ماجرای یک عکس / همه آنچه که از یک جوان 19 ساله باقی ماند!
علی فریدونی در روایت ثبت این عکس می گوید: فضا به هم ریخته بود. ناگهان گریه و فریاد چند نوجوان همه را به خود جلب کرد. جلو رفتم و دیدم تعدادی از بچهمحلها یکی از دوستانشان را از دست داده بودند و فریاد می زدند مگر قرار نبود با هم باشیم؟
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری فارس، علی فریدونی از جمله عکاسان دفاع مقدس است که اگر کنار نامش او را استاد صدا کنیم، حق است. فریدونی لحظاتی را در تاریخ این کشور ثبت کرده است که درباره هر کدام می شود ساعت ها حماسه سرایی کرد. سال ها پیش با او به گفت و گو نشستیم و در میان چند ساعت صحبت تنها مجال حرف زدن برای چند عکس او فراهم شد. آنچه در ادامه می خوانید خاطره یکی از همان عکس هاست که شاید شما هم آن را دیده باشید.
ماجرای یک عکس / من می ترسیدم اما دکتر چمران به رویم نیاورد!من در طول جنگ دو بار صحرای کربلا را دیدم. یکبار در عملیات رمضان و یکبار در عملیات «مسلم ابن عقیل». در عملیات مسلم رزمندگان در چندین چادر قرار داشتند. من هم به همراه عدهای از بچهها در بیرون از چادرها بودیم، ناگهان در حد فاصل یک پلک به هم زدن صدای «میگ» عراق به گوشمان خورد و چادر رزمندگان بمباران شد.
یک نفر نه تنها زنده نماند بلکه جنازهها هم تکه تکه شده بود. اثری از چادرها باقی نماند. بقیه بچهها که بیرون چادر بوده و زنده ماندند هر کس با هر وسیلهای که دستش بود مثل در قابلمه، کلاه و کارتنهای خالی خاک می برد تا آتش را خاموش کنیم اما نمی توانستیم. من اولش هنگ کرده بودم اما وقتی به خودم آمدم گفتم وظیفه من چیز دیگری است، کمی خودم را دلداری دادم و عکس گرفتم.
فضا به هم ریخته بود. ناگهان گریه و فریاد چند نوجوان همه را به خود جلب کرد. جلو رفتم و دیدم تعدادی از بچهمحلها یکی از دوستانشان را از دست داده بودند و فریاد می زدند مگر قرار نبود با هم باشیم؟ با هم شهید شویم؟ چرا تو رفتی؟ کارت شناسایی دوستشان را در دست گرفته و ناله می کردند. در حالی که همه منقلب شده بودند من عکاسی می کردم و آن عکس بسیار مورد استقبال قرار گرفت.
این کارت شناسایی متعلق است به شهید قادر اسدی طلبه نوزده ساله که قبل از شروع عملیات در آن بمباران به شهادت رسید و از او فقط همین کارت باقی ماند. تصویر در سومار، رودخانه کُنگیر به تاریخ 12مهر 1361 ثبت شده است.