زنانی که سالهاست به دنبال حقشانند
سه خواهر در بندِ تعصب و جهالت برادران خود از پرداختن به تعزیه محروم میمانند... این سرآغاز داستان نمایش «تاناکورا» نوشته کهبد تاراج به کارگردانی رضا بهرامی است که در سالن استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه رفته است. نمایشی که میتوان علاقهمندی کاراکتر زن در بازگشت به ریشهاش از مسیر صدا را بخشی از مفهوم منتقلشده توسط آن دانست.
نرگس کیانی: سه خواهر در بندِ تعصب و جهالت برادران خود از پرداختن به تعزیه محروم میمانند اما عشق به تعزیه و شبیهخوانی شهیدان کربلا را به تنها دختر مانده از خود، وصیت میکنند. اپیزود بعدی زندگی آن دخترست که پس از ازدواج، همزمان با جنگ، با همسر خود به جبهه میرود تا برای رزمندگان تعزیه اجرا کند و اپیزود سوم، قصه پسر آن زوج است؛ عباس استراگون، کارمند بانک ملی شعبه پانزده خرداد، جایی که پیش از این تکیه دولت و محل اجرای تعزیه بوده است. او تلاش میکند راز صداهایی را که در سرش میشنود، دریابد... این خلاصه داستان نمایش «تاناکورا» نوشته کهبد تاراج به کارگردانی رضا بهرامی است که در سالن استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه رفته است. نمایشی که میتوان علاقهمندی کاراکتر زن در بازگشت به ریشهاش از مسیر صدا را بخشی از مفهوم منتقلشده توسط آن دانست.
«تاناکورا» یکی از نمایشهایی است که این روزها روی صحنه است و گروه اجراییاش همچون گروههای دیگر در برابر دوگانهای قرار دارند که از 25 شهریور 1401 به این سو شکل گرفت و سوالی را پیش روی اهالی تئاتر قرار داد که با گذشت شش ماه، هنوز پاسخ مشخصی به آن داده نشده است. این که در شرایط موجود باید به اجرای تئاتر پرداخت یا نه؟ و تصمیم به کار کردن تصمیم درستتری است یا تصمیم به کار نکردن؟ سوالی که بخشی از پاسخ گروه اجرایی «تاناکورا» به آن را از زبان کهبد تاراج پیش از این در وقتی همه سرکارند، چرا تئاتر باید تعطیل باشد؟ خوانید. آنچه در ادامه میخوانید صحبتهای کهبد تاراج؛ نویسنده، رضا بهرامی؛ کارگردان و مجید رحمتی و الهه شهپرست؛ بازیگران «تاناکورا» ست به این سوال و سوالاتی دیگر.
از راست رضا بهرامی، مجید رحمتی، الهه شهپرست و کهبد تاراجتئاتر تنها چند ماه بود که از بلای کرونا جان به در برده بود که با حادثه 25 شهریور مواجه شد. حادثهای که چرایی وجودش را زیر سوال برد. هرچند یکی از نکات مورد تاکید اهالی تئاتر برای بازگشت، این بود که کار دیگری بلد نیستند و راه امرار معاششان، اجرای تئاتر است اما بر این نکته هم تاکید داشتند که میدانند چه متنی را چگونه و در چه سالنی اجرا کنند تا به معنای مدنظرشان نزدیک شود. ضمن این که بخشیشان هم معتقد بودند اگر آنها نباشند، کسانی میآیند که به اجرای آثاری سراسر ایدئولوژیک میپردازند. دلایل اهالی تئاتر برای بازگشت به صحنه هرچه بود اما باعث نشد این سوالات فراموش شود: آیا میتوانید آنچه را در خیابان دیدید روی صحنه نشان دهید؟ اساسا گمان میکنید باید چنین کاری کرد یا نه؟ اگر موافق انجامش هستید، میگذارند از عهدهاش برآیید و اگر نگذارند، چه میکنید؟ و... نظر شما در این مورد چیست؟
الهه شهپرست: من میخواهم به این قضیه از سمت دیگری بنگرم. به عقیده من امکان اصلاح یک جمع کوچک بسیار بیش از یک جمع بزرگ است و تنها از این طریق است که میتوان چشم به راه اتفاقی بزرگتر بود. من از جمله بازیگرانی بودم که در چند ماه گذشته کاری را قبول نکردم ضمن این که با این سوال هم درگیر نبودم که کار کردن من به عنوان یک بازیگر تئاتر میتواند کمککنندهتر باشد یا کار نکردنم؟ چرا که صادقانه میگویم متاسفانه گمان میکنم چه کار کردن و چه کار نکردم در شرایط موجود، آنچنان تاثیرگذار نیست. به دلایل آن کسی که کار نکردن را انتخاب کرده است احترام میگذارم اما معتقدم دلایل آن کسی هم که میخواهد کار کند، محترم است. گلایه من از همصنفیهای خودم این است که انگار فراموش کردهایم، اگر برای دموکراسی میجنگیم باید دموکرات باشیم و اگر برای آزادی میجنگیم باید آزاده باشیم. من نمیتوانم با رفتاری دیکتاتورمآبانه برای دموکراسی بجنگم. قدرت و رسانه منِ نوعی یک صفحه اینستاگرامی است و اگر بخواهم، بسته به میزان تاثیرگذاریام، دیگران را وادار به انجام آنچه خود میخواهم کنم، عین دیکتاتوری است.
من از همصنفیهای خود پیام میگیریم که «الهه، اجرا چهطور است؟ فحش نمیخورید؟» آنچه من از این سوال استنباط میکنم این است که آنها هم دلشان میخواهد کار کنند اما انگار در یک رودربایستی ماندهاند. من ابدا نمیگویم کار کردن درست است یا کار نکردن، من میگویم بخشی از کار کردن ما، کسب درآمد است، بخش دیگرش مانند اعتیاد است. ما، اول برای این کار میکنیم چون حالمان خوب میشود. من برای این که بتوانم در یک جامعه کوچک، در اندازه خانوادهام، اتفاق بهتری را رقم بزنم و آن اتفاق را به جامعه تسری دهم، باید حالم خوب باشد. من نمیتوانم با حل بد یک اتفاق خوب رقم بزنم.
برای آنچه در ادامه میگویم متاسفم؛ خیلی از ما منتظر عقدهگشایی بودیم و حالا او را که تصمیمی متفاوت از ما گرفته است خوب مینوازیم. من نوعی فکر میکنم نباید کار کرد و حالا که دیدهام تو تصمیم به کار کردن گرفتهای همه کینه دیروزم از تو را هم به یاد میآورم. کینهای که شاید حاصل بدی تو به من هم نبوده و به آنچه میکردهای غبطه می خوردهام. حالا در همان رسانهام، صفحه اینستاگرامم شروع به راه انداختن موجی میکنم که خودم دوست دارم و این برای همهمان که مدعی انجام کار فرهنگی - هنری هستیم زشت است.
مجید رحمتی: من ضمن تاکید بر این که برای تمام حرف و مشاغل احترام قائلم گمان میکنم شغلم با شغل پدرم که لولهکش، نجار، بنا یا جوشکار است فرق میکند. من قرار است چه کنم؟ نه به شکل مشخص در قبال آنچه از 25 شهریور 1401 به این سو رخ داد بلکه در قبال هر مقطع تاریخی مشابه. من در این قاطع تاریخی، به عنوان هنرمند چه وظیفهای بر عهده دارم؟ وظیفه من این است که عینیتم از جامعه را وارد ذهنیت خود کرده و از صافی آن، روی صحنه نمایشش دهم. به نظر من، کسانی که از انجام این وظیفه تاریخی شانه خالی کردند، آدمهایی ترسو هستند. در حالی که انتظار میرفت همانطور که الهه اشاره کرد، اگر دم از آزادیخواهی میزنند آزاده باشند. اینها ظاهرا فراموش کردهاند بخشی از کار ما، ارتزاق است و بخش اصلیاش رسالتیست که بر عهده داریم و اگر به انجام چنین رسالتی معتقد نیستیم چه بهتر که اساسا تئاتر را رها کنیم. سوال من این است که آیا نمایش «پردهخانه» به قلم زیبای استاد بهرام بیضایی با اجرای خانم آدینه، مابهازای جامعهشناسانهی امروزمان نیست؟ و آیا چنین مابهازایی را در نمایش «تاناکورا» که ما در حال اجرایش هستیم نمیتوان دید؟
رضا بهرامی: تنها نکته کوچکی که میتوانم اضافه کنم این است که بهشخصه هیچگاه در مورد تصمیم کسی چه برای کار کردن و چه برای کار نکردن، اظهارنظری نکردهام مگر در مورد کیفیت آن. ما وقتی در حال اظهارنظر در مورد تصمیم یکدیگر هستیم، به قضاوت هم نشستهایم و وقتی خود را در جایگاه قاضی میبینیم یعنی به عدالت خود اطمینان داریم و فقط تصمیم خود را درست میپنداریم.
مجید رحمتی به رسالتی اشاره کرد که بر دوش دارید، شورای نظارت و ارزشیابی ادارهکل هنرهای نمایشی چه میزان دست شما را برای انجام این رسالت باز میگذارد؟
بهرامی: دست ما درواقع بسته است و سوالتان باید این باشد: شما به عنوان خالق یک اثر هنری چهقدر میتوانید با اعضای این شورا چانهزنی و فضایی برای خود مهیا کنید تا حرفتان را بزنید؟
این کار را چهطور میتوان انجام داد؟
بهرامی: با ایستادگی. سوالی که من اینطور وقتها از خود میپرسم این است که چه شد که محمود دولتآبادی از ایران نرفت؟ یا آدمهای مطرحی که ناچارند تحت شرایطی خاص زندگی کنند، چرا نرفتند؟ اگر قرار بر رفتن بود که الان باید از 80 میلیون نفر، 60 میلیون نفرا رفته بودند. ما چرا باید برویم؟ ما ه جا رفتن باید با رفتار انسانیمان آن 20 میلیون نفر را با خود همدل و همراه کنیم. ما باید شرایط انسانی زندگی را خودمان برای یکدیگر بسازیم. ساختن یک جریان از نظر من نیازمند طی کردن روندی آرام است و آنچه با سیلاب آغاز شود، همهمان را غرق خواهد کرد. ما رویکرد شورای نظارت و ارزشیابی ادارهکل هنرهای نمایشی را میدانیم و تلاش میکنیم رویکرد رفتاری درستی را در برابرش اتخاذ کنیم. اگر هنوز اجرای «پردهخانه» ی گلاب آدینه را ندیدهایم، «پردهخانه» ی بهرام بیضایی را که خواندهایم و اگر چنین نیست و ندیده و خواندهایم چهطور میتوانیم نسبت آن را با شرایط امروز نادیده بگیریم و در مورد تصمیم خانم آدینه برای اجرا رفتن اظهارنظر کنیم؟ دیواری که در برابر ما بود اگر پیش از این یک لایه بود حالا سه لایه شده است و کار ما خیلی سختتر از قبل است. اینجا ایران است و قوانین خاص خود را دارد و ما به عنوان هنرمند باید در این دیوار بتونی روزنهای برای تابیدن امید ایجاد کنیم.
رحمتی: شورای نظارت و ارزشیابی ادارهکل هنرها نمایشی از نظر من تنها میبایست نظارت کند. من ضمن احترام برای کسانی که از آغاز کارم در تئاتر شاهد حضورشان در این شورا بودهام و برخیشان اساتیدم بودهاند و احترام موی سفیدشان را دارم، معتقدم شورای نظارت و ارزشیابی صرفا میبایست از بعد نظارتی نظر دهد چرا که از صلاحیت ارائه نظر کارشناسانه در مورد کیفیت کار برخوردار نیست. کسانی برای بازبینی کارهای ما میآیند که ما تا به حال نامشان را هم نشنیدهایم. شورای نظارت اگر قرار است در بعد ارزشیابی نظر کارشناسانه دهد باید از بازیگران، کارگردانان، نویسندگان و طراحان تشکیل شود و در کنار آن یک نفر هم وظیفه نظارت را بر عهده بگیرد نه این که تمام اعضایش از ارزشیابی و نظارت فقط نظارت را بلد باشند. اعضای این شورا خودشان باید بر رسالت تئاتر آگاه باشند نه این که پیش پای آن سنگ بیاندازد. به نظر من این شورا نیازمند خانهتکانی است و برای این خانهتکانی اصناف باید وارد کار شوند، هرچند خود خانه تئاتر به عنوان صنف اهالی تئاتر، نیازمند خانهتکانی است تا از وضعیتی که گمان میکند تنها وظیفهاش جمعآوری حق عضویت سالانه اعضایش است بیرون بیاید.
بیشتر بخوانید
وقتی همه سرکارند، چرا تئاتر باید تعطیل باشد؟
تعصب کور و عقبماندگی فرهنگی در «تاناکورا» / امیدوارم شرمنده نشوم
بهرامی: من کاملا با حرف مجید موافقم. این مسئله اتفاقا در رویدادهای اخیر پررنگتر شد؛ وقتی خیلی از آدمهای پیشکسوت عقبنشینی میکنند ناخواسته موجب ورود آدمهای کارنابلد و سفت شدن جای پای آنها میشوند.
شهپرست: این نکته را صرفا برای آن که به عمق فاجعه پی ببرید میگویم. زندهیاد محدرضا الوند، رئیس سابق شورای نظارت و ارزشیابی دست کم تماشاگر خوبی برای تئاتر بود و اصول اولیه را میدانست. ما اکنون با بازبینهایی مواجهایم که حین بازبینی نه تنها تلفنشان زنگ میخورد که پاسخ هم میدهند. رفتاری که نه بیاحترامی به منِ بازیگر که نشاندهندهی آن است که این افراد حتی الفبای تماشای تئاتر را هم بلد نیستند اما تصور من این است که آن روزنهای را که رضا میگوید میتوان با ایستادگی به بیش از این تبدیل کرد.
تاراج: به عقیده من اگرچه ادارهکل هنرهای نمایشی به واسطه مدیریت کاظم نظری بر آن و حضور محمود سالاری در معاونت هنری، در حال گذراندن تاریکترین دوران خود است همچنان میتوان با مهدی امینی بهعنوان رئیس شورای نظارت و ارزشیابی اداره کل هنرهای نمایشی دیالوگ برقرار کرد و امیدوار بود که به نتیجهای رسید. آنچه من براساس صحبت با ایشان و ارائه متن به سالنهای محل اجرا، متوجه شدم این است که گاهی اوقات شورای سالن بیش از شورای نظارت بر سر راه اجرا سنگاندازی میکند. ضمن این که در این میان خودشان هم بحثوجدلهایی هست، اتفاقی که مشخصا برای من در مورد اجرا در تئاتر شهر رخ داد. برای همین گمان میکنم «تاناکورا» اگر قرار بود در تئاتر شهر روی صحنه برود اساسا مجوز نمیگرفت. ضمن این که نمیدانم چهطور است که به عنوان مثال، من هم برای اجرای «سگک» (نمایشی در مورد شخصیت شهید شاهرخ ضرغام و سیر تحول زندگی او) برچسب میخورم و هم متنم هنگام چاپ با سانسور شدید مواجه میشود؟ من نمیدانم این دوگانگی را چهطور میتوان ارزیابی کرد. به عقیده من مادامی که محمود سالاری بخواهد در حوزه تئاتر از محمود فرهنگ مشاوره بگیرد، شاهد وضعیتی جز این نخواهیم بود. در مورد خانه تئاتر هم، همانطور که مجید اشاره کرد، معتقدم ما سالانه حق عضویت پرداخت میکنیم تا به تماشای تئاتری که پیشکسوتان پشت میز و صندلیهایشان برایمان اجرا میکنند، بنشینیم.
بهرامی: در تایید حرف کهبد باید بگویم که متاسفانه نمیتوان با کاظم نظری دیالوگ برقرار کرد و امیدوار بود که به نتیجهای رسید. این در حالی است که وظیفه این افراد است که پاسخگوی هنرمندان باشند.
اگر موافقید به سراغ «تاناکورا» برویم و با کهبد تاراج ادامه دهیم که اساسا نوشتن متن برایش چگونه آغاز شد؟ براساس علاقه به تعزیه و بازگشت به آن یا کاراکتر زنِ داستان و تمایلش به شبیهگردانی و تعزیهخوانی؟
تاراج: «تاناکورا» برای من با لباس و فکر کردن به این مسئله آغاز شد که هرکس در چه لباسی میمیرد؟ خاطرم هست همان زمان بود که روزی در بازار، جلوی بانک ملی شعبه پانزده خرداد از زبان زن و مردی شنیدم که «میدانی اینجا قبلا تئاتر بوده است؟» اشاره آنها به این مسئله و علاقهشان به آن که بازگشتی به تکیهدولت و تعزیه بود و سوالم در مورد لباسی که آدمها در آن میمیرند، موجب شد به شکل جزیرهای شروع به نوشتن کنم. در ابتدا هم قصدم نوشتن نمایشنامه نبود و همینطور اتود میزدم. خاطرم هست عید سال گذشته کمی جدیتر به آن پرداختم. سه خواهر اپیزود اول ابتدا قرار بود براساس «سه خواهر» چخوف شکل بگیرد که به جای آن در اپیزود دوم به سراغ شخصیت زن نمایشنامه «مرغ دریایی» رفتم. ضمن این که اشاراتی هم به «در انتظار گودوی» ساموئل بکت داشتم. من نمیخواستم تئاتر در تئاتر کار کنم و قصدم تئاتر در تئاتری بود که در تئاتر شکل بگیرد. نکته دیگری که علاقهمند به شکلگیری آن در «تاناکورا» بودم، نزدیک شدن به زبان عباس نعلبندیان بود. چون معتقدم پرداختها به عباس نعلبندیان در حد مطالعه نسخههای افست نمایشنامههایش بوده است. من در اپیزود اول، در دیالوگنویسی برای خواهرها کاملا به زبان او وفادارم و صادقانه میگویم نوشتن «تاناکورا» برایم نوشتن یکی از سختترین نمایشنامههایی بود که تا به حال نوشتهام. ضمن این که معتقدم کارگردانی کردن متنی شامل تسلسل زمانی که از صد و خردهای سال پیش آغاز میشود و به امروز میرسد اصلا کار آسانی نیست.
کهبد تاراج به عنوان نویسنده به مواردی اشاره کرد میخواهم بدانم برجستهترین نکته «تاناکورا» برای شما به عنوان کارگردان چه بود و چه شد که تصمیم به اجرایش گرفتید؟
بهرامی: کهبد تاراج هنگام نگارش متن با من صحبت کرد و کمی هم در مورد آن گپوگفت کردیم. صادقانه میگویم وقتی نسخه پایانی را خواندم احساس کردم با متنی اندکی پیچیده مواجهام و همان زمان در مورد ایدههای اجرایی با او صحبت کردم. آن زمان هنوز اتفاقات 25 شهریور 1401 به این سو رخ نداده بود و ما نمیدانستیم چه قرار است پیش بیاید و من براساس قالبی که برای اجرا در نظر گرفته بودم به صحبت با بازیگرانم پرداختم. من میدانستم که مسئله زنها یکی از مسائل اصلی این نمایشنامه است و نشان دادن دغدغه آنها روی صحنه برایم بسیار زیبا بود. من وقتی در «تاناکورا» با کاراکتر لیلا مواجه شدم احساس کردم آنچه او میگوید میتواند حرف هر زن دیگری هم باشد، هر زنی که تعصبات کورکورانه مانع از رسیدنش به آنچه میخواسته، شده است.
حضورتان روی صحنه به عنوان کارگردان و فاصلهگذاری ایجادشده که یادآور شیوه توصیهشده برشت است پیشنهاد متن بود یا خودتان؟
بهرامی: پیشنهاد خودم بود و به قصد یادآوری حرفهای نگفتهای که ناگهان فوران میکند؛ فشارهایی که روی همهمان هست و بلاتکلیفیای که دیوانهمان میکند. نکته دیگری که من بر آن تاکید داشتم تکرار بود. تکراری که در زندگی روزمرهمان شاهدش هستیم و در نهایت به پوچی میرساندمان. همانطور که عباس استراگون از کار کردن در بانک ملی شعبه پانزده خرداد، جایی که پیش از این تکیه دولت بوده است به چنین احساسی میرسد و من علاقهمند بودم که این تکرار روی صحنه نمایان باشد.
صادقانه میگویم آنچه مجید رحمتی با خود از هنر تعزیهخوانی به اجرا آورده شگفتانگیز است. کاراکتر عباس استراگون در متن کهبد تاراج چگونه بود و شما برای تبدیل کردنش به آنچه اکنون روی صحنه میبینیم چه کردید؟
رحمتی: من به جرات میگویم عباس استراگون، یکی از سختترین نقشهایی بوده است که تا به حال در زندگیام بازی کردهام. سختیاش هم از آنجا میآمد که کارگردان و بازیگر ناچار بودند با متن به عنوان دستمایه کار بازی کنند و دستشان گاهی آنقدر باز بود که همهچیز ترسناک میشد. من تا پیش از بازبینی، در اپیزودهای اول و دوم، قبل از وارد شدنم به صحنه در اپیزود سوم، به عنوان افکتور با چند ساز و آب و دهان به صداسازی میپرداختم تا این که به این نتیجه رسیدیم که این سه خواهر از مادرشان بسیار صحبت میکنند و براساس ایده رضا بهرامی، عباس استراگون پیش از اپیزود سوم، نه تنها مادر این سه خواهر که ناظمالبکاء (دستیار کارگردان) تعزیهای در نظر گرفته شد که آنها قصد اجرایش را دارند. در مجموع گمان میکنم در این نمایش اولین بار است که در جواب «خسته نباشید» تماشاگران پس از اجرا، میگویم برایمان دعا کنید.
بازی در دو اپیزود و در سه نقش متفاوت؛ جوانیهای لیلای اول (یکی از سه خواهرِ همنام)، سالخوردگیاش و لیلای جوان؛ دختر لیلای اول، به گونهای که بتوانید چنان که اکنون توانستهاید به خوبی از یکی به دیگری بروید، چهقدر برایتان چالشبرانگیز بود؟
شهپرست: واقعیت این است که من هیچوقت فکر نمیکردم چنین اتفاقی برایم رخ دهد اما از جایی به بعد به خودم آمدم و دیدم چهقدر نمایش ایرانی را دوست دارم و چهقدر باب طبعم است. ضمن این که هنوز به آن نقطه نرسیدهام که بگویم همه ژانرها را آزمودهام و انتخابم نمایش ایرانی است و هنوز هم تشنه تجربه کردنم اما در کنارش گمان میکنم نمایش ایرانی حکم یک همزن، حکم یک وردنه را برای بازیگر دارد و مشتومالی اساسی به داشتههایش میدهد. شاید دوستانی بگویند بازی در نمایش ایرانی دشوارتر از دیگر گونههاست ولی من میگویم لذتبخشتر است. نکته دیگر این که همزمانی قرار گرفتن کاراکتر زن در مرکز «تاناکورا» با اتفاقات اخیر به نظرم قابل اهمیت بود و شاید همه این موارد باعث شد بازی در سه نقش به نظرم چالشبرانگیز نیاید ضمن این که اشاره کردم آنچه در حواشی تصمیم اجرا رفتن شکل گرفت بسیار دشوارتر از حضور روی صحنه بود.
259259
کد خبر 1741101