فهم نادرست حوادث / زندگی در تاریکی هنگام سقوط حقیقت / نیاز جامعه به گفت وگو
شیب تند رشد آمار پریشانی روان، با این نسل شوخی نکنید!، اعتراضات و خودتخریبی نخبگان!، غوغای کلاه برداری های ملکی، قرار به ماندن گشت ارشاد است؟، خسارتهای نجومی مشاغل اینترنتی، اپوزیسیون و حکایت لِنگ از کنار گود، موافقت مجلس با دو فوریت لایحه متناسبسازی حقوق کارکنان دولت و بازنشستگان و راهکارهای عبور از ناآرامی ها در نطق های داغ و تذکرات نمایندگان از مواردی است که موضوع گزارش های خبری...
به گزارش «تابناک» روزنامه های امروز دوشنبه 18 مهرماه در حالی چاپ و منتشر شد که چراغ سبز مجلس برای حداقل حقوق 6 میلیون و 600، واکنش مقامات دولت و مجلس به ناآرامی ها؛ از همدلی با مطالبات تا هشدار به معترضین و جلسه بینتیجه مدیران بورسی در صفحات نخست روزنامه های امروز برجسته شده است.
در ادامه تعدادی از یادداشت ها و سرمقاله های منتشره در روزنامه های امروز را مرور می کنیم:
فهم نادرست حوادث
رضا صادقیان در سرمقاله روزنامه همدلی با عنوان فهم نادرست حوادث نوشت: تجربه ثابت کرده در مواقع بحران، آشوب و برهم خوردن نسبی نظم طبیعی و قانونی، نه تنها نمیبایست به منادیان تندگویی میدان داد، بلکه باید زمینه سکوت آنان و بیتوجهی به سخنانشان را پیشه کرد. گویی طی روزهای اخیر چنین رویهای برخی مواقع از سوی صدا و سیما و سایر رسانهها با دعوت از چهرههای علمی و معتدل و دلسوزان ایران و ایرانی به اجرا گذاشته میشود و پس از چند ساعت و یا یک روز به دست فراموشی سپرده میشود. دلیل ادامه نیافتن این سیاست نیز مشخص نیست. سوال اینجاست؛ مگر حرف اساتید دانشگاه درباره چرایی شکلگیری اعتراضات مورد توجه شهروندان قرار نمیگیرد؟ مگر سخن معتدل و پسندیده کارشناسان صدا و سیما درباره کارکردهای رسانه مورد قبول مخاطبان برنامه واقع نمیشود؟ پس چرا این همه کنار گذاشته میشود؟ تریبون دادن به چهرههای جنجالی و آنان که سخنی به غیر تندگویی و بدگویی و تحریک مخاطبان ندارند در چنین زمانهای نه تنها مفید فایده نخواهد بود بلکه زمینه سرریز شدن صبر مردم را به همراه خواهد داشت. اما برخی رسانهها رویهی خودشان را پیش میبرند، رویکردی که به غیر از آشوب و تند کردن فضا دستاوردی به همراه نداشته و نخواهد داشت. هنر افراد تندگو و بدگو هیچ نیست مگر تحریک کردن مخاطبان و سایرینی که تا زمان حال سکوت اختیار کرده بودند و همگان را به خویشتنداری دعوت میکردند. از دل تندخویی و تندگویی هیچ بیرون نمیآید مگر ویرانی و تخریب و برپا کردن آتش و دود جدید، خصوصا آنان که به اندازه گذاشتن یک آجر در راستای آبادی ایران امروز کوشش نکردند. حیوان خواندن معترضان، ترویج فحشا، مدافعان روسپیگری، ولگردی و پرسه در خیابان و... نه تنها جو فعلی را آرام نخواهد کرد، بلکه بهانهای جدید به دست مخالفان خواهد داد. باور کنیم جای افراد تندگو در این زمانه پشت تریبونهای رسمی، حضور در برنامههای صدا و سیما و مصاحبه با نشریات نیست، این افراد، هنری به غیر از جریحهدار کردن مخاطبان ندارند، به جای پرداختن به علتها به همگان توهین میکنند، با ریشخند با سایرین روبرو میشوند و اساسا تمام موضوعات را به شکل ناقص و سادهسازی شده در میآوردند تا نتیجه دلخواه و کاملا غیرکارشناسی را در از دل حرفهای خودشان بیرون بکشند. فهم نادرست حوادث یعنی به جای پرداختن به علتها و بررسی کمکاریها و پاسخ دادن به مطالبات معمول شهروندان در حوزههای مختلف از قبیل اقتصاد و فرهنگ، عکس برهنهی یک زن که عجیبترین و نادرستترین شیوه اعتراض را انتخاب کرده را دستاویزی برای کوبیدن تمام معترضان قرار بدهیم و همه را با یک چوب برانیم.
نیاز جامعه به گفت وگو
سیدعلی علوی طی یادداشتی در شماره امروز روزنامه خراسان با عنوان نیاز جامعه به گفت وگو نوشت: حوادث تلخ چند هفته گذشته چنان کشور را درگیر کرده که به نظر می رسد تبعات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و بین المللی آن تا مدت ها دامنگیر کشور خواهد بود. مسئله و گرهی که می توانست با دست باز شود، در ترکیبی از بی تدبیری ها، کمتدبیریها، تعللها، غفلت ها و بدسلیقگی ها تبدیل به زخمی شد که عامل بیگانه و معاند بر آن سوار و شد آن چه نباید می شد... در هر حال حوادث چند هفته اخیر را از ابعاد مختلفی میتوان بررسی کرد اما فارغ از مصداق به نظر می رسد جامعه کنونی ایران دچار برخی آسیب های پایه است که قرار گرفتن در مصادیقی همچون حوادث تلخ پس از مرگ مهسا امینی میتواند آن را دچار بحران هایی کند. آسیب هایی که باید به طور جدی مورد توجه متولیان امر و سیاست گذاران قرار گیرد، بر این اساس به اختصار به سه نکته در هم تنیده اشاره می شود. 1. خطر دوقطبی از این واقعیت نمی توان چشم پوشید که بخش قابل تاملی از جامعه امروز ایران درگیر دو قطبی شده است. نکته ای که رئیس مجلس در مراسم تجلیل از پیش کسوتان دفاع مقدس شهرستان طرقبه شاندیز یا حداد عادل رئیس سابق مجلس نیز در نشست اخیر با استادان دانشگاه تهران به آن اشاره کردند و درباره آن هشدار دادند. در این دو قطبی ها بخشی از جامعه در تضادی معنادار با بخش دیگر از جامعه قرار میگیرد و قطب ها چنان نسبت به دیگری احساس تضاد میکنند که اصولا حرف همدیگر را نمی شنوند و این برنتابیدن گاه چنان در این قطب بندی ها جدی میشود که حذف و از میدان به درکردن طرف مقابل تنها راه به نظر می رسد، آسیبی که حداقل در دو دهه گذشته به خصوص پس از حوادث سال 88 توسط دشمن خارجی برای تشدید آن برنامه ریزی دقیقی شده است. موضوعی که البته خواسته و ناخواسته، آگاهانه و ناآگاهانه توسط دوستان نادان یا نفوذی ها در داخل کشور نیز دنبال شده است. 2. نبود رواداری اگر موضوع ایجاد دوقطبی را به عنوان یکی از آسیب های جدی جامعه امروز ایران بدانیم به نظر نگارنده آن چه میتواند در کاهش شدت دوقطبی ها کمک موثر کند توسعه رواداری در جامعه به خصوص در بدنه جریان قطبی شده است. 3. گفت وگو با توجه به آن چه گفته شد، به نظر می رسد دال مرکزی در ایجاد و توسعه رواداری در جامعه فراهم کردن بسترهای گفت وگوست، مسئله ای که رهبر انقلاب از دهه 80 با طرح مسئله راه اندازی کرسی های آزاد اندیشی در قالب نامه به جمعی از دانشآموختگان حوزه علمیه در تاریخ 81.11.16 و همچنین بیاناتشان در دیدار با جمعی از نخبگان علمی کشور در تاریخ 88.8.6 در خصوص ضرورت راه اندازی کرسیهای مناظره، نقد، نظریه پردازی و آزاداندیشی در دانشگاهها و موسسات آموزش عالی بر آن تاکید داشته و در فرصت های مختلف اجرای تمام و کمال آن را گوشزد و مطالبه کرده اند. مطالبه ای که در 20 سال گذشته متاسفانه از سوی متولیان امر اجابت نشد و بر زمین مانده است. مطالبه ای که اگر از همان سال 81 انجام میشد طبیعتا بسترساز افزایش رواداری در جامعه و به تبع کاهش دوقطبی ها می بود. اینک پس از 20 سال کمتوجهی مصوبه روز گذشته شورای عالی انقلاب فرهنگی به ریاست رئیس جمهور برای راه اندازی «خانه ملی گفت وگوی آزاد» را می توان گامی در راستای احیای این مطالبه رهبر انقلاب دانست اما بدیهی است برای رسیدن به نقطه مطلوب و موثر در این باره راه زیادی باید پیموده شود. کوتاه سخن این که جامعه امروز ایران از آسیب جدی دو قطبی شدن رنج میبرد، دو قطبی هایی که در بحران هایی همچون بحران این روزهای کشور از بخش خاکستری جامعه به طور جدی یارگیری میکنند. مسئله ای که با تشدید دو قطبی ها و افزایش بدنه اجتماعی باعث تشدید رادیکالیسم و قربانی شدن مطالبات به حق جامعه میشود. برای کنترل این دو قطبی راهی جز افزایش «رواداری» در جامعه نخبگانی و الیت های دو قطبی ها و تسری آن به بخش خاکستری جامعه نیست و برای رسیدن به یک رواداری معقول یعنی هم افزایی بر اشتراک ها و تحمل افتراق ها راهی به جز گفت وگو نیست...
زندگی در تاریکی هنگام سقوط حقیقت
عباس عبدی طی یادداشتی در شماره امروز اعتماد با عنوان زندگی در تاریکی هنگام سقوط حقیقت نوشت: اتفاقاتی که در این چند هفته رخ داده است از جهتی وجه اشتراک دارند و شاید بتوان گفت از جهت مورد نظر مثل همه اتفاقات تاریخ جدید ایران است. وجه تشابه آنها این است که هیچگاه حقیقت آنها چنانکه شایسته است، حداقل در کوتاهمدت روشن نمیشود. در واقع هنگامی که جامعه نیازمند دانستن حقیقت است در پرده پنهان میماند. برای نمونه درباره مرگ تاثرآور نیکا شاکرمی، مخالفان آن را متوجه حکومت میکنند و دادسرای جنایی نیز توضیحات کاملا متفاوتی را میگوید. اگر کسی حکومت را متهم کند حتما ناشی از دروغپردازی و خباثت او میدانند و مخالفان حکومت هم داوری معکوس دارند.
هنگام سقوط حقیقت در این میان آقای وحید اشتری هم گزارشی در این زمینه تهیه کرده که روایت رسمی را تقویت میکند ولی او را هم محکوم میکنند گرچه در ماجراهای دیگر در کنار مخالفان و منتقدان بوده است. جالبتر از همه اینکه فارغ از اینکه حقیقت چه باشد هیچ تاثیری در داوری آنان نسبت به حکومت نخواهد داشت. در واقع درباره حقیقت موضوعی احتجاج میکنند که در داوری نهایی آنان نسبت به هم بیاثر است. این یادداشت درصدد تایید و رد هیچ کدام از دو ادعا نیست. من هم در هر مورد و بر حسب قراین ظنی داوری خاص خود را دارم، چون مرجعیت و سازوکاری برای کشف حقیقت در جامعه وجود ندارد. مجادله درباره حقیقت این واقعه به علت ساختاری بیسرانجام است و هرکس داوری خود را خواهد داشت. این وضعیتی تاریخی است و جدید نیست. مرگ غلامرضا تختی در سال 1346 و در هتل آتلانتیک تهران یک بمب خبری بود که با توجه به سوابق او با رژیم شاه به سرعت به عنوان قتل و از جانب ساواک تلقی و شعارهای گوناگونی در این باره ساخته شد. در مراسم شب هفت او، دانشجویان برنامه مفصلی از میدان شوش تا ابنبابویه برگزار کردند و همه بدون تردید متفقالقول بودند که ساواک او را کشته. در حالی که دوستان نزدیک تختی میدانستند او خودکشی کرده ولی گزاره قتل او چنان قوی بود که کسی جرات بیان خلافش را نداشت. حتی اکنون هم پس از 55 سال برخی همین عقیده را دارند. در هر حال در این ماجرا سپهبد مقدم که مقام وقت ساواک بود تعدادی از فعالان اصلی دانشجویی پلیتکنیک را که در مراسم شب هفت فعالیت داشتند، احضار و مدارک و مستندات کافی ارایه میکند که تختی خودکشی کرده و ما او را نکشتیم. وصیتنامه تختی را نشان میدهد که دو روز پیش از خودکشی نوشته و ثبت شده بود. حتی توضیح میدهد که مهندس کاظم حسیبی را به عنوان وصی و سرپرست بابک تعیین کرده که وصیت را اجرا کند، جالب است که پسر مهندس حسیبی هم دانشجوی پلیتکنیک بوده است. با همه این توضیحات دانشجویان با گزاره او همراهی نمیکنند. هنگامی که ناامید میشود با استیصال میگوید کاری نمیتوان کرد. فرزند خودم هم از من پرسید که بابا تختی را چگونه کشتید؟ میخواهم بگویم که ریشه این بحران در جای دیگری است که حکومت باید به حل آن اقدام کند و نمیتواند انتظار داشته باشد که مردم روایت آن را بپذیرند. این مساله به تفاوت بنیادین در مفهوم اعتماد در جامعه سنتی و جدید برمیگردد. این موضوع در مرگ آلاحمد، صمد بهرنگی، دکتر شریعتی، مصطفی خمینی، سینما رکس و موارد دیگر هم رخ داد. چرا؟ به چند دلیل مشخص. آن حکومت رسانه آزاد برای کشف حقیقت و نهاد قضایی مستقل برای صدور حکم نهایی عادلانه در اختیار نداشت. یا به تعبیر بهتر اجازه شکلگیری به این دو نهاد را نمیداد. برای اینکه دوست نداشت بسیاری از حقایقش آشکار و قانون حاکم شود. در چنین شرایطی حقیقت امری فردی میشود. هر کس بر حسب سلایق و علایق و اطلاعاتش حقیقت را به گونهای میبیند. به تعبیر دیگر حقیقت غایب شده یا به تعبیر استاد شفیعیکدکنی سقوط کرده و ارتباطش با واقعیت قطع میشود. جامعهای که چنین باشد دچار از هم گسیختگی و فقدان بصیرت میشود. هنگامی که نتوان در مسائل مهم به حقیقت رسید چگونه میتوان وحدت نظر پیدا کرد؟ در غیاب اشتراک نظر جمعی نسبت به حقیقت یا به تعبیر دیگر در غیاب حقیقت اجتماعی، جامعه انسانی دو یا چند پاره میشود. اگر حکومت میخواهد که مردم ادعاهایی که حکومت حقیقت میداند باور کنند، اعم از مورد مهسا امینی یا نیکا شاکرمی یا هر مورد دیگر، در این صورت باید شیوهای مورد توافق برای کشف حقیقت را بپذیرد تا حقیقت همه امور مطابق آن کشف و داوری شود. حقیقت تجزیهپذیر نیست. دریافت حقیقت کلیت در هم تنیده است که تابع روش معین تحقیق و شناخت آن است. اگر پوپری به موضوع نگاه کنیم باید راهی برای نقض ادعاهای حکومت باز باشد و حقیقت واقعی آن است که کسی نتواند آن را نقض کند نه اینکه کسی مجاز به نقض و رد آن نباشد. در فضایی که حقیقت جناحی و سیاسی شود، زندگی عذابآور و در تاریکی مطلق است.