سه‌شنبه 6 آذر 1403

سلام همسایه...!

وب‌گاه مشرق نیوز مشاهده در مرجع
سلام همسایه...!

کانال تلگرامی دامغان نما متنی را با عنوان سلام همسایه منتشر کرد.

به گزارش مشرق، پایگاه خبری دامغان نما، متنی را با عنوان سلام همسایه را که نوشته دکتر زهرا احمدیان است در این کانال تلگرامی منتشر کرد که به شرح زیر است:

می دانی وقتی پا به هشتی ات گذاشتم یاد چه افتادم؟

یاد عصرهای تابستان و خنکای هشتی خانه ی پدری که بوی خاک خیس و عطر اطلسی ها آن چنان اغواگر بود که مرا می کشاند به سوی اتاق و دفتر و شعر... هزار واژه پر التهاب سرازیر می شد از بلوغ دخترانگی ام تا تمنای ممنوعه ی یک عشق خیالی...!

آن فواره ای که از سر وکول حوض آبی رنگ وسط حیاط ات بالا می رفت، ملودی اش هزار خاطره از آوازهای «قمر» در شب حیاط تابستانه مان زیر درخت سیب ترش خانه ی پدری، در حافظه ی گوش هایم که هنوز هم با هر عاشقانه ای بی هوش می شود، زنده کرد...

آجر فرش حیاط ات... که چه بگویم از تک تک شان!! مرا برد تا «لی لی» کودکانه ی دخترکان همسایه در غروب های پر ماجرای کوچه... تابستان ها که تو همسایه ی باغ پدری بودی و ما ساکنین خوش نشین آن ییلاق بهشتی, در خانه باغی که بوی گل محمدی و مزه ی توت سفید و عطر گلاب وشربت می داد... هر روز هم نشین دخترکان این خانه، برای عروسک هایمان حجله ی بخت می بستیم و عهد می بستیم تا پاییز رشته ی دوستی مان را از هم نگسلد و باز تابستان که آمد هم نشین فراغت های کودکانه مان باشیم...

این خانه پر است از خاطره، از خیال، از شعر، و هر کسی که قدم در هشتی اش می گذارد به فراخور، مشتی خاطره برمی دارد از صندوقچه ی کنار پستو اش و فرا فکنی می کند تمام رازهای مگوی نوجوانی اش را در آجرهای به هم پیوسته ی آن دیوارهای بلند...

همسایه جان.!.. بوی آشنایی می دهی و می بری تا روزهای سرخوشی و بی خبری... روزهایی که تنها دغدغه مان خواب ماهی ها بود در حوضی که گاه حمله گربه های بازیگوش، شبیخونی می شد بر ماهی های قرمز وحشت زده...!

یادش به خیر...!

آن شب که به دیدارت آمدم وسط آن همه هیاهو با خودم فکر می کردم هیچ جای جغرافیای این دنیا، آرامشی که در این خیابان و این محله، کنار آغوش «تاریخانه» ی کهن و در همسایگی باغ پدری، نهفته است را ندارد، هیچ جای این دنیا مرا اینچنین به خودم پس نمی دهد وهیچ جای این کره ی خاکی به یادم نمی آورد که ریشه ام در این سرزمین است در این خیابان در این کوچه کنار این مناره ی بلند که آوازه ی آوازها و اذان ها و صلاها و سرودهایش در لابلای تاریخ ماندگار است،...

درود تان باد سبز اندیشان سرزمین مادری که بنایی را بنا نهادید تا سایه ساری شود دنج، تا آرامش گاهی شود که خستگی هایمان را برداریم و زیر طاق ها و کنار هشتی اش بتکانیم غبار هر آنچه دل وجانمان را آزرده کرده است تا لَختی بیاساییم در خنکای آغوش مهر ورزانه اش و همچون خانه ی پدری عطر اصالتش را با تمام جانمان استنشاق کنیم...

درود تان باد که با تمام نامهربانی ها و ناملایمات و نامردمی هایی که اعماق جان و دلتان را خراشانده است، باز آغوشتان به وسعت تمام مهربانی ها باز است تا در امنیت وجودتان آرام بگیرد تلاطمات جان های خسته مان...

خانه تان آبادان مهربانان که «خانه ی تسنیم» بنا نمودید...

باغ جانتان سبز، که گونه های زرد این خیابان مظلوم فراموش شده را با محبتتان سرخ کردید و عطر خوش دوستی را بر هوای غربت زده اش پاشیدید...

دعای پیرمان «تاریخانه» کهن بدرقه ی راهتان که تنهایی اش را خریدار شدید و سهم مهرورزی تان را با این پدر کهنسال تقسیم کردید، هزاران آفرین بر شما فرزندان قدرشناس وخلف که با جان تیمار کردید زخم های ناسورش را...

هفتمین طلوع تان تابنده

معمور باد خانه تان تا ابد

تنور دلتان گرم، اجاق خانه تان روشن و چراغ دلتان فروزان...!