«زینب، یگانه دخترِ ممتازِ مرتضی است»
امید امیدزاده:
باران گرفت و چشمه کوثر روانه شد بلبل به باغ آمد و گرمِ ترانه شد
آمد کسی که صبرِ خدا را نشانه شد دشتِ کویرِ عاطفه را آبودانه شد
از پشتِ لحظههای تجرد زنی رسید تاریخ کمکسی به چنین عزمِ جزم دید
دختر مگو! بگو: گُلِ بُستانِ کردگار واهر مگو! بگو: سخنِ سبزِ روزگار
مادر مگو! بگو: سببِ خلقتِ بهار خاتونِ دهر و زاهده عارفهتبار
مبهوت شد حماسه از اعجازِ نامِ او در حیرتاند اهلِ ولا از قیامِ او
زینب، یگانهدخترِ ممتازِ مرتضی است او آشنای کوچه توحیدِ کبریاست
زیباترین تجلیِ تصویرِ کربلاست از هر چه عجز و ذلت و بیچارگی رهاست
زینب، عقیلهای است که از خانومان گذشت حتی به راه مکتبش از خیرِ جان گذشت
عاشق مگو! که عشق، حقیر است در بَرش عاشق شده است عاشقِ عشق برادرش
آیینهای گذاشته حق در برابرش عشقی که هست مرحمتِ حیِ داورش
آخر کجاست مَحرمِ این وادیِ غیور بیطاقتیم ما همه در عشق، او صبور...
بانو! بگیر از دل ما اضطراب را هموار کن مسیر پر از پیچوتاب را
بیدار کن تمامیِ دلهای خواب را بشکن به چشم ما اثراتِ سراب را
ما از الَست طایفهای عشقمحوریم کرِ خدا که در دو جهان، خاکِ این دریم
ما را مدافعانِ حریمت نوشتهاند از سائلانِ فیضِ قدیمت نوشتهاند
مدیونِ خاندانِ کریمت نوشتهاند از مخلصانِ شأنِ عظیمت نوشتهاند
از فتنههای دوزخیان، زار و خستهایم در انتظارِ مهدیِ زهرا نشستهایم
عارفه دهقانی
در این حماسه، شکوهِ زنی پدیدار است اگرچه درد، فراوان و داغ، بسیار است
مطیعِ امرِ ولیِ خداست در همه جا اگر خطیب شده یا اگر پرستار است
شبیهِ مادرِ خود، هم صبور و هم محجوب شبیهِ مادرِ خود، داغدار و غمخوار است
پس از حسین، سپاهِ زنان به دنبالش در انقلابِ دوباره، بزرگ سردار است
چه حاجتی است به شمشیر، در سرای یزید؟! زبانِ نافذِ او، تیغِ حیدریوار است!
به قلبِ زینب اگر کوهِ غم فرو ریزد غمِ قشنگتر از کوه را خریدار است