یک‌شنبه 27 آبان 1403

ما کجا، مردم کجا!؟

وب‌گاه مشرق نیوز مشاهده در مرجع

به گزارش مشرق، جعفرعلیان‌نژادی در کانال خود در ایتا مطلبی را با عنوان قصه‌های‌معمولی؛ ما کجا، مردم کجا منتشر کرد:

منتظر تاکسی بودم، چند تا تاکسی رد شد، سوارم نکردند، مسیرشان فرق داشت. یک تاکسی از راه دور چراغ زد، نزدیک شد و ایستاد، دیدم صندلی جلو خالی است، خوشحال شدم و سوار شدم. هوا تاریک شده بود و راننده به سختی دیده می‌شد. اما در همان نگاه اول که وراندازش کردم، فهمیدم نباید تا مقصد لام تا کام حرف بزنم.

از هیبتش ترسیدم. گفتم همین که سوار کرده خدا پدرش را بیامرزد. سرش به سقف نزدیک بود، بدنی فربه داشت با صورتی صاف و صوف، طوری که پشه روش بکس و باد می‌کرد. تی‌شرتی تنگ هم پوشیده بود. تو حال و هوای خودم بودم که برق چیزی کوچک، چشمم را گرفت.

جلوتر رفتم دیدم راننده از آینه جلوی ماشین، پلاکی آویزن کرده، بادستم جلو کشیدم، دیدم نام شهیدی روی آن نوشته شده. صندلی عقب مسافری نبود، راننده تا دید این پلاک توجهم را جلب کرده، دست انداخت روی داشبورد و یک سربند مشکی انداخت روی کیفم.

تعجب کردم. گفت می دانید داستان این سربند چیست؟ گفتم بله ایام فاطمیه است. گفت نه، دیروز تشییع جنازه شهدای گمنام بود، رفتم معراج شهدا 5 تا از این سربندهای یا فاطمه گیرم آمد. سربندها دور کفن ها پیچیده شده بود.

ترمز زد تا مسافری دیگر سوار کند، قدری جلوتر دو نفر دیگر را هم سوار کرد تا صندلی عقب پر شود. داشتم پیش خودم می‌گفتم احتمالا پیش مسافرهای دیگر، حرف‌هایش را ادامه نمی‌دهد که دوباره گفت می دانید یمن چند تا ناو اسرائیلی را زده؟ گفتم نه دقیقا، گفت 3 تا ناو.

دوباره پیش خودم گفتم الان است که یکی از مسافران بگوید، پول ما را می‌برند یمن و سوریه و فلسطین، ملت خودمان بدبختند. اما یکی از مسافران شروع کرد تحلیل کردن که بله این طراحی ایران و روسیه بود که با یمن، اسرائیل و آمریکا را زمین بزنند. مسافر وسطی هم تایید می کرد. مسافر دیگر هم سکوت کرده بود.

راننده دوباره از من پرسید می‌دانید که امروز دو شهید دیگر در سیستان و بلوچستان دادیم، گفتم غیر از آن 11 شهید، گفت بله. گفتم نه نمی‌دانستم. من به مقصد رسیدم و مجبور بودم پیاده شوم، اما دوست نداشتم این گفت و گوهای جالب را ترک کنم.

با این حال پیاده شدم، داشتم به این فکر می‌کردم، واقعاً ما کجا، مردم کجا. به این فکر می‌کردم چرا فقط باید مردم را از نزدیک شناخت، چرا نمی‌توان مردم را لای کتاب و دفترها یا پشت قاب گوشی‌ها و تلویزیون‌ها شناخت. چرا نباید به این آسانی مردم را طبقه طبقه کرد یا سیاه و سفید دید. چرا نباید با عینک فرضیات غلط و نظریه های وارداتی در مورد مردم اندیشید.

مردم یعنی همه ما. ما همه با هم مردم شدیم. برای فهم مردم و بهتر بگویم فهم خودمان، باید بی واسطه با مردم مواجه شویم. باید از پیله‌های خودخواسته و فرضیات غلط در آییم و صاف و ساده و شفاف با مردم مواجه شویم...

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.