شیخی که فرمان قتل یک مجتهد را صادر کرد
شاید در مطالعه حوادث تاریخی نکتهای که بیش از هرچیز دیگری به چشم بیاید مرز باریک حق و ناحق باشد؛ مرزی که بسیار باریکتر از مو است.
به گزارش خبرنگار احزاب و تشکلهای گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران جوان، شاید در مطالعه حوادث تاریخی نکتهای که بیش از هرچیز دیگری به چشم بیاید مرز باریک حق و ناحق باشد؛ مرزی که بسیار باریکتر از مو است.
111 سال پیش در چنین روزی، شیخ فضل الله نوری، مجتهد شیعه و از مبارزان اصلی انقلاب مشروطیت، به حکم دادگاهی که متشکل از 12 قاضی و ریاست شیخ ابراهیم زنجانی بود، به علت آنچه همکاری با استبداد محمدعلی شاه و مخالفت با مشروطه اعلام شد، به دار آویخته شد.
حال شاید محتمل باشد که در این گزارش درباره شخصیت شیخ فضل الله نوری نوشته شود اما در داستان شهادت شیخ فضل الله نوری به نامی بر میخوریم که اقدامات و کارهایش شاید عبرتی برای این روزهای ما نیز باشد؛ کسی که طناب دار را به گردن شیخ فضل الله نوری انداخت.
شاید با مطالعه این جمله شخصیتی که در ذهنمان متصور شویم یک شخص بی دین، کم اعتقاد و یا لاابالی باشد اما نکته جالب توجه این است که او هیچ یک از این ویژگی ها را نداشت بلکه او یک روحانی بود به نام شیخ ابراهیم زنجانی.
*س_داستان اعدام یک مرجع به دستان یک روحانی_س*از آغاز دوران استبداد صغیر و توپ بستن مجلس بهدست لیاخوف روسی و بهفرمان محمدعلی شاه قاجار، موجی از دستگیری سران نهضت مشروطه آغاز میشود. در این دوره به شیخ فضلالله پیشنهاد شد تا برای تأمین جانی و مالی به سفارت روس پناهنده شود، اما او نپذیرفت. این چنین بود که خانه شیخ فضلالله نوری در روز 8 مردادماه توسط گروهی از مشروطهخواهان محاصره شد. وی را سه روز در کاخ گلستان در بازداشت نگه داشتند و سرانجام در روز 11 مرداد ماه پس از محاکمهای کوتاه توسط شیخ ابراهیم به اعدام محکوم شد.
نکتهای که این موضوع را در تاریخ ماندگار کرده است دلایل بسیاری دارد برای مثال شخصی که در این روز به دار آویخته شد مجتهدی پر نفوذ و نامدار بود که جزء شاگرد برجسته میرزای شیرازی محسوب میشد و محاکمه گران هم غالبا عضو لژهای ماسونی مخصوصا «لژ بیداری ایران» بودند. رئیس نظمیه (یپرم خان ارمنی) حکم را جاری کرد و او فردی بود که بهترین تفریحش آدم کشی محسوب میشد.
همچنین این اتفاق در روز میلاد امیرالمؤمنین (ع)، در برابر چشم مردم رخ داد و حتی به پیکر ایشان هم اهانت شد. تا جایی که شاهدان گفتهاند «طناب دار به گردن وی انداخته شد و لحظاتی بعد پیکر بی جان وی برفراز دار باقی مانده بود. دسته موزیک شروع به نواختن کرد، مردم کف میزدند و شادی میکردند و چه بی احترامیهایی که به جنازهی شیخ نکردند. پس از اینکه آقا، جان تسلیم کرد، دسته موزیک نظمیه پای دار آمد و همان جا وسط حلقه شروع کرد به زدن. مجاهدین با تفنگهایشان همین طور میرقصیدند. شنیدم که بعضیها میگفتند از بالای ایوان نظمیه یک کسی فریاد کشید و به مردم گفت که همچنین دست بزنید که صدایش توی سفارت به گوشش برسه! " یعنی به گوش محمدعلی شاه.
در اثر تلاطم و طوفان که دائما جسد را بالای دار تکان میداد، یک مرتبه طناب از گردن آقا پاره شد و نعش گرپی به زمین افتاد!
جنازه را آوردند توی حیاط نظمیه همه میخواستند خود را به جنازه برسانند؛ دور نعش را گرفند؛ آن قدر با قنداقه تفنگ و لگد به نعش آقا زدند که خونابه از سر و صورت و دماغ و دهنش روی گونهها و محاسنش سرازیر شد. هر که هرچه در دست داشت میزد؛ آنهایی که دستشان به نعش نمیرسید، تف میانداختند.
پس از چندی مشخص شد که شیخ ابراهیم زنجانی به دروغ اعلام کرد که آخوند خراسانی در حکمی شیخ فضل الله را مستحق اعدام شمرده است، زیرا آخوند با شنیدن خبر مرگ شیخ، به شدت اندوهگین شد و برای ایشان در منزل خویش مراسم فاتحه برگزار کرد. از قول یکی از محترمین زنجان نقل شده است که: وی بعد از اعدام شیخ فضل الله به حدی در زنجان منفور شد که دیگر نتوانست آن جا بماند.
قبح این عمل به حدی بود که خود زنجانی از انتساب آن به خویش میگریخت، عبدالله شهبازی دراین باره گفته است که «زنجانی درباره عملکرد خود در ماجرای به دار کشیدن شیخ فضل الله نوری، به کلی ساکت است و تنها در جایی نوشته است که «پس از غلبه آزادی، هیئت مدیره تشکیل شد. من عضو بوده و در محکمه موقتی هم عضویت داشتم. چند نفر را دار زدند. هرچند به من نسبت دادند که من حکم به دار زدن شیخ فضل الله کرده ام؛ لکن دروغ بود.»
البته سخن زنجانی درباره اینکه او حکم به اعدام شیخ نداده درست است. چراکه او «دادستان» بود نه «قاضی». اما نکته این جاست که به گونهای بیان میکند که گویی نقشی در اعدام شیخ نداشته و به او بسته اند. زنجانی، در آن وانفسا که از در و دیوار بوی خون میآمد کیفرخواستی تند و تحریک آمیز نوشته و با صدای بلند خوانده و بر اعدام شیخ اصرار کرده است.
این لکه سیاهی بود هرگز از دامان شیخ ابراهیم زنجانی این روحانی پر مدعا پاک نشد و حال شاید بد نباشد که نگاهی به شخصیت او انداخته و درباره سرگذشت او بیشتر بدانیم.
*س_داستان یک شیخ به ظاهر علیه الاسلام_س*شیخ ابراهیم زنجانی، فردی روحانی بود که در حوزه دینی نجف تدریس کرده و از واعظان زنجان عصر قاجار به شمار میرفت؛ بی شک انتظاری که از چنین فردی (با پیشینه تحصیل در نجف اشرف و پوشیدن لباس روحانیت در سراسر عمر) میرود، «همسویی و همدلی پایدار» با عالمان دین در پاسداری از احکام شرع و «مخالفت» با عناصر دین گریز و دین ستیز در عرصه سیاست و اجتماع است اما همین داستان شاید گواه روشنی بر این موضوع باشد که همیشه ظاهر افردی گواه باطنشان نیست.
شاید از همان ابتدا در شخصیت شیخ نوعی افراط موج میزد؛ برای مثال او هنگام تحصیل در نجف تصمیم گرفت همسر خود را طلاق دهد، در گوشهای رهبانیت پیشه کرده و بقیه عمر خود را به ریاضت و عبادت بگذراند که البته با تلاشهای دوستان و استادش این اتفاق نیفتاد. همچنین هنگامی که ابراهیم در ابتدا وارد مدرسه ملاعلی شد برای فرار از عشق به ریاضتی سنگین روی آورد.
شیخ ابراهیم در نیمه اول عمر خود دارای تقیدات دینی بود؛ همین امر هم سبب شد تا فرزندانش او از همسر اولش گرایشات دینی داشته باشند موضوعی که درباره فرزندان شیخ از همسر دومش هرگز صدق نکرد.
برای مثال یکی از پسران شیخ از همسر اولش «محمد قزلباش» نام داشت که فردی متدین و معلم بود، به همین دلیل مردم به او «محمدبنابیبکر» میگفتند. در حالی که «رشیده خانم»، دختر بزرگتر شیخ از همسر دومش در زمان رضاخان از پیشگامان کشف حجاب بود و یا «سعیده خانم» دختر دوم شیخ هم که بی حجاب و از هواداران احمد کسروی بود.
*س_دروغ هایی که به مرور نمایان شد _س*او در سال 1296 و در سن 25 سالگی راهی نجف شد تا از محضر عالمانی، چون آخوند خراسانی استفاده کند و پس از 9 سال به زنجان بازگشت. در این زمان شیخ زنجانی گرفتار فقر بود و برخی خویشاوندانش به داد او رسیدند؛ از همین رو هم کم کم کلاس درس راه انداخت و به گفته خودش دوستانش را واداشت که طلاب را به شرکت در درس او ترغیب کنند. سپس در مسجد متروکهای در نزدیکی منزلش به اقامه نماز جماعت پرداخت.
در سال 1312 یکی از مبلغان بهائی به نام «ورقاء» وارد زنجان شد، علاءالدوله، حاکم شهر او را دستگیر کرد و مجلس مناظرهای را برپا کرد تا زنجانی به بحث با او بپردازد. زنجانی از این مناظره پیروزمندانه خارج شد و همین امر دلیل شهرت او افزایش یافت، سپس کتابی در رد مسلک بابیه تألیف کرد به نام «رجم الدجال فی رد باب الضلال» که همان کتاب «ارشادالایمان» است. (این کتاب مربوط به دورانی است که هنوز ایمانش به مبانی تشیع آسیب ندیده بود)
شیخ ابراهیم زنجانی وارد مجلس اول شد و سپس به سرعت با جناح تندرو و سکولار مشروطه به رهبری تقی زاده و حسینقلی خان نواب و سایر اعضای لژ بیداری پیوند خورد. زنجانی درباره ورود او به مجلس و نقشش در دوران مشروطه نزد علمای نجف ادعاهایی دارد که چندان به واقعیت شباهت نداشت؛ برای مثال او ادعا داشت که مردم زنجان در انتخابات مجلس بی استثناء اتفاق کردند که او یکی از نمایندگان باشد و به اتفاق آراء و بدون حتی یک نفر مخالف انتخاب شده است و تنها ملاقربانعلی و اطرافیانش مخالف بودهاند!
زنجانی ادعای دیگری هم دارد و میگوید آخوند خراسانی در صدر مشروطیت، تنها به او اعتماد کرده و در نجف گفته است که در این امر مهم مملکت کاغذها که به من میآید، هرکس موافق غرض خود میکند، تا اینکه از ابراهیم زنجانی که به من مکتوب میآید اطمینان پیدا میکنم و میدانم او جز راست نمینویسد! این در حالی است که نه تنها مکتوبی از ایشان ثبت نشده، بلکه مکتوبات متعددی وجود دارد که نشان از کمال اعتماد آخوند خراسانی به آنها را دارد. (این حرف زنجانی یعنی یعنی آخوند خراسانی به پسرش که او را به ایران فرستاد و یا به افرادی، چون سید حسن مدرس که به عنوان فقهای طراز اول ناظر بر مصوبات مجلس توسط خود آخوند و علمای نجف انتخاب شده بودند اعتماد نداشت!)
*س_عرض دستبوسی به یکی از اعضای فراماسون_س*شیخ ابراهیم به مرور رابطه تنگاتنگی با سیدحسن تقی زاده پیدا کرد، او یکی از فراماسونهای پیشینهدار و از چهرههایی است که به لژ بیداری ایران پیوست و بعدها از لژهای دیگری هم سر درآورد. این رابطه به حدی صمیمی بود که حکم «ضدیت مسلک» تقی زاده با اسلام و لزوم اخراج او از مجلس شورا که توسط آخوند خراسانی (از فقهای برجسته دینی) و مازندرانی صادر شده بود را به سخره و استهزاء گرفت و آنها را «علمای سوء» خواند، از آخوند با تعبیر زشت و موهنی مانند «فلان و بهمان»، «بیچاره»، «متحیر» و «نافهم» یاد کرد و به تمجید از تقیزاده پرداخت و حتی «تکفیر و تضلیل» تقی زاده از سوی خراسانی را دلیل «بزرگواری و مقام عالی» تقی زاده شمرد.
همچنین با اشاره به سید عبدالله بهبهانی و همفکرانش در تهران آنان را «مجمع کین و اتباع شیطان لعین» و «اشرار و ابرار و علماء سوء» میخواند.
زنجانی همچنین در نامه هایش به تقی زاده بر «محروم شدن از فیض حضور مبارک» افسوس میخورد و عرض دست بوسی به پیشگاهش را داشت. او در یادداشتهایش تقی زاده را «روح عالی» مجلس دوم خوانده است و فروغی را اولین مرد در اخلاق و علم و همه چیز و مایه افتخار ایران معرفی میکند.
نکته قابل توجه این است که آخوند خراسانی و عبدالله مازندرانی در تلگرافی «ضدیت مسلک تقی زاده با اسلام و قوانین شرع» و بر لزوم اخراج او از مجلس و کشور، تصریح کرده و نوشته بودند که «او را مفسد و فاسد شناسند... و هرکس از او همراهی کند در همین حکم است»؛ بنابراین با توجه به حمایت جدی شیخ ابراهیم زنجانی از تقی زاده پس از تلگراف فوق، باید گفت که شیخ ابراهیم نیز به حکم آخوند و مازندرانی، مصداق ضدیت با اسلام و مفسد فی الارض شمرده شده و شرعا حق ادامه حضور در مجلس شورا را نداشته است.
*س_زنجانی عضو فراماسونی شد_س*در نهایت این طرفداریها دامان خود شیخ را هم گرفت تا جایی که پس از ورودش به تهران وارد انجمنهای فراماسونری شد و به عضویت «لژ بیداری ایران» و «جامع آدمیت» درآمد. او با مباهات تمام و ستایش غلو آمیز از خود مینویسد که در جریان مشروطیت «یکی از سران آزادی و وطن خواهان مشهور تمام ایران شده و برای اولین مجلس شورای ملی ایران به اتفاق آراء عموم هموطنان منتخب گردیده و در چهار دوره مجلس از نمایندگان و مشهورترین ایشان بوده و داخل احزاب و جمعیتها گردیده و عضو یک مجمع عالی جهانی شده ام.»
شیخ ابراهیم زنجانی با اردشیر جی نیز در ارتباط بوده و تحت تأثیر القائات او قرار داشته و یکی از علل بی قیدی شیخ به احکام شرع و اباحی گری او همین ارتباطش با اردشیر و عضویتش در مجمعهای ماسونی بود.(فراماسونری، به انجمنهای سری گفته میشود که در ظاهر ادعای مرام اخوت و برادری دارند ولی در حقیقت انگیزه اصلی ایشان تصاحب قدرت و زور و زر، و خدمت به امپریالیسم است) حال شاید این سوال پیش بیاید که اردشیر جی که بوده است؟
او یکی از نیروهای کارکشته انگلیس بود که رضاخان را کشف و برای کودتای اسفند 1299 به انگلستان معرفی کرد. زنجانی دو کتاب دارد که در هر دوی آنها شخصیت اصلی و قهرمان آن «اردشیر جی» است. یکی از آنها که «مکالمات با نورالانوار» نام دارد که حاوی نقد تند و گزندهای از وضع اجتماعی ایران است. جامعه ایران را سراسر سیاه و منزجر کننده معرفی میکند و دنیای غرب را سپید و درخشان. در این رساله به صورت خیالی به منزل شیخ فضل الله نوری میروند و تصویری بسیار موهن و غیرواقعی از شیخ و خانه او به دست میدهند که به تعبیر عبدالله شهبازی: در این رساله میتوان نطفههای عمیق نفرتی را یافت که بعدها پس از فتح تهران، به صدور قتل شیخ فضل الله نوری در محکمهای انجامید که زنجانی دادستان آن بود.
همچنین زنجانی تحت تأثیر اردشیر جی بیان کرد که اسلامی شدن ایران، همپای آمیختگی نژادی ایرانیان و از میان رفتن نژاد اصیل ایرانی صورت گرفت و این امر از عوامل انحطاط ایران در دوران اسلامی بود.
*س_مشروطه مانند بنی امیه در صدر اسلام شد_س*ناگفته نماند که زنجانی همواره از دوران مسئولیت خویش در عدلیه با افتخار یاد میکند در حالی که داوران دیگر حتی بسیاری از مشروطه خواهان نظر مثبتی درباره اوضاع عدلیه ندارند. مثلا ناظم الاسلام از قول یکی از موثقین چنین نقل میکند که: «روزی رئیس اداره جهانیان، ارباب بهرام که از تجار بزرگ طایفه زردشتی و شخص عاقل بزرگی است در عدلیه بود، رو کرد به یکی از سادات و گفت که مشروطه مانند اسلام شد. زیرا جد شما زحمات زیادی در اسلام کشید ولی نفعش را بنیامیه بردند و اولادش را کشتند. حالا زحمات مشروطه را آقایان علما و طلاب و سادات کشیدند، نتیجه را این جوانان بیاطلاع و غیر مجرب میبرند و مؤسسین را هم می کشند...»
شیخ ابراهیم زنجانی از حدود سال 1335 ق تا 14 رمضان 1340 ق (اول خرداد 1300 ش) ریاست اداره اوقاف را برعهده داشت. او در این مدت مرتکب جرایمی شد از جمله زمینی که از دست صاحبان آن به بهانه «مجهول التولیه» بودن موقوفه مزبور درآورده بود در حالی که طبق حکم علما به طور آباء و اجدادی اختصاص به آنها داشته است.
همچنین به عنوان دستورالعمل کارکنان اوقاف، کتابچهای نوشته و بدون تصویب مجلس شورا به مقام عمل گذاشته بود که این کار از سوی علما خلاف شرع و قانون تلقی شد و سبب اعتراض آنها شد.
امروز سالها از مرگ زنجانی میگذرد و شخصیت او در غبارهای حادثه مدفون شده و حتی با کنار زدن این غبارها نیز چیزی عایدمان نخواهد شد، در مقابل اما شخصیت شیخ فضل الله نوری را غبار زمان هم نتوانست از یادها ببرد؛ از همین رو است که گفته میشود تاریخ بهترین قاضی است.
انتهای پیام /