لامینور؛ گیتاری که سنتور نمیشود!
شباهتی به آثار ماندگار قبلی ندارد و شاید هم کارگردان به عمد میخواهد همین را بگوید که هیچ یک از ما آدمهای دوره فیلمهای باشکوه او نیستیم...
عصر ایران؛ مهرداد خدیر - اگر «لامینور» را داریوش مهرجویی ساخته است، هامون، گاو، درخت گلابی، پری، سارا، مهمان مامان و البته اجاره نشینهای تکرار نشدنی را که ساخته است؟!
لامینور، نه تنها شباهتی به آنها ندارد که «سنتوری -2» هم از کار در نیامده است اگرچه به اطلاعات غیر اهل موسیقی یک اصطلاح اضافه میکند تا بدانیم لامینور یعنی اولین گام و آکوردی که هنرجویان گیتار یاد میگیرند.
اگر در «سنتوری» عنصر عصیان با بازی بهرام رادان و صدای محسن چاوشی تماشاگر را جذب میکند در لامینور، دختر بیش از آن که عاصی باشد سرخورده است و صدای کاوه آفاق هم نمیتواند جای محسن چاوشی را بگیرد. اشارات دختر به مرتضی پاشایی هم شاید انتقاد خود کارگردان از همکاری نکردن چاوشی باشد در سنتوری 2 یا «سنتوری، مرد پاییزی» که کارگردان را به این مسیر انداخت تا به چاوشی ثابت کند بدون او هم کار در میآید!
حین تماشا به جای آن که جذب شخصیت پردازی یا فضاسازی فیلم شوم مدام از خود میپرسیدم (و به تعبیر مصطفی ملکیان، زبانِ کوچک در کار بود) از ابتدا همین بوده یا زخم سانسور آن را از ریتم و ریخت انداخته و آیا بهتر نبود ساخته نمی شد اما چرا باید از فیلمساز توقع داشت فیلم نساز باشد؟ مگر کسی به من میگوید چرا می نویسی؟ ننویس!
در این که توقع تماشاگر برآورده نمیشود و در حد اجاره نشینها هم نه مثل هامون و درخت گلابی انتظار دارد شکی نیست اما چه کسی میتواند تضمین کند فیلمی قویتر میتوانست تماشاگر مشتاق فیلم کمدی در روزگار بلیت 45 هزار تومانی یا با رقابت انبوه فیلم در شبکه نمایش خانگی با یک شب هزینه تماشای دست جمعی در سینماهای از رونق افتاده را راضی کند؟
مگر ما همان آدمهای بیست سی سال قبل هستیم که توقع داریم مهرجویی در آغاز قرن جدید همان کارگردان خلاق نیمه دهه 60 باشد و بالطبع «لواسانیِ» لامینور با بازی سیامک انصاری هم «عباس آقا سوپر گوشت» اجارهنشینها با بازی عزتالله انتظامی درنمی آید و پیداست که خود آقای نصیریان هم دنبال آن نیست و انگار نمیتوانسته به کارگردان «آقای هالو» نه بگوید و نیاید و انگار خودش را به فیلم آورده است. خود خودش را و کسی را بازی نمیکند.
از خاطره لیلا و پری و سارا هم خبری نیست چون نادی یادآور هیچ یک از آنها نیست. چون بچههای امروز مثل دهه های قبل نیستند و شاید کارگردان میخواهد همین را بگوید که هیچ یک از ما آدمهای دوره فیلم های باشکوه او نیستیم.
با این همه و اگرچه موسیقی بر فیلم غالب است اما چشم را جاهایی به ضیافت میبرد.
اصلا مگر میشود فیلمی از مهرجویی را تماشا کنی و از غذا خبری نباشد؟ اما هر قدر در «مهمان مامان» طبیعی و ایرانی است اینجا نیست. در «مهمان مامان» لطف سفره به این است که مادرانه گسترده میشود و ایجا سفره را خانم متخصص تشریفات می گستراند و پول این ضیافت را دختر از کجا آورده البته خدا داند!
باز خوب است با نصیریان یاد بازیهای درخشان دیگر تازه میشود، سیامک انصاری را که میبینی انگار داری اجرای "جوکر" یا تبلیغات تلویزیونی او تماشا می کنی و شخصیت تاجر سنتی فرشفروش به خرج آدم نمیرود و یک آن خیال میکنی در حال تبلیغ فرش است!
مشخص نیست این ضعف را باید گردن کارگردان انداخت یا فیلمنامهنویس و آیا حق با احمد طالبینژاد است که همسر مهرجویی را مقصردانست و البته بعد موضع خود را تلطیف کرد؟ یا مهرجویی در اعتراض به سانسور به عمد اثری آشفته ساخته تا آینه جامعه آشفته با رؤیاهای فروخورده باشد کما این که برخی از «نارنجیپوش» هم در یک دوره منحط سیاسی چنین برداشت کردند.
به آنها که میگویند مهرجویی به پایان راه رسیده اما میتوان یادآور شد «هامون» را بعد از «شیرک» ساخت و «مهمان مامان» را هم پس از «بمانی» و اتفاقا باید منتظر اثر بعدی بود و اصلا مگر جای کسی را تنگ کرده است؟
تازه به فرض که آثار متأخر او به اندازه فیلمهای خاطرهانگیز گذشته نباشد تازه به قول منتقدی میشود مثل «اورسن ولز» که نه با بعدیها که با همان «همشهری کین» قضاوت میشد.
پایان رؤیاوار فیلم البته به ما تلنگر میزند که آهای! اشتباه نیامدهای و در حال تماشای فیلم مهرجویی هستی!
این نکات را احتمالا جاهای دیگر با شدت و غلظت کمتر یا بیشتر خوانده یا شنیدهاید و میپرسید سخن تازه که خاص خودت باشد چه داری؟!
صحنهای که سفرهها واژگون میشود و از شکوه اولیه چیزی باقی نمیماند برای من یادآور شعر مشهور احمد شاملوست که در فروردین 64 سُرود و تعبیرهای نمادین گونهگونی از آن شکل گرفت.
حتی اگر خود مهرجویی و خانم نویسنده فیلمنامه در این صحنه زیبا و تأثیرگذار به آن شعر نظر نداشته و تصادفی چنین شده باشد باز هم میتوان صدا و شعر شاعر را روی آن گذاشت:
مطرب، درآمد با چکاوکِ سرزندهای بر دسته سازَش مهمانانِ سرخوشی به پایکوبی برخاستند ----------- از چشم ینگه مغموم آنگاه یاد سوزان عشقی ممنوع را قطرهای به زیرغلتید ------------- عروس را بازوی آز با خود بُرد سرخوشانِ خسته پراکندند مطرب بازگشت با ساز و آخرین زخمهها در سرش شاباشِ کلان در کلاهش ---------------- تالار آشوب تهی ماند با سفره چیل و کرسیِ باژگون و سکوبِ خاموشِ نوازندگان و چکاوکی مرده بر فرشِ سردِ آجرش.
درست است که مطرب نیامده و از پایکوبی مهمانان خبری نیست چون اساسا نیامدند و «عروس»ی هم در کار نیست اما هم سفره چیل را میبینیم هم کرسیهای باژگون را. هم سکوی خاموش نوازندگان را و مهم تر از همه «چکاوک مرده بر فرش سرد آجر» را که خود نادی است. نخواسته فیلم تلخ باشد وگرنه میتوانست برپایه این شعر با مرگ او یا حتی پدربزرگ تمام شود. چکاوک مرده بر فرش سر آجر را اما میتوان در قالب همان پیکر خسته روی تخت افتاده هم دید.
اگر بخواهیم فیلم را فراتر از داستان ظاهری تأویل کنیم نادی آرزوهای فروخورده دختران جوان این سرزمین است در مقابله با سنت منتها مشکل این است که اتفاقا او در این شهر دراندشت هم دوچرخه سوار میشود، هم مینوازد، هم دغدغه نان ندارد و شهریه دانشگاه را هم بابا میپردازد و البته دانشگاه دولتی را!
هم پدربزرگی دارد که به اندازه یک دنیا مهربان است و ازاین رو بیننده بیشتر با مادرش با بازی سرد بهناز جعفری همداستانی میکند که حالا تو هم کمی مدارا کن به خاطر قلب بیمار آقای انصاری. ببخشید لواسانی!
تماشاخانه