سرگذشت لوطیای که یکی از شهدای شاخص راهیان نور شد
تهران - ایرنا - ستاد مرکزی راهیان نور در سال 1401 «شاهرخ ضرغام» را به عنوان یکی از هفت شهید شاخص معرفی کرده است. ماجرای حضور لوطیها و داشمشتیها یکی از جذابترین اتفاقات دفاع مقدس است. توابین و کسانی که در یک لحظه متحول شده و زندگیشان در گذشته را پشت سر گذاشتند وبا ایمانی راسخ راهی جبهه شدند.
به گزارش خبرنگار حوزه ایثار و شهادت، شاهرخ ضرغام با نامِ شناسنامه ای ابوالفضل فرزند صدرالدین ضرغام در دیماه 1328 در تهران دیده به جهان گشود.
ماجرای حضور لوطیها و داشمشتیها در جنگ یکی از جذابترین اتفاقات دفاع مقدس است. توابین و کسانی که در یک لحظه متحول شده و زندگیشان در گذشته را پشت سر گذاشته بودند با ایمانی راسخ راهی جبهه شدند. افرادی شجاع و دلاور که در مردی و مردانگی کم نمیگذاشتند. در نخستین روزهای جنگ در کنار دیگر نیروهای مردمی مشغول دفاع از کشور شدند و سهم زیادی در خراب کردن نقشههای دشمن داشتند. شهید سیدمجتبی هاشمی با گرد آوردن این نفرات در گروه فدائیان اسلام به آنها انسجام بخشید و بر توانشان افزود. نماد این گروه، شهید شاهرخ ضرغام است. جوانی ورزشکار با هیکلی رشید که سرآمد لوطیهای تهران بود. تحول او حرفهای زیادی در دلش دارد.
شهید ضرغام پس از تحول، راهی جبهه شد. حضور او تأثیر بسیار زیادی در جبهه داشت و علاوه بر اینکه به رزمندگان اعتماد به نفس میداد موجب رعب و وحشت بعثیها هم شده بود. شهید ضرغام معروف به «حر انقلاب»، در 17 آذر 1359 در دشتهای شمال آبادان به شهادت رسید. گلوله تیربار تانک دقیقاً به سینه شهید ضرغام اصابت کرد و دیگر هیچگاه پیکرش پیدا نشد.
در متن معرفی این شهید آمده است: شاهرخ به همراه دوستانش در بحبوحه انقلاب اسلامی به صف تظاهر کنندگان و انقلابیون پیوست. هر جا به کمک نیاز بود همانجا حاضر میشد و از همه توانش برای نابودی رژیم پهلوی استفاده کرد. به گفته علیرضا، برادرش «شاهرخ گاهی تا صبح در کنار مردم بود و به آنها کمک میکرد. ماشین پیکانش را فروخت و پولش را در این راه خرج کرد. روز 12 بهمن 57 لحظه ورود امام خمینی به فرودگاه مهرآباد به همراه چند کشتیگیر تنومند دیگر توسط فدراسیون کشتی انتخاب شده بودند، مستقر شدند. امام (ره) که از پلههای هواپیما پایین آمد، شاهرخ همراه جمعیت به استقبال ایشتم رفت و همیشه به این لحظه تاریخی افتخار میکرد.»
در روزهای نخست پس از پیروزی انقلاب به درخواست آیتالله جلالی خمینی در کمیته مشغول کار شد. علیرضا گفت: شاهرخ برای ختم غائله کردستان به غرب کشور رفت و در آنجا با شهید چمران آشنا شد.» با آغاز جنگ تحمیلی به همراه 60 - 70 نفر از دوستانش به اهواز رفت، از آنجا به سوسنگرد و سپس به دشت ذوالفقاریه آبادان رفت. از برادرش نقل شده که «چند روز بعد از شروع جنگ تحمیلی به همراه هم و تعداد زیادی از دوستانش به خوزستان رفتیم و شاهرخ سه ماه آغازین جنگ را در این منطقه ماند تا به شهادت رسید.
پیکرش جا در دشت ذوالفقاریه حد فاصل جاده آبادان - ماهشهر جا ماند، بعدها هم اثری از پیکرش پیدا نشد. مادرش در خاطره ای از به دیدن پسرش در خواب، گفت: نگران شاهرخ بودم. شب خواب دیدم که در بیابانی نشسته ام و گریه می کنم. او آمد. با ادب دستم را گرفت و گفت: «مادر چرا نشستی بلند شو برویم» گفتم: پسرم کجایی، نمی گویی این مادر پیر دلش برای پسرش تنگ می شود؟ مرا کنار یک رودخانه زیبا و بزرگ برد و گفت: «همین جا بنشین» بعد به سمت یک سنگر و خاکریز رفت. از پشت خاکریز دو سید نورانی به استقبالش آمدند. شاهرخ با خوشحالی به سمت آنها رفت. می گفت و می خندید. بعد هم در حالی که دستش در دستان آنها بود گفت: «مادر من رفتم. منتظر من نباش».