سقیفه قطعاً یک کودتا بود
خبرگزاری فارس گروه اندیشه مرتضی ماکنالی: مساله جانشینی پیامبر (ص) یکی از مهمترین نقاط عطف تاریخ اسلام است، چراکه که این مساله موجب شکلگیری مذاهب و اندیشههای متکثر در جهان اسلام شد.
باتوجه به سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، درباره وقایع آن مقطع مهم تاریخی با سعید طاووسی استاد تاریخ اسلام دانشگاه علامه طباطبایی به گفتوگو پرداختیم که متن کامل آن را در ادامه میخوانید:
تطابق انتخاب علی بن ابی طالب به جانشینی پیامبر با سنت الهی و فرهنگ عربی
فرهنگ در آن دوره سرزمین حجاز و زندگی عربها برای انتخاب جانشین چگونه بوده است؟ آیا شکل گیری جلسه به سبک سقیفه برای انتخاب جانشین در فرهنگ عرب حجاز داشته است؟
بسم الله الرحمن الرحیم. تا پیش از اسلام درباره مقوله جانشینی، آن چیزی که میشود تصور کرد، در سطح قبیله است چون در عربستان و بهخصوص در سرزمین حجاز اساسا دولت و حکومتی وجود نداشت. حتی شهر هم وجود نداشت. ممکن است کسی بگوید پس مکه، یثرب و طائف چه بوده است؟ اینها شهر نبودند؛ قبایل بودند.
یعنی صرفا عدهای یکجانشین بودند؟
بله. عدهای دوره هم جمع شدند و یکجانشین بودند. نخستین هویتبخشیهای شهری توسط جد پیامبر یعنی قصی بن کلاب انجام شد چرا که او دارالندوه را تشکیل داد. البته این یک نهاد مشورتی بود و هیچ الزام شهروندی برای آن وجود نداشت. حتی قبایل بتهای جداگانه داشتند.
فرهنگ حاکم بر دارالندوه اینگونه نبود که به تصمیم خاصی برسند و همه آن تصمیم را اجرا کنند؟
چرا بود، اما اینگونه نبود که این نهاد یک شورای مرکزی و رئیس داشته باشد و همه موظف به پذیرش تصمیمات آن باشند. یک ساختار بدوی و ابتدایی داشت اما ممکن بود به تصمیم جمعی هم برسند. درواقع دارالندوه مقدمات یک ساختار جمعی و فراقبیلهای اما خیلی ابتدایی بود.
در دوران قبل از اسلام انتخاب جانشین براساس روابط فامیلی انجام میشد، یعنی معمولا فرزند رئیس قبیله یا داماد او و یا بردارزاده او به عنوان رئیس قبیله انتخاب میشدند. یکی از موضوعاتی که محققان غربی و همینطور محققان خودمان به آن رسیدهاند این است که مبتنی بر منطق جانشینی رئیس قبیله و مفاهیمی که در جاهلیت وجود داشته است، مثل شرافت، جانشین پیامبر هم باید از خانواده او انتخاب میشد. مثلا در کتاب جانشینی حضرت محمد، ویلفرد مادلونگ مینویسد لازم نبود پیامبر اعلام کند به فرموده خداوند علی جانشین من خواهد بود.
یعنی اگر مسلمانان میخواستند براساس فرهنگ جاری خودشان عمل کنند، باید علی بن ابی طالب را به عنوان جانشین انتخاب میکردند.
بله. البته ما معتقدیم ملاک این نبوده و مادلونگ هم در مقدمه کتابش تاکید میکند که علی بن ابی طالب برگزیده قرآن است. این همه در قرآن ذکر شده که انبیا از خداوند درخواست کرده که بدون ورثه نمانند. مثلا حضرت زکریا به درگاه خدا دعا کرده، حضرت ابراهیم دعا کرده است. اینها برای چیست؟ خداوند ریلگذاری میکند که در اسلام هم همین مسیر طی میشود. مثلا خداوند در آیه 33 سوره آل عمران میفرماید: «اِنَ اللهَ اصطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ اِبراهیمَ وَ آلَ عِمرانَ عَلَی العالَمینَ» (خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عِمران را بر جهانیان برتری داد.)
فقط علی بن ابی طالب میتوانست جانشین پیامبر باشد
با این توضیحات می توانیم بگوییم تعیین علی بن ابیطالب بهعنوان جانشین پیامبر علاوه بر اینکه مماس با سنت اجتماعی آن دوره بوده، یک سنت الهی هم بوده است.
دقیقا. درواقع مادلونگ میگوید چه براساس فرهنگ عربی و چه براساس فرهنگ اسلام، فقط علی بن ابی طالب میتوانست جانشین پیامبر باشد. در غدیر و در برخی روایات از شواهد و قرائن استنباط میشود شدت نگرانی پیامبر بهحدی زیاد است به طوری که حتی اگر احتمال کشته شدن حضرت علی علیه السلام وجود داشت، اینقدر نگرانی توجیه نداشت. این همه نگرانی از این جهت بوده که اگر پیامبر صل الله علیه و آله، علی بن ابی طالب را بهعنوان جانشین معرفی کند، بیم آن میرود که مردم در واکنش بگویند پس این همه زحمت و جهاد برای این بود که داماد و پسرعمویت را بهعنوان جانشین انتخاب کنی؟ درحالی که حضرت میخواست معیارها برای آنها عوض شود و نه صرفا مصداقها.
در قرآن خداوند میفرماید: أَفَلَا یَنظُرُونَ اِلَی الاِبِلِ کَیفَ خُلِقَت (آیا با تأمل به شتر نمینگرند که چگونه آفریده شده است؟). اما شتر در فرهنگ و ادبیات عرب بسیار حائز مورد توجه بوده بهطوری که برای شتر 40 کلمه مختلف وجود دارد. اصلا دایره المعارف ابل تدوین شده است.
یا میفرماید وَاِلَی السَمَاءِ کَیفَ رُفِعَت (و به آسمان (نگاه نمیکنی) که چگونه بر افراشته شده؟) در حالی که اساسا آسمان در فرهنگ عرب بسیار اهمیت داشت و درواقع عرب بود و آسمان. مخصوصا آسمان در شب. پس خداوند موضوع و سوژه را برای مردم عوض نکرده است بلکه نوع نگاه به سوژه را تغییر داده است. یعنی ایندفعه اینگونه نگاه کن.
بنابراین قرار نیست مصداقها تغییر کند بلکه نوع نگاه باید عوض شود. قرار است علی بن ابی طالب جانشین پیامبر شود اما نه بهخاطر رابطه پسرعمویی و نه به خاطر اینکه داماد پیامبر است. عثمان هم داماد پیامبر بود. هدف تغییر معیارها است.
به همین دلیل خداوند به پیامبر که نگران نتیجه معرفی علی بن ابی طالب بهعنوان جانشین است، میفرماید: یَا أَیُهَا الرَسُولُ بَلِغ مَا أُنزِلَ اِلَیکَ مِن رَبِکَ وَاِن لَم تَفعَل فَمَا بَلَغتَ رِسَالَتَهُ وَاللَهُ یَعصِمُکَ مِنَ النَاسِ اِنَ اللَهَ لَا یَهدِی القَومَ الکَافِرِینَ (سوره مائده آیه 67) اینکه میفرماید: وَاللَهُ یَعصِمُکَ مِنَ النَاسِ، خدا تو را از مردم حفظ میکند، به معنای آن است که یا اساسا مردم چنین شبههای را مطرح نکردهاند یا اینکه مطرح کرده اما خداوند آن را دفع کرده است.
روایت عالم اهل سنت از عذاب مخالف تصمیم خدا و رسول در روز غدیر
در همین باره، ثعلبی در تفسیر کشف والبیان که از تفاسیر مهم و متقدم اهل سنت است به این موضوع اشاره کرده است. شاید برای شیعیان جالب باشد که تفسیر روضالجنان و روح الجنان ابوالفتوح رازی که از مهمترین تفاسیر فارسی تاریخ محسوب میشود و مربوط به قرن ششم است، درواقع چیزی نیست جز ترجمه آزاد از کتاب کشف والبیان ثعلبی.
این تفسیر آنقدر مهم بوده است که شیخ ابوالفتوح آن را ترجمه کرده است. در همان تفسیر ثعلبی آمده است که در غدیر یک نفر بلند شد و اشکالی به حضرت کرد و گفت اگر خدا گفته علی باشد که هیچ اما اگر خودت گفتی ما قبول نداریم و به نظر من خدا نگفته و از جانب خودت این را گفتهای؛ اگر خدا گفته همین الان عذاب بیاید و من را نابود کند که ثعلبی میگوید سنگی از آسمان آمد و بر روی او افتاد. ثعلبی میگوید این واقعه تفسیر آیه سَأَلَ سَائِل بِعَذَاب وَاقِع (سوره معارج آیه اول) است. ثعلبی سنی مذهب است و این آیه را مرتبط با آن واقعه در غدیر میداند.
در مجموع فرهنگ جامعه اینگونه بود و از درون قبیله فردی وابسته به رئیس قبیله مثل پسر ارشد بهعنوان جانشین تعیین میشد اما امری که در سقیفه رخ داده امر جدیدی است. خدمت یکی از اساتید که درس میخواندیم، ایشان گفت ما همیشه سقیفه را امری منفی میدانیم اما نکات مثبتی هم داشت. ما از ایشان پرسیدیم نکات مثبت آن چه بوده است؟ گفت نکته مثبت آن این است که در سقیفه هیچکس نگفت چه نیازی به حاکم و جانشین وجود دارد؟ نگفت به همان زندگی قبیلهای برگردیم و حاکم لازم نداریم. هیچکس چنین چیزی نگفت و این نشان میداد تلاشهای پیامبر کمرنگ کردن زندگی قبیلهای و ایجاد ساختاری برای حکومت مورد پذیرش جامعه قرار گرفته و این ساختار به امری بدیهی تبدیل شده بود.
اینکه گفتند امیری از ما و امیری از شما نمیتواند تلاش هایی برای بازگشت به ساختار قبلی باشد؟
این یک نوع جدل است چون در ابتدا انصار بهدنبال تعیین جانشین پیامبر از درون خود بودند سعد بن عباده نمیخواست امیر مدینه شود، بلکه میخواست جانشین پیامبر شود اما چون با استدلالهای شیخین روبرو شد و پاسخی برای آنها نداشت مجبور شد بگوید منا امیر و منکم امیر. جوابی که ابوبکر به او داد مبنایی بود. گفت ما برای تعیین جانشین اینجا جمع شده بودیم. اما اگر این پیشنهاد انصار را هم بپذیریم، باز هم تلاش برای تعیین حاکم مدینه بود و حاکم مدینه متفاوت از رئیس قبیله است.
بنابراین سقیفه به خاطر این تشکیل نشده بود که عدهای بخواهند خود را از جامعه متمایز کنند و ساختار جداگانهای ایجاد کنند.
بله و این هم حاصل تلاشهای پیامبر است. پیامبر مدینهالنبی را در حجاز تاسیس کرد.
درواقع میتوانیم بگوییم پیامبر علاوه بر تلاش برای پایهگذاری دین در جامعه، تمدنسازی هم کردند.
بله. البته عربها همگی اینگونه نبودند. مثلا یمنیها عرب اصیلتری نسبت به حجاز بودند چون اهل حجاز از نسل حضرت اسماعیل هستند و حضرت اسماعیل مهاجر بود. اما یمنیها تمدن داشتند. تمدن مَعینیان یمن 8 هزار سال قدمت دارد که معادل جیرفت ایران است.
این تمدن یمنیها تحت تاثیر تمدن ایران شکل نگرفته است؟
نه لزوما. در زمان انوشیروان یمن به دست ایرانیان فتح شد. برای فتح یمن انوشیروان از زندانیان استفاده کرد. گفت یا در این جنگ شکست میخورند و کشته میشوند یا پیروز میشوند که در نهایت پیروز شدند. انوشیروان نهایات 1400 تا 1500 سال پیش بوده است اما یمن تمدنی 8 هزار ساله داشته است. بنابراین اینگونه نیست که بگوییم عربها به کلی تمدن نداشتند. این نبود تمدن مربوط به سرزمین حجاز میشده است. در پَترای اردن تمدن وجود داشته و از سراسر جهان به این منطقه گردشگر میرود. در این کشور شهدای جنگ موته مانند جناب جعفر طیار، زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه دفن هستند.
در مجموع شکل گیری سقیفه روشی به سبک فرهنگ جاهلی نبود اما تلاش برای تعیین جانشین پیامبر بود، در حالی که حضرت رسول در غدیر به صورت علنی جانشین خود را معرفی کرد، بزرگترین اشتباه انصار بود.
به قول مرحوم شریعتی در غدیر، یک دموکراسی هدایت شده انجام شده بود. خدا تعیین کرد و پذیرش آن را به مردم واگذار کرد. اگر مردم پذیرفتند، جانشین، اعمال ولایت میکند. امیرالمومنین در زمانی که به حکومت رسید هم همین شیوه را دنبال کرد. مثلا حضرت به مردم اعلام کرد دیگر نماز تراویح نخوانید، عدهای گفتند وا سنت عمرا. گفت خب بخوانید. یعنی وظیفه هشدار و انذار را انجام میداد.
درواقع روش مدیریت در حکومت بر مبنای ولایت اینگونه است.
یکی از تفاوتهای ائمه با سلاطین همین است. ائمه برای هدایت آمدهاند. مثلا امیرالمومنین مردم را به جهاد تشویق میکرد. میگفتند هوا گرم است اجازه دهید هوا بهتر شود. بعد از مدتی حضرت مجددا مردم را به جهاد فرامیخواند. میگفتند هوا سرد است. این در نهجالبلاغه هم آمده است. باقی آن را سید رضی نیاورده است چون سید خطبهها را تقطیع کرده و هدف او از گردآوری نهجالبلاغه نشاندادن بلاغت امیرالمومنین بوده است. باقی این خطبه در کتاب الفتوح ابن اعثم کوفی آمده است. وقتی مردم اینگونه جواب میدهند، حضرت شمشیر میکشد و میفرماید فکر میکنید نمیدانم چگونه میشود شما را مطیع دستوراتم کنم؟ من میدانم چه کار باید کرد اما نخواهید بهخاطر هدایت شما علی گمراه شود. این جمله به معنای آن است که امام، استفاده از اجبار برای جهاد را مساوی با گمراهی میداند.
اگر حضرت، کسانی که حاضر به حضور در جهاد نمیشدند را از دروازه کوفه آویزان میکرد، هیچ کسی بهانه نمیآورد و همه در جهاد شرکت میکردند چون با خودشان میگفتند اگر به جهاد بروند ممکن است دشمن ما را بکشد اما اگر نرویم حتما علی ما را خواهد کشت. بنابراین احتمال بر قطعیت ارجحیت دارد. امام چنین کاری نمیکرد اما در شام معاویه همین شیوه را بهکار میگرفت.
رگههایی از نگرش جاهلی در سعد بن عباده باقی مانده بود
ابتکار تشکیل سقیفه با سعد بن عباده (رئیس قبیله خزرج و اوس) بود یا اینکه تصمیمی جمعی بود؟
میشود بگوییم تصمیمی جمعی بود اما قطعا شخصیت سعد بن عباده هم موثر بوده است. چون سعد بن معاذ رئیس قبیله اوس به شهادت رسیده بود و در بین انصار شخصیتی همتراز با سعد بن عباده نبود و قبیله اوس هم به ایشان نگاه میکرد. در سقیفه قطعا همه انصار نبودند و براساس وسعت سقیفه و گزارشهای تاریخی افراد حاضر در سقیفه خیلی بیشتر از 10 نفر و 20 نفر بودند.
در گفتوگویی شما عدد 300 نفر را برای تعداد جمعیت انصار در سقیفه عنوان کردید.
عدد تخمینی من 300 نفر است. چون طبق گزارشات تاریخی، گاهی اوقات در جلسه همهمه میشده و صدا نمیرسیده است. براساس ابعاد محیطی سقیفه و گزارشات متعدد، برآورد من این است که 300 نفر از انصار در سقیفه حضور داشتهاند. این 300 نفر، از بزرگان و افراد اثرگذار اوس و خزرج بودند اما قطعا شخص سعد بن عباده جایگاه مهمی در میان آنها داشته است.
سعد بن عباده جانفشانیهای زیادی برای اسلام و پیامبر انجام داد اما شواهد نشان میدهد کمی از خوی جاهلی در او باقی مانده بود. یکی از نمونههای آن شعاری است که او در روز فتح مکه سر میدهد. در آن روز پرچم انصار در دست سعد است و وقتی وارد مکه میشود با صدای بلند میگوید الیوم یوم الملحمه. یعنی امروز روز خونریزی است. پیامبر پرچم را از دست او میگیرند اما بهخاطر جایگاهی که سعد داشت، پرچم را به دست پسرش قیس میدهد و به او میگویند بگو الیوم یوم المرحمه. یعنی امروز روز رحمت و بخشش است.
به نظر میرسد قیس بن سعد باید در سقیفه حضور داشته باشد اما او همیشه تابع امیرالمومنین بوده است. حتی حدیثی از امیرالمومنین درباره سعد هست که حضرت فرمودهاند ای کاش من دو تا قیس بن سعد داشتم. یکی را فرماندار مصر قرار میدادم و یکی را نزد خودم نگه میداشتم. این نشاندهنده جایگاه قیس بن سعد بن عباده است.
در لحظات پایانی زندگی هم میگوید من از زمانی که اسلام آوردم و اکنون که در حال جان دادن هستم به یاد ندارم گناهی کرده و انحرافی رفته باشم. هر کسی نمیتواند چنین ادعایی کند. بنابراین حضور امثال قیس بن سعد در سقیفه میتواند ناشی از این باشد که بخواهند در جریان امور قرار بگیرند و نه اینکه نتیجه سقیفه را تایید کند.
انصار دچار خطای راهبردی شدند
بررسیهای تاریخی نشان میدهد تا دوران حکومت امیرالمومنین، در بین اصحاب امیرالمومنین، حدود 50 نفر شیعه اعتقادی پیدا کنیم که برخی از این افراد، جزء انصار هستند. آیا آنها نمیتوانستند نقشی را در سقیفه ایفا کنند؟ آیا اینها جزء مدعوین بودهاند؟ ردپایی از آنها در سقیفه وجود دارد؟
به نظر میرسد خیلی از آنها در سقیفه حضور داشتند و با خلیفه اول بیعت کردند اما بعدا با حضور در جنگهای امیرالمومنین، حضرت را یاری کرده و تعداد زیادی از آنها هم به شهادت رسیدند. انصار در دوران خلافت حضرت خیلی همراهی کردند و به همین دلیل بنی امیه چشم دیدن انصار را نداشت. مشهور است که خلیفه اموی به یک نفر گفت برو سیره بنویس، او نوشت و آورد. خلیفه اموی گفت این سیره پیامبر نیست، همهاش ذکر خیر علی و انصار است. در جواب گفت علی دامادش بود و انصار هم کسانی بودند که او را یاری کردند و پناه دادند. خلیفه اموی گفت اگر نمیتوانی چیز دیگری بنویسی، اصلا ننویس.
به نظر من در سقیفه انصار دچار یک خطای راهبردی شدند و تشکیل سقیفه حداقل برای همه انصار از باب قدرت طلبی برای خودشان و نادیده گرفتن امیرالمومنین نبود بلکه آنها به این جمعبندی رسیده بودند که حزب قریش به رهبری ابوبکر قطعا اجازه نخواهد داد علی بن ابی طالب جانشین پیامبر شود. گفتند اگر قرار است علی جانشین نشود، چرا ما نشویم؟ و در این معرکه جبهه سومی را تشکیل دادند. جبهه سومی که میتواند طرف حق را بگیرد، وقتی که جدا میشود، خودبهخود به جبهه باطل کمک میکند چون انصار وزن به دست آوردن خلافت را نداشتند.
اگر بخواهیم مثال امروزی بزنیم، مثل کاندیدای انتخاباتی که زمینه رای بالایی ندارد و حضورش در انتخابات ندارد و فقط اتحاد را به هم میزند.
بله. دقیقا. مثلا در تحلیلهای فوتبال شنیدهاید که میگویند فلان باشگاه شخصیت قهرمانی ندارد. تا هفتههای پایانی مسابقات، صدر جدول است اما در بازی پایانی گل به خودی میزند و قهرمانی را از دست میدهد. جبهه انصار هم همینطور بود. آنها شخصیت گرفتن این منصب را نداشتند و عواملی هم دست به دست هم داد که به حزب قریش کمک کنند. یکی از این عوامل دودستگی انصار بود. اگرچه پیامبر تلاش کرد اوس و خزرج با هم متحد شوند و ایشان از عنوان واحد انصار برای آنها استفاده کرد اما به هر حال زمینه اختلاف را داشتند. بنابراین میبینیم که حزب قریش از این اختلاف افکنی سود میبرد.
عمر در سقیفه گفت شما (یعنی انصار) نمیتوانید خلیفه شوید. گفتند چطور؟ گفت بهخاطر اینکه پیغمبر شما را به ما سپرد. اگر قرار بود شما خلیفه شوید، ما را به شما میسپرد. این چیزی بود که نمیتوانستند منکر شوند. بعد از تدفین حضرت رسول، وقتی اخبار سقیفه را به امیرالمومنین دادند و گفتند انصار و سعد بن عباده مدعی خلافت شدند، حضرت فرمودند انصار نمیتوانند خلیفه شوند چون پیامبر آنها را به ما سپرد. این همان نکتهای بود که عمر در سقیفه گفت و انصار هم نمیتوانستند این را منکر شوند.
بعد از آن بود که در جلسه پیشنهاد «منا امیر و منکم امیر» را مطرح کردند. خلیفه اول با استدلال الائمه من قریش به استقبال آنها رفت که این هم تقطیع حدیث پیامبر بود. پیامبر فرموده بودند الائمه اثنی عشر کلهم من قریش اما ابوبکر به گفت پیامبر فرمود الائمه من قریش. وقتی میگویید ائمه 12 نفراند و همگی قریشی هستند. اینجا قریشی بودن موضوعیت ندارد اما وقتی میگویید ائمه قریشی هستند یعنی صرفا قریشی بودن ملاک است.
درواقع وقتی پیامبر میفرمایند ائمه 12 نفر هستند. یعنی فقط 12 نفر جانشین من هستند و همه اهل قریش شایستگی جانشینی را ندارند.
بله. اجمالا اینکه در قریش هستند. اما جنبه مهم آن به نظر من تقیه بوده است. حضرت نمیتوانستند به صراحت جانشینشان را نام ببرند. بارها گفتهام و الان هم میگویم که آن نقلهایی که از خطبه غدیر شده که اسامی معصومین در آن درج شده است را قبول ندارم چون پیامبر نمیتوانستند اسامی همه جانشینان خود را بگویند زیرا در این صورت دیگر تقیه ائمه بعدی بیمعنا است.
البته این نوع نقلها از خطبه غدیر ضعیف است و در قرون متاخر مطرح شدهاند و مشکلات دیگری هم از نظر متن دارند. نقلهای اصیلتری که از خطبه غدیر داریم فاقد اسامی ائمه است. از بین جانشینان فقط نام علی بن ابی طالب مطرح شده و همچنین به صورت کلی از عبارت عترت استفاده شده است. بنابراین اینکه پیامبر فرمودند «الائمه اثنی عشر کلهم من قریش» یک نوع تقیه است چرا که اگر نیاز به تقیه نبود، به جای کلمه قریش از کلمه بنی هاشم یا خانوادهام یا فرزندان علی بن ابی طالب استفاده میکردند. ائمه بسیار مراقب بودند که نام جانشینانشان فاش نشود و مخفی بمانند.
اگر پیامبر به صورت مشخص و صریح نام ائمه بعد از خود و بعد از علی بن ابی طالب را بیان میکردند، دشمنان اهل بیت حتما امیرالمومنین را به قتل میرساندند. درست است که خداوند جان اهل بیت را حفظ میکند اما پیامبر هم وظیفه حفظ جان ائمه را داشت.
اقدامات پیامبر برای حفظ جان امیرالمومنین
بله. حتی در ماجرای جنگ تبوک عدهای از بهظاهر مسلمانان قصد جان پیامبر را داشتند.
بله. موحوم عبدالحسین زرین کوب یک تحلیل جالب و منحصربه فردی از دلیل ماندن امیرالمومنین در مدینه در ماجرای غزوه تبوک دارند. البته این ماندن در مدینه به امر پیامبر بود. همه منابع گفتهاند در جنگ تبوک به خاطر فتنه منافقین علی علیه السلام به امر پیامبر در مدینه ماندند. ایشان میگوید کسی به این توجه نمیکند که شهادت جعفر بن ابیطالب خیلی برای پیامبر سخت بود و لذا حضرت دیگر طاقت شهادت علی بن ابی طالب را نداشت. اساسا یکی از وظایف پیامبر حفظ جانِ جانشین خود است و علی علیه السلام ولی خدا است و باید زنده میماند. کما اینکه حضرت امیر، حسنین را حفظ میکرد. مثلا حضرت در کارزار جنگ اجازه حضور در مواضع سخت و پرخطر را به امام حسن و امام حسین نمیداد. هیچوقت آنها را بهعنوان علمدار لشکر تعیین نمیکرد و به جای آنها فرزند دیگرش، محمد حنفیه را میفرستاد.
مثلا در جنگ صفین محمد حنفیه در کارزار جنگ بود و خسته به سمت پدر آمد. به حضرت گفت پدر خسته شدم. امیرالمومنین میفرمود پسرم، قربانت شوم برو. دفعه دوم آمد و گفت زحمی شدم و خون از بدنم میرود. حضرت فرمود محمدم پرچمت را محکم بگیر و برو. دفعه سوم با جراحت شدیدتر نزد امیرالمومنین آمد به حضرت گفت میخواهی مرا بکشی اما حسنین را در خیمه نشاندهای.
امیرالمومنین فرمودند نه اشتباه کردی. تو پسر علی هستی و آنها پسر فاطمه و از نسل رسول الله هستند. اینها امانت هستند. اگر حسنین کشته شوند نسل رسول الله از بین میرود. در ادامه حضرت به محمد حنفیه فرمود تو دست من هستی و آنها چشم من. اگر سنگ به طرف چشم پرتاپ کنند دست مانع از اصابت آن به چشم میشود. بعد از این توضیحات حضرت، محمد حنفیه قانع شد و به جنگ ادامه داد.
در روایتی دیگر از جنگ صفین و علت پذیرش خواسته سپاهیان مبنی بر توقف جنگ و حکمیت، میگویند، از حضرت سوال کردند چرا پذیرفتی و به جنگ ادامه ندادی. (نقل به مضمون) حضرت فرمودند میخواستم به جنگ ادامه دهم اما دیدم اگر این کار را انجام دهم، از داخل سپاه به من حمله میشود و حسن و حسین برای دفاع از من وارد میدان خواهند شد و بیم آن میرفت که مسیر هدایت قطع شود.
بله. یکی از دلایل صلح امام مجتبی علیه السلام هم همین است. هم بهخاطر حفظ جان خودشان و هم حفظ جان برادرش امام حسین و هم برای حفظ جان شیعیان. اگر امام حسن به جنگ با معاویه ادامه میداد، خودش، بردارش، حضرت عباس و برادرنش و همه شیعیان به شهادت میرسیدند و در نهایت تشیع از بین میرفت. بنابراین پیامبر هم میخواست نسل اهل بیت حفظ شود و به همین دلیل اشاره مستقیم به جانشینان خود بعد از حضرت علی علیه السلام نکردند.
نگرانی انصار از بیعت نکردن با مخالفان اهل بیت
به ماجرای سقیفه برگردیم. اشاره کردید به نقل تقطیع شده حدیث پیامبر توسط ابوبکر.
بعد از نقل این حدیث، انصار از نظر استدلالی سُست شدند و آن تیر خلاصی که به انصار خورد، استفاده مهاجرین از رقابتهای اوس و خزرج بود. ابوبکر گفت چگونه میخواهید از بین خود جانشینی تعیین کنید در حالی که عدهای از شما از اوس هستید و عدهای از خزرج. بشیر بن سعد خزرجی دید که یکی دو سال بعد سعد بن عباده از دنیا میرود (چون سعد سن بالایی داشت) و در نهایت انصار حریف قریش نخواهند شد و بعدا قریش خواهد گفت شما اولین کسانی بودید که با ما مخالفت کردید و به همین خاطر دمار از روزگارتان درخواهیم آورد. پس بهتر است ما در بیعت با ابوبکر پیشقدم شویم چون اولین کسی که برای گرفتن خلافت پیشقدم شده، از خزرج بوده است.
وقتی بشیر بن سعد برای بیعت پیشقدم شد، از طرف اوس هم اُسید بن حُضیر و از طرف مهاجرین عمر بن خطاب برای بیعت اعلام آمادگی کردند. بعد از این بود که عده زیادی برای بیعت هجوم آوردند، بهحدی که سعد بن عباده زیر دست و پا ماند. بنابراین در سقیفه سه نفر از مهاجرین در برابر 300 نفر انصاری پیروز شدند. این پیروزی با استفاده از اختلاف در جبهه انصار و اشکال مبنایی آنها بود.
درواقع آن سه مهاجر از اشتباه انصار سوءاستفاده کردند.
بله. وقتی در سقیفه عده زیادی در حال بیعت با ابوبکر بودند، برخی افراد حاضر در جلسه گفتند پس علی بن ابی طالب چه میشود؟ اما این سوال را چرا همان ابتدا مطرح نکردید؟ چرا از همان ابتدا علی را مثل یک جبهه واحد، یاری نکردید.
ابوبکر وقتی خطبه عقد پیامبر و عایشه خوانده شد، خودش را خلیفه دید
یک روایتی شنیدم که ابن عباس از پیامبر نقل کرده است. روایت این است که حضرت روزی در مسجد فرمودند همانگونه که من برای نزول قرآن قتال کردم، فردی از بین شما برای تاویل قرآن قتال خواهد کرد. عمر و ابوبکر از پیامبر میپرسند آن فرد یکی از ما دونفر هستیم؟ پیامبر میفرمایند نه. وصلهکننده کفش. عدهای به بیرون از مسجد میروند و میبینند علی علیه السلام در حال وصله کردن کفشهایش است. یا مثلا تلاش برای ازدواج با دختر پیامبر. اینها گزارههای تاریخی نشان میدهد خلیفه اول و دوم از مدتها قبل انگیزه جانشینی پیامبر را داشتند و برای زمینهسازی آن برنامهریزی و تلاش میکردند. بنابراین میتوانیم بگوییم که تلاش برای جانشینی خیلی قبلتر از سقیفه آغاز شده بو..
بله. ویلفرد مادلونگ در کتاب جانشینی حضرت محمد میگوید ابوبکر وقتی خطبه عقد پیامبر و عایشه خوانده شد، خودش را خلیفه دید. این چیزی نیست که ما بهعنوان شیعه بیان کنیم.
مخالفتهای آشکار مدعیان خلافت با پیامبر در موقعیتهای مختلف
ازدواج پیامبر با عایشه در چه سالی انجام شد؟
سال اول یا دوم هجری. بنابراین ما فعالیت این گروه را که من از آن بهعنوان حزب قریش تعبیر میکنم، از سالها قبل از رحلت رسول خدا میبینیم و از جنگ خندق به بعد این اقدامات تشدید شد. اقدامات مختلفی هم انجام دادند.
مثلا در موقعیتهای متعددی نشان دادند که میشود به پیامبر گوش نکرد. در ماجرای صلح حدیبیه با پیامبر علنی مخالفت کردند، حتی در اصل قضیه مخالفت کردند. عمر گفت شما گفتید خواب دیدهام که ما وارد مکه میشویم. اما وارد نشدیم و راهمان را بستند و صلح کردیم. خواب انبیا هم وحی است. آیا تو پیغبر نیستی؟
در همین باره ابراهیم بن سیار نظام معتزلی یکی از اشکالاتی که از خلیفه دوم نقل میکند همین است. میگوید انهُ شَکَ فی دینه فی یَومِ الحُدَیبیه. البته اشکالات را نقل میکند و نه اینکه لزوما این اشکالات را قبول داشته باشد.
تدبیر پیامبر در اجرای صلح حدیبیه
علاوه بر این، به جزئیات متن صلح حدیبیه هم اشکال گرفتند. در متن صلح آمده بود هر کس از اهل مدینه مرتد شود و به اهل مکه بپیودند لازم نیست قریش او را تحویل مسلمانان دهد اما اگر از جانب مکه فردی مسلمان شود و به مدینه بیاید، پیامبر موظف است او را به مکه تحویل دهد. آنجا گفتند چه ننگی از این بالاتر است و شما چرا این را پذیرفتی.
در حالی که اگر صبر می کردند، تدبیر رسول الله را میدیدند. چون حضرت متن را بهگونه خاصی نوشته بود. مثلا وقتی زنانی اسلام آوردند و به مدینه آمدند، حضرت فرمودند من نوشتم اگر مردانی اسلام بیاورند باید تحویل دهیم و بنابراین مشمول زنان نمی شود. وقتی مردانی مثل خالد بن ولید و عمر بن عاص به مدینه آمدند، حضرت گفتند من نوشتم مرد تکفل دیگری را تحویل میدهم، اما اینها آزادند و شامل اینها نمیشود.
تنها مصادیق این متن کودکان و بردگان بودند و حضرت به کودگان میگفتند هر وقت بزرگ شدی به مدینه بیا و برای بردگان هم میگفتند، من قول دادم اگر به مدینه بیایید شما را تحویل میدهم اما نگفتم اگر به جای دیگری بروید هم شما را تحویل خواهم داد. حضرت به این افراد پیشنهاد میکرد به یَنبُع در نزدیکی ساحل دریای سرخ بروند. با این تدبیر، پیامبر آن منطقه را به دومین مرکز اسلام تبدیل کرد. سپاه 8 هزار نفری که حضرت برای فتح مکه آماده کردند، تعداد قابل توجهی از آن نومسلمانان ینبُع بودند.
بنابراین اینها درواقع آنجا به رسول الله که پیامبر خدا بود و همه چیزشان از او بود اطمینان نکردند و بر او خرده گرفتند. یا با سپاه اسامه نرفتند. یا در ماجرای روز پنج شنبه که حضرت میخواست وصیت خود را بنویسید، کاغذ و قلم نیاوردند و نسبت هذیان به ایشان دادند. اینها با این اقدامات در بین مردم جا انداختند که میشود با پیامبر هم مخالفت کرد و اتفاقی هم رخ نخواهد داد.
این ازجمله فعالیتهای آنها بود تا بعدها اگر کسی گفت پیامبر علی بن ابی طالب را جانشین خود تعیین کرده است، بگویند این تشخیص ایشان بوده و ما نظر دیگری داریم.
برنامهریزی گسترده فرهنگی برای برای قداست زدایی از چهره پیامبر
درواقع به نوعی قداستزدایی از مقام و جایگاه رسول الله انجام دادند.
بله. مثلا اینطور مطرح کردند که پیغمبر فقط از امور اُخروی اطلاع دارد و در امور دنیا مثل سایر مردم است و برتری بر ما ندارد. در منابع اهل تسنن هم روایات متعددی با همین نگاه و معنا وجود دارد که پیغمبر عالِم به امور دنیا نیست.
مثلا در روایات اهل سنت آمده است، یک عرب بادیه نشین خدمت حضرت می آید و میگوید آیا بیماری واگیردار وجود دارد؟ حضرت میگویند نه. آن مرد عرب میگوید پس وقتی یک شتر مریض میشود و دیگر شترها از او این بیماری را میگیرند، علت چیست؟ حضرت در پاسخ میگویند آن شتر اولی از کجا مریض شد اگر واگیر باشد؟ میگویند این را همان حزب قریش ساختند که بگویند یک عرب بادیه نشین میداند که بیماری واگیردار وجود دارد اما پیغمبر نمیداند. بعضی هم از این روایت دفاع میکنند و میگویند منظور پیامبر این است که لزوما بیماری واگیردار نیست اما به نظر من این روایت را اگر در کنار مجموعهای از روایات ببینیم بهطور خلاصه میخواهند بگویند پیغمبر در امور دنیا نه تنها آگاه نبود بلکه معصوم هم نبود و عصمت در ابلاغ وحی و دین و شریعت است. البته در همان هم اشتباه سهوی را نسبت میدهند.
یک بار با یک فرد از اهل تسنن صحبت می کردم، گفتم شما می گویید حضرت یوسف به جای اینکه به خدا متوسل بشود به بنده خدا رو کرده و خدا مدت زندان او را 7 سال دیگر اضافه کرد. متاسفانه در سریال حضرت یوسف هم روایت شد در جالی که این خلاف نص قرآن است. علامه طباطبایی فرمودهاند حضرت یوسف از مخلصین بود و خدا فرموده شیطان در مخلصین اصلا راه ندارد. میخواست خبر بدهد که یوسف بیگناه در زندان است، شیطان این خبر را از یاد او برد نه اینکه از یاد یوسف ببرد که به جای توسل به خدا به بنده خدا متوسل شده است.
یعنی درخواستی که حضرت یوسف به آن زندانی کرد و گفت من را نزد پادشاه سفارش کن، اشتباه و گناه نبود.
خیر. مشکلی نبود. اگر شما در چاه باشید، فردی به بالای چاه بیاید، شما میگویید خدا من را نجات بده. بعد وقتی یک نفر به بالای چاه میآید، از او کمک نمیخواهید و می گویید فقط خدا باید من را از چاه بیرون بیاورد؟ شما از خدا درخواست کمک کردید و خدا آن فرد را به بالای چاه فرستاد تا به شما کمک کند. حضرت یوسف هم در زندان بود و نهایت توکل و توسل را هم داشت. خدا مسبب الاسباب است و به همین خاطر به کسی که با فرمان پادشاه آزاد میشد گفت به پادشاه بگو من بیگناه در زندان هستم. اما وقتی که او میخواهست به پادشاه بگوید، شیطان از یادش برد.
حالا از بحث دور نشویم، من به آن مسلمان سنی مذهب گفتم ما اینها را درباره حضرت یوسف قبول نداریم. او گفت ما انبیا را به آن شکل معصوم نمی دانیم چون انبیا را بشر می دانیم و حتی رسول خدا هم مثل حضرت یوسف و دیگر انبیا بشر است و سهوا خطا می کند. گفتم خطای انبیا را خطای بشری میدانید یا شیطانی؟ گفت نستجیر باالله، بشری میدانم. گفتم خدا می فرماید فَأَنسَاهُ الشَیطَان؛ این خطای بشری نیست. گفت قبول کردم.
حالا شما درباره پیامبر ببینید نسبتهایی که در کتب اهل سنت است آیا خطای بشری است یا دامنه آن خیلی وسیعتر است و چگونه عدهای حیا نمیکنند و این مطالب را به حضرت رسول نسبت میدهند.
رفتار خلیفه دوم در قبال سند تاییده شده توسط پیامبر
این نسبت دادن مطالب خلاف واقع به پیامبر از دوران خلیفه اول آغاز میشود و به عنوان یک سنت ادامه پیدا میکند.
بله. این یک برنامه فرهنگی قداستزدایی از پیامبر بود چون خلفای بعد از پیامبر نمیتوانستند خودشان را به مقام الهی پیامبر برسانند، جایگاه پیامبر را در نزد افکار عمومی پایین آوردند زیرا وقتی میگویید ما خلیفه رسول الله هستیم باید یک نسبتی بین آنها و رسول خدا باشد والا مردم می گویند رسول الله کجا و شما کجا.
میگفتند رسول الله اجتهاد میکرد، پس من هم اجتهاد میکنم. در کتب اهل سنت جزء مناقب و فضائل خلیفه دوم این روایت را ذکر کرده اند که فردی خدمت خلیفه دوم می رسد و میگوید فلان زمین برای من است. اما خلیفه میگوید این زمین جزء اموال حکومت است. آن فرد می گوید من سند دارم. خلیفه در جواب میگوید فردا آن سند را بیاور. روز بعد سندی را به خط یکی از صحابه و مهر مخصوص پیامبر می آورد که طبق آن، زمین به آن فرد تعلق دارد. خلیفه سند را به زمین میاندازد و روی آن میایستد و میگوید خبر ندارید که پیامبر از دنیا رفت؟ الان من میگویم که این زمین برای حکومت است.
در منابع اهل سنت این اقدام را خلیفه دوم را تمجید میکنند و میگویند این جزء فضائل ایشان است چون در حکومتش حتی ملاحظه پیامبر را هم نمیکرده و آن چیزی که صلاح حکومت و امت بوده را ملاک قرار می داده است.
این روایات و اقدامات درواقع تلاش برای عبور از پیامبر است و اینکه خلفا هم میتوانند اجتهاد کنند کما اینکه رسول الله هم در امور دنیا اجتهاد میکرد. حتی این اجتهاد در امور دینی هم تسری پیدا کرد. نمونه اش انواع سنتهایی است که ایجاد کردند. مثل دست بسته نماز خواندن و نماز مستحبی به جماعت خواندن.
تغییر و تحریف نماز در دوران سه خلیفه اول
روایت است که وقتی امیرالمومنین پیش از آغاز جنگ جمل، در سپاه خود نماز خواند، عدهای میگویند این نماز ما را به یاد نماز پیامبر انداخت. پیامبر اینگونه نماز میخواند. این نشان میدهد در طول دوران سه خلیفه اول، حتی در نماز هم بدعت ایجاد شده بود. حتی آداب نماز هم تغییر کرده بود.
دقیقا. در روایت دیگری آمده است وقتی امیرالمومنین به کوفه میآید، ابوموسی اشعری در نماز جماعت به حضرت اقتدا میکند. بعد از اتمام نماز میگوید ذکرنا صلاه رسول الله. یعنی ما را به یاد نماز پیامبر انداختید.
اینجا این سوال پیش میآید، وقتی ابوموسی اشعری میگوید ما را به یاد نماز پیامبر انداخت، منظور حال روحانی نماز پیامبر است یا آداب و شکل ظاهری نماز پیامبر؟
هر دو. از برخی روایات اینگونه برداشت میشود که شکل نماز هم تغییر کرد بود. فکر می کنم همین ابوموسی است که می گوید که اگر علی در عمرش عملی نکرده باشد جز احیای تکبیرتین بین سجود، همین برایش کفایت می کند چون ما این را ترک کرده بودیم. تازه این تکبیر بین دو سجود مستحب است.
حالا می رسیم به اینکه موقعیت که سران اوس و خزرج عمدتا با ابوبکر بیعت میکنند. حالا آنهایی که میپذیرند چون اما سعد بن عباد نمیپذیرد و با حال بد از مجلس بیرون برده می شود و فردی هم مثل حباب بن منذر هم شمشیر میکشد. گفتوگویی با خانم فرهمندپور در همین باره داشتم. ایشان معتقدند بودند علت اینکه برخی از انصار که شیعه اعتقادی هم بودند اما در گام اول واکنش جدی نشان ندادند این بود که فکر نمی کردند این تصمیم گرفته شده و اتفاق رخ داد در سقیفه جدی باشد اما به تدریج و با رفتن افراد به مسجد و اعلام نتیجه سقیفه و استقبال عثمان بن عفان به فضا عوض شده و موضوع جدی میشود. به صورت مشخص از میخواهیم این سوال را پاسخ دهیم که چه شد که نتیجه سقیفه جدی شد؟
یک بخشی که مبتنی بر همان تشخیص غلط و نشناختن شرایط بوده است. همان تشخیص غلط انصار مبنی بر اینکه چون نمیگذارند علی بن ابی طالب جانشین پیامبر شود، چارهای نیست که ما خودمان جانشین شویم و قدرت را به دست بگیریم. یک بخشی هم از روی ترس است. تصور میکردند اگر بیعت نکنند با آنها مقابله خواهد شد. یک بخشی هم قطعا اجبار است. قبیله بنی اسلم قبیلهای بود که در مسیر هجرت پیامبر از مکه به مدینه، قبل از ورود پیامبر به مدینه اسلام آوردند. این قبیله بیرون از مدینه بود و در نهایت در همان دوره حیات پیامبر به حزب خلفا پیوستند.
قبیله بنی اسلم به بهانه تهیه ارزاق وارد شهر مدینه شدند و ماندند و وقتی نتیجه سقیفه مشخص شد، همه شهر را محاصره کردند.
شمشیرکشی قبیله بنی اسلم در دفاع از نتیجه سقیفه
از قبل، بین آنها و این قبیله هماهنگی شده بود؟
بله. ابوبکر از آنها خواسته بود که بیایند. از مردان همین قبیله بنی اسلم، سر هر کوچه یک فرد با شمشیر می ایستد تا هر اعتراض و مخالفتی را سرکوب کند. به اجبار همه باید بیعت می کردند و کسانی که از بیعت ممانعت میکردند، به زور دست او را می گرفتند و به دست خلیفه اول میمالیدند.
در آثار اهل تسنن و بزرگان هست که در انتخاب خلیفه اول هیچگونه اجماعی نبود و بلکه به زور و اکراه بود. ازجمله قاضی عبدالجبار معتزلی می گوید علی که بیعت نکرده بود، شمشیر زبیر را هم شکستند و برخی صحابه را هتک حرمت کرده و مردم را هم اجبار به بیعت کردند. اینکه بعضی صاحب نظران اهل سنت و شیعه گفتند سقیفه نوعی دموکراسی بود، بسیار اشتباه است. البته با این هدف که بخواهند دموکراسی را زیر سوال ببرند و برخی هم منظر مثبت گفتهاند. در حالی که سقیفه کودتا بود. دموکراسی یعنی نظر مردم و رای مردم باشد.
اهل سنت هیچگاه سقیفه را بهمنزله بیعت عمومی تلقی نکردند
مثل هجومی که مردم به خانه امیرالمومنین می آوردند و درخواست بیعت با ایشان می کنند.
بله. جالب است که در مبانی اندیشه سیاسی اهل تسنن هیچ وقت سقیفه را به منزله بیعت عمومی در نظر نگرفتهاند. یعنی میگویند سقیفه بیعت اهل حل و عقد است. نه حتی خبرگان، بلکه خبرگانِ خبرگان. تازه همه آنها هم بیعت نکردند. 5 نفر از اهل حل و عقد با ابوبکر بیعت کردند. می گویند همین کافی است. حتی غزالی می گوید یک نفر از اهل حل و عقد با خلیفه مورد نظر بیعت کند، کفایت می کند.
اهل حل و عقد چه کسانی هستند و چه ویژگیهایی باید داشته باشند؟ صحابی پیامبر باید باشند؟
بزرگان صحابه. مثلا افراد تاثیرگذار در مردم و افراد جاافتاده و صاحب نفوذ. به غزالی اعتراض کردند و گفتند این را از کجا آورده ای؟ گفت عُمر به عباس گفت دستت را بیاور تا با تو بیعت کنم و عباس قبول نکرد. میگوید همین کار عُمر نشان می دهد یک نفر هم قدرت این را دارد. آن 5 نفر هم از نظر اهل سنت، عمر بن خطاب، ابوعبیده جراح، بشیر بن سعد و اُسید بن حُضیر و یک نفر دیگر که الان به یاد ندارم.
منظور اینکه هیچ وقت اهل سنت سقیفه را بیعت عمومی در نظر نگرفتند. میگویند راه دیگر تعیین خلیفه استخلاف است که عمر را ابوبکر تعیین کرد. میدانید که یکی از اشکالات مشهور درباره عدم تعیین جانشین توسط رسول الله، این است که با این روایت اهل سنت، ابوبکر افضل از رسول الله بود چون رسول الله رفت و امت را رها کرد اما ابوبکر جانشین تعیین کرد. البته این را شیعیان به مزاح بیان می کنند چون بعد از ابوبکر استخلاف را می پذیرند اما می گویند پیامبر برای خود جانشین تعیین نکرد. میگویند سومین راه را انتخاب خلیفه شورا است.
هدف از تشکیل شورای 6 نفره انتخاب عثمان به خلافت بود
همانند شورایی که عمر بن خطاب تعیین کرد؟
بله، اما میدانید شورایی که عمر تعیین کرد، صوری بود چون دستور داد از بین این 6 نفر اگر آرا 5 به یک شد، آن یک نفر را بکشید، اگر 4 نفر به دو نفر شد، آن دو نفر را بکشید، اگر سه به سه شد، هرکدام که عبدالرحمن بن عوف در بین آنها بود، برنده است که عبدالرحمن هم فامیل عثمان بود. برای اجرای این دستور، افراد با شمشیرهای آماده بیرون جلسه شورا ایستاده بودند.
این نکتهای که شما بیان کردید اغلب در روایت جلسه شورای شش نفره بیان نمیشود.
چرا. به طور مشخص یک بار در جایی بیان کردم. اما منظور اینکه تعیین خلیفه به وسیله شورای 6 نفره یک روش صوری برای انتخاب خلیفه بود.
برخی میگویند اگر عمر بن خطاب شورای 6 نفره تعیین نمیکرد، فضای عمومی جامعه بهگونهای بود که بلاشک امیرالمومنین به عنوان جانشین پیامبر تعیین میشد. یعنی به خاطر اینکه حضرت انتخاب نشود، عمر شورای 6 نفره تعیین کرد.
اصلا اعضای شورای را بهگونهای انتخاب کرد که نتیجه آن انتخاب عثمان باشد. مثلا عباس را در شورا راه نداد.
در اینجا یک نقل معروف وجود دارد و آن این است که اعضای شورا برای امیرالمومنین شرط می گذارند که حضرت به کتاب الله و سنت رسول الله و سیره شیخین عمل کند. امیرالمومنین کتاب الله و سنت رسول الله را می پذیرند اما سیره شیخین را نه. اما عثمان می پذیرد و به همین دلیل اعضای شورا در نهایت اکثریت به عثمان رای میدهند. حال این سوال پیش میآید که اگر به فرض محال، امیرالمومنین این شرط سوم را هم میپذیرفت، آنها ایشان را انتخاب میکردند؟
نه. قید دیگری میگذاشتند. صحنه کاملا طراحی شده بود.
یعنی معتقدید مشکل فراتر از پذیرش شرط سوم بود.
بله. اینها بازی خوردن است چون همه چیز از قبل طراحی شده بود. یکی از لعنهایی که آل بویه بر دیوارهای بغداد نوشته است این است که لعنت خدا بر کسی که عباس را در شورا تعیین نکرد. عباس عموی پیامبر بود و محترم و بزرگ و شیخ بنی هاشم بود. شاید اگر به عنوان یکی از اعضای شورای 6 نفره تعیین می شد، کفه ترازو به نفع امیرالمومنین سنگینتر میشد.
روش بعدی تعیین خلیفه از نظر اهل سنت، بیعت عمومی است که در اینجا به شیوه ای که امیرالمومنین به خلافت رسید، استناد می کنند. روش بعدی را صلح می دانند مثل صلح امام حسن و بعد می گویند الحق لمن غلب. یعنی هر کسی که غلبه کرد و به زور خلافت را تصاحب کرد.
تئوری واحد شیعه برای تعیین جانشین پیامبر
خیلی عجیب است که روشهای تعیین خلیفه اینقدر متکثر میشود.
مساله اینجاست که شیعه در تعیین جانشین پیامبر تئوری محور است اما آنها از عمل، تئوری میسازند. چون مبنای پیشینی ندارند. مثلا اغلب اهل سنت معتقدند پیامبر جانشین تعیین نکرد اما سلفیها این را قبول ندارند و میگویند پیامبر جانشین تعیین کرد و آن شخص، ابوبکر بود.
ابن سعد در کتاب طبقات 11 حدیث از پیامبر به نقل از عاشیه روایت میکند که همه این احادیث درباره جانشینی ابوبکر است. البته معلوم نیست اینها را عایشه گفته باشد. عجیبترین روایتی که آورده است این است که وقتی پیامبر میخواست وصیت بنویسید به این علت مانع شدند که نخواستند وقت پیامبر گرفته شود چون همه میدانستند پیامبر می خواهد نام ابوبکر را به عنوان جانشین بنویسد. همه اینها را ابن سعد میآورد و بعد می نویسد حیف که عمر بن خطاب گفته است پیامبر برای خود جانشین تعیین نکرده است. یعنی حیف که از عمر نمیتوانم عبور کنم اما سلفیها عبور کردهاند.
بحث قاضی عبدالجبار و شیخ مفید هم سر این بود که او قاضی عبدالجبار مدعی بود پیغمبر ابوبکر را تعیین کرد. گفت پیغمبر در غدیر با قول خودش علی را تعیین کرد اما در آخر عمر با تعیین ابوبکر به امامت نماز با فعل خودش او را به عنوان جانشین تعیین کرد و هر عاقلی میداند که فعل بر قول ترجیح دارد. البته این را آنها مدعی هستند و ما قبول نداریم چون در آن لحظه پیامبر بیهوش بودند و عاشیه او را تشویق به امامت نماز کرد. اما شیخ مفید بلند شد و گفت استاد یک عرضی داشتم. گفت بفرمایید. شیخ مفید گفت اینکه عایشه با علی جنگیده است، فعل عایشه است ولی اینکه توبه کرده قول عایشه است و هر عاقلی میداند که فعل بر قول ترجیح دارد. پس عایشه کافر است. قاضی عبدالجبار کمی تامل کرد و از منبر پایین آمد و گفت انت المفید. از آنجا به محمد بن محمد بن نُعمان لقب شیخ مفید داده شد. منظور اینکه آنجا هم دعوا بر سر این بود که پیامبر جانشین تعیین کرد و آن هم ابوبکر بود.
میخواهیم بحث را به چگونگی تثبیت خلافت برسانیم. اشاره به حضور قبیله بنی اسلم در مدینه و قراردادن هر نفر بر سر کوچه با شمشیرهای از نیام برآورده کردید. از سقیفه تا تثبیت قدرت چقدر زمان طی میشود؟
این یک روند تدریجی بوده است. در ابتدا 12 صحابی بزرگ در مسجد به ابوبکر اعتراض می کنند. سلمان فارسی به فارسی می گوید کردید و نکردید. یعنی این کار را کردید اما به هدف مطلوب نمی رسید. زبیر، ابوذر، سلمان، مقداد، عمار، حذیفه بن یمان و چند نفر دیگر حضور داشتند و اعتراض کردند. بنی هاشم هم زیر بار نمی رفت و اعتراض کرد و تحصنی که در بیت حضرت زهرا سلام الله علیها انجام می شود، افراد متحصن عمدتا از بنی هاشم و صحابه هستند.
تحصن معترضان به سقیفه در کجا بود؟
غیر از صحابه معروف، بنیهاشم از عدم توجه به دستور پیامبر برای تعیین علی بن ابی طالب به عنوان جانشین ناراحت هستند یا دنبال این هستند که چرا جانشین از تیره بنی هاشم خارج شد؟
ببینید، میتوانیم بگوییم هر دو بوده است. سطح بصریت افراد متفاوت است. در نهایت آنهایی که سبک زندگی قبیلهای داشتند خیلی زودتر نتیجه سقیفه را پذیرفتند و آنهایی که اعتقادی بودند، سختتر و دیرتر.
اینجا یک پرانتز را باز کنم. اینکه میگویند این همه آدم در خانه حضرت زهرا جا نمیشدند، کاملا اشکال واردی است اما جواب آن این است که آن جمعیت در خانه حضرت که در جوار مسجدالنبی بود، نبودند. حضرت امیر در مدینه دو خانه داشت. یک خانه در کنار خانه پیامبر بود و بین این دو خانه پنجرهای بود و حضرت رسول با حضرت زهرا از آن پنجره صحبت میکرد.
یک خانه دیگری امیرالمومنین نزدیک قبرستان بقیع داشت که بزرگتر بود. این خانه را یکی از انصار به حضرت هدیه کرده بود و حضرت امیر در زمان تحصن آنجا بودند و هجوم برای گرفتن بیعت به آن خانه انجام شد. آقای محمد الله اکبری بحث مفصلی درباره تعیین حدود خانه داشتند که در فضای مجازی هم منتشر شده است.
منظور اینکه اخذ بیعت یک روند تدریجی رخ داد. بیعت در مسجد و حضور قبیله بنی اسلم در شهر و بیعت اجباری، تلاش کردند نتیجه سقیفه به کرسی بنشیند.
با بیعت در مسجد، درواقع بنی امیه با ابوبکر بیعت میکند و به این جریان میپیودند.
بله. سعد بن عباده را هم به حوران شام تبعید می کنند و در زمان خلیفه دوم او را می کشند و بعد شهرت می دهند که جنها او را کشتند. ابن ابی الحدید میگوید ما کسی را ندیدیم که عمر را متهم به کشتن سعد بن عباده کند. استاد ما آقای جعفریان در کتاب تاریخ خلفا میگوید خب تو ندیدی. چشمانت را باز می کردی و میدیدی که فلانی و فلانی و فلانی از اهل سنت میگویند عمر دستور قتل او را میدهد.
در نهایت جمع متحصنین در خانه امیرالمومنین و حضرت زهرا را با تهدید و هجوم متفرق میکنند و در آن مقطع اتفاق دیگری میافتد که نهایت بهرهبرداری را میکنند. چیزی که باعث می شود اهمیت انتخاب خلیفه و جانشین پیامبر برای مردم کاهش یابد، ماجرای مرتدان و انبیای دروغین است چون اصل مدینه و اصل اسلام را تهدید میکرد، افکار عمومی به آن سمت متوجه می شود. بنابراین آنها از این فرصت استفاده میکنند و چون در جنگ با مرتدان پیروز میشوند، در تثبیت قدرتشان خیلی موثر واقع میشود.
طبق فرمایش امیرالمومنین در نهجالبلاغه، اصل دلیل بیعت حضرت در آن زمان، ماجرای مرتدان و پیامبران دروغین بود و حضرت در این جنگ همکاری میکند. برخلاف اینکه حضرت در فتوحات شرکت نمیکند.
جنگ با پیامبران دروغین و مرتدان مهمترین عامل تثبیت قدرت خلیفه اول
جنگ با پیامبران دروغین را بیشتر توضیح دهید.
در اواخر عمر شریف پیامبر، اسود انسی در یمن ادعای نبوت کرد و بعد از رحلت حضرت هم مسیلمه کذاب، طلیحه و سجاح ادعای نبوت کردند و معروف شدند به 4 پیامبر دروغین. سجاح زن بود و با طلیحه ازدواج کرد. اینها علیه دولت مدینه سپاه تشکیل می دهند و در این شرایط عده زیادی مرتد می شوند.
یعنی در زمان پیامبر مسلمان بودند اما بعد از پیامبر از دین خارج شدند؟
بله. البته برخیها واقعا مرتد شده بودند بعضی هم مرتد نبودند و ابوبکر آنها را مرتد محسوب کرد چون آنها ابوبکر را به عنوان خلیفه قبول نداشتند. میگفتند زکات به ابوبکر نمیدهیم اما آنها این را مساوی با این گرفتند که کلا زکات نمیدهد. البته گرایش ها متفاوت بود. برخی میگفتند زکات به حکومت نمیدهیم و خودمان زکات را توزیع میکنیم. بعضی میگفتند زکات را فقط به اهل بیت پیامبر میدهیم. ولی در نهایت ابوبکر بر همه اینها حکم مرتد بار کرد.
اما درمجموع واقعا مرتدان وجود داشتند و عدهای مرتد شدند. خطر مرتدان جدی بود و در بیان برخی اصحاب امیرالمومنین هم دیده میشود. بنابراین حضرت آمدند و بیعت کردند و باقی افراد معترض هم بیعت کردند و بعد از این ماجرا دولت خلیفه اول تثبیت شد. اما چون نتیجه این اتفاقات تثبیت حکومت خلیفه اول بود، باز هم این روند ادامه پیدا کرد.
جعل حدیث از پیامبر برای توسعه فتوحات
یعنی به راهبرد و استراتژی اداره جامعه تبدیل شد.
بله. بعد از ماجرای مرتدان و پیامبران دروغین، فتوحات آغاز شد و اسم آن را جهاد گذاشتند. برای همه افراد جامعه با هر سطح درخواست هم فکر کرده بودند. کسی که دنبال دین بود، گفتند برو اسلام را گسترش بده، کسی که دنبال پول بود، گفتند برو غنیمت جمع کن. کسی که شهوتران بود، گفتند برو در جنگ شرکت کن و کنیز بگیر. جعل حدیث گسترده در این زمینه انجام شد.
مثلا فلان شهر جهنمی است، فلان شهر بهشتی است. اکثر این احادیث برای فتوحات است. فلان شهر باید از بین برود و به آتش کشیده شود. مثلا در حدیثی از پیامبر نقل شده است که قزوین دری است از درهای بهشت. چرا پیامبر باید چنین چیزی بفرمایند؟ 40 حدیث از پیامبر درباره فضائل قزوین را فقط یک راوی بیان کرده است. نباید به آن شک کرد. ابن ماجه قزوینی در کتاب سنن حدیثی از پیامبر درباره فضیلت قزوین نوشته است و ابن جوزی میگوید آدم زنا کند اما این حدیث جعلی را بیان نکند. به همین صراحت گفته است چون دروغ بستن به پیامبر گناه بسیار بزرگی است.
پیامبر هم فرمایش بسیار صریحی دارند درباره کسانی که حدیث جعل می کنند.
بله. درواقع این حدیث متواتر است. من کذب علی متعمداً فلیتبوأ مقعده من النار. (هر کسی از روی عمد بر من دروغ ببندد، حتما جایگاهش در آتش خواهد بود) علت این همه جعل حدیث برای قزوین این بود که این شهر قزوین پادگانی بود برای فتح گیلان. طرسوس ترکیه هم همین طور است. یکی از احادیث جعلی درباره این شهر این است که خدا اهل طرسوس را دو بار در روز میآمرزد. یک بار در روز و یک بار در شب. چون اهل طرسوس محافظان و فلان و بهمان هستند. بنابراین فتوحات استراتژی خلفا برای تثبیت قدرت است.
با این روش صحابه پیامبر هم که حضرت را دیدهاند و مشی او را در شیوه حکومتداری مشاهده کردهاند، از مدینه دور می شدند و نمی توانستند به شیوه حکومت داری خلفا معترض شوند.
بله.
ممنوعیت نقل حدیث از پیامبر در دوران خلیفه دوم
روایتی هست از اینکه عمر بن خطاب یک نفر از صحابه پیامبر را فرماندار کوفه میکند. هنگامی که فرماندار جدید میخواهد از مدینه به سمت کوفه برود، عمر هم با او همراه می شود و تا نیمههای راه این همراهی را ادامه می دهد. در نهایت وقتی که میخواهند از هم جدا شوند، عمر به او میگوید جایی که میروی مردمی هستند که پیامبر را ندیدهاند و حدیث از پیامبر نشنیدهاند. از خانههایشان فقط صدای قرآن میشنوی. در کوفه حدیث از پیامبر نقل نکن و من در ثواب این کار با تو شریک خواهم بود. این نگرانی شدید خلیفه دوم از نقل حدیث از پیامبر را نشان میدهد.
بله. یک بار خلیفه دوم به کوفه می رود و می بیند مثل صدای زنبور از داخل خانهها صدای قرائت قرآن میآید. میگوید همین را ادامه دهید مبادا حدیث ترویج کنید و حدیث جای کتاب را بگیرد. همیشه از نقل و ثبت حدیث واهمه داشتند.
عبدالله بن عمر فرزند خلیفه دوم فقط کاتب حدیث بوده است چون پیامبر تعدادی کاتب وحی و تعدادی کاتب حدیث داشته است. فردی با عبدالله بن عمر از مدینه تا شام همسفر میشود. میگوید با اینکه او کاتب حدیث بوده است، بهخاطر ترس از پدرش، یک بار هم حدیثی از پیامبر نقل نکرد. روزی که عمر از دنیا میرود ابوهُریره سجده شکر میکند و میگوید کسی که نقل حدیث از پیامبر را ممنوع کرده بود، از دنیا رفت.
درمجموع روند تثبیت خلافت در قالب جنگ های رده و بعد فتوحات پیگیری میشود و پس از آن کار فرهنگی گسترده مانند ممنوعیت نقل از حدیث از پیامبر برای بر جای ماندن این روند انحراف در دستور کار قرار گرفت.
البته کارهایی هم برای جذاب نشان دادن خود از منظر معنوی هم انجام میداد. مثلا زهدی شدید که خلیفه دوم داشت بسیار مورد توجه بود. روایت هست که وقتی متوجه می شود سعد بن ابی وقاص در کوفه برای خود قصر ساخته است عده ای را مامور می کند که به کوفه بروند و قصر او را خراب کنند.
*مماشات خلیفه دوم با اشرافیگری بنی امیه
با این حال در برابر اشرافی گری معاویه در شام مماشات می کند. وقتی خلیفه دوم به شام میرود و میبیند معاویه در کاخ زندگی میکند، از او درباره علت این کار میپرسد. معاویه میگوید به خاطر عزت اسلام و در مواجهه با قیصر روم این کار لازم است و خلیفه دوم می پذیرد.
*چرا خلیفه دوم خود را مدیون بنی امیه میدانست
البته این پذیرش ظاهری است و علت اصلی این است که خلیفه دوم نمیخواست خود را با بنی امیه درگیر کند چرا که خود را مدیون آنها میدانست. روایت هست که وصیت ابوبکر را عثمان مینویسد و در حین بیان وصیت وقتی خلیفه اول میگوید «و بعد از خودم...»، از حال می رود و در ادامه عثمان مینویسد، عمر بن خطاب را خلیفه کردم. عمر به همین خاطر احساس میکند عثمان که از بنیامیه است یک دینی به گردن او دارد. عثمان مشاور خلیفه اول و نزدیک ترین فرد به او بود.
به همین دلیل خلیفه دوم خود را مدیون عثمان و بنی امیه میدانست؟
و به همین خاطر وقتی خلیفه دوم به قدرت میرسد، مهمترین مناسب را به بنی امیه می دهد. فرماندهی سپاه را از خالد بن ولید می گیرد و به یزید بن ابوسفیان و می دهد و جانشین او را هم معاویه بن ابی سفیان قرار می دهد و همیشه هوای بنی امیه را داشت.
اما با انصار رابطه خوبی نداشت.
به انصار از بالا نگاه می کرد. درواقع خیلی هم عربگرا بود. عزل خالد هم به خاطر تجاوز به زن مالک بن نویره بود؛ اما به خاطر این بود که به غیرت عربی اش برخورده بود نه به غیرت اسلامی. عهد میکند اگر خلیفه شد، اسیران جنگهای رده که عرب هستند را آزاد کند و همه را آزاد میکند. ولی موالی را آزاد نمیکند.
پایان پیام /