دوشنبه 5 آذر 1403

طرفداران اسطوره جهانبانی مستند حرف بزنند

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
طرفداران اسطوره جهانبانی مستند حرف بزنند

مگر نمی‌گویید جهانبانی با اف‌چهار به بغداد رفت و برگشت؟ اف‌چهار یک‌هواپیمای دو کابین است. اسم خلبان کابین دوم آن‌پرواز را بگویید! همه‌چیزشان کذب است و داستان است.

مگر نمی‌گویید جهانبانی با اف‌چهار به بغداد رفت و برگشت؟ اف‌چهار یک‌هواپیمای دو کابین است. اسم خلبان کابین دوم آن‌پرواز را بگویید! همه‌چیزشان کذب است و داستان است.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: تشکیل تیم آکروجت توسط ارتشبد محمد خاتمی، چرایی سقوط کایت وی و مرگ مشکوکش، آموزش نادر جهانبانی در روسیه، سقوط یکی از خلبان‌های تحت امرش در پرواز اف‌پنج‌ها از فرودگاه اینجلیک در ترکیه، حضور جهانبانی در پست‌های ستادی و عدم آموزش خلبان‌ها توسط وی، عدم واقعیت‌داشتن پرواز جهانبانی از زیر پل اهواز، عدم واقعیت‌داشتن ماجرای پرواز متمردانه‌اش به بغداد و بازگشت سالم به ایران، عدم واقعیت‌داشتن پروازش با فانتوم از روی جاده ساوه و... ازجمله موضوعاتی بودند که تا این‌جا در گفتگو با شاداب عسگری نویسنده کتاب «ژنرال چشم‌آبی» و سیدکاظم موسوی پژوهشگر مطرح شدند.

وجود یا عدم وجود ارتباط جهانبانی با بهاییت هم ازجمله موضوعاتی بود که در این‌گفتگو از موسوی به‌عنوان پژوهشگر حوزه بهاییت جویا شدیم.

در سومین‌قسمت از گزارش میزگرد بررسی کتاب «ژنرال چشم‌آبی» و اسنادی که شاداب عسگری برای نوشتن این‌کتاب بررسی کرده، درباره اعدام جهانبانی بیشتر صحبت کردیم و مسائلی هم درباره حواشی انتشار کتاب مطرح شد.

پیش از انتشار گفتگو، دو مطلب در قالب پرونده «ژنرال چشم‌آبی» منتشر شده که در پیوندهای زیر قابل دسترسی و مطالعه هستند.

* «نادر جهانبانی؛ اسطوره یا اسطوره‌سازی؟ / حکومت پهلوی جهانبانی را بازی نمی‌داد»

* «جمله جهانبانی در دادگاه دوم نشانگر پذیرش قصور است / ثابتی و آذربرزین درباره جهانبانی چه گفته‌اند»

قسمت اول و دوم میزگرد و گفتگو با شاداب عسگری و سیدکاظم موسویان نیز در پیوند زیر قابل دسترسی هستند:

* «تیم آکروجت را ارتشبد خاتمی تشکیل داد نه جهانبانی! / سقوط کایت فرمانده نیروی هوایی توطئه خود شاه بود»

* «هیچ‌جای پرونده جهانبانی عبارت «معلم‌خلبان» ندارد / ژنرال چشم‌آبی هرگز با فانتوم پرواز نکرد»

در ادامه پنجمین‌قسمت از پرونده «ژنرال چشم آبی» را که سومین و آخرین‌بخش گفتگو با شاداب عسگری و سیدکاظم موسوی است، می‌خوانیم؛

* آقای عسگری شما در کتاب، به گفتگوی انوشیروان جهانبانی با شبکه دویچه وله اشاره کرده‌اید. او در این‌گفتگو درباره دروغ‌هایی که حول شخصیت پدرش ساخته‌اند صحبت کرده است. من تیتروار این‌موارد را بگویم. یکی ماجرای عبور از زیر پل اهواز است، یکی رفتن به عراق و محاصره توسط چهار هواپیمای عراقی است که گفته می‌شود بدون اجازه شاه انجام شد، یکی هم ماجرای جاده ساوه است. انوشیروان این‌موارد را رد می‌کند. به نظر می‌رسد نگاه انوشیروان نسبت به خواهرش به واقعیت نزدیک‌تر است.

ایشان به‌جز یک‌مورد هیچ‌چیز خلاف واقعی نگفته است؛ همان‌موردی که می‌گوید هواپیمایی داشت سقوط می‌کرد و پدرم راهنمایی‌اش کرد و نشست.

* می‌گویید این‌مورد درست است؟

نه. این‌همان موردی است که اشتباه می‌کند. این‌مساله همان موضوع سقوط اف‌پنج در ترکیه است. این‌ماجرا مصداقی داشت که انوشیروان اشتباه می‌کند و کذب می‌گوید. به‌جز این‌مورد، باقی مسائلی که گفته درست است. جز این‌مساله هیچ‌خلاف واقعی نگفته است. نکته جالبی هم که گفته این است که پدر من خیلی با انضباط بود. ببینید این‌حرف خیلی معنی دارد. انضباط پروازی خیلی مهم است. خلبان‌ها آدم‌های جسوری هستند که رفتارهای خاصی دارند و موقعی در ماموریت و صحنه حضور دارند، خیلی کارها می‌کنند ولی یک‌دیسیپلین را رعایت می‌کنند.

یک‌نکته جالب این است که وقتی شما ده دوازه‌نفر برادرخواهر هستید اگر اتفاقی برایتان بیفتد، یک‌نفر از این دوازده‌نفر باید آن را به خاطر داشته باشند و تعریفش کنند. من در خاطرات هیچ‌کدام از برادرخواهرهای نادر جهانبانی این‌داستان‌هایی را که به او منتسب هستند، نشنیده و نخوانده‌ام. یعنی همه به نادر حسودی می‌کردند؟ یعنی همه با نادر مشکل داشتند؟ حتی پرویز که برادر تنی‌اش است؟

از زمانی‌که کتاب چاپ شده تهدیدم کرده‌اند، فحاشی کرده‌اند، یادداشت فرستاده‌اند. همه کار کرده‌اند غیر از یکی؛ این‌که یک‌دلیل بیاورند که من اشتباه کرده‌ام. من که حرفی ندارم. استقبال می‌کنم. یک دلیل و سند بیاورید که حرف تو اشتباه است. مگر نمی‌گویید جهانبانی با اف‌چهار به بغداد رفت و برگشت؟ اف‌چهار یک‌هواپیمای دو کابین است. اسم خلبان کابین دوم آن‌پرواز را بگوییدکل ماجرا این است که داستانی را طرح کردند و عده‌ای از قِبل‌ش نان خوردند. الان هم دیگر نمی‌توانند پا پس بکشند. در چهل و چندسالی که از انقلاب می‌گذرد، غیر از نادر جهانبانی راجع به چه فرد دیگری این‌همه داستان‌فرسایی شده است؟ یعنی کل دارای این‌ها ایشان است. حالا اگر کسی بیاید بگوید مشت‌ات را باز کن و کل دارایی‌ات پوچ، خراب می‌شوند!

از زمانی‌که کتاب چاپ شده تهدیدم کرده‌اند، فحاشی کرده‌اند، یادداشت فرستاده‌اند. همه کار کرده‌اند غیر از یکی؛ این‌که یک‌دلیل بیاورند که من اشتباه کرده‌ام. من که حرفی ندارم. استقبال می‌کنم. یک دلیل و سند بیاورید که حرف تو اشتباه است. مگر نمی‌گویید جهانبانی با اف‌چهار به بغداد رفت و برگشت؟ اف‌چهار یک‌هواپیمای دو کابین است. اسم خلبان کابین دوم آن‌پرواز را بگویید! همه‌چیزشان کذب است و داستان است.

حالا چهل‌وچهار سال داستان تعریف کرده‌اید و یکی آمده می‌گوید این‌ها کذب است. خب عکس‌العمل فحاشی آن‌ها قابل پیش‌بینی بود.

خواهش دارم مخاطبین توجه کنند که من به اسناد بسنده نکردم و موضوع را در صحنه بررسی کردم. الان هم برای اثبات حرف‌هایم دلایلی می‌آورم. پسر جهانبانی شانس آورده اسم پدرش نادر است وگرنه به او هم توهین می‌کردند.

در افواه عمومی جهانبانی فرمانده نیروهوایی، جانشین، رئیس ستاد کرده‌اند. ولی نبود. بالاترین شغلی که گرفت معاونت طرح و برنامه بود؛ آن هم تصدق سر شاپور آذربرزین.

* اعدام جهانبانی را مرتبط با آقای خلخالی می‌دانند. این‌اعدام کار که بود؟ آیا خلخالی حکمش را داد و همان‌لحظه او را بردند پشت بام؟

غیر از چهار نفر اول که شامل رحیمی، نصیری، ناجی و خسروداد می‌شوند، هیچ‌کس دیگر در (پشت‌بام) مدرسه رفاه یا علوی اعدام نشد. چهارنفر دوم که چهار روز بعد اعدام شدند، شامل سرتیپ معتمدی، سرتیپ ملک، سرتیپ همدانی و سرلشگر امین پرویزافشار در زندان قصر اعدام شدند. دوم این‌که آقای خلخالی باوری داشت مبنی بر این‌که کسی‌که محارب و مفسد فی الارض محسوب می‌شود، از لحظه به بعد زنده ماندنش اشکال شرعی دارد و هزینه‌کردن برایش...

* گردن ماست...

بله. چون اگر بماند دارد از بیت‌المال استفاده می‌کند و این اشکال شرعی دارد. به همین‌دلیل کسانی را که محاکمه می‌کرد و حکم‌شان اعدام بود، کمتر از یک ساعت بعد به محل اجرای حکم می‌برد. ولی همین هم مراحلی داشت.

* خودش اجرا می‌کرد؟

نه. ایشان فقط حکم را می‌داد. نکته دیگری که در کتاب هم به آن اشاره کرده‌ام، این است که دادگاه‌ها چندنفر قاضی داشتند. کسی که به‌قول معروف حکم نهایی را ابلاغ می‌کرد، آقای خلخالی بود. یکی آقای جنتی بود، یکی هادی خامنه‌ای بود. دو سه نفر دیگر هم بودند. کسانی مثل مرحوم زواره‌ای هم دادستان بودند. این‌ها در دادگاه‌ها و جلسات حضور داشتند. وقتی به قطعیت می‌رسیدند و حکم صادر می‌شد، محکومین را به اتاقی می‌بردند و می‌گفتند حکمت اعدام است که تا یک‌ساعت دیگر اجرا می‌شود. اگر وصیت یا خواسته‌ای داری بگو!

* پس این‌که آقای خلخالی جهانبانی را کشته، غیرواقع است؟

بله. آقای خلخالی یک‌نفر را هم نکشت.

* در مورد هویدا این را می‌گویند.

نه. او را هم نکشت. با ضرس قاطع می‌گویم آقای خلخالی یک‌نفر را هم نکشت. خودش حکم داد ولی تیر به کسی نزد. مخصوصا دادگاه آقای جهانبانی چهارنفر قاضی داشته است.

* این را هم که جهانبانی خودش دستور تیربارانش را صادر کرده، مردود می‌دانید!

بله. این‌که اصلا جوک است. با قاطعیت می‌گویم و در کتاب اعدامی‌هایم هم آن را نوشته‌ام که بناست چاپ شود. جهانبانی تنها فردی بوده که می‌گوید چشمم را نبندید.

* پس این‌درست است؟

بله. درست است. زمانی که بناست اعدامی از داخل بند تا محل اعدام منتقل شود، برای این‌که دچار آشفتگی نشود و آرامش نسبی داشته باشد، چشم و دستش را می‌بندند. جهانبانی داخل بند می‌گوید چشم من را نبندید. که می‌گویند نه قانون این‌طور نیست و چشمش را می‌بندند.

هیچ‌کدام از این‌آقایان (اعدامی) نه حکم تیر خودش را داده و نه فرمان آتش را صادر کرده است.

* موقع تیرباران هم چشمش بسته بوده است؟

بله. چشم همه را می‌بستند. چشم آن‌چهارنفر اول هم بسته بود. من با کسی که در اعدام آن‌چهار نفر و اعدام جهانبانی حضور داشته هم صحبت کردم. می‌گفت همگی یک‌حالت عصبی داشته‌اند و اصطلاحا توی خود بوده‌اند. وقتی خسروداد را برای اعدام به پشت‌بام می‌بردند فحش‌های رکیک و آبدار به شاه می‌داده و می‌گفته به این‌فلان‌فلان‌شده گفتم بگذار ما این‌ها (انقلابیون) را بکشیم ولی نگذاشت و حالا همین‌ها دارند ما را می‌کشتند.

روزنامه‌های 26 بهمن 57 را بخوانید ببینید مردم چه ذوقی کردند این چهارنفر اعدام شدند. حالا در سال‌های اخیر شرایطی پیش آمده که گرانی است و اختلافات سیاسی پیش آمده است. به همین‌دلیل حرف‌های دیگری زده می‌شود. آقایان اصلاح‌طلب جزو دادگاه انقلاب بوده‌اند.

* مجری بوده‌اند.

بله. ولی حالا حرف‌های دیگر می‌زنند. خب سیاسی‌اند ولی من سیاسی نیستم. سرباز هستم.

* یک‌نکته خیلی مهمی که در کتاب به آن اشاره کرده‌اید این است که چرا هیچ‌کتابی درارتباط با نادر جهانبانی به رشته تحریر درنیامده و فقط به بیان و پخش شایعات درباره او بسنده شده است؟

من در کتاب گفته‌ام این‌ها یازده‌دوازده خواهر برادر بوده‌اند. آن ده‌تای دیگر راجع به او چیزی نگفته‌اند. پرویز ایران بود و ماه‌منیر هم می‌آمد و می‌رفت. برادر دیگرش میرزا مسعود که سفیر بود دیگر ایران نیامد. سال 57 خارج از کشور بود و دیگر نیامد. آیا او هم نمی‌توانست بگوید برادر من این‌طور بود و آن‌طور بود؟

* شما در کتاب گفته‌اید این‌پروژه در مقطعی از زمان اجرا شده که سوابق نه‌چندان خوب جهانبانی مشمول مرور زمان شده است. این‌پروژه به نظر شلخته و غیرمنظم انجام شده که می‌شود این‌همه گاف در آن پیدا کرد.

این‌پروژه روی عواملی استوار شده که می‌تواند اذهان جوان‌ها را مورد توجه قرار دهد؛ خوشگلی و خوش‌تیپی، خلبان‌بودن. اصلا خلبانی خودش یک‌برند است. می‌گویند ژنرال چشم آبی. من مخصوصا این اسم را برای کتاب انتخاب کرده‌ام. اولا که ایشان ژنرال نبوده چون ژنرال در دایره‌المعارف ارتش آمریکایی، ارتشبد است. ایشان سپهبد است.

ایشان چشم‌هایش سبز بوده نه آبی. نوشته‌اند قد جهانبانی 195 بوده است. در حالی که قدش 175 بوده است. زمانی این‌مطالب را گفته‌اند که کسانی‌که با جهانبانی بوده‌اند و می‌توانستند تکذیب کنند، نبودند و از دنیا رفته بودند. یک‌عده هم از روی بی‌انصافی یا جهالت به این‌پروژه پر و بال داده‌اند. اما همه این‌ها جفا کرده‌اند* ممکن است عده‌ای به شما بگویند این‌قدر مته به خشخاش نگذار و به لغت ایراد نگیر!

این‌قدر از این‌چیزها گفته‌اند که این، خوبش است. دوم این‌که ایشان چشم‌هایش سبز بوده نه آبی. نوشته‌اند قد جهانبانی 195 بوده است. در حالی که قدش 175 بوده است. زمانی این‌مطالب را گفته‌اند که کسانی‌که با جهانبانی بوده‌اند و می‌توانستند تکذیب کنند، نبودند و از دنیا رفته بودند. یک‌عده هم از روی بی‌انصافی یا جهالت به این‌پروژه پر و بال داده‌اند. اما همه این‌ها جفا کرده‌اند.

* در حق چه‌کسی؟

بیش از 230 هزار شهید.

شهیدی داریم که پسرعمه یا پسرخاله‌اش او را نزدیک عملیات فتح‌المبین به‌عنوان نیروی گشتی می‌فرستد. به او می‌گویند اگر اسیر شود چه؟ می‌گوید اگر سرش برود، دهانش باز نمی‌شود. بعد از عملیات جنازه‌اش را پیدا می‌کنند و می‌بینند سرش را بریده‌اند اما او حرف نزده بود. یا یک‌سرباز ارتشی داریم که سال 64 در منطقه سومار تانک‌های عراقی را می‌بیند. چون چاره نداشته مین ضدتانک را بغل می‌کند و خودش را می‌اندازد زیر تانک تا تنگه بسته شود. چرا این‌ها را نمی‌گویید؟ چون سرباز است یا بسیجی است؟ من راجع به بابایی، صیاد، خرازی، باکری و... صحبت نمی‌کنم. دارم از کسانی صحبت می‌کنم که اصلا اسمشان نیامده است. از بهنام آذرداد صحبت می‌کنم که پایش ترکش خورد و قطع شد. نفر کناری‌اش گفت نگذار جنازه من این‌جا بماند. آذرداد 500 متر او را به دوش کشید تا جنازه دوستش نزد دشمن نماند و خودش هم از شدت خون‌ریزی شهید شد. ما کسانی داریم که مافوق اسطوره‌اند اما حرفی از آن‌ها زده نمی‌شود.

آقایانی که می‌گویید جهانبانی این‌کار را کرد و آن‌کار را کرد؛ روزنامه‌های سال 48 و 49 را بخوانید! ما هزار نفر شهید براثر بمباران‌های عراق دادیم. جهانبانی آن‌موقع کجا بود؟ بگویید چرا در ظفار نبود؟ چرا اسمی از او در ظفار نیست. اصلا همه این‌ها که شما می‌گویید درست. ما از زمان قاجار، نشانی در ارتش داریم به‌نام ذوالفقار که مربوط به کسانی است که با بیگانه جنگیده‌اند. این‌نشان، زمان رضاخان به چندنفر اهدا شده ازجمله امان‌الله جهانبانی پدر نادر. کسی‌که این‌نشان را می‌گرفت، دو سر و گردن بالاتر از بقیه بود. مهم نبود رئیس ستاد هست یا نه. اما رضاخان این نشان را به کسانی داد که برایش کارهای شخصی کرده بودند. مثلا اموال فلان‌کس را مصادره کرده بودند. اسماعیل سمیتکو را کشتند و نشان را به امان‌الله داد. بگذریم که امان‌الله با امان‌نامه و قرآن سمیتکو را فریب داد. اما سوال مهم این است که چرا بعد از رضاخان در زمان محمدرضا به کسی ازجمله جهانبانی این‌نشان داده نشد؟

من از مناظره با دیگران هیچ‌باکی ندارم. اما یک‌شرط دارم. با هم مستدل بحث کنیم. با فحاشی و این‌حرف‌ها که تو کی هستی، کاری پیش نمی‌رود. این منطق یک‌افراد خاص است. با جرات و شهامت می‌گویم که این‌منطق جوان‌های ما نیست. از آلبانی و آن‌جور مناطق می‌آید. یک‌سری فیک هستند.

در مسیر تحقیقاتم به جایی رسیدم که یک‌جوان 16 ساله آن‌جا بود. این‌جوان، جهانبانی را خیلی دوست داشت. از من پرسید چه‌کار دارم. گفتم دارم تحقیق می‌کنم. گفت له جهانبانی یا علیه او؟ گفتم «دارم تحقیق می‌کنم ولی فکر نکنم تو از آن خوشت بیاید! اما نتیجه‌اش را که کتاب شد برایت می‌آورم.» بعد هم که کتاب چاپ شد، یک‌نسخه برایش بردم و گفتم «این هم کتاب! ولی با باورهای تو مشکل دارد!» گفت «درود بر شما!» گفتم چرا؟ گفت «چون داری مستند حرف می‌زنی!»

خلبان‌هایی که اسمشان برده می‌شود، بیایند مستند حرف بزنند. از 1344 تا الان 66 سال گذشته است. آقای جهانبانی سال 23 وارد خدمت شده و تا 44 یعنی حدود 11 سال در مشاغل پروازی بوده است. در این 11 سال چند خلبان زیر دستش آموزش دیده‌اند؟ بگویید تا برویم پرونده‌شان را در بیاوریم و ببینیم. خود جهانبانی در بازجویی گفته من شغلی نداشتم. اما متعصبین می‌گویند «نه بوده‌ای. خودت خبر نداری.»

یک‌عده از روی جهالت، یک‌عده هم از روی عمد. 44 سال روی او مانور داده‌اند. حالا اگر کوتاه بیایند، یعنی هیچ. جهانبانی فعلا دستاویز و امکانی برای کسانی است که بشود به آن آویزان شدنادر یک‌آدم معمولی بود. از نظر فن خلبانی خوب بود. آدم نمی‌تواند منکر این شود. ولی اصلا مدیر نبود، مدبر نبود و با کسی تعامل نداشت. نمی‌توانست با کسی ارتباط برقرار کند. کسی که تمام افراد خانواده‌اش گردن‌کلفت هستند، باید رئیس تربیت بدنی شود؟ رئیس ایر تاکسی؟ حداقل می‌شد او را جانشین هوایی ملی (هما) کنند. اما او را شغلی ندادند. چون اندازه‌اش را می‌دانستند. دوستان هم نمی‌خواهند بپذیرند اشتباه کرده‌اند.

* آن‌هایی که بزرگش کرده‌اند؟

بله. یک‌عده از روی جهالت، یک‌عده هم از روی عمد. 44 سال روی او مانور داده‌اند. حالا اگر کوتاه بیایند، یعنی هیچ. جهانبانی فعلا دستاویز و امکانی برای کسانی است که بشود به آن آویزان شد. این‌که به‌واسطه ظاهر خوب و خوش‌تیپش بشود برخی از مسئولان و سران ارتشی جمهوری اسلامی ایران را سرزنش کرد. جهانبانی فقط به درد این‌کار می‌خورد. این را هم فراموش نکنیم که جهانبانی، شاهزاده بود...

*... نوه نوه فتحعلی شاه...

... بالاخره در دربار بود. برادرش خسرو، داماد شاه بود، برادر دیگرش باجناق شاپور غلامرضا بود. جهانبانی با دربار رفتار و آمد زیاد داشت. برای این‌که به‌عنوان یک‌نقطه مثبت معرفی شود، همه فاکتورها را دارد. از همه مهم‌تر این که خوشگل و خوشتیپ بود. البته پرونده پزشکی جهانبانی هم مهم است. او دائما مریض بود. یا کتفش در رفته بود یا زانویش. چنین‌کسی چه طور می‌تواند خلبان جت باشد؟ اسنادش هست که به دائم آمریکا می‌رفت و در یک‌سفر هم چشمش را عمل کرد.

شاه از نادر جهانبانی به‌عنوان یک برند و عنصر تبلیغی استفاده می‌کرد...

* که ببینید فرماندهان ارتش ما چه‌قدر خوشگل و خوش‌تیپ هستند...

بله. ولی نکته حائز اهمیت این است که در عین حال که از جهانبانی استفاده می‌کرد، هیچ وقت او را به بازی نمی‌گرفت. در هیچ‌کدام از مراسم‌ها حتی آن‌که سال 56 کارتر به ایران می‌آید، او را دعوت نمی‌کرد. حسین دعوت بود ولی نادر نه. خودش هم به این‌مساله بسنده کرده بود. با یکی از افراد حکومت پهلوی که مصاحبه می‌کردم، می‌گفت خیلی‌ها حاضر بودند فقط سرتیپ بشوند، یک اتاق و منشی و یک راننده و تلفن و چند گماشته داشته باشند. همین بس‌شان بود.

کسانی که مدعی هستند، فقط یک سوال من را جواب بدهند. یک‌خاطره یا نوشته قابل اثبات از خواهر برادران نادر پیرامون این‌قضایا بیاورند. انوشیروان هم نه! همین گلنار خانم بیاید مستند حرف بزند. فیلم یا نامه بیاورد و بگوید پدر من فلان چیز را گفته است. در این صورت من کل کتاب را پس می‌گیرم.