مدیرکلهایی که اسیر دشمن بودند / خشونت بعثیها به روایت شیروی و آشنا
ساق پا و ران میشکستند. فلج میکردند. چشم در میآوردند. با مشت و لگد با کابل یا سیم خاردار به صورت اسرا حملهور میشدند و میزدند. شکنجه روحی هم میدادند.
ساق پا و ران میشکستند. فلج میکردند. چشم در میآوردند. با مشت و لگد با کابل یا سیم خاردار به صورت اسرا حملهور میشدند و میزدند. شکنجه روحی هم میدادند.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب_ الناز رحمت نژاد: نیروهای مسلح عراق در 31 شهریور سال 1359 شمسی با تهاجمی غافل گیرانه و تمام عیار از مرزهای ایران اسلامی گذشته و مسافتی به طول 1500 متر از نوار مرزی کشورمان را به اشغال در آوردند. در این تجاوز، شهرهای قصر شیرین، نفت شهر، مهران، دهلران، موسیان، بستان، هویزه، سوسنگرد، شلمچه، خرمشهر و تعداد دیگری از شهرها و روستاهای بخش غرب و جنوب غرب کشورمان به اشغال نیروها ی عراق در آمد و جنگی هشت ساله بر ملت ایران تحمیل شد؛ جنگی که تلفات و قربانیان فراوانی به دنبال داشت.
یک دسته از قربانیان این جنگ نابرابر، اسیران جنگی بودند که در بازداشتگاههای اعلام شده یا اعلامنشده و یا زندانهای مخوف عراق، هدف رفتار غیر انسانی و انتقام جویی رژیم حاکم در عراق قرار داشتند و علیرغم اینکه ایران و عراق، طرفهای کنوانسیون سوم 1949 ژنو بودند، ابتداییترین حقوق اسیران جنگی در حق آنها رعایت نمیشد تا آنجا که میتوان گفت عراقیها در این زمینه، مجموعهای از موارد نقض عمده کنوانسیون سوم ژنو بودند.
همزمان با سالگرد ورود اولینگروه آزادگان به میهن، با علیرضا شیروی مدیر کل رسانههای خارجی وزارت ارشاد و قادر آشنا معاون توسعه فناوری مطالعات سینمایی اینوزارتخانه از اسیران جنگی دوران دفاع مقدس گفتگو کردهایم که مشروح آن در ادامه میآید؛
* جناب شیروی و جناب آشنا موقع اسارت چندساله بودید و در کدام عملیات اسیر شدید؟
شیروی: سال 1361 با توجه به جنگ تحمیلی با وجود اینکه 16 ساله بودم تصمیم گرفتم تحصیل را کنار بگذارم و به جبهه بروم. پدر و مادرم مخالف بودند. چند روزی اعتصاب غذایی کردم و در نهایت به عنوان نیروی بسیجی ابتدا به جبهه غرب و بعد به جبهه جنوب اعزام شدم. بعد از 4 ماه حضور در جنگ، 18 بهمن 1361 در عملیات والفجر مقدماتی به اسارت درآمدم.
آشنا: 17 ساله بودم که در عملیات والفجر مقدماتی اسیر شدم.
حزب بعث و سربازانش خیلی خشن بودند. تلافی شکست در جنگ و عملیاتها را از اسرا در میآمدند. در شکنجه کردن اسیران از هیچ چیز دریغ نمیکردند. ساق پا و ران میشکستند. فلج میکردند. چشم در میآوردند. با مشت و لگد با کابل یا سیم خاردار به صورت اسرا حملهور میشدند و میزدند* رفتار سربازان و مقامات بعثی با اسرا چهطور بود؟ خوب است اینمساله را از زبان شما بشنویم.
آشنا: 15 درصد مردم عراق بر 85 درصد دیگر حکومت میکردند. این 15 درصد که حکومت میکردند جز استبداد و خشونت مشی دیگری نداشتند. اگر بخواهم از سفاک ترین آدمها در طول تاریخ یاد بکنم حزب بعث است.
جلوی چشم خودم برادری بود که در عملیات خیبر اسیر شده بود. روی کابل میخ بسته بودند، همین که کابل را زدند و کشیدند چشمش از حدقه بیرون زد.
شیروی: حزب بعث و سربازانش خیلی خشن بودند. تلافی شکست در جنگ و عملیاتها را از اسرا در میآمدند. در شکنجه کردن اسیران از هیچ چیز دریغ نمیکردند. ساق پا و ران میشکستند. فلج میکردند. چشم در میآوردند. با مشت و لگد با کابل یا سیم خاردار به صورت اسرا حملهور میشدند و میزدند. در اردوگاه زندان انفرادی بود، اسرا را آنجا میبردند و میزدند. شوک الکتریکی وارد میکردند. با اتو پا را داغ میکردند. شکنجه روحی هم میدادند، یعنی بچهها را جلو یکدیگر شکنجه میدادند. یکی از سربازان عراقی میگفت: «ما با شما کاری میکنیم که فقط به عنوان یک فرد زنده یک جسم زنده باشید تا مبادله کنیم و به ایران برگردید.»
قصد داشتند فرد را از لحاظ جسمی و روحی تخریب کنند. توانی برای ادامه زندگی نداشته باشد.
* برای دوران اسارت حد و مرزی نمیشود قائل شد. یک اسیر فقط آسمان را میبیند. نمیدانی تا چند سال اسیر خواهی بود. شخصی که زندانی میشود با خانواده اش مراوده و مکاتبه دارد. اما اسیران ما در جنگ بعضا چنینامکانی نداشتهاند. اگر مکاتبهای هم صورت میگرفت تحت تدابیر امنیتی و نظارت دولت بعث بود که ماهها طول میکشید. چه اتفاقی در اسارت افتاد با اینکه غربت و گرفتاری بود، آزادهها شکسته نشدند؟ دلیل عدم شکست و ریشه مقاومت چه بود؟
آشنا: وقتی اسیر شدیم یک دست لباس به ما بیشتر ندادند. آن را در تنمان می شستیم و با همان دمای بدنمان در بهمن ماه خشک میشد. اینقدر بدن بچهها کثیف شده بود شپش افتاده بود. جا برای هر فرد در آسایشگاه دو وجب در دو دو وجب بود که در همان دو وجب باید مینشستی و دراز میکشیدی. چیزی به نام شام هم وجود نداشت. در بی خبری مطلق از خانواده و وطن و هر چیزی به سر میبردی. در کنار این بی خبری شکنجه جسمی و روحی وجود داشت. روحی این بود که بچهها را جلو یکدیگر میزدند و شکنجه میکردند. داد و فریاد بچهها از ترس و غصه روح و روانت را به هم میریخت.
یک روز از صلیب سرخ به اردوگاه آمده بودند. تا حاج آقا ابوترابی را دیدند به او گفتند: «چرا هر چه از اسارت تو میگذرد خوشحالتر میشوی؟» ابوترابی جواب داد: «به خاطر نقش دین و ایدئولوژیک است.»
مقاومت اسرا با آن همه شکنجه جسمی و روحی چند دلیل داشت. اول اینکه اسرا هدف داشتند. آدمی که هدف دارد راه را گم نمیکند. هدف اسرا صیانت از خاک ایران بود. وقتی اسیر شدیم هدف این بود که از کرامت و عزت ایرانی دفاع کنیم. چون هدف این بود هر چیزی را به جان میخریدیم. دوم اینکه دین، باور و هویت ایرانی تأثیر داشت. میدانستیم دین، جهاد، برادری و دوستی برای ما فریضه است. برای هدفمان جهاد میکردیم. به خاطر هدفمان با یکدیگر دوست و برادر بودیم. معتقد بودیم سرنوشت اسارت هر چه باشد میپذیریم. چه شهادت چه آزادی.
در اردوگاه شخصی بود هر وقت سربازان عراقی وسیلههای ممنوعه مثل قلم، کاغذ، کتاب، دعای کمیل و تیغ پیدا میکردند، میگفتند: «مال کیست؟» میگفت: «برای من است.» اهل دعای کمیل نبود. دعای کمیل نمیخواند اما وقتی در آسایشگاه پیدا میشد، میگفت: «برای من است. من هیکلم بزرگ است شما بچه شانزده هفده ساله هستید و طاقت شکنجه را ندارید.»
یک خودکار در آسایشگاه گرفتند. خودکار برای آقای عارفی یکی از بچههای دزفول بود. گفتند: «برای کیست؟» گفتم: «برای من است.» سرباز عراقی با دو دست توی گوش من زد. پرده گوشهای من پاره شد و تا همین الآن با آن گوشها دارم زندگی میکنم. اینگونه سختیهای دوران اسارت را با محبت به یکدیگر حلاوت کرده بودیم. میافتادیم جلوی یکدیگر تا شکنجه نشویم. اینها موجب شد عراقیها هر کاری کردند محبت ما را از بین ببرند، نتوانستند. در غم و شادی یکدیگر شریک بودیم. اسارت ما را نشکست ما اسارت را شکستیم. ما اسیر عراقیها نبودیم، عراقیها اسیر ما بودند. ابریشمچی به اسرا وعده پول و ماشین و خانه و امکانات میدهد از هزار و 800 اسیر تنها 3 نفر قبول میکنند.
شیروی: دنبال راه فرار از آسایشگاه و اردوگاه بودم. دیدم روی یک لنگه در آسایشگاه نوشته شده است: «تنها راه رهایی از اسارت» خوشحال شدم راه فرار را دارد به من نشان میدهد. با ذوق روی لنگه دیگر در را خواندم: «حفظ شعار وحدت» بله تنها راهی که میشد دوران اسارت و محیط اردوگاه و آسایشگاه را گلستان کنی با شعار وحدت، محبت و همدلی بود که بین بچهها وجود داشت. حتی اگر اسیری از لحاظ اعتقادی مثل دیگران نبود بچهها در آسایشگاه سعی میکردند او را حمایت کنند تا دست دشمن نیفتد. در اردوگاه همه که رزمنده نبودند! از قومیتها و مذاهب مختلف بودند که اسیر شده بودند. حاج آقا ابوترابی در حفظ وحدت و همدلی مؤثر بود. توصیه میکرد: «آزاده ها آتشی زیر خاکستر باشند.»
اسارت یک مدل و الگو حکومتی بود. اسارت یک کشور خودگردان مبتنی به اعتقاد خداوند متعال بود. در بدترین شرایط تبدیل به یک دانشگاه شد. هر یک از اسیران مشغول یادگیری یک چیز بود. یکی انگلیسی میخواند دیگری زبان عربی و ترکی* به تعبیر رهبر ما ایران در شرایط سخت جنگ ترکیبی قرار گرفته است. آیا میتوانیم از این شرایط بیرون بیاییم؟ بالاخره شما روزگاری جنگهای دیگر را هم دیدهاید.
آشنا: اسارت یک مدل و الگو حکومتی بود. اسارت یک کشور خودگردان مبتنی به اعتقاد خداوند متعال بود. در بدترین شرایط تبدیل به یک دانشگاه شد. هر یک از اسیران مشغول یادگیری یک چیز بود. یکی انگلیسی میخواند دیگری زبان عربی و ترکی. با توجه به تجربه اسارتم می گویم بله. شرایط امروزی جامعه ما از اسارت که بدتر نیست. کشور ما دشمنان فراوانی دارد. باوجود این همه دشمن و تحریم جز 15 کشور اول جهان هستیم. بعضی از دشمنان به دین کار دارند و بعضی به دنیا. بعضیها به جمهوری اسلامی ایران کار دارند و بعضیها به ایران. همه اینها یعنی دشمنان با جمهوری اسلامی ایران مشکل دارند. تاکنون برای شکست دادن این کشور از هیچ چیز دریغ نکردهاند. انواع راهها از ترور و به شهادت رساندن گرفته تا داعش و طالبان و بیان زن زندگی آزادی استفاده کردند.
* راهکار شما برای این جنگ چیست؟
آشنا: صبر و استقامت داشته باشیم. جامعه به برادری و محبت نیاز دارد. همدیگر را دوست داشته باشیم. مملکت ما رهبر و ولی دارد، به حرفش گوش کنیم. مثل ما که در دوران اسارت به حرفهای بزرگ ترمان حاج آقا ابوترابی گوش میکردیم. وحدت رمز پیروزی است. باید تألیف قلوب داشته باشیم. مسئولین و مدیران حکومتی صداقت داشته باشند. تلاش و کوشش کنند تا دل مردم را بدست بیاورند. تعارض بین گفتار و عمل نداشته باشند.
ابوترابی در اردوگاه لباسهای پیرمردی را میشست، پهن و خشک میکرد و هیچکس هم نمیدانست. یک روز پیرمرد گفت: «اگر برگردم ایران نماز میخوانم.» یکی از بچهها به ابوترابی گفت: «زحمات شما نتیجه داد.» ابوترابی گفت: «آقا جون من یک بار هم در ذهنم نیامد این را بکنم. به خاطر ایرانی بودنش که به خاطر جمهوری اسلامی تاوان میدهد لباسهایش را میشستم و پهن میکردم.»
شیروی: در اردوگاه از همه فرقها آدم بود. همه اینها ذوب آن فضا و جو دوستی و برادری اردوگاه میشدند. عراقیها انتظار داشتند با وجود فرق و قومیتهای مختلف اختلاف بیفتد و جو اردوگاه به هم بریزد. به خاطر توصیهای که حاج آقا ابوترابی کردند: «با هم وطنت خوب رفتار کن. وحدت داشته باشید، وحدت شکسته نمیشود. بد بد مطلق نداریم جز شیطان و خوب خوب مطلق نداریم جز ائمه اطهار (علیهم السلام).» ما به این توصیه عمل میکردیم و هموطنانمان از هر عقیده و حزبی را در اردوگاه میپذیرفتیم.
امام علی (ع) فرمودهاند: «مردم یا در دین یا در خلقت با تو مشترک هستند. مبادا بر آنکه در خلقت با تو مشترک است سخت بگیری.
در اردوگاه یک اسیر منفعت خودش را فدای منفعت جمع میکرد. پولهایی که به ما میدادند مثلاً 1500 فلوس عراقی، روی هم میگذاشتیم برای کسی که معده اش مشکل داشت شیر میخریدیم. کسی که سیگار میکشید، سیگار تهیه میکردیم. آنکه بریده بود، به او میدادیم تا جاسوسی نکند. در جامعه امروز خط کشیها و جناح بندی ها را پررنگ نکنیم. اگر اینطور باشیم مشکلات جامعه حل میشود.