سروش محلاتی؛ مدرس حوزه یا تحریفکننده چهره سیدالشهدا (ع) و اصحاب امیرالمؤمنین
خبرگزاری فارس گروه قرآن و فعالیتهای دینی: مدتی پیش برخی رسانهها به نقل از محمدسروش محلاتی از توقف کرسی تدریس وی در حوزه خبر دادند. سروش محلاتی در این باره گفته است: «بنده برای اینکه در یک مسجد یا مدرسه یا حسینیه تدریس داشته باشم منعی ندارم ولی شما دوستان از امروز باید بدانید که این درس را برای شما درس به حساب نمیآورند، چون تدریس بنده مورد تأیید حضرات نیست. قاعدتاً این محدودیتها برای اظهار نظرهای انتقادی بنده در سخنرانیها و مقالات است و به این وسیله میخواهند طلاب را پرهیز دهند تا کسی با این شخص ارتباط نداشته باشد.»
برای اینکه ببینیم، ریشه این مسائل در چیست، مقداری از سخنرانیها و یادداشتهای وی را مرور کردیم که بررسی اظهارات سروش محلاتی نشان میدهد وی تحریفات عجیبی نسبت به قیام امام حسین (ع) و یاران صدیق امیرالمؤمنین (ع) داشته است.
سروش محلاتی با توسل به گزارههای غیرمستند مدعی میشود امام حسین (ع) پیشنهاد مذاکره با یزید و حل مشکلات به صورت رفاقتی را مطرح کرده است. وی با استناد غیردقیق به کتاب تاریخ طبری با تحریف آشکار تاریخ سعی میکند القا کند، امام حسین علیهالسلام به عمر ابن سعد پیشنهاد مذاکره با یزد ابن معاویه را داده است. در همین راستا او سعی میکند بخشی از صفحات 413 و 414 جلد پنجم تاریخ طبری را لغت به لغت معنا کند اما برخی بندها و جملات که ناقض ادعای مطرح شده است را نادیده میگیرد.
استناد به نامه عمر بن سعد برای اثبات درخواست مذاکره امام حسین با یزید
سروش محلاتی در سخنرانی خود با اشاره به مذاکرات امام حسین علیهالسلام با عمر بن سعد گفته است: «طبری میگوید کسی نمیداند در این گفتوگوهای محرمانه چه مطالبی مطرح شده ولی گمانهزنیهایی پس از آن میکردند، حدسهایی میزدند. حدسی که میزدند این بود که: تحدث الناس فیما بینهما؛ ظناً یظنونه ان حسینا قال لعمر بن سعد: اخرج معی الی یزید بن معاویه وندع العسکرین؛ بیا با هم برویم پیش یزید ابن معاویه. هر دو با هم میرویم و سپاهیان خودمان را اینجا میگذاریم. میرویم و مشکلمان را در حضور یزید بن معاویه حل میکنیم. کانه (گویا) حضرت (روی این حدس البته) میفرماید تو که اختیارات کافی برای تصمیمگیری روی این موضوع نداری پس بیا با هم برویم و آنجا مشکل را حل کنیم. من هم فرار نمیکنم، با هم هستیم.
اما عمر بن سعد گفت اگر من سپاه را رها کنم و بروم، خانه من و زندگی من را در کوفه خراب میکنند و از بین میبرند. عبیدالله آنجا هست، او حاکم است و من اجازه و اختیاری از طرف عبیدالله ندارم. حضرت به او فرمودند نگران خانه و زندگیات نباش. من همه اینها را برعهده میگیرم. هر خسارتی که اتفاق افتاد. این مطالب، شایعاتی بود که بین مردم وجود داشت. بدون اینکه کسی چیزی شنیده باشد.»
تحریف متن نامه عمر بن سعد برای پذیرش مخاطب
در کتاب تاریخ طبری، راوی این نقل تاریخی که سروش محلاتی مطرح میکند ابومخنف است. درواقع در جلد پنجم کتاب تاریخ طبری، ابومخنف شایعهای را نقل میکند و سپس خودش به نقل از عقبه بن سمعان غلام همسر امام حسین علیه السلام آن را تکذیب میکند اما سروش محلاتی روایت عقبه بن سمعان را ناقص بیان میکند و در نهایت میگوید این اظهارنظر عقبه به معنای تکذیب و رد شایعات نیست.
سروش محلاتی نامه عمر بن سعد به عبیدالله بن زیاد را واو به واو ترجمه میکند اما به جای اینکه این عبارتِ نامه عمر بن سعد که حسین حاضر است به شام بیاید و دستش را در دست یزید قرار دهد را، عبارت حاضر است به شام بیاید و با یزید «ملاقات کند» ترجمه میکند و دست گذاشتن در دست یزید و اینکه یزید چه تصمیمی درباره امام حسین (ع) میگیرد را «حل مشکلات با رفاقت» عنوان میکند.
سروش محلاتی چند خط پایانی صفحه 413 و 5 خط ابتدایی صفحه 414 را در نظر نمیگیرد و در ادامه پاراگراف دوم را اینگونه میخواند: «از ابی مخنف نقل شده است که امام حسین و عمر بن سعد بارها با یکدیگر ملاقات کردند. او میگوید سه یا چهار بار. بعد ابی مخنف اضافه میکند: فکتب عمر بن سعد الی عبیدالله بن زیاد. پس از این ملاقاتها نتیجه این شد که عمربن سعد به عبیدالله نامهای نوشت و مطالبی را مطرح کرد که از مضمون این نامه میشود حدس زد محورهای آن گفتوگوها چه بوده است. (عمر بن سعد) اینطور نوشت: الحمدلله خداوند آتش جنگ را فرو خواباند و اتفاق نظری بهوجود آمد و آن اختلاف از بین رفت. خداوند با لطف خودش کار امت را سامان داد و اصلاح کرد. حسین بن علی پذیرفته است یکی از این سه کار را انجام داد. یک، برگردد به همان جایی که از آنجا آمده بود. این یک پیشنهاد که حسین پذیرفته است. دو، حسین بن علی را بفرستیم به یکی از نقاط مرزی. این پیشنهاد دوم و پیشنهاد سوم: برود در شام و مستقیما با یزید بن معاویه آنجا ملاقات کند. این چیزی است که در منابع تاریخی ما وجود دارد البته این منابع از نوع تاریخ طبری است.»
در حالی که پیشنهاد سوم آن چیزی نیست که سروش محلاتی ترجمه کرده است. متن عربی پیشنهاد سوم به شرح زیر است: «أو ان یأتی یزید امیرالمومنین فیضع یده فی یده، فیری فیما بینه و بینه رایه. ترجمه: (امام حسین علیه السلام) برود نزد امیرالمومنین یزید، قرار بدهد، دستش را در دست او تا یزید ببینید بین خودش و او (حسین) چه رای و نظری بدهد.
در واقع سروش محلاتی به نامه عمر بن سعد استناد میکند و برای اینکه نامه عمر بن سعد را حمل بر صحت دانسته شود، پیشنهاد سومی که عمر بن سعد در نامه نوشته است را تحریف کرده و به جای اینکه بگوید حسین (حاضر است) دستش را در دست یزید قرار دهد و تا یزید ببیند بین خودش و او چه رای و نظری بدهد، به عبارت «برود در شام و با یزید شخصا ملاقات کند»، تغییر میدهد.
تهمت عجیبتر سروش محلاتی به اباعبدالله
اما سروش محلاتی به این هم اکتفا نمیکند و در بخش دیگری به نقل از امام حسین میگوید: «بیعت را کنار بگذارید، میرویم دست در دست یکدیگر، با هم مینشینیم با رفاقت تا ببینیم به چه نتیجهای میرسیم»
بنابراین، از نظر سروش محلاتی امام حسین نمیخواست با یزید بیعت کند اما میخواست دستش را در دست یزید بگذارد و با رفاقت مشکلش را با او حل کند.
اما بعد از همه این اظهارات، سروش محلاتی به روایت ابومخنف به نقل از عقبه بن سمعان که ناقض ادعای عمر بن سعد است و در دو خط پایانی صفحه 413 آمده، اشاره میکند در حالی که این روایت، پیش از نامه عمر بن سعد در کتاب تاریخ طبری آمده است. سروش محلاتی میگوید: « اصحاب امام حسین به شهادت رسیدهاند. یکی دو موردی که اینها جان سالم به در بردند، یکی از اینها غلام رباب هست که برخی از گزارشات کربلا را هم به این شخص دادهاند... او میگوید: «که من در طول سفر تا روز عاشورا از امام حسین نشنیدم که جایی حضرت فرموده باشد من میخواهم بروم شام با یزید صحبت کنم. اما اینکه حضرت فرموده باشد من میخواهم برگردم را بله شنیدهایم. ولی این در عین حال منافاتی با گزارشات دیگر ندارد چون میگوید ما نشنیدهایم از حضرت. اینکه میگوید ما نشنیدهایم تکذیب این مطالب دیگر و قرائن دیگر نیست.»
قسم جلاله عقبه بن سمعان و تکذیب شایعه درخواست مذاکره و تبعید به مناطق مرزی
این در حالی است که در کتاب تاریخ طبری، شایعه نقل شده از ابومخنف به سرعت توسط وی پاسخ داده میشود. پاسخ هم به این شرح است:
قال ابومخنف: فأما عبدالرحمن بن جندب فحدثنی عن عقبه بن سِمعانَ قال: صَحبتُ حسیناً فخرجتُ معه من المدینه الی مکه، و من مکه الی العراق، لم أفارقه حتی قتل، و لیس من مخاطبته الناس کلمه بالمدینه و لا بمکه و لا فی الطریق و لا بالعراق و لا فی عسکر الی یوم المقتله الا وقد سمعتها. ألا والله ما اعطاهم ما یتذکر الناس و ما یزعمون، من أن یَضع یده فی ید یزید بن معاویه، ولا ان یسیرو فی ثغور المسلمین، ولکنه قال: دعونی فلأذهَب فی هذه الارض العریضه حتی ننظرَ ما یصیر أمرُ الناس.
ترجمه: از عبدالرحمان بن جندب شنیدم که عقبه ابن سمعان چنین گفت: من با حسین همه جا همنشین بودم. با او خارج شدم، از مدینه تا مکه، از مکه تا عراق. من او را تنها نگذاشتم و لحظهای ترکش نکردم تا اینکه از دنیا رفت. هر چه امام حسین صحبت کرد در مدینه و همینطور در مکه، در طول مسیر، در عراق، و همینطور با لشکر دشمن و لشکر خودش که صحبت کرد، من همه را شنیدم. به خدا سوگند میخورم که حسین چنین وعده و عطایی به آنها نداد. آن چیزی که مردم با هم حرف میزنند و خیال میکنند که امام حسین دستش را در دست یزید بن معاویه بگذارد و اینکه برود در یکی از مرزهای اسلامی به صورت ناشناس زندگی کند. به خدا سوگند حسین چنین چیزی نگفت. اما گفت: بگذار بروم به این سرزمین پهناور تا ببینم بر سر مردم این سرزمین چه میگذرد.
درواقع ابومخنف پس از نقل آن شایعه، این نقل را از عقبه بن سمعان نقل میکند و به وسیله این نقل، آن شایعه را تکذیب میکند و عقبه بن سمعان میگوید همه جا با امام حسین (ع) بودم، همه فرمایشات حضرت را شنیدم، به خدا سوگند هیچگاه امام حسین علیهالسلام چنین چیزی نگفت. امام حسین علیه السلام چه چیزی نگفت؟ اینکه حاضر باشد دستش را در دست یزید بگذارد و یا اینکه برود در یکی از مرزهای اسلامی بهصورت ناشناس زندگی کند.
بنابراین آقای سروش محلاتی در اینجا با استناد به نامه کذب عمر بن سعد اتهاماتی بزرگ امام حسین علیه السلام منتسب میکند. اگر این ادعاهای و نتیجه بحث سروش محلاتی را بپذیریم، درواقع نعوذ باالله از ابتدا امام حسین علیه السلام دچار خطای استراتژیک شده بود زیرا از ابتدا دعوت کوفیان را پذیرفت و با هدف اصلاح دین جد خود از مدینه خارج شد. حسین بن علی بهجای اینکه در آن موقعیت محاصره شده، درخواست مذاکره با یزید کند، از همان ابتدا، میتوانست یزید را به حل مشکلات با رفاقت دعوت کند.
توهین آشکار به یاران تراز اول امیرالمؤمنین
تحریفات و اتهامزنیهای آقای سروش محلاتی به این مورد ختم نمیشود. وی در یادداشتی با عنوان تقابل افراطگرایی و عدالتخواهی، سه تن از یاران بزرگ امیرالمؤمنین مانند جناب عمار یاسر، مالک اشتر و محمد ابابکر را به متهم به افراطیگری و تندروی میکند.
وی در بخشی از مقاله خود، به ماجرای پیش آمده برای قیس بن سعد بن عباده اشاره میکند. ماجرا از این قرار است که حضرت، قیس را به فرمانداری مصر منصوب میکند. پس از مدتی نامه جعلی قیس به معاویه و بیعت او با معاویه پخش میشود. خبر به کوفه میرسد و افکار عمومی محتوای نامه را باور کرده و بهشدت ناراحت میشوند. امیرالمؤمنین با علم به بیگناهی قیس، بهخاطر خواست مردم، وی را از فرمانداری مصر عزل میکند.
تحریف جمله آیت الله احمد میانجی
سروش محلاتی در این باره مینویسد: «به هرحال به تعبیر آیهالله احمدی میانجی، اطرافیان ناآگاه و تند رو امام، امام را مجبور کردند که قیس را عزل کند:" الجئوه (ع) الی عزل قیس" (مکاتیب الائمه، ج1، ص512) و به تعبیر علامه مجلسی، این فشارها نمونهای از همان فشارهای خوارج بود که در صفین به قبول حکمیت انجامید و در حالی که حضرت نظر دیگری داشت.»
در حالی که در صفحه 512 جلد یک کتاب الائمه نوشته شده است: «همانطور که گذشت، علی علیهالسلام میدانست قیس کاری نکرده است اما مردم خواستند که او را عزل کنند». تمام. در این جمله و در این صفحه به هیچ وجه به افراد ناآگاه و تندرو اشاره نشده است. درواقع سروش محلاتی در نقل قول هم صداقت را رعایت نکرده است.
نقل ناقص فرمایش امیرالمؤمنین برای اتهامزنی به محمد ابابکر
در ادامه سروش محلاتی نوشته است: «وقتی آثار منفی این تندرویها آشکار گردید، که محمد بن ابیبکر به مصر رفت، و در اثر عدم تدبیر کافی و بالاخره با شهادت او، بحران مصر بالا گرفت و در نهایت مصر سقوط کرد، در حالی که با مدیریت و تدبیر و سیاست شخصیتی مانند قیس جلوی این فاجعه را میتوانستند بگیرند. چه این که حضرت، پس از وی، نظر به استانداری هاشم بن عتبه داشت که مانع شدند و پس از شهادت محمد بن ابی بکر، امام تصریح کرد که اگر هاشم اعزام شده بود، عرصه به دست دشمنان نمیافتاد و فرصت سوزی نمیشد: «و قد اردت تولیه مصر هاشم بن عتبه و لو ولیته ایاها لما خلی مهم العَرصه و لا انهزَهُمُ الفرصه».»
به گزارش فارس، معنای این فرمایش امیرالمومنین این است: من میخواستم امارت مصر را به هاشم بن عتبه دهم. اگر او را به مصر فرستاده بودم، عرصه را برای آنها خالی نمیگذاشت و مجالشان نمیداد، که چنان فرصتی به دست آوردند.
اما عجیب است که سروش محلاتی ادامه فرمایش امیرالمومنین را نمینویسید. حضرت در ادامه همان خطبه، بلافاصله، فرمودهاند: بِلَا ذَم لِمُحَمَدِ بنِ أَبِی بَکر، فَلَقَد کَانَ اِلَیَ حَبِیباً وَ کَانَ لِی رَبِیباً. به این معنا که: نمیخواهم محمد را نکوهش کنم. محمد محبوب من و فرزند خواندهام بود.
*نشانههای آشکار محبت امیرالمومنین به محمد ابابکر در نامه 34 نهج البلاغه
یکی از مستنداتی که نشاندهنده علاقه ویژه امیرالمومنین به جناب محمد ابابکر است، نامهای است که حضرت پس از شهادت جناب مالک به او می نویسد. ماجرا از این قرار است که پیش از شهادت جناب محمد ابابکر و در زمان حیات جناب مالک اشتر، حضرت محمد ابابکر را از فرمانداری مصر عزل و سپس او را فرمانداری بصره منصوب میکند و جناب مالک اشتر را برای فرمانداری مصر تعیین میکند. محمد از این اتفاق ناراحت میشود. این ناراحتی محمد بهخاطر میل به قدرت نیست بلکه تصور میکند، حضرت او را شایسته این سمت نمیداند. به همین خاطر امیرالمومنین نامه ای برای او مینویسد.
در نامه 34 نهج البلاغه آمده است: و من کتاب له (علیه السلام) الی محمد بن أبی بکر لما بلغه توجده من عزله بالأشتر عن مصر، ثم توفی الأشتر فی توجهه الی هناک قبل وصوله الیها: أَمَا بَعدُ فَقَد بَلَغَنِی مَوجِدَتُک مِن تَسرِیحِ الأَشتَرِ اِلَی عَمَلِک وَ اِنِی لَم أَفعَل ذَلِک استِبطَاءً لَک فِی الجَهدَ وَ لَا ازدِیاداً لَک فِی الجِدِ وَ لَو نَزَعتُ مَا تَحتَ یدِک مِن سُلطَانِک لَوَلَیتُک مَا هُوَ أَیسَرُ عَلَیک مَئُونَهً وَ أَعجَبُ اِلَیک وِلَایهً اِنَ الرَجُلَ الَذِی کنتُ وَلَیتُهُ أَمرَ مِصرَ کانَ رَجُلًا لَنَا نَاصِحاً وَ عَلَی عَدُوِنَا شَدِیداً نَاقِماً فَرَحِمَهُ اللَهُ فَلَقَدِ استَکمَلَ أَیامَهُ وَ لَاقَی حِمَامَهُ وَ نَحنُ عَنهُ رَاضُونَ أَولَاهُ اللَهُ رِضوَانَهُ وَ ضَاعَفَ الثَوَابَ لَهُ فَأَصحِر لِعَدُوِک وَ امضِ عَلَی بَصِیرَتِک وَ شَمِر لِحَربِ مَن حَارَبَک وَ ادعُ اِلی سَبِیلِ رَبِک وَ أَکثِرِ الِاستِعَانَهَ بِاللَهِ یکفِک مَا أَهَمَک وَ یعِنک عَلَی مَا ینزِلُ بِک اِن شَاءَ اللَهُ.
ترجمه: نامهای است از آن حضرت (علیه السلام) به محمد بن ابی بکر، در هنگام ناراحتی محمد از عزل او از مصر و فرستادن مالک اشتر به جای او. سپس مالک در حرکت به طرف مصر پیش از ورود به آن سرزمین از دنیا رفت: «اما بعد، خبر دل تنگیت از اینکه اَشتر را به منطقه حکمرانیت فرستادم به من رسید، این کار من نه به خاطر این بود که تو را کاهل و سست می دانستم، و نه به علت اینکه می خواستم کوشش زیادتری از خود نشاندهی. اگر از حکومت مصر آنچه در اختیار توست از تو گرفتم تو را حاکم منطقهای قرار می دهم که زحمتش برایت آسانتر، و حکومتش برای تو خوشایندتر باشد. مردی که او را به امارت مصر گماشتم برای ما مردی خیرخواه، و نسبت به دشمنانمان سختگیر بود. خداوند رحمتش کند، که عمرش را به سر برد و مرگش را دیدار کرد، در حالی که از او خشنودیم، خداوند رضوانش را به او عنایت نماید، و ثوابش را دوچندان کند. برای جنگ با دشمنت بیرون رو، و بر اساس بصیرتت حرکت کن، با کسی که با تو می جنگد بجنگ، و او را به راه پروردگارت بخوان، بسیار از خداوند یاری طلب که تو را از امور مهم کفایت کند، و در حوادث یاریت دهد، اگر خدا بخواهد.»
طبق این نامه، علی علیه السلام نه محمد را کمکار میداند و نه از او ناراضی است بلکه میخواهد محمد را والی منطقهای قرار دهد که نشنج و الهتاب کمتری دارد. چرا که حضرت میفرماید: «تو را حاکم منطقهای قرار می دهم که زحمتش برایت آسانتر، و حکومتش برای تو خوشایندتر باشد.»
از طرف دیگر، این نامه، جایگاه رفیع محمد ابابکر برای امیرالمومنین را نشان میدهد چرا که حضرت دوست ندارد محمد ناراحت و دلتنگ شود و در این نامه امیرالمومنین میخواهد دل محمد را گرم و او را خشنود کند.
به گزارش فارس، امیرالمومنین بارها یاران خود از جمله محمد بن ابیبکر را ستایش کرده است. همچنین اگر بپذیریم محمد ابابکر تندرو بوده است، آیا اولین متهم در این میان، فرد منصوب کننده آن تندرو که امیرالمومنین علی علیه السلام نیست؟ قطعاً هم ما و هم سروش محلاتی حضرت علی علیهالسلام را معصوم میدانیم و بنابراین حضرت از هرگونه خطا مبرا است به همین دلیل قائل هستیم که حضرت در انتصاب محمد ابابکر اشتباه نکرده و فرد تندرویی را به فرمانداری مصر منصوب نکرده است.
بررسی کتب و روایات تاریخی نشان میدهد، علت اینکه امیرالمؤمنین هاشم بن عتبه را به فرمانداری مصر منصوب نمیکند، در پیش بودن جنگ صفین است. حضرت در حال آمادهسازی سپاه خود برای رویایی با سپاه شام بود و در این جنگ بسیار سنگین و طولانی، وجود پهلوان دلیری مانند هاشم بن عتبه، معروف به هاشم مرقال، بسیار لازم بود. به همین دلیل است که حضرت، محمد ابابکر را به جای هاشم عتبه به فرمانداری مصر منصوب میکند.
اتهام تندروی به جناب عمار
وی در بخش دیگری از یادداشت خود جناب عمار یاسر که از مسلمانان صدر اسلام، از یاران صدیق پیامبر و از مبلغان امیرالمؤمنین بود را تندرو و تند و تیز دانسته است. در بخشی از نوشته سروش محلاتی آمده است: «در میان اصحاب امیرالمؤمنین بزرگانی بودند که از سرِعشق به حضرت و به دلیل شدت عداوت نسبت به دشمنان وی، تقاضای برخوردهای تند با دشمنان را داشتند و چه بسا توصیههای حضرت به رفق و مدارا، برایشان غیر قابل تحمل بود، مثلاً امیرالمؤمنین با پایان یافتن جنگ جمل، اعلام عفو عمومی کرد و از تعقیب سپاهیان دشمن تعرض به مجروحان آنها را منع نمود، ولی این شیوه برای عماریاسر، سنگین بود، و به فرموده امام سجاد، او مردی تند و تیز بود، و لذا توقعات دیگری داشت: «ان ابا الیقظان کان رجلا حادا». ولی امیرالمؤمنین فرمود: آنگونه که پیامبر بعد از فتح مکه با مشرکان رفتار کرد، با سپاه بصره برخورد میکنم. (شیخ طوسی، تهذیب، ج6، ص155)»
درواقع سروش محلاتی با ادبیاتی به ظاهر محترمانه، جناب عمار یاسر که از صحابی محبوب حضرت رسول و امیرالمومنین و شهید پیکار صفین بود را تندرو و خارج از صراط عدالت و میانهروی میداند در حالی امیرالمومنین در فقدان او پس از جنگ صفین، فریاد «این عمار» سر میدهند. بنابراین اول، باید به این پاسخ دهیم که آیا این روایت و نقل انجام شده از امام سجاد علیهالسلام درباره جناب عمار درست است یا خیر.
عبارت شیح طوسی در التهذیب را با هم مرور میکنیم. عبارت این است: «قُلتُ لِعَلِیِ بنِ اَلحُسَینِ عَلَیهِ اَلسَلاَمُ بِمَا سَارَ عَلِیُ بنُ أَبِی طَالِب عَلَیهِ اَلسَلاَمُ فَقَالَ «اِنَ أَبَا اَلیَقظَانِ کَانَ رَجُلاً حَاداً رَحِمَهُ اَللَهُ فَقَالَ یَا أَمِیرَ اَلمُؤمِنِینَ بِمَا تَسِیرُ فِی هَؤُلاَءِ غَداً فَقَالَ «بِالمَنِ کَمَا سَارَ رَسُولُ اَللَهِ صَلَی اَللَهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ فِی أَهلِ مَکَهَ.»
کلمه حاداً، به معنای تیز بودن، در اینجا تیز بودن به معنای پای کار بودن است. ابوحمزه ثمالی میگوید از امام سجاد پرسیدم امیرالمؤمنین در جمل چه کار کرد؟ امام سجاد میفرماید ابوالیقضان (جناب عمار یاسر) که مرد تیزی بود، پس گفت: (همین سؤال را از امیرالمؤمنین پرسید) یا امیرالمؤمنین با بازماندگان سپاه جمل چه خواهی کرد؟ امیرالمؤمنین پاسخ داد: آنگونه که پیامبر (بعد از فتح مکه) با اهل مکه برخورد کرد.
در واقع جناب عمار یاسر صرفاً از امیرالمؤمنین یک سؤال مطرح میکند. از کجای این روایت، آقای سروش محلاتی به این نتیجه میرسد که عمار یاسر انسان تندرویی است و توقعات دیگری از امام داشت؟ همچنین چگونه سروش محلاتی از عبارت «حاداً» تعبیر به تندروی عمار کرد؟ در حالی که ترجمه این کلمه هم در جمله و هم به صورت اختصاصی کاملاً مشخص است.
عمار در کلام رسول الله (ص)
اما عمار کیست؟ عمار از سابقهداران اسلام بود و پدر و مادرش اولین شهدای راه اسلام بودند. ایشان از اصحاب پیامبر (ع) در جنگهای بدر و احد بود و پیامبر درباره عمار فرموده بود: اِنَهُ مَلیئ ایماناً الی أَخمُصِ قَدَمَیه. یعنی عمار سر تا پا مملو از ایمان است. همچنین فرمود: «انَ عَماراً مُلِئَ ایماناً مِن قَرنِهِ الی قَدَمِهِ وَ اُختَلَطَ الایمانُ بِلَحمِهِ وَدَمِهِ. یعنی: همانا سراسر وجود عمار، از فرق سر تا قدمش مملو از ایمان است و ایمان با گوشت و خون او آمیخته است.» (کامل التاریخ ابن اثیر).
همچنین احادیث مشهوری و صحیحالسند دیگری از حضرت رسول درباره جناب عمار وجود دارد از جمله اینکه بلاذری در أنساب الأشراف و ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق و همچنین شیح صدوق در بحار الانوار از علمای برجسته شیعه این حدیث را از پیغمبر اکرم نقل کردهاند که: «عَمار مَعَ الحَقِ وَالحَقُ مَعَ عَمار یدُورُ مَعَهُ حَیثُ دار» ترجمه: «عمار با حق و حق با عمار است. او با حق میچرخد، هر کجا که حق برود»
علاوه بر این، در اثبات الهداه؛ جلد 3، صفحه 272 این حدیث از پیامبر صلوات الله آمده است: «اِنَ عَماراً مَعَ الحَقِ وَ الحَقُ مَعَهُ، یدُورُ عَمار مَعَ الحَقِ أینَما دارَ الحق». ترجمه: «همانا عمار با حق است و حق با او. عمار با حق میچرخد، هرجا که حق بچرخد». حال این سوال مطرح میشود که آیا کسی که به فرموده پیامبر به دور حق میچرخد، ممکن است به راه باطل و افراطیگری برود؟
همچنین در عیون أخبار الرضا علیه السلام، آمده است: «وَ بِاِسنَادِهِ عَن عَلِی عَلَیهِ السَلاَمُ قَالَ قَالَ اَلنَبِیُ صَلَی اللَهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ: عَمَار عَلَی اَلحَقِ حِینَ یُقتَلُ بَینَ اَلفِئَتَینِ اِحدَی اَلفِئَتَینِ عَلَی سَبِیلِی وَ سُنَتِی وَ اَلأُخرَی مَارِقَه مِنَ اَلدِینِ خَارِجَه عَنهُ.» ترجمه: به این اسناد از علی (علیه السلام) روایت کرده است که فرمود پیغمبر (صلی الله علیه و آله) عمار بر راه هدایت و حق است هنگامی که میان دو طائفه کشته شود که یکی از آن دو طائفه بر طریقت و سنت من باشند و طائفه دیگر از دین گذشته و خارج از دین باشند.»
عمار یاسر از معدود شیعیان اعتقادی امیرالمؤمنین بود که بعد از سقیفه همچنان در رکاب امیرالمؤمنین ماند و حتی در برخی روایات نقل شده است که در دوران خلیفه دوم، جناب عمار مبلغ علی علیه السلام بوده و در موقعیتهای مختلف اعلام میکرده بعد از خلیفه دوم، (یعنی بعد از درگذشت خلیفه دوم) علی خلیفه خواهد شد، یا به تعبیر دیگری، علی را بهعنوان خلیفه مسلمین تعیین میکنیم. به خاطر همین تبلیغات عمار بود که خلیفه دوم در خطبهای نسبت به این اظهارات و اقدامات واکنش نشان داد.
عمار در دوران حیات خود و در دوران بعد از پیامبر، از چهرههای برجسته و تاثیرگذار در جهان اسلام بود و باتوجه به جایگاه او نزد حضرت رسول، مورد احترام اغلب مسلمانان بود. قبل از آغاز جنگ جمل، طلحه به خاطر یادآوری حدیث مشهور پیامبر درباره جناب عمار، از جنگ پشیمان شد و براساس کتاب الجمل شیخ مفید، در همان ابتدای آغاز جنگ طلحه توسط مروان حکم کشته شد چرا که مروان او را یکی از قاتلان خلیفه سوم میدانست. درواقع باوجود آنکه طلحه در سپاه جمل و به بهانه خونخواهی از خلیفه مظلوم آتش بیار معرکه شده بود، توسط مروان کشته شد. همچنین در جنگ صفین هم بهدلیل همان حدیث پیامبر، بسیاری افراد حاضر به رویایی با عمار نبودند.
فضائل جناب عمار در نگاه امیرالمؤمنین
همچنین در خطبه 182 امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه که بعد از شهادت جناب عمار در جنگ صفین بیان شده آمده است: أَینَ اِخوَانِیَ اَلَذِینَ رَکِبُوا اَلطَرِیقَ وَ مَضَوا عَلَی اَلحَقِ، أَینَ عَمَار وَ أَینَ اِبنُ اَلتَیِهَانِ وَ أَینَ ذُو اَلشَهَادَتَینِ وَ أَینَ نُظَرَاؤُهُم مِن اِخوَانِهِمُ اَلَذِینَ تَعَاقَدُوا عَلَی اَلمَنِیَهِ وَ أُبرِدَ بِرُءُوسِهِم اِلَی اَلفَجَرَهِ. یعنی: کجایند برادران من که راه حق را سپردند، و با حق رخت به خانه آخرت بردند. کجاست عمار؟ کجاست پسر تیهان؟ و کجاست ذوالشهادتین؟ و کجایند همانندان ایشان از برادرانشان که با یکدیگر به مرگ پیمان بستند و سرهای آنان را به فاجران هدیه کردند.
قَالَ ثُمَ ضَرَبَ بِیَدِهِ عَلَی لِحیَتِهِ اَلشَرِیفَهِ اَلکَرِیمَهِ فَأَطَالَ اَلبُکَاءَ ثُمَ قَالَ علیهالسلام: پس دست به ریش مبارک خود گرفت و زمانی دراز گریست، سپس فرمود:
أَوِهِ عَلَی اِخوَانِیَ اَلَذِینَ تَلَوُا اَلقُرآنَ فَأَحکَمُوهُ وَ تَدَبَرُوا اَلفَرضَ فَأَقَامُوهُ أَحیَوُا اَلسُنَهَ وَ أَمَاتُوا اَلبِدعَهَ، دُعُوا لِلجِهَادِ فَأَجَابُوا وَ وَثِقُوا بِالقَائِدِ فَاتَبَعُوهُ دریغا! از برادرانم که قرآن را خواندند، و در حفظ آن کوشیدند. واجب را بر پا کردند، پس از آنکه در آن اندیشیدند. سنت را زنده کردند و بدعت را میراندند. به جهاد خوانده شدند و پذیرفتند. به پیشوای خود اعتماد کردند و در پی او رفتند.
طبق روایت شیخ مفید در کتاب الجمل، جناب عمار یاسر در چنگ جمل فرمانده جناح چپ لشکر امیرالمؤمنین بود و در جنگ صفین هم از فرماندهان لشکر حضرت در مقابل لشکر شام بوده است.
حال چگونه میشود شخصی که اینگونه مورد ستایش و تایید پیامبر و حضرت امیرالمؤمنین قرار داشته است را تهمت تندروی و افراطیگری بزنیم.
تهمت سروش محلاتی به مالک اشتر
سروش محلاتی در ادامه همان مقاله مینویسد: «همین خصلت روحی و سیاسی سبب آن میشد که گاه این گونه افراد به رفتارهایی دست بزنند که خواسته یا ناخواسته با شیوه و سبک امیرالمؤمنین ناسازگار باشد، چه این که در جریان جنگ جمل، چنین اتفاقی به دور از چشم حضرت توسط مالک اشتر افتاد. ماجرا این است که یک بار ابوحمزه ثمالی به امام سجاد گفت: چرا امیرالمؤمنین در جنگ جمل و در برخورد با مسلمانان طاغی، رفتاری برخلاف رفتار بزرگوارانه پیامبر با مشرکان داشت؟ امام سجاد بسیار ناراحت شد و فرمود: حضرت علی (ع) همان سیره پیامبر را داشت، ولی جریان این است که وقتی مالک اشتر فرماندهی خط مقدم را برعهده داشت امام به او کتباً دستور داد که فراریان را تعقیب نکند و مجروحان را آزار ندهد، نامه به مالک رسید و او آن را جلوی زین اسب خود قرار داد و به جنگ ادامه داد و اصحاب جمل را از دم درو کرد و تا خانههایشان تعقیب کرد و پس از آن نامه را برداشت و خواند و مضمون آن را به سپاهیان خود اعلام نمود! (کافی، ج5، ص33)»
شهادت امام سجاد به ولایتپذیری جناب مالک
در حالی که اصل روایت به شرح زیر است: قُلتُ لِعَلِی بنِ الحُسَینِ صاِنَ عَلِیاً ع سَارَ فِی أَهلِ القِبلَهِ بِخِلَافِ سِیرَهِ رَسُولِ اللهِ ص فِی أَهلِ الشِرکِ. ترجمه: ابی حمزه ثمالی از امام سجاد علیه السلام میپرسد: امیرالمؤمنین در مورد، اهل قبله (در مورد مسلمانها) برخلاف سیره رسول خدا در مقابل مشرکین عمل کرد. البته مشخص نیست این جمله سوالی است یا خبری؟ به این معنا که ابوحمزه ثمالی از حضرت سجاد میپرسد: آیا میرالمؤمنین در مورد، اهل قبله (در مورد مسلمانها) برخلاف سیره رسول خدا در مقابل مشرکین عمل کرد؟
فَغَضِبَ، ثُمَ جَلَسَ، فقال: سَارَ وَ اَللَهِ فِیهِم بِسِیرَهِ رَسُولِ اَللَهِ صَلَی اَللَهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ یَومَ اَلفَتحِ. امام سجاد خشمگین شدند. نشستند و فرمودند: به خدا قسم (امیرالمومنین) به سیره رسول خدا در روز فتح مکه عمل کرد.
در ادامه حضرت سجاد علیه السلام میفرماید: «اِنَ عَلِیاً عَلَیهِ اَلسَلاَمُ کَتَبَ اِلَی مَالِک وَ هُوَ مُقَدِمَتِهِ یَومَ اَلبَصرَهِ بِأَن لاَ یَطعُنَ فِی غَیرِ مُقبِل وَ لاَ یَقتُلَ مُدبِراً وَ لاَ یُجِیزَ عَلَی جَرِیح و لا یقتل مدبراً لاَ یُجِیزَ عَلَی جَرِیح وَ مَن أَغلَقَ بَابَهُ فَهُوَ آمِن فَأَخَذَ اَلکِتَابَ فَوَضَعَهُ بَینَ یَدَیهِ عَلَی اَلقَرَبُوسِ مِن قَبلِ أَن یَقرَأَهُ ثُمَ قَالَ اُقتُلُوا فَقَتَلَهُم حَتَی أَدخَلَهُم سِکَکَ اَلبَصرَهِ ثُمَ فَتَحَ اَلکِتَابَ فَقَرَأَهُ وَ مَن أَغلَقَ بَابَهُ فَهُوَ آمِن ثُمَ أَمَرَ مُنَادِیاً فَنَادَی بِمَا فِی اَلکِتَابِ »
ترجمه: «علی علیه السلام نامهای نوشت به مالک اشتر در حالی که مالک در طلیعه سپاه و مقدم بود، (مالک خط مقدم سپاه امیرالمؤمنین بود) (با این محتوا) کسی که مقابل شما دارد میجنگد باید با او بجنگید اما کسی که مقابل نیست (یعنی پشت به شما است) او را نیزه نزنید، (ضربه نزنید). آن کسی که فرار کرده را نکشید و کسی که مجروح شده او را به سرعت به قتل نرسانید. هرکسی که وارد خانهاش شد و در خانهاش را بست، در امنیت است. (مالک) نامه را گرفت. نامه را گذاشت زیر زین اسب خود در مقابلش. قبل از اینکه آن را بخواند، گفت: اینها را بکشید. تا اینکه آنها را داخل کوچههای بصره کرد. (یعنی تا کوچههای بصره بهدنبال سپاهیان دشمن رفتند). (پس از آنکه از فشار جنگ کاسته شد و مالک اشتر فرصت پیدا کرد) سپس نامه را باز کرد و خواند: هر کس داخل خانهاش برود در امنیت است. سپس به منادی دستور داد آنچه را در نامه است ندا دهد (اعلام کند).»
طبق این روایت ابوحمزه ثمالی، مالک فرمانده سپاه امیرالمومنین در گرماگرم جنگ و پیکار، نامهای دریافت میکند، در آن لحظه فرصت خواندن نامه را ندارد. نامه را در جلوی زین اسب خود میگذارد و به پیکار ادامه میدهد. بهمحض آنکه فرصت مییابد، نامه را میخواند و به منادی میگوید نامه را برای همه و با صدای بلند بخواند. آیا این نشانهای از تندروی جناب مالک اشتر است؟ در واقع مالک لحظهای در اجرای دستور امیرالمؤمنین درنگ نمیکند.
در هیچ کجای کلام امام سجاد (ع) نیامده که مالک قبل از خواندن نامه امام علی (ع) دشمنان را قتل عام کرده است و معلوم نیست سروش محلاتی براساس کدام منبع چنین ادعا و تهمتی را نسبت به صحابه امیرالمؤمنین مطرح میکند.
فرمان امیرالمومنین به اطاعت امرای لشکر از مالک اشتر
علاوه بر این، باید برای شناخت جناب مالک اشتر نخعی، به کلام امیرالمؤمنین رجوع کنیم. اگر آقای سروش محلاتی جناب مالک اشتر را تندرو میداند و امیرالمؤمنین را معیار عدالت و میانهروی، از حضرت درباره مالک سؤال میکنیم. امیرالمومنین چه پاسخی به ما میدهند.
برای دریافت پاسخ امیرالمؤمنین باید به نهجالبلاغه رجوع کنیم. آنجایی که حضرت بعد از جنگ جمل و در حال حرکت به سمت صفین، در نامهای به دو نفر از امیران لشکرش مینویسد: وَ قَد أَمَرتُ عَلَیکُمَا وَ عَلَی مَن فِی حَیِزِکُمَا مَالِکَ بنَ الحَارِثِ الأَشتَرَ، فَاسمَعَا لَهُ وَ أَطِیعَا وَ اجعَلَاهُ دِرعاً وَ مِجَناً، فَاِنَهُ مِمَن لَا یُخَافُ وَهنُهُ وَ لَا سَقطَتُهُ، وَ لَا بُطؤُهُ عَمَا الاِسرَاعُ اِلَیهِ أَحزَمُ، وَ لَا اِسرَاعُهُ اِلَی مَا البُطءُ عَنهُ أَمثَلُ. (نامه 13 نهجالبلاغه) ترجمه: «من، مالک بن الحارث الاشتر را بر شما و همه سپاهیانی که در فرمان شماست، امیر کردم. به سخنش گوش دهید و فرمانش برید. او را زره و سپر خود قرار دهید. زیرا مالک کسی است که نه در کار سستی میکند و نه خطا و نه آنجا که باید درنگ کند، شتاب میورزد و نه آنجا که باید شتاب ورزد، درنگ میکند.»
در واقع حضرت بعد از جنگ جمل که سروش محلاتی مدعی تندروی مالک اشتر در آن جنگ است، همچنان جناب مالک را فرمانده لشکر میگذارد و به دو امیر دیگر لشکر دستور میدهد از او پیروی کنند. طبق این فرمایش امیرالمؤمنین، ایشان مالک اشتر را فردی میانهرو میداند چرا که میفرماید: «نه آنجا که باید درنگ کند، شتاب میورزد و نه آنجا که باید شتاب ورزد، درنگ میکند.»
توصیفهای بینظیر امیرالمومنین درباره جناب مالک و اطمینان از ولایتپذیری او
همچنین امیرالمومنین در نامهای به مردم مصر مینویسد: أَمَا بَعدُ فَقَد بَعَثتُ اِلَیکُم عَبداً مِن عِبَادِ اَللَهِ لاَ یَنَامُ أَیَامَ اَلخَوفِ وَ لاَ یَنکُلُ عَنِ اَلأَعدَاءِ سَاعَاتِ اَلرَوعِ أَشَدَ عَلَی اَلفُجَارِ مِن حَرِیقِ اَلنَارِ وَ هُوَ مَالِکُ بنُ اَلحَارِثِ أَخُو مَذحِج. فَاسمَعُوا لَهُ وَ أَطِیعُوا أَمرَهُ فِیمَا طَابَقَ اَلحَقَ فَاِنَهُ سَیف مِن سُیُوفِ اَللَهِ لاَ کَلِیلُ اَلظُبَهِ وَ لاَ نَابِی اَلضَرِیبَهِ فَاِن أَمَرَکُم أَن تَنفِرُوا فَانفِرُوا وَ اِن أَمَرَکُم أَن تُقِیمُوا فَأَقِیمُوا فَاِنَهُ لاَ یُقدِمُ وَ لاَ یُحجِمُ وَ لاَ یُؤَخِرُ وَ لاَ یُقَدِمُ اِلاَ عَن أَمرِی. وَ قَد آثَرتُکُم بِهِ عَلَی نَفسِی لِنَصِیحَتِهِ لَکُم وَ شِدَهِ شَکِیمَتِهِ عَلَی عَدُوِکُم. (نامه 38 نهجالبلاغه) ترجمه: «اما بعد، من بندهای از بندگان خدا را به سوی شما فرستادم که در روزهای بیم نخوابد و در ساعتهای ترس از دشمن روی برنتابد. بر بدکاران، تندتر بود از آتش سوزان. او مالک پسر حارث مذحجی است. آنجا که حق بود سخن او را بشنوید و او را فرمان برید. که او شمشیری از شمشیرهای خداست. نه تیزی آن کند شود و نه ضربت آن بیاثر بود. اگر شما را فرمان کوچیدن دهد کوچ کنید و اگر گوید بایستید بر جای مانید، که او نه بر کاری دلیری کند و نه بازایستد و نه پس آید و نه پیش رود، جز که من او را فرمایم. در فرستادن او من شما را بر خود برگزیدم چه او را خیرخواه شما دیدم و سرسختی او را برابر دشمنانتان پسندیدم.»
حال باید از آقای سروش محلاتی پرسید، اگر امیرالمؤمنین معیار عدالت و میانهروی و حجت الله است، چرا در توصیف انسان تندرویی مانند مالک اشتر، میفرماید: مالک شمشیری از شمشیرهای خداست؟ چگونه است که حضرت به مردم مصر دستور میدهد مطابق فرمان مالک حرکت کنند. آنجایی که حضرت مینویسد: «اگر شما را فرمان کوچیدن دهد کوچ کنید و اگر گوید بایستید بر جای مانید، که او نه بر کاری دلیری کند و نه بازایستد، و نه پس آید و نه پیش رود، جز که من او را فرمایم.»
در واقع حضرت آنقدر به ولایتپذیری مالک اشتر اطمینان دارد که پیشاپیش به مردم مصر دستور میدهد هر چه مالک میگوید عمل کنند و دستور مالک را دستور خود اعلام میکند.
آیا زنان، مانند مالک را میزایند؟
همچنین وقتی خبر شهادت مالک اشتر در مسیر عزیمت به مصر به حضرت میرسد، ایشان به منبر میروند و میفرمایند: «ألا انَ مالِکَ بنَ الحارِثِ قَد قَضی نَحبَهُ، وأوفی بِعَهدِهِ، ولَقِیَ رَبَهُ، فَرَحِمَ اللهُ مالِکاً! لَو کانَ جَبَلاً لَکانَ فِنداً، ولَو کانَ حَجَراً لَکانَ صَلداً. للهِ مالِک وما مالِک وهَل قامَتِ النِساءُ عَن مِثلِ مالِک وهَل مَوجود کَمالِک»
ترجمه: بدانید که مالک بن حارث، روزگار خود را به پایان برد و به پیمان خویش وفا نمود و به دیدار پرورگارش شتافت. خدا مالک را بیامرزد! اگر کوه میبود، قلهای دست نیافتنی و دور و بلند مینمود! و اگر سنگ میبود، صخرهای سخت مینمود. آفرین بر مالک! مالک که بود؟! آیا زنان، مانند مالک را میزایند؟! آیا در روزگار ما چون مالک هست؟
علاوه بر این، یعقوبی نقل میکند: چون خبر کشته شدن مالک اشتر به علی (علیهالسلام) رسید، به شدت نالید و به درد آمد و فرمود: «عَلی مِثلِکَ فَلتَبکِ البَواکی یا مالِکُ، وأنی مِثلُ مالِک!»؛ ای مالک! گریهکنندگان باید بر همچون تویی بگریند. کجا کسی همانند مالک است؟
و نیز به نقل از علقمه بن قیس نخعی نقل شده که: پس از شهادت مالک اشتر، علی (علیهالسلام) پیوسته اندوهگین و ناراحت بود، تا آن جا که پنداشتیم اوست که مصیبت دیده است نه ما که هم قبیله او بودیم. این اندوه، چندین روز از چهره آن حضرت آشکار بود. (الاختصاص، ص 81؛ الأمالی للمفید، ص 83 ح 4؛ الغارات، ج 1، ص 265.)
متأسفانه سروش محلاتی به خاطر اثبات نظریات سیاسی خود امام حسین (ع) را سازشکار با یزید معرفی و شأن و مقام جناب مالک اشتر، جناب عمار یاسر و جناب محمد ابابکر که هر سه بزرگوار در راه خدمتگزاری و اطاعت فرمان امیرالمؤمنین به شهادت رسیدند را لگدمال میکند.
اما، بازگردیم به دلیل نگارش این متن که همان لغو تدریس آقای سروش محلاتی در حوزه است و چند سؤال را در این ارتباط مطرح میکنیم.
آیا چنین فردی که به دلایل واهی به بزرگان اسلام تهمت میزند و آنان را تندرو و سازشکار با یزید میخواند صلاحیت تدریس در حوزه علمیه یا دانشگاه را دارد؟
آیا چنین فردی را میتوان صادق و راستگو خطاب کرد و چه ضمانتی وجود دارد که در کرسیهای حوزه دروغهای دیگری را به طلاب بیان نکند؟
آیا مجازات چنین جرمی تنها کنار گذاشتن از کرسی تدریس است و یا اینکه باید دادگاه روحانیت به این اتهامات رسیدگی شود؟
به نظر میرسد، رأفت اسلامی درباره سروش محلاتی بیش از حد ممکن رعایت شده و فردی که باید به خاطر تهمت به امام حسین (ع) و صحابه امیرالمؤمنین (ع) محاکمه شود، تنها با کنار گذاشتن از کرسی تدریس مجازات شده و همین مجازات اندک سبب گستاخی بیشتر او شده و به این مجازات اندک هم معترض است.
پایان پیام /