طنز تلخ در صفوف سوسیالیسم

زندگی در نظامهای تمامیتخواه، گاهی به چنان پوچی و تناقضی میرسد که تنها راه مواجهه با آن، طنز است. از پیرمردی که بابت کودکی نداشتهاش از استالین تشکر میکند تا زنی که سالهاست دستمالهایش را به خشکشویی میسپارد و مردی که خیانت را به بهای یک شانه تخممرغ نادیده میگیرد.
به گزارش گروه آنلاین روزنامه دنیای اقتصاد؛ این حکایتهای طنزآمیز، آینهای از واقعیت تلخ جوامعی هستند که صفهای طولانی و کمبودهای بیپایان، دغدغهای بزرگتر از هر چیز دیگر ساخته است.
1. در یکی از روزهای جشن که رژه عمومی اعضای حزب برگزار میشد، یک پیرمرد سالخورده پلاکاردی را حمل میکرد که روی آن نوشته بود: «رفیق استالین! به خاطر دوران شیرین و زیبای کودکیام از شما ممنونم!». نمایندگان حزب سراغ پیرمرد رفتند و به او گفتند: «مردک این چیه روی این پلاکارد نوشتی؟ حزب رو به مسخره گرفتی؟ همه میدونند که وقتی تو بچه بودی رفیق استالین هنوز به دنیا نیومده بوده». پیرمرد گفت: «خب من هم به خاطر همین ازش تشکر کردم».
2. یک روز خانمی با یک کیسه پر از دستمال توالت از خیابان میگذشت. رهگذری با تعجب پرسید: «اینا رو از کجا خریدین خانم؟». زن جواب داد: «خریدم؟! شوخیت گرفته؟ مگه این روزا این چیزا گیر میاد که آدم بره بخره؟ اینا رو پنج سال پیش خریدم. پنج ساله دارم میبرمشون خشکشویی میدم بشورن تا دوباره ازشون استفاده کنیم.»
3. یک روز مردی خوشحال و خندان با یک شانه تخممرغ به خانه رفت و همسرش را با یک مرد غریبه دید. با عصبانیت فریاد کشید: «مغازه سر کوچه تخممرغ آورده. اون وقت تو به جای اینکه بیای تو صف بایستی تا یه شونه تخممرغ گیرمون بیاد، نشستی با این کارها وقت تلف میکنی! واقعاً که خیلی بیخاصیت و بیمسئولیتی! بلند شو برو تو صف تا تخممرغها تموم نشده!».