یک‌شنبه 4 آذر 1403

«فصل شیدایی لیلاها» به چاپ دوازدهم رسید / حماسه انتخاب در عاشورا

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
«فصل شیدایی لیلاها» به چاپ دوازدهم رسید / حماسه انتخاب در عاشورا

کتاب «فصل شیدایی لیلاها» نوشته سیدعلی شجاعی توسط انتشارات کتاب نیستان به چاپ دوازدهم رسید.

کتاب «فصل شیدایی لیلاها» نوشته سیدعلی شجاعی توسط انتشارات کتاب نیستان به چاپ دوازدهم رسید.

به گزارش خبرنگار مهر، کتاب «فصل شیدایی لیلاها» نوشته سیدعلی شجاعی به‌تازگی توسط انتشارات کتاب نیستان به چاپ دوازدهم رسیده است. این‌کتاب داستان آن‌هایی که در روز انتخاب، در شب عاشورا، حماسه‌ساز شدند و نامشان جاودانه ماند.

«فصل شیدایی لیلاها» داستانی با درونمایه تاریخی و مذهبی است که بیانگر لحظه سخت تصمیم‌گیری و تردیدهای افراد در زمان عاشورا است. درست همان لحظه‌ای که در شب واقعه، چراغ‌ها خاموش شدند تا هر کس که می‌خواهد برود، برود. این داستان اما روایتگر آن‌هایی است که در کنار سیدالشهدا (ع) ماندند و او به پشت نکردند و فردایش به تاریخ پیوستند.

داستان هفت راوی دارد و هر بخش داستان کربلا را از زبان یکی از راویان بیان می‌کند؛ زهیر بن قِین، ضحاک بن عبدالله مشرفی، حر بن یزید ریاحی، عبید الله بن حر جعفی، عمرو بن قرظه انصاری، شبث بن ربعی و نویسنده.

این کتاب داستان آدم‌هایی است که عادی بودند. مانند همه می‌ترسیدند و دغدغه زندگی و مرگ داشتند. اما به دلیل انتخابی که کردند، جاودانه شدند. آن‌ها درست در زمان شیدایی، بهترین تصمیم را گرفتند و به این ترتیب نامشان را برای همیشه در دل تاریخ شجاعت، رشادت و دلاوری ثبت کردند.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

«ضحاک خاک بر سر می‌ریزد، روی می‌خراشد، پیراهن چاک می‌دهد، ضجه می‌زند؛ اما جانش لختی آرام نمی‌گیرد. جنون بر تار و پود وجودش چنگ انداخته.

در سکوت مدام بیابان، تنها ناله ضحاک است که گاه در فراز می‌آید و دوباره خاموشی.

کاش می‌توانستم دلم را... دلی نمانده... این سینه سوخته... کاش لااقل می‌توانستم آب بیاورم به این عقل‌سوزی... کدام عقل... چه اندیشه کودکانه‌ای...

کاش مرده بودم پیش از این... کاش به نوزادی قربانی می‌شدم... کاش... چه‌قدر عقل حقیر است در بازی دل... چه مرکب کندی است این خرد... تمام آب‌های عالم هم کفاف نمی‌دهد خودسوزی عقلم را...

می‌ترسم بمیرم و باز پشیمانی همراهم باشد... می‌ترسم برخیزم به قیامت و افسوس با من... تمام سنگریزه‌های این بیابان، آه و دریغ مرا شنیده‌اند... چه سود... اگر آسمان‌ها هم به ناله من بسوزند، باز زمان با این همه خست، کمی به عقب بر نمی‌گردد و آفتاب، دوباره به ظهر نمی‌آید...

من فقط محتاج یک نیم‌روزم... همین... کاش همه عمرم را می‌توانستم برابر کنم با یک غروب... لعنت به مکر ایام، که همه همراهی‌ام را چه ارزان از چنگم بیرون کشید...

من با حسین بودم... به قاعده همه سفر... هر کجا که بود... مرا به همراهی کاروان حسین می‌شناختند... آن‌گاه که تلاوت می‌کرد: فخرج منها خائفا یترقب، و از مدینه هجرت می‌نمود... آن‌گاه که در میقات لباس احرام به تن می‌پوشید و زمزمه می‌کرد: لبیک اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک... آن زمان که مفرده تمام می‌کرد و می‌گفت: مرگ بر پیشانی فرزندان آدم، آن‌چنان آشکار و هماره نقش بسته است که گردنبند بر گردن دخترکان و خلخال بر پایشان... آن زمان که...

من با حسین بودم... به قاعده همه سفر... او با کوله‌باری از نامه‌های کوفیان، ترک حرم گفت و ما را یاران این هجرت خواند... از تنعیم گذشتیم و من با او بودم... صفاح را پشت سر گذاشتیم و من باز هم... در ذات‌عرق تنها به فاصله دو خیمه از حسین عمود افراشتم... اصلاً در منزلگاه حاجر من بودم که نامه حسین به دست قیس بن مسهر دادم، تا حضورش در کوفه، اجابت حسین باشد به دعوت مکرر کوفیان... من... در منزل زرود...

من با حسین بودم به قاعده همه سفر... بسوزد، خاکستر شود این عقل بی‌خرد... این خرد بی‌غیرت... که مرا چنین آواره این صحرا کرده است...

ضحاک خاک بر سر می‌ریزد، روی می‌خراشد، پیراهن چاک می‌دهد، ضجه می‌زند، اما جانش لختی آرام نمی‌گیرد، جنون بر تار و پود وجودش چنگ انداخته»

چاپ دوازدهم این کتاب با 184 صفحه و قیمت 39 هزار تومان عرضه شده است.