پنج‌شنبه 8 آذر 1403

مأموریت محرمی طلبه‌ها در ایستگاه‌های مترو / از گره‌گشایی برای خانم کلیمی تا نجات جوان سرگردان از دام خانه‌های اسمش را نبر!

خبرگزاری فارس مشاهده در مرجع
مأموریت محرمی طلبه‌ها در ایستگاه‌های مترو / از گره‌گشایی برای خانم کلیمی تا نجات جوان سرگردان از دام خانه‌های اسمش را نبر!

گروه جامعه خبرگزاری فارس - مریم شریفی؛ در شلوغی صبحگاهی مترو و در میان مسافرانی که با عجله و گاهی دوان دوان فاصله سالن فروش بلیط تا سکوی قطار را طی می‌کنند، یک طلبه جوان با طمأنینه از پله‌ها پایین می‌آید و با قدم‌های کوتاه به سمت انتهای سالن می‌رود؛ جایی که دو میز و چند صندلی تعبیه شده. پارچه‌هایی را از روی داربست‌های تبلیغات برمی‌دارد و سر صبر و با دقت روی میزها می‌اندازد. خیالش که از مرتب بودن رومیزی‌ها راحت می‌شود، پشت یکی از میزها می‌نشیند به انتظار. شاید بپرسید انتظار برای چه چیزی و چه کسی؟ این همان سئوالی است که این روزها با دیدن طلبه‌هایی که در چند ایستگاه مترو تهران مستقر هستند، برای مسافران ایجاد شده است. از شما چه پنهان، برای من هم. بنری که مرا تا اینجا کشانده هم، اطلاعات چندانی به دست نمی‌دهد؛ «تبلیغ محرم با محوریت جهاد تبیین در هیئات و مترو تهران».

از دور نگاهش می‌کنم و با خودم فکر می‌کنم چه انگیزه‌ای باعث می‌شود یک روحانی جوان در دهه اول محرم که همیشه یکی از اصلی‌ترین ایام تبلیغ دین محسوب می‌شده، به‌جای رفتن به یکی از شهرها یا روستاهای کشور و سخنرانی و تبلیغ در مسجد یا حسینیه با حضور جمعیت مشتاق مردمی که از او دعوت کرده‌اند، راهش را به سمت تهران کج کند و به مدت 10 روز و برای ساعت‌های طولانی بدون هیچ‌گونه امکاناتی در مقابل نگاه‌های کنجکاو و متعجب و گاهی هم نامهربان، در ایستگاه‌های شلوغ مترو بنشیند و به سئوالات مراجعان پاسخ بدهد؟... قریب به 3 ساعت حضور در کنار این مجلس تبلیغ سیار مترویی، فرصت خوبی نصیبم می‌کند برای رسیدن به جواب این سئوال؛ جوابی که در خلاصه‌ترین حالت، در عنوان بروشور کوچکی که طلبه جوان به مراجعان هدیه می‌دهد، آمده: «نشر خوبی‌ها».

شما هم اگر مشتاق شده‌اید در جریان فعالیت جهادی اهالی «خانه طلاب جوان قم» در مترو تهران در دهه اول محرم قرار بگیرید، با روایت ما از متن و حاشیه این حرکت خلاقانه و البته دغدغه‌مندانه همراه باشید.

حاج آقا! اون متنی که حلال می‌کند را برایم بنویس!

طلبه جوان در زمان انتظار برای رسیدن مراجعه‌کنندگان، مشغول مطالعه است اما دلیل نمی‌شود از آنچه دور و برش می‌گذرد، غافل باشد. اینطور است که تا احساس می‌کند کسی به میز نزدیک شده، سرش را بالا می‌آورد، به احترام مراجعه‌کننده از جایش بلند می‌شود و به سئوالش جواب می‌دهد؛ حتی اگر میان خطوط مترو سرگردان شده باشد و درباره ایستگاه موردنظرش راهنمایی بخواهد. حاج آقا سرگرم مطالعه است اما من به مسافرانی که کیپ تا کیپ روی پله برقی ایستاده‌اند و هرکدام در دنیای خودشان غرق شده‌اند، نگاه می‌کنم. در آن میان، جوان تنومندی با بدن ورزیده و ساک و کوله ورزشی توجهم را جلب می‌کند و نگاهم را دنبال خودش می‌کشد. جوان ورزشکار از جلوی میز عبور می‌کند و می‌خواهد به سمت سکوی قطار برود که انگار پشیمان می‌شود و برمی‌گردد. میز را دور می‌زند و نزدیک طلبه جوان می‌شود و با صدایی آهسته می‌گوید: «حاج آقا! میشه او متن حلال کردن را برای من بنویسی؟!»

سئوالش آنقدر بی‌مقدمه است که حاج آقا در جواب می‌گوید: «منظورتان دعایی است که در زمان قربانی کردن برای حلال شدن گوشت قربانی خوانده می‌شود؟» جوان دستی به موهای کم‌پشتش می‌کشد و می‌گوید: «نه بابا. متن حلال کردن رابطه را می‌گویم...!» حاج آقا می‌گوید: «آهان. منظورتان صیغه ازدواج است.» جوان که من‌من می‌کند، حاج آقا می‌گوید: «صیغه موقت؟» جوان به نشانه تأیید سر تکان می‌دهد و حاج آقا ادامه می‌دهد: «خب، ما اجازه نداریم اینجا چنین فعالیتی انجام دهیم. شما می‌توانید به دفاتر رسمی ازدواج که در تمام نقاط شهر موجود است، مراجعه کنید. آنجا راهنمایی‌تان می‌کنند...»

عکس، تزیینی است

پسر جوان وسط حرف حاج آقا می‌آید و می‌گوید: «ببین حاج آقا! من تازه از زندان آزاد شده‌ام. همان‌جا هم نمازخوان شدم. الان که شرایط ازدواج ندارم، می‌خواهم رابطه غیرشرعی نداشته باشم...» حاج آقا می‌گوید: «خدا حفظتان کند. به همین دلیل می‌گویم از طریق دفاتر رسمی ازدواج اقدام کنید.» جوان می‌گوید: «من از پس خرجی دادن برنمی‌آیم که بخواهم ازدواج موقت کنم. قصد من این است که همان یک بار... گناه نکرده باشم.»

حاج آقا مردد مانده چه بگوید. می‌پرسد: «شما مورد خاصی مد نظرتان است؟» جوان که می‌گوید: «اینهمه خانه تیمی! در شهر پر است... بابا، من می‌خواهم آن یک ساعتی که با من است، حلال باشد...» شست حاج آقا خبردار می‌شود ماجرا از چه قرار است و می‌گوید: «نه. نه. شما باید حواستان باشد جنبه شرعی مسئله مراعات شود. می‌دانم متاسفانه از این مراکز، کم نیست. اما لازم است بدانید این کارها از نظر شرعی، اشکال دارد. اصل ماجرا این است که شرایط ازدواج برای شما مهیا نیست و قصد صیغه موقت دارید. درست است؟ برای این کار باید فردی را انتخاب کنید که به لحاظ شرعی، شرایطش را داشته باشد. ببینید خانمی که صیغه موقت می‌شود - حتی برای یک روز -، بعد از رابطه باید عده نگه دارد. نمی‌شود خانمی را برای این کار انتخاب کنید که روز قبلش صیغه فرد دیگری بوده...» جوان می‌گوید: «یک روز قبل چیه حاج آقا؟ یک ساعت قبلش...»! حاج آقا می‌گوید: «خب، این از جنبه شرعی مشکل دارد.» جوان مکثی می‌کند و می‌گوید: «مرا به شک انداختی حاج آقا. نمی‌روم سراغ آن خانه‌ها...»

هنرمند خوش‌پوش کراواتی: من این حاج آقا را می‌بینم، انرژی می‌گیرم

پسر جوان که می‌رود، به چهره درهم حاج آقا نگاه می‌کنم. معلوم است هم برای مشکلات و سختی‌های امثال او غصه‌دار است، هم برای بی‌توجهی‌هایی که نسبت به وظایف شرعی در جامعه رواج پیدا کرده. بعد از دقایقی که به سکوت که می‌گذرد، صدایی که با صمیمیت خاصی به طلبه جوان سلام می‌کند، فضا را تغییر می‌دهد. سرم را که از روی صفحه گوشی بلند می‌کنم، از دیدن فردی که دست حاج آقا را محکم در دست گرفته، جا می‌خورم. نه‌فقط من بلکه هرکس از آن حوالی می‌گذرد، از دیدن یک مرد کراواتیِ کلاه شاپو به سر که مشغول خوش و بش با یک روحانی جوان است، تعجب می‌کند. مراجعه‌کننده سالمند شیک‌پوش حاج آقا را به اسم کوچک خطاب قرار داده و می‌گوید: «چطوری محمدرضا جان؟ من دوباره آمدم. باور کن شما را که می‌بینم، انرژی می‌گیرم.» بعد، برگه‌ای را از داخل کیفش بیرون می‌آورد و ادامه می‌دهد: «بعد از آن روز که شما آن صحبت‌ها را درباره تغییر زاویه نگاه به زندگی، دیدن نعمت‌ها و نشر خوبی‌ها گفتید، شب‌ها که به هیئت می‌رفتم، با چند نفر از دوستانم که هرکدام کارشناس یک حوزه هستند مثلاً فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، هنری، درباره این موضوعات صحبت می‌کردم. در نهایت برای ترویج این ایده، یک طرح نوشتم. حالا طرح را برای شما آورده‌ام که مطالعه کنید و نظرتان را بگویید.»

با دیدن رابطه صمیمانه این مراجعه‌کننده خاص با طلبه جوان، نزدیک می‌روم و از ماجرای آشنایی‌اش با حاج آقا و علت حضور دوباره‌اش می‌پرسم. آقای خوش‌پوش خوش‌برخورد که خودش را کارگردان و بازیگر تئاتر معرفی می‌کند، در جواب می‌گوید: «آن روز اجرا داشتیم. به ساعت که نگاه کردم، بیش از یک ساعت تا شروع نمایش زمان باقی بود. با خودم گفتم این زمان را چطور بگذرانم که مفید باشد و یک چیزی یاد بگیرم؟ کار خدا بود که اتفاقی گذرم به این ایستگاه مترو افتاد. اینجا که رسیدم، طلبه جوانی را دیدم که پشت میز نشسته. نگاهم که به نگاهش افتاد، هیچ جمله‌ای نگفت اما از جایش بلند شد. از اینهمه افتادگی و تواضع، آن هم در این سن، تعجب کردم. با خودم گفتم باید کنارش بنشینم و هم از او انرژی مثبت بگیرم و هم به او انرژی مثبت بدهم. برای چند دقیقه صحبت کنار محمدرضا نشستم اما وقتی به ساعت نگاه کردم، 40 دقیقه گذشته بود! این، همان تعریف هنر است. هنر یعنی بتوانی طرف مقابلت را جذب کنی و روی او اثر بگذاری. و محمدرضا این تأثیر را روی من داشت و من از مصاحبت با او لذت بردم. من معتقدم همه باید همینطور اثرگذار باشند...» حاج آقا هم دنبال صحبت دوست تازه‌اش را می‌گیرد و می‌گوید: «بله. همه ما باید به هم انرژی مثبت بدهیم. به جای اینکه مدام گرفتاری‌ها و مشکلات اقتصادی و... را بازگو کنیم، می‌توانیم از نعمت‌هایی که دور و برمان در زندگی و جامعه وجود دارد بگوییم و حال همدیگر را بهتر کنیم.»

ما باید سراغ روحانیت برویم اما آنها دنبال ما آمده‌اند

مشغول صحبت هستیم که مرد خنده‌رویی سر می‌رسد و سلام می‌کند. حاج آقا بعد از جواب سلام، می‌گوید: «بفرمایید. در خدمتم.» مرد مراجعه‌کننده می‌گوید: «شما بفرمایید.» حاج آقا تکرار می‌کند: «امرتان را بفرمایید. اگر سئوال یا نکته‌ای دارید، در خدمتتان هستم.» آقای مراجعه‌کننده با اشاره دست، می‌گوید: «تا ننشینید، صحبت نمی‌کنم.» به پیشنهاد مراجعه‌کننده کراواتی، مراجعه‌کننده جدید از آن طرف یک صندلی می‌آورد و جمع‌شان دور میز، جمع‌تر می‌شود. مهمان جدید وقت تلف نمی‌کند و می‌گوید: «من، معلم بازنشسته هستم و از مدت‌ها قبل در یک موسسه خیریه فعالیت دارم و مسئول امور وجوهات اهدایی مردم مثل فطریه هستم. می‌خواستم مرا به دفاتر مراجع تقلید وصل کنید. در دریافت و هزینه‌کرد این وجوه، گاه سئوالاتی پیش می‌آید که لازم است نظر مراجع را در آن زمینه بدانیم.» حاج آقا ضمن توضیحاتی که درباره موضوع مطرح‌شده می‌دهد، خطاب به مهمانش می‌گوید: «جامعه‌ای می‌تواند رشد کند که مردمانش دغدغه‌مند و مطالبه‌گر باشند، و در مقابل مشکلات همنوعان‌شان نگویند: به من چه! بنابراین کار شما که در موسسه خیریه برای رفع مشکلات نیازمندان تلاش می‌کنید، خیلی مهم است.»

وقتی از آقای خیر درباره این تجربه مترویی می‌پرسم، می‌گوید: «ما نیاز داریم که با روحانیت در ارتباط باشیم. البته ما مسئولیت داریم به ایشان مراجعه کنیم، سئوالاتمان را بپرسیم و آگاهی کسب و براساس آن، عمل کنیم. چون ناآگاهی، باعث اشتباه و لغزش می‌شود. اما من امروز در مراجعه به مترو، با یک فرصت بسیار خوب مواجه شدم. دیدم یک روحانی محترم که هم جوان است هم نورانی، اینجا منتظر نشسته تا افراد بیایند سئوالات و مسائل‌شان را مطرح کنند. این را برای خودم توفیق دیدم که بیایم ضمن طرح سئوالم، سلام عرض کنم به نماینده گروه روحانیت که اینطور دغدغه‌مندانه و مسئولانه در جامعه حضور پیدا کرده و با امکانات مختصر، مشغول رفع سئوالات و شبهات ذهنی مردم است. این، چیزی است که در هیچ کجای دنیا فراهم نیست. ما باید قدردان این عزیزان باشیم.»

عکس، تزیینی است

کمکم کنید دینم را تغییر بدهم تا مجبور نشویم از ایران برویم...

صحبت‌های آقای کارگردان و آقا معلم خیر با حاج آقا گل انداخته که خانم جوانی به میز نزدیک می‌شود و با چهره‌ای گرفته می‌پرسد: «حاج آقا شما می‌دانید اگر بخواهیم دین‌مان را تغییر بدهیم، باید به کجا مراجعه کنیم؟» حاج آقا که به احترام خانم جوان از جا بلند شده، همان‌طور که از خانم دعوت می‌کند روی صندلی بنشیند، با عذرخواهی از مراجعه‌کنندگان قبلی درخواست می‌کند فضا را برای طرح بی‌دغدغه مسئله توسط خانم جوان فراهم کنند. مهمانان قبلی که خداحافظی می‌کنند، حاج آقا می‌پرسد: «شما پیرو چه دینی هستید؟» خانم جوان می‌گوید: «کلیمی هستم.» حاج آقا می‌گوید: «خدا حفظتان کند. چرا تصمیم گرفته‌اید دین‌تان را تغییر دهید؟» خانم می‌گوید: «می‌خواهم با یک آقای مسلمان ازدواج کنم.» و ادامه می‌دهد: «از مراکز مختلفی برای این موضوع کمک خواسته‌ایم اما متاسفانه هیچ‌کدام جواب درستی به ما نداده‌اند. حتی با قم هم تماس گرفتیم. چون در اوج کرونا بود، گفتند: نمی‌توانید مراجعه کنید. یا باید تا عادی شدن اوضاع صبر کنید یا اینترنتی این کار را انجام دهید. حاج آقا شما می‌توانید ما را راهنمایی کنید؟ این دیگر واقعاً آخرین تیر ترکش ماست. این هم به نتیجه نرسد، مجبوریم از ایران برویم...»

حاج آقا که با دقت به حرف‌های خانم جوان گوش می‌کرده، می‌گوید: «این مسئله پیچیده‌ای نیست. برای من هم عجیب است چرا تا به حال این کار انجام نشده! من دو شماره به شما می‌دهم. اول، شماره مرکز ملی پاسخگویی به سئوالات دینی. و دوم، شماره یکی از اساتید دانشگاه که نماینده ولی فقیه در دانشگاه هم هستند. خودم هم با ایشان صحبت می‌کنم و موضوع شما را برایشان توضیح می‌دهم. ایشان حتماً به طور کامل شرایط این کار را برایتان توضیح خواهند داد و برای انجام مراحل تشرف به اسلام، راهنمایی‌تان خواهند کرد.»

خانم جوان که شماره‌ها را در گوشی تلفن همراهش ذخیره و با حاج آقا خداحافظی می‌کند، قبل از اینکه با پله برقی به سمت خروجی ایستگاه برود، به سراغش می‌روم. حالت چهره‌اش تغییر کرده. می‌پرسم: چرا راهتان را کج کردید و در این قسمت با حاج آقا هم‌کلام شدید؟ خانم جوان در جواب می‌گوید: «من سئوالی داشتم که برای گرفتن جوابش به خیلی جاها مراجعه کردم اما متاسفانه جوابگو نبودند. امروز که این حاج آقا را در ایستگاه مترو دیدم، به فکرم رسید مشکلم را با یشان مطرح کنم. قبلاً هم طلبه‌ها را در مترو دیده بودم اما مراجعه نکرده بودم اما این بار تصمیم گرفتم از ایشان راهنمایی بخواهم. پاسخگویی و راهنمایی این آقای جوان هم عالی بود. شماره‌هایی را هم به من دادند که امیدوارم با تماس با آنها، کارم به نتیجه مطلوب برسد.»

عکس، تزیینی است

چه کنم با گذشته ناجورم حاج آقا؟

به سمت انتهای سالن که برمی‌گردم، جوان حدود 24، 25 ساله‌ای روبه‌روی حاج آقا نشسته. همینطور که از کنار میز می‌گذرم، می‌شنوم که می‌گوید: «من یک گذشته ناجوری داشتم حاج آقا. دلم می‌خواهد جبرانش کنم اما توان مالی برای رد مظالم ندارم. چه کنم؟» طلبه جوان با مهمان جوان‌ترش سر فرصت و با حوصله گفت‌وگو می‌کند. لحظه خداحافظی که دست پسر جوان از دست حاج آقا جدا می‌شود، نزدیک می‌روم. کنجکاوم بدانم چه چیزی او را به سمت این میز و پای این مکالمه صمیمانه کشانده. می‌پرسم و می‌گوید: «از خیلی وقت پیش دنبال این بودم فرد روشنی را پیدا کنم و در صحبت با او، خودم را بیشتر بشناسم. جوان بودن این حاج آقا، جذبم کرد و آمدم به سمتش.» خب، دستاورد این جوان از این مهمانی کوتاه چه بوده؟ مکثی می‌کند، اشاره‌ای به رد زخم‌های قدیمی روی دستش می‌کند و اینطور ادامه می‌دهد: «گذشته عجیبی داشتم. از خودزنی و خلاف تا اعتیاد و... از یک جایی به بعد، برگشتم و تصمیم گرفتم جبران کنم. اما من آنقدر ثروت ندارم که خسارت‌هایی که به افراد زدم را جبران کنم.

با خودم فکر کردم شاید جور دیگری بتوانم این بدهی را صاف کنم. مثلاً خدمت به خلق کنم و ثوابش را به آن افراد تقدیم کنم. مثلاً جوشکاری و لوله‌کشی خانه‌های مردم را رایگان انجام می‌دهم و هرچه مردم دعا می‌کنند، به خدا می‌گویم ثوابش مال آن افراد باشد. امروز از حاج آقا پرسیدم این شیوه درستی است؟ وقتی ایشان تأیید کرد، خیالم راحت شد. حس خوبی داشت این دیدار و گفت‌وگو. بعد از ایشان، باز هم سراغ آدم‌های روشن می‌روم. من خودم، خاموشم اما آگاهم. پیش افرادی مثل امام جماعت مسجدمان هم خواهم رفت تا ببینم در چه وضعیتی هستم؛ جلوتر رفته‌ام یا نه.»

راستش را بگویم، دل خوشی از شما ندارم حاج آقا!

چیزی به ظهر نمانده که مهمان جدیدی برای حاج آقا می‌رسد. خیلی نمی‌گذرد که معلوم می‌شود خانم میانسالی که به دعوت حاج آقا روی صندلی نشسته، کلی سئوال دارد. اول می‌پرسد: «می‌خواستم بدانم من که خودم کار می‌کنم و خرج خانواده را می‌دهم، خمس و زکاتم چطور است؟» حاج آقا در جواب می‌گوید: «آنچه شامل حال ما و شما می‌شود، خمس است. به این ترتیب که باید یک زمانی را به‌عنوان سال خمسی برای خودمان مشخص کنیم. آن وقت اگر از آن تاریخ تا سال بعد همان موقع، چیزی از درآمد سالانه‌مان اضافه بماند، خمس به آن تعلق می‌گیرد.» خانم میانسال می‌گوید: «که نمی‌مانَد...» حاج آقا به نشانه تأیید سر تکان می‌دهد و می‌گوید: «بله. در این شرایط اقتصادی، به خیلی از افراد خمس تعلق نمی‌گیرد مگر اینکه چیزی از قبل ذخیره کرده باشند.» خانم می‌پرسد: «مثلاً مواد غذایی که عمده می‌خریم و در خانه می‌گذاریم؟» حاج آقا در جواب می‌گوید: «مثلاً اگر 10 تا گونی برنج خریده باشیم و در انباری گذاشته باشیم. که معمولاً کمتر کسی این کار را انجام می‌دهد.» خانم میانسال که معلوم است می‌خواهد از فرصت به نحو احسن استفاده کند، در ادامه سئوالاتی هم در زمینه صدقه، تیمم و زمان قضا شدن نمازها می‌پرسد. اما انگار همه اینها مقدمه است برای گفتن حرف اصلی. حاج آقا که با صبر و حوصله به تمام سئوالات جواب می‌دهد، خانم میانسال خطاب به او می‌گوید: «کاش شماها که لباس روحانیت به تن دارید، بیشتر مراقب رفتارتان باشید»...

طلبه جوان همان‌طور در سکوت به حرف‌های خانم مراجعه‌کننده گوش می‌دهد و او در ادامه می‌گوید: «مدتی قبل پسر من به دلیل یک موضوع، کارش به دادگاه کشیده شد و قاضی دادگاه که یک روحانی بود، آنقدر حق را ناحق کرد که بچه من، محکوم شد. زندگی من با رفتار ناعادلانه آن قاضی، نابود شد و همین تجربه، نگاه مرا نسبت به همه روحانیت، خراب کرد.»

حضور اعضای خانه طلاب جوان قم در دیگر ایستگاه های مترو در قالب طرح «تبلیغ محرم با محوریت جهاد تبیین»

حاج آقا سکوت را می‌شکند و می‌گوید: «ما نه از طرف دولت اینجا هستیم و نه از طرف نهاد خاصی. ما یک گروه طلبه هستیم که احساس کردیم به حضور ما در جامعه نیاز است. آمدیم در ایام محرم از این طریق به مردم خدمت کنیم. من از جزییات موضوع فرزند شما بی‌خبرم اما با کلیت صحبت‌تان موافقم. بعضی از دوستان هم‌لباس ما به قصد خدمت وارد مسائل مدیریتی و اجرایی شدند اما متاسفانه تعدادی از آنها پایشان لغزید و دچار خطا شدند. این گروه به جایگاه روحانیت آسیب زدند. خود ما هم خیلی بابت این مسائل غصه می‌خوریم.»...

صحبت‌ها که به اینجا می‌رسد، من هم وارد بحث می‌شوم و از خانم میانسال می‌پرسم: گفتید نگاه مثبتی نسبت به روحانیت نداشتید. پس چرا امروز به این طلبه جوان مراجعه کردید؟ خانم لبخندبرلب در جواب می‌گوید: «آمدم حرف‌هایم را بزنم و تخلیه شوم. شانس این بنده خدا بود که هم‌سن و سال پسر خودم است...» می‌پرسم: خب، رفتار این حاج آقا چطور بود؟ با آنچه قبلاً تجربه کرده بودید، متفاوت بود؟ خانم میانسال بلافاصله می‌گوید: «ایشان هم وقتی در رأس کار قرار بگیرد، خودش را نشان می‌دهد. اگر رفت آن بالا و خودش را حفظ کرد، شرط است.» حاج آقا هم در تأیید صحبت مراجعه‌کننده‌اش می‌گوید: «یکی از دوستان روحانی من، مسئولیت اجرایی دارد. گهگاه که انتقاداتی از او می‌کنم، می‌گوید دعا که نه، نفرینت می‌کنم که در همین پُست قرار بگیری. آن وقت اگر خطا نکردی، می‌توانی ادعا کنی...» خانم میانسال از جایش بلند می‌شود و خطاب به حاج آقا می‌گوید: «خدا خیرتان بدهد. سبک شدم...»

نمونه پیام های طرح «تبلیغ محرم با محوریت جهاد تبیین»

مادر جان! امید فراموش نشود

خانم میانسال می‌خواهد خداحافظی کند که حاج آقا می‌گوید: «با تمام مشکلاتی که در زندگی وجود دارد، انسان به امید زنده است. کسی که امیدش را از دست بدهد، حتی اگر در یک قدمی آزادی و آسایش هم باشد، از بین می‌رود. ما نکات خوب و امیدوارکننده و نعمت‌های زیادی هم در زندگی‌هایمان داریم. واقعیت این است که در میان ناخوشی‌های اطراف، خودمان باید به فکر خودمان باشیم. ما نمی‌توانیم منتظر باشیم دیگران اصلاح شوند تا زندگی ما خوب شود. ما باید نعمت‌های زندگی‌مان را به خودمان یادآوری کنیم و نیمه پر لیوان را ببینیم و به آن اعتماد کنیم تا به خوشی و آسایش برسیم.»

خانم میانسال با لبخندش صحبت‌های حاج آقا را تأیید می‌کند و می‌گوید: «بارها زندگی من به مو رسیده اما پاره نشده. یک بار در اوج مشکلات، سر سجاده نشسته بودم و از سر درماندگی گفتم: خدایا فقط 2 هزار تومان برایم مانده. چه کنم؟ همان موقع صدای گوشی بلند شد. پیامک واریز وجه از بانک رسیده بود. با درخواست وامم موافقت شده و 20 میلیون تومان به حسابم واریز شده بود... من همیشه شاکر خدا هستم و توکلم به اوست. همین حالا بعضی جوان‌ها جان کار کردن ندارند، اما من الحمدلله سلامت هستم و دو جا کار می‌کنم. بیشتر هم برای حفظ روحیه خودم فعالیت می‌کنم. با خودم می‌گویم در خانه بمانم و غصه بخورم که چه بشود؟»... مکالمه مادر و فرزندیِ خانم مراجعه‌کننده و طلبه جوان تمام می‌شود و خانم میانسال لبخندبرلب به سمت سکوی قطار می‌رود.

اگر حال مردم با گلایه از ما خوب می‌شود، ما راضی هستیم

نوبتی هم که باشد، نوبت شنیدن صحبت‌های نقش اول این داستان است. مثل ابتدای گزارش، هنوز هم مشتاقم بدانم طلبه جوان داستان ما چطور گذرش به این منبر مترویی افتاده. می‌پرسم و حجت‌الاسلام «محمدرضا اسعدی» در جواب می‌گوید: «من طبق برنامه‌ریزی‌های انجام‌شده قرار بود در ایام محرم برای تبلیغ به استان کرمانشاه بروم اما چند روز قبل از محرم، پیامی از یکی از دوستان دریافت کردم که خبر می‌داد قرار است طرح تبلیغ محرم با محوریت جهاد تبیین در مترو و هیئات تهران اجرا شود. کمی که درباره این طرح تحقیق و پرس‌وجو کردم، به نظرم رسید ایده خوبی دارد. به‌این‌ترتیب، تصمیم گرفتم به این دوستان ملحق شوم و امسال وظیفه‌ام برای تبلیغ محرم را در قالب این طرح انجام دهم.»

می‌پرسم: با توجه به فضای خاص فرهنگی اجتماعی که در تهران وجود دارد، هیچ لحظه‌ای در این 10 روز پشیمان نشدید و نگفتید کاش طبق برنامه خودم به کرمانشاه رفته بودم؟ حاج آقا لبخند برلب می‌گوید: «نه. اصلاً. اتفاقاً خوشحالم که در این طرح شرکت کردم. ارتباطات خوبی با افراد مختلف برقرار کردم و می‌دیدم مردم بعد از این صحبت‌ها، احساس خوبی پیدا می‌کردند. اغلب برخوردها، خوب بود و در این میان، موارد انگشت‌شماری هم بود که رفتارهای ناخوشایند و گاه مغرضانه‌ای داشتند اما حتی از آنها هم ناراحت نشدم. اگر آنها با گلایه و انتقاد و حتی بی‌احترامی به ما، دلشان سبک می‌شود، ما راضی هستیم.»

عکس، تزیینی است

رصد 3 ساعت معاشرت حاج آقا اسعدی با مسافران مترو، برای من فقط با تجربیات مثبت همراه بوده. حالا کنجکاوم از آن روی سکه ماجرا بدانم. از حاج آقا می‌خواهم به صورت مصداقی، از یکی از برخوردهای ناخوشایند بگوید و ایشان هم می‌گوید: «یکی از روزها یکی از خانم‌های دستفروش مترو تا اینجا مرا دید، شروع کرد به بد و بیراه گفتن. که شما همه این مشکلات را برای ما درست کرده‌اید. خودتان جیبتان به جاهای دیگر وصل است، هر وامی دلتان بخواهد، می‌گیرید و... من در تمام آن دقایق، ساکت بودم. وقتی آن خانم آرام شد، شروع کردم با آرامش برایش توضیح دادن. گفتم: چرا فکر می‌کنید طلبه‌ها در رفاه هستند و وام‌های آنچنانی می‌گیرند؟ ما هم جزئی از مردم معمولی جامعه هستیم. من 6 سال قبل که ازدواج کردم، حتی نمی‌توانستم وام ازدواجم را بگیرم چون هرچه حساب می‌کردم، قادر به بازپرداخت اقساطش نبودم... این‌ها را که گفتم، گارد آن خانم باز شد و گفت: آخه حاج آقا خیلی مشکل دارم. همسرم معتاد است و من باید کار کنم و زندگی را بگردانم. وقتی من با دو تا لیسانس مجبورم در مترو دستفروشی کنم، حالم بد می‌شود...

نمونه پیام های طرح «تبلیغ محرم با محوریت جهاد تبیین»

آنجا بود که مسیر صحبت را به سمتی بردم که جور دیگری هم به زندگی‌اش نگاه کند و نعمت‌هایی که دارد را برای خودش بازگو کند. همین‌طور هم شد و گفت: البته من نعمت‌هایی در زندگی‌ام دارم که خیلی‌ها ندارند. مثلاً با اینکه همسرم معتاد است، اما بچه‌هایم سالم هستند و این خیلی مهم است. خدا را شکر با همه این مشکلات، خودم هم آنقدر توان دارم که کار کنم و محتاج کسی نباشیم... این رسالت ما در این طرح است. اگر افراد می‌آیند از مشکلاتشان می‌گویند، ما ضمن صحبت و مشاوره، سعی می‌کنیم نکات مثبت زندگی‌شان را هم به آنها یادآوری کنیم تا از پیله ناامیدی بیرون بیایند. یکی از وجوه جهاد تبیین هم، همین تغییر زاویه دید و توجه به نعمت‌ها و خوبی‌های دور و برمان است.»

عکس، تزیینی است

مسئولان محترم! هوای مردم را بیشتر داشته باشید

وقت صحبت پایانی این طلبه 29 ساله که با متانت و رفتار محترمانه‌اش در این 10 روز، منشأ حال خوب تعداد زیادی از مسافران مترو در این ایستگاه بوده که می‌رسد، ضمن اینکه از همسرش بابت همراهی‌های صبورانه‌اش تشکر و قدردانی می‌کند، ترجیح می‌دهد صحبت‌هایش را با طرح دغدغه‌های مردم به پایان ببرد. اینطور است که می‌گوید: «مردم واقعاً مشکلات زیادی دارند. گاهی مراجعه می‌کردند و به تصور اینکه ما با نهاد یا شخصیت خاصی ارتباط داریم، از ما می‌خواستند مشکلات آنها را به گوش مسئولان برسانیم و بگوییم مردم خیلی گرفتارند. این مردم، همیشه پای کار نظام و انقلاب بوده‌اند و سختی‌های زیادی را هم تجربه کرده‌اند. توقع دارند مسئولان به وعده‌هایشان عمل کنند. البته الحمدلله به خیلی از مسائل رسیدگی می‌شود و تلاش‌های مسئولان مشهود است. اما مردم انتظار دارند به مشکلات اقتصادی‌شان بیشتر رسیدگی شود. ما هم جز این انتظاری از مسئولان نداریم و معتقدیم پاسخگویی مسئولان، مهم‌ترین راه حل برای مسائل پیش روی جامعه است.»

انتهای پیام /

شما می توانید این مطلب را ویرایش نمایید

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید

خبر خوب

محشر

جهاد تبیین طلبه ها در مترو تبلیغ محرم نشر خوبی ها خانه طلاب جوان قم این خبر توسط افراد زیر ویرایش شده است
مأموریت محرمی طلبه‌ها در ایستگاه‌های مترو / از گره‌گشایی برای خانم کلیمی تا نجات جوان سرگردان از دام خانه‌های اسمش را نبر! 2
مأموریت محرمی طلبه‌ها در ایستگاه‌های مترو / از گره‌گشایی برای خانم کلیمی تا نجات جوان سرگردان از دام خانه‌های اسمش را نبر! 3
مأموریت محرمی طلبه‌ها در ایستگاه‌های مترو / از گره‌گشایی برای خانم کلیمی تا نجات جوان سرگردان از دام خانه‌های اسمش را نبر! 4
مأموریت محرمی طلبه‌ها در ایستگاه‌های مترو / از گره‌گشایی برای خانم کلیمی تا نجات جوان سرگردان از دام خانه‌های اسمش را نبر! 5
مأموریت محرمی طلبه‌ها در ایستگاه‌های مترو / از گره‌گشایی برای خانم کلیمی تا نجات جوان سرگردان از دام خانه‌های اسمش را نبر! 6
مأموریت محرمی طلبه‌ها در ایستگاه‌های مترو / از گره‌گشایی برای خانم کلیمی تا نجات جوان سرگردان از دام خانه‌های اسمش را نبر! 7
مأموریت محرمی طلبه‌ها در ایستگاه‌های مترو / از گره‌گشایی برای خانم کلیمی تا نجات جوان سرگردان از دام خانه‌های اسمش را نبر! 8
مأموریت محرمی طلبه‌ها در ایستگاه‌های مترو / از گره‌گشایی برای خانم کلیمی تا نجات جوان سرگردان از دام خانه‌های اسمش را نبر! 9
مأموریت محرمی طلبه‌ها در ایستگاه‌های مترو / از گره‌گشایی برای خانم کلیمی تا نجات جوان سرگردان از دام خانه‌های اسمش را نبر! 10
مأموریت محرمی طلبه‌ها در ایستگاه‌های مترو / از گره‌گشایی برای خانم کلیمی تا نجات جوان سرگردان از دام خانه‌های اسمش را نبر! 11
مأموریت محرمی طلبه‌ها در ایستگاه‌های مترو / از گره‌گشایی برای خانم کلیمی تا نجات جوان سرگردان از دام خانه‌های اسمش را نبر! 12
مأموریت محرمی طلبه‌ها در ایستگاه‌های مترو / از گره‌گشایی برای خانم کلیمی تا نجات جوان سرگردان از دام خانه‌های اسمش را نبر! 13
مأموریت محرمی طلبه‌ها در ایستگاه‌های مترو / از گره‌گشایی برای خانم کلیمی تا نجات جوان سرگردان از دام خانه‌های اسمش را نبر! 14
مأموریت محرمی طلبه‌ها در ایستگاه‌های مترو / از گره‌گشایی برای خانم کلیمی تا نجات جوان سرگردان از دام خانه‌های اسمش را نبر! 15
مأموریت محرمی طلبه‌ها در ایستگاه‌های مترو / از گره‌گشایی برای خانم کلیمی تا نجات جوان سرگردان از دام خانه‌های اسمش را نبر! 16
مأموریت محرمی طلبه‌ها در ایستگاه‌های مترو / از گره‌گشایی برای خانم کلیمی تا نجات جوان سرگردان از دام خانه‌های اسمش را نبر! 17