مسیر رفته زندگی‌اش را مرور می‌کند و...

تیرماه 1400 مرگ او را از فوتبال گرفت و حالا کسی جز به «نیکی» از او یاد نمی‌کند، کسی که بعید است «سرای زر نگاری» از او به جا مانده باشد اما خیلی‌هایمان را عاشق فوتبال کرد. عاشق فوتبالِ بی‌کینه، عاشق هواداری بدون توهین و تحقیر، عاشق کلمه‌ها...

تولدت مبارک استاد صدر عزیز. جای تو این روزها کنار فوتبال ایران خیلی خالی است... تولدت مبارک.

روحت شاد آقای صدر 2