عبرت سوریه برای غربگراها
یکی از درسهایی که از تحولات سوریه میشود گرفت این است که نسخه لیبرالیسم برای خاورمیانه چیزی جز بیثباتی و تروریسم نیست.
گروه سیاسی - خبرگزاری تسنیمسقوط حکومت بشار اسد در سوریه و واکنشهای مسرورانه مقامات غربی، بار دیگر استراتژی پیچیده و متناقض قدرتهای غربی در خاورمیانه را به نمایش گذاشت. از اظهارات جو بایدن، رئیسجمهور آمریکا که این سقوط را «عمل اساسی عدالت» خواند، تا پیامهای امانوئل مکرون، رئیسجمهور فرانسه و کییر استارمر، نخستوزیر بریتانیا، که از پایان «دولت وحشی» سخن گفتند، نشانههایی از حمایت ضمنی غرب از تحولات ناگهانی در سوریه به چشم میخورد. اما نکته جالبتر، واکنش مقامات غربی به نقش هیئت تحریر الشام است. گروهی که خودشان پیشتر آن را یک سازمان تروریستی میدانستند و برای کشتن جولانی سرکرده آن نیز جایزه تعیین کرده بودند.
اظهارات یک مقام ارشد آمریکایی درباره «ضرورت واقعبینی نسبت به واقعیتهای میدانی سوریه و امکان خروج تحریر الشام از فهرست گروههای تروریستی» که واشنگتن پست آن را منتشر کرده است گواهی بر استراتژی دیرینه غرب در بهرهگیری از گروههای افراطی برای دستیابی به اهداف منطقهای است.
این واقعیت بار دیگر نشان میدهد که نسخه لیبرالیسم برخلاف ادعای دموکراسی برای خاورمیانه، ترویج هرجومرج و حمایت از گروههای افراطی را تجویز میکند به همین دلیل نیز یک گروه که توسط خود آمریکا تروریستی نامیده شده نسبت به یک دولت رسمی ارجحیت پیدا می کند.
این سیاستها در حالی به پیش میرود که برخی جریانهای داخلی همچنان بر نادیده گرفتن جنبههای خارجی تحولات منطقه تأکید کرده و عامل اصلی را تنها به نارضایتیهای داخلی نسبت میدهند. اما آیا واقعاً درسهای سوریه تنها در نارضایتی مردمی خلاصه میشود؟ یا باید به نقش مستقیم و غیرمستقیم قدرتهای خارجی در شکلگیری بحرانهای منطقهای نیز توجه کرد و با نگاه منتقدانه تری به ایده لیبرالیسم و توسعه دموکراسی که آمریکا مدعی آن است نگریست؟
ارمغان غرب برای منطقه: کودتا، توتالیتاریسم یا تروریسم
آنچه غرب برای خاورمیانه به ارمغان آورده، چیزی جز بیثباتی و هرجومرج نیست. کودتا، توتالیتاریسم، و تروریسم؛ این سه سناریو، استراتژی کلی لیبرالیسم برای خاورمیانه را ارائه میدهند؛ استراتژیای که نه بر پایه دموکراسی، بلکه بر اساس تفرقه، سلطه و غارت منابع منطقه بنا شده است. این سه رویکرد، هر یک در گوشهای از منطقه پیاده شده و در نهایت، تنها به تعمیق بحرانها و حفظ نفوذ استعماری غرب کمک کرده است.
در مواردی مانند ترکیه، کودتای نافرجام 2016 که به عبدالله گولن نسبت داده شد، یکی از نمونههای آشکار دخالت غرب در تلاش برای تغییر ساختار قدرت بود. این رویکرد، به جای ایجاد اصلاحات یا ثبات، تنها به تقویت سرکوب داخلی و گسترش شکافهای اجتماعی منجر شد.
از سوی دیگر، توتالیتاریسم، نسخهای دیگر از این سیاستهاست. کشورهای متحد غرب در منطقه، مانند عربستان سعودی و اخیراً ترکیه، نمونههایی از نظامهای تمامیتخواهی هستند که از حمایتهای غرب برخوردارند. این حمایتها، بهوضوح نشان میدهد که ادعای غرب در زمینه حقوق بشر و دموکراسی تنها ابزاری برای پیشبرد منافع خود است.
اما شاید خطرناکترین و آشکارترین ابزار غرب در منطقه، تروریسم باشد. نمونه سوریه، گویاترین مصداق این سیاست است، جایی که غرب از گروههای تروریستی بهعنوان ابزارهایی برای براندازی دولتها و گسترش آشوب استفاده کرده است. حمایتهای مستقیم و غیرمستقیم از گروههایی مانند داعش و تحریر الشام، نشاندهنده بهرهبرداری نظاممند از این گروهها برای دستیابی به اهداف ژئوپلیتیک است.
تجزیه طلبی هم به نسخه لیبرالیسم برای غرب آسیا شرف دارد
قدرتهای غربی در مواجهه با خاورمیانه، سیاستی متناقض را دنبال کردهاند که محور آن بر استفاده از دیکتاتورها برای استثمار منابع منطقه و در ادامه ترویج آشوب و تروریسم برای تسلط بیشتر استوار بوده است. این سیاستها نشان میدهند که هدف نهایی غرب در این منطقه نه ثبات، بلکه ایجاد بیثباتی کنترلشده برای دستیابی به منافع استراتژیک است.
غرب همواره از حکومتهای مستبدی که منافع آنان را تأمین کنند، حمایت کرده است. نمونههای آن را میتوان در تاریخ روابط قدرتهای غربی با دیکتاتورهایی همچون صدام حسین در عراق و معمر قذافی در لیبی مشاهده کرد. اما هنگامی که این دیکتاتورها از تأمین منافع غرب سرباز زدند یا قدرتی مستقل از نفوذ آنان پیدا کردند، سیاست تغییر رژیم یا دخالت نظامی با هدف براندازی آنان در پیش گرفته شد.
ظهور و قدرتگیری داعش در عراق و سوریه یا فعالیتهای گروههای افراطی مانند تحریر الشام، نتیجه مستقیم همین سیاستهاست. این گروهها ابتدا بهعنوان ابزارهایی برای ایجاد فشار بر دولتهای مستقل منطقه مورد استفاده قرار گرفتند، اما در ادامه، با رهاسازی آنها در خلأ قدرت، شرایطی از هرجومرج گسترده ایجاد شد که کنترل منابع و موقعیت استراتژیک منطقه را برای غرب آسانتر کرد.
غارت نفت سوریه توسط نیروهای آمریکایی در دوران حضور داعش و حتی پس از سرکوب این گروه، به خوبی نشان میدهد که هدف نهایی، بهرهبرداری از منابع منطقهای است. هرجومرج ناشی از تروریسم، پوششی برای استعمار نوین غربی فراهم میکند، جایی که دولتهای محلی عملاً از کنترل اوضاع ناتواناند و قدرتهای خارجی میتوانند آزادانه عمل کنند. این سیاستها در نهایت به نابودی زیرساختها، تضعیف ملتها و گسترش فقر و ناامنی در کشورهای هدف منجر میشود. نتیجهای که نه تنها به نفع مردم منطقه نیست، بلکه آشکارا آنان را به ابزارهایی برای تداوم نفوذ غرب تبدیل میکند.
آنچه در سوریه، عراق، لیبی و افغانستان رخ داده، نشاندهنده الگوی تکراری غرب برای تجزیه و تسلط است. البته باید این تمایز را قائل شد که تجزیهطلبی، با همه پیامدهای منفیاش، دستکم یک افق مشخص دارد؛ هدف آن، تشکیل یک ساختار حکومتی جدید بر پایهای هرچند ناپایدار است. اما آنچه قدرتهای غربی در خاورمیانه انجام میدهند، حتی از تجزیهطلبی هم مخربتر است. آنان با دامن زدن به آشوب و حمایت از گروههای تروریستی، کشورها را در وضعیتی از هرجومرج مطلق رها میکنند؛ بدون هیچ چشمانداز یا ساختار جایگزین. نتیجه این سیاستها، تخریب زیرساختها، گسترش فقر، و فروپاشی اجتماعی است، شرایطی که تنها به نفع بهرهبرداری استعماری غرب تمام میشود و مردم منطقه را در آشفتگی مداوم گرفتار میسازد.
اول تحریم و تزریق نارضایتی بعد هم فروپاشی و کودتا
بسیاری از جریانهای غربگرا در تحلیل رویدادهای سوریه تنها بر نارضایتیهای داخلی مردم متمرکز شده و نقش مستقیم و غیرمستقیم قدرتهای خارجی را نادیده میگیرند.
برخلاف روایتهای سادهانگارانهای که اعتراضات مردم سوریه را عامل اصلی بحران میدانند، شواهد نشان میدهد که ورود گروههای تروریستی و دخالت خارجی عامل اصلی بروز آشفتگی در این کشور بوده است. این گروهها با استفاده از حمایتهای مستقیم و غیرمستقیم قدرتهای خارجی از ضعف ارتش سوریه بهره برده و مناطقی از این کشور را به تصرف درآوردند.
قدرتهای غربی در مدیریت سناریو فروپاشی دولتهای مستقل، از یک فرمول مشخص پیروی میکنند: ابتدا استفاده از نارضایتیهای داخلی برای تضعیف دولتهای منطقه و سپس حمایت از گروههای مسلح افراطگرا به عنوان ابزاری برای پیشبرد منافع خود. غربگرایان داخلی که درسهای سوریه را برای حاکمیت به نارضایتی مردمی تقلیل میدهند، از تأثیرات مداخله خارجی و نقش گروههای تروریستی یا غافلاند یا عامدانه آن را نادیده گرفته و در محاسبات تحلیلی لحاظ نمیکنند.
این رویکرد، خطر تکرار این الگوها را در دیگر کشورهای منطقه را افزایش میدهد حال آنکه درس اصلی که از تحولات سوریه میشود گرفت این است که نسخه لیبرالیسم برای خاورمیانه چیزی جز بیثباتی و تروریسم نیست.