شنبه 3 آذر 1403

طالقانی سرو سرسبز ستبر آزادی

وب‌گاه خبر آنلاین مشاهده در مرجع
طالقانی سرو سرسبز ستبر آزادی

در پیچ شمیران، خانه او بود. خانه دل ما و نسل ما. یک خانه نقلی مانند مناره‌ای در کویر.

مثل فانوسی بلند در دریا در شبی تاریک و بیم موج و گردابی چنان هایل. خانه او پناه ما بود و اندیشه او راهنمای ما. دلی به گستردگی دریا داشت و همتی به بلندای کوه. از آن خانه نقلی چونان پلی رنگین‌کمانی، زمین را به آسمان پیوند می‌داد. از میان همه آن رنگ‌ها، رنگ آسمانی آزادی و رنگ سبز امید و مهربانی چشمگیر بود.

او بیماری مهلک شرق را استبداد می‌دانست و درمان را آزادی... و راه رسیدن به آزادی را شورا. همواره در اندیشه میهن و بهروزی مردمش بود. در این راه، به جد و به جهد و به جان کوشید. به توصیه وی کتاب ماندگار «طبیعت - استبداد» کواکبی و به همتش کتاب «تنبیه‌الامه» نائینی بازنشر شد. در ایام حصر در خانه‌اش، پاسبانی بر سر کوچه گمارده بودند که کسی به دیدارش نرود. زمستان بود و از سوز سرما، سرها در گریبان. طالقانی به خادم مسجد هدایت تلفن زد که هیمه‌های هیزم فراهم و به خانه‌اش آورند. هیزم‌ها در وانتی به سر کوچه آورده شد، اما میان راننده و پاسبان گفت‌وگویی تند درگرفت. صداها بلند شد. مأمور با ذکر مذموم «مأمور و معذور» برای بردن هیزم‌ها اجازه کتبی ممهور می‌طلبید. طالقانی که سروصدا را شنید، پنجره را گشود و گفت: سرکار، هوا سرد است، من در خانه بخاری نفتی دارم. این هیزم‌ها برای شماست که از سرما شب تا صبح نلرزی و سرما نخوری. پاسبان از شرم و مهربانی سر به زیر افکند و زارزار گریست. پس از انقلاب، زندانبانش استوار ساقی از کار برکنار شده بود؛ دست به کار شد و حقوقی برایش فراهم آورد. پاسبان زندانش در کنارش ماند و رساندن دارو و دوایش را بر عهده گرفت. طالقانی نماد مهر و مدارا بود؛ نمود رواداری، مظهر آگاهی و آزادی. انسان را باور داشت و رهایی انسان را. در همه عمر، واژه‌ای با جانش عجین شده بود؛ واژه‌ای حرف اول و آخر الفبای فارسی «آ... ز... ا... د... ی».

آزادی... ای خجسته آزادی

منبع: روزنامه شرق

5757

کد خبر 1956218