سوپرانقلابیهای دهه 60 چگونه تغییر کردند؟/ تفاوت دیدگاههای خاتمی از دهه 60 تا دوران اصلاحات
گروه سیاسی فارس: به این عبارتها دقت کنید: "آفرینندگان وحشتناکترین جنایتها در سراسر زمین و تحمیلکنندگان فقر و جهل و جنگ و بیماری بر اکثریت جهانیان و حمایتکنندگان از فاسدترین دیکتاتوران شکنجهگر، امروز بر فقدان آزادی در ایران اشک تمساح میریزند و آدمکشان حرفهای، از اعدام مزدوران آدمکش خود در ایران برمیآشوبند. آزادی مطلوب آمریکا و دیگر توسعهطلبان، آزادی انسانها نیست که چنین آزادی در کشورهای خودشان نیز وجود ندارد بلکه آزادی موردنظرشان، چیزی جز آزاد گذاشتن دست دشمنان خلق، در تاراج و تباهی مملکت نیست. آنان رنج میبرند که چرا فساد و عشرتگری که هم محصول فرهنگ مصرفی تحمیلی و هم گسترش دهنده آن است، آزاد نیست".
واژهگزینی و توالی جملات، شاید در نگاه نخست چنین تصوری را ایجاد کند که این عبارتها، بریدهای از یادداشت آقای حسین شریعتمداری در روزنامه کیهان است یا یکی از نویسندگان اصولگرایی که در نشریه دیگری آن را به رشته تحریری درآورده است.
خواندن بخش دیگری از این یادداشت که با نقد نگاه غرب بهویژه دولت آمریکا به موضوع آزادی صراحتاً اعلام میکند که "دست مقامات کاخ سفید به هر جنایتی آلوده است و آمریکا اساساً دغدغه آزادی در ایران را ندارد"، خواننده را به این اطمینان میرساند که در تقسیمبندی جریانهای داخل کشور، این بیان و ادبیات، یکی از چهرههای اصولگرایان است:
"ما، دیروز و امروز، درگیر مبارزهای بیامان با کانون قدرت استعماری غرب، آمریکای جهان خوار بوده و هستیم و همه شیوهها و شگردهای شیطانی او را در رویارویی با اراده انسان آزاد و رهاییطلب آزمودهایم... از حمله نظامی مستقیم تا جنگ تمام عیاری که بهواسطه مزدور تا بندندان مسلحش - رژیم تجاوزگر عراق - بر ما تحمیل کرده است. از توطئه تجزیهطلبی تا رواج دادن خشنترین شکل تروریسم کور علیه تمامی انقلابیون یعنی اکثریت قریب باتفاق مردم. از توقیف اموال و دارائیهای ایران در بانکها و شرکتهای وابسته تا محاصره کامل اقتصادی، به دستیاری همه همپیمانان و حکومتهای زیر فرمان؛ و بالاخره از پراکندن انواع شایعههای مخرب، به منظور تضعیف جمهوری اسلامی و ایجاد یاس و تفرقه در میان ملت، از طریق مطبوعات قلم به مزد یا عوامل دیگری که در جامعه دارند تا بسیج و سائل ارتباطجمعی تحت فرمان در غرب و در کشورهای وابسته، در منطقه و جهان سوم".
درحالیکه این مطالب، گزیدهای از سلسله یادداشتهای سید محمد خاتمی در روزنامه کیهان (شماره دوم، سوم و چهارم آذرماه 1360) است. خاتمی تصریح میکند که "لانه جاسوسی شیطان بزرگ در ایران، تحت نام "سفارتخانه" کارگزار سیاستهای توسعهطلبانه امپریالیسم در منطقه و مرکز فرمانروایی بر ایران اشغال شده بود".
محمد خاتمی در بخش دیگری از یادداشت خود با عنوان "توسعهطلبان و شگردهای توطئه" با انتقاد از عملکرد جریانهای لیبرال داخل کشور، آنها را آشکارا عناصر "نفوذی" معرفی کرده و مینویسد:
از یاد نبردهایم که پارهای از رهبران جبهه ملی بهعنوان مطمئنترین مجرای نفوذی غرب به ایران، بعد از شاه از سوی رهبران پرآوازه سوسیالیست غرب به مجامع و محافل بینالمللی سوسیالیستها دعوت میشدند و رسانههای گروهی غرب آنان را بهعنوان چهرههای مردمی و سیاستمداران برجسته که بر ضد شاه مبارزه میکنند، معرفی میکردند... به نظر من یکی از خطرات اصلی که از ناحیه آقای بنیصدر، جمهوری اسلامی را تهدید میکرد همین تز و همین نحوه نگرش بود و مخفی نماند که طیفی از سینهچاکان سوسیالیستهای غربی، گرداگرد بنیصدر را گرفته بودند.
نکته قابل تأمل این است که خاتمی در این یادداشتها، به "ستیز ذاتی جریانات رسمی و حاکم بر غرب با انقلاب اسلامی" پرداخته و از اقدامات مزورانه و فریبکارانه غرب چنین سخن میگوید: «اگر جناحهای محافظهکار در غرب، با خشونت و تندی و زور میکوشند تا محرومان را بترسانند و به سکوت در برابر تجاوز وادارند، گهگاه نیز نظام حاکم بر غرب ناچار است که با نان شیرینی و زبان نرم و فریب آلود، دلهای مردم در بند را به دست آورد و در سریال کمیک - تراژیک سیاست غرب، سوسیالیستها نقش تعارف کننده نان شیرینی را دارند. ماهیت جریاناتی که در غرب به حاکمیت میرسند یا نقش اپوزیسیون رسمی و نیرومند را بازی میکنند، یکسان است».
خاتمی انگیزه خود را از نوشتن این سلسله یادداشتها، واکنش به بیانیهای عنوان میکند که از سوی برخی نمایندگان سوسیالدموکرات در پارلمان آلمان غربی به حمایت از جانیان و ورشکستگان سیاسی فراری منتشرشده است.
اما در کمتر از دو دهه بعد، هنگامی که او در کسوت رئیس دولت اصلاحات، پا در عرصه قدرت نهاد، گویی تمامی انگارههای ذهنی قبلی او بهیکباره دچار تغییر و دگرگونی شد؛ خاتمی به همراه مشاورانش تصمیم گرفتند تا از سخن گفتن در مورد "آفرینندگان وحشتناکترین جنایتها"، "تحمیلکنندگان فقر و جهل و جنگ" و "آدمکشان حرفهای" پرهیز کنند و فضای مطبوعاتی کشور را در اختیار افرادی قرار دهد که خود او روزگاری آنان را "قلم به مزد" و مسبب "ایجاد یاس و تفرقه در میان ملت مینامید.
رئیس دولت اصلاحات، حتی مسئله "ستیز ذاتی جریانات رسمی و حاکم بر غرب با انقلاب اسلامی" را به وادی فراموشی سپرد.
بخشی از یادداشت محمد خاتمی در روزنامه کیهان 3 آذر 1360
مقصد اولین سفر اروپایی آقای خاتمی در دوران ریاستجمهوریاش، کشور ایتالیا بود که او در توجیه این انتخاب عنوان کرد که رم مهد "جمهوریت و رنسانس" بوده است. خاتمی با فاصله گرفتن از گفتمان و دهه 60 خود و برای نزدیک شدن به ادبیات غرب از نیاز برای "بینالمللی کردن دموکراسی" سخن گفت.
رئیس دولت اصلاحات، حتی پا را از این فراتر گذاشت و برخلاف مواضع قبلی خود، برای گفتگوی مستقیم و مذاکره بدون واسطه با دولت آمریکا اعلام آمادگی کرد.
عباس عبدی از چهره تندروی جریان اصلاحات در مصاحبهای با روزنامه زنجیره نشاط در تاریخ 22 اسفند 1377 به صراحت اظهار میکند که دیدگاه جناح چپ نسبت به مبارزه با غرب تغییر کرده است. او در توجیه این تغییر هویتی جناح موسوم به چپ میگوید: «در گذشته نفرت شدیدی علیه آمریکا وجود داشت و هر مسئلهای را تقصیر آمریکا میگذاشتند و درست هم بود، اما اکنون که 20 سال از انقلاب میگذرد، شما دیگر نفوذ غرب در کشور را نمیبینید!»
فارغ از اینکه ادعای آقای عبدی در مورد قطع نفوذ غرب در کشور (آن هم در دوران اصلاحات) تا چه میزان به واقعیت نزدیک بوده است؛ باز همچنان سوا لاتی مطرح است که لازم آقای محمد خاتمی و جریان همراه او به آنها پاسخ دهند:
اینکه جریان اصلاحات با اخذ چه ما به ازایی "آفرینندگان وحشتناکترین جنایتها در سراسر زمین و تحمیلکنندگان فقر و جهل و جنگ و بیماری بر اکثریت جهانیان و حمایتکنندگان از فاسدترین دیکتاتوران شکنجهگر" بخشیده است؟ آیا همچنان آقای خاتمی و دوستانش همچنان بر این باور هستند که "آزادی مطلوب آمریکا چیزی جز آزاد گذاشتن دست دشمنان خلق، در تاراج و تباهی مملکت نیست"؟
آیا سید محمد خاتمی هنوز هم "پارهای از رهبران جبهه ملی بهعنوان مطمئنترین مجرای نفوذی غرب به ایران" میداند؟ خاتمی چگونه میتواند شیوه مماشات و غش کردن جریان اصلاحات در آغوش غرب را (که اوج آن در مذاکرات برجامی دیده شد) با انگاره مهم دهه 60 خود یعنی "ستیز ذاتی جریانات رسمی و حاکم بر غرب با انقلاب اسلامی" جمع کند؟