شهدفروش، روایتی از زندگی یک تخریبچی دفاع مقدس
مشهد - ایرنا - کتاب "شهدفروش" نوشته "سید علیرضا مهرداد" که بخشی از زندگی شهید "سعدالله شهد فروش" معروف به "جلال صواتی" را روایت میکند در نشست "ادبی شمس" روز سهشنبه سازمان کتابخانههای آستان قدس رضوی با حضور مدیر کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس خراسان رضوی معرفی و رونمایی شد.
این کتاب در هفت فصل «رفت و آمدهای مشکوک»، «فرمانده تخریب»، «درباره خودم»، «خبر آمد»، «پاشو بیا بنویس»، «پرواز» و «خواهرانه» به رشته تحریر درآمده و با حمایت سپاه امام رضا (ع) توسط نشر ستارهها به زیور طبع آراسته شده است.
نویسنده کتاب «شهدفروش» در این نشست، کتاب مزبور را ناداستانی از زندگی تخریبچی شهید سعدالله شهدفروش دانست و گفت: من در جنگ در کنار جلال (سعدالله شهدفروش) در خط مقدم بودم و او پیشکسوت من در تخریب بود و پس از اینکه جلال در سال 1362 شهید شد یکی از راویان او شدم.
سیدعلیرضا مهرداد افزود: شهید جلال صلواتی، 23 سال متوالی گمنام بود و پس از آن، یک قطره از اقیانوس زندگی وی در کتاب «شهدفروش» بازگو شده است.
وی در شرح دلیل ناداستان بودن کتاب "شهدفروش" اظهارکرد: ناداستان در مقابل داستان قرار میگیرد، بر اساس یک اصل، داستان هرچه دروغش بیشتر باشد، زیباتر است اما ناداستان بر اساس واقعیت است که چیزهایی از داستان را هم در خود دارد، حضور نویسنده در اثر نیز از شاخصههای مهم ناداستان است.
یک دانشآموخته هنر و مستندساز خراسان رضوی نیز در این نشست گفت: «شهدفروش»، زندهترین کتابی است که تابهحال خواندم و آنقدر مصور است که پس از خواندن آن ساخت فیلم «یک فنجان قهوه برای پرسهزدن» را آغاز کردم.
موسی حاجینژاد افزود: در این کتاب، افراد به اندازهای که روایت پیش برود، معرفی شدهاند، راوی نه زیادهگویی میکند و نه سرسری عبور میکند.
موسیالرضا عبداللهی، همرزم شهید شهدفروش و مدیر آموزش ادارهکل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس نیز در این نشست گفت: یکی از بزرگترین ویژگیهای شهید «سعدالله»، طهارت کلامی وی بود، هر کسی که در حوزه دفاع مقدس دست به قلم میبرد، باید سبک زندگی شهدا را نیز منتقل کند.
یک پژوهشگر و مدرس قدرتافزایی نرم و رسانه نیز در این نشست گفت: در کتاب «شهدفروش» ناداستانهایی وجود دارد که نشان میدهد روایت، واقعی بوده است.
مرتضی آجیلچی به روایت کوتاه این کتاب اشاره کرد و اظهار داشت: گاهی درباره شهدا اسراری وجود دارد که تا زمان رسیدن جامعه به بلوغ برای درک این مفاهیم، باید ناگفته بماند و من فکر میکنم این کتاب و این شهید هم از آن دستهاند.
مدیرکل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس خراسان رضوی نیز در این نشست گفت: تحریف و انحراف، از آفتهای بزرگ جریان دفاع مقدس است، رهبر معظم انقلاب در فرمایشات خود بر این تأکید دارند که این حقایق باید زودتر بازگو و ثبت شود زیرا بسیاری از رزمندگان در 20 یا 30 سال آینده حضور ندارند.
سردار حسینعلی یوسفعلی زاده جوانان را به کار در حوزه دفاع مقدس و ثبت خاطرات فرا خواند و افزود: نوقلمها باید پای کار بیایند چرا که در دفاع مقدس نیز گاهی یک نوجوان بسیجی کاری میکرد که یک رزمنده کارکشته و باتجربه قادر به انجام آن کار نبود.
وی اضافه کرد: من مومنانه قبول دارم، کسانی که امروز قدم صادقانه برای زنده نگهداشتن این امر بگذارند، حتما در فضیلت شهادت شریکند جوانان، ظرفیت «شهدفروش» شدن را دارند و باید به آنان میدان داد.
مدیرکل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس خراسان رضوی گفت: هزاران اندیشکده در جهان در ارتباط با مخفیکردن گوهرها و انحراف آنها فعالیت میکنند، باید جوانان ما دست به کار شوند تا دشمنان نتوانند به حریم مسلمانان وارد شوند. همانطور که مرکز ثقل دفاع مقدس مردم بودند، صیانت از آن و ارزشهای آن نیز به دست مردم تحقق مییابد.
به گزارش خبرنگار ایرنا، در بخشی از کتاب شهدفروش آمده است:
آقا جلال مشکل بچهها را واقعا با صلوات حل میکرد. طرف میگفت مرخصی میخواهم، میگفت صلوات بفرست. میگفت مساله روحی روانی دارم. میگفت صلوات بفرست. مشکل مادی دارم، صلوات بفرست. بعد هم حالی میکردند که کار کار جلاله و مشکلات حل شده!
یادم میآید یکی از بچهها که الان زنده است و نمیخواهم اسمش را بگویم، یک روز یقه جلال را گرفته بود و با حالت طلبکارانه و دعوا میگفت: «تو که کار همه را درست میکنی، چرا مشکل من رو حل نمیکنی؟ من که میدونم از دست تو برمیآد، پس چرا برای من کاری نمیکنی؟»
آقا جلال میگفت: «من چه کارهام؟ توسل به اهل بیت کن! برو پیش اولیاء! من چه کارهام؟» از چادر که بیرون آمدم، متوجه نزاع این بنده خدا با آقا جلال شدم. جلال دستانش پایین بود. یقه جلال را گرفته بود و دعوا میکرد. رفتم جلو و گفتم: «چه خبر؟ چه کارش داری؟» تا چشمش به من افتاد شروع کرد به گریه کردن! گفت:«حاج آقای آخوندی! این جلال کار همه رو راه میندازه، اما مشکل من رو حل نمیکنه! به همه لطف میکنه، جز به من!» گفتم: «امکان نداره! آقا جلال اهل این حرفا نیست.» بعد رو کردم به جلال و گفتم: «راست میگه؟» گفت:«حاجآقا چه کاری از من برمیآد؟ قرار بود که دعایی بکنم، مشکلاتش حل بشه! من که نباید بیام داد بزنم که بابا مشکل تو حل شد!»
آقا جلال حرفش را زده بود. من هم گرفتم، ولی طرف از بس ناراحت و داغ بود، متوجه نشد. به او گفتم: «شما یک مرخصی تو شهری بگیر. برو یک تلفن به خانه بزن، ببین اوضاع و احوال چه طوره.»
خلاصه آن آقا رفت مرخصی! روز بعد دیدم شیرینی گرفته آورده. پشت تانکر، افتاده بود روی پای آقا جلال و معذرت خواهی: ببخشید مشکل من حل شده بود و خودم خبر نداشتم.
*س_برچسبها_س*