مصدقِ مصر درگذشت / علم: شاهنشاه سه روز عزای عمومی اعلام کردند اما خیلی سرحال بودند!
به محض شنیدن خبر درگذشت ناصر عدهی زیادی دچار حملهی قلبی شده و به وسیلهی آمبولانسها به بیمارستانها انتقال یافتهاند. در اسکندریه یک مرد خودش را آتش زد و در چند شهر دیگر نیز چند نفر در صدد آتش زدن خود برآمدند. همهی آنها را به بیمارستان منتقل کردند.
فهیمه نظری: ساعت 6 و 15 دقیقهی بعدازظهر (به وقت محلی) روز دوشنبه هفتم مهر 1349 جمال عبدالناصر رئیسجمهور مصر بر اثر سکتهی قلبی در سن 52 سالگی درگذشت. او معروفترین رهبر دنیای عرب در قرن بیستم بود؛ کسی که با مرگ ناگهانی خود میلیونها مصری و عرب را با رویای به حقیقت نپیوستهی «جهان متحد عرب» برای نابودی اسرائیل، به عنوان یک مرد «صلحساز» تنها گذاشت. او در طول دوران ریاستجمهوریاش از بیش از ده توطئهی صورتگرفته علیه جانش، جان سالم به در برده بود.
خبر درگذشت ناصر بلافاصله مثل بمب در جهان عرب منفجر شد و همه را یکپارچه غرق ماتم کرد. این خبر را انورسادات معاون ناصر از طریق رادیو و تلویزیون منتشر و چهل روز عزای عمومی در مصر اعلام کرد. سادات با چشمانی اشکبار در صفحهی تلویزیون ظاهر شد و گفت: «جمهوری متحد عرب، ملت عرب و بشریت یکی از عزیزترین، شجاعترین و صمیمیترین مردان خود پرزیدنت جمال عبدالناصر را که در ساعت شش و پانزده دقیقهی بعدازظهر به وقت محلی در حالی که در عرصهی نبرد برای وحدت ملت عرب و برای پیروزی نهایی اعراب پیکار میکرد از دست داد...» (اطلاعات، 8 مهر 1349) پس از پایان نطق او دیگر فقط نوای تلاوت قرآن بود که از رادیو قاهره به گوش میرسید و در فواصل آن پیامهای تسلیت سران کشورها که با بغض و اشک و آه گویندگان قرائت میشد.
سراسر مصر به سوگ نشست
بلافاصله پس از اعلام خبر مرگ جمال عبدالناصر از رادیو تلویزیون قاهره، فریادهای «الله اکبر»، «الله اکبر»، «لاالهالاالله» به آسمان بلند، و خیابانها از انبوه جماعت گریان سیاه شد. دستههای مردم برسرزنان از هر طرف به سوی خانهی رئیسجمهوری فقید سرازیر میشدند و شعار میدادند: «آزادی درگذشت / زنده باد ملت آزاد / مرد صلح از میان ما رفت / زنده باد ملت صلح» شماری از مردم چنان از شنیدن این خبر شوکه شدند که از هوش رفتند و به بیمارستان انتقال یافتند. خبرگزاری خاورمیانه تعداد جمعیت سوگوار را در آن لحظات بیش از دو میلیون نفر برآورد کرد.
در «هلیوپولیس»، حومهی قاهره نیز که ویلای عبدالناصر در آن واقع، و اتفاقا در همانجا از دنیا رفته بود، مردم به محض شنیدن خبر از خانههای خود بیرون ریختند و اشکریزان به سمت خانهی رئیسجمهور سرازیر شدند. نیم ساعت بعد خیاباهای منتهی به خانهی رئیسجمهور از انبوه جمعیت پر، و رفت و آمد در آنها قفل شد. این در حالی بود که سه ردیف سربازان مسلح برای جلوگیری از هجوم مردم، از خانهی ناصر محافظت میکردند.
در سایر خیابانها نیز سیل ماشینهای سواری، اتوبوس و کامیونهای مملو از جمعیت سوگوار به سوی خانهی ناصر به حرکت درآمدند. از تمام شهرستانهای دیگر مصر نیز مردم با اتوبوس، قطار و اتومبیل شخصی و هر وسیلهی دیگری که پیدا میکردند به سوی پایتخت روانه شدند.
در سراسر شهرها نیز بلندگوها از فراز منارهی مساجد و ساختمانهای اطراف چهارراهها شروع به پخش قرآن کردن.
بعضی از مصریها چنان از شنیدن مرگ ناگهانی رئیسجمهور خود شوکه شدند که دست به خودکشی زدند. خبرگزاریها در این باره نوشتند که این عده میکوشیدند «خود را پنجرهی ساختمانها به خارج پرتاب کنند. عدهی زیادی دچار حملهی قلبی شده و به وسیلهی آمبولانسها به بیمارستانها انتقال یافتهاند. در اسکندریه یک مرد خودش را آتش زد و در چند شهر دیگر نیز چند نفر در صدد آتش زدن خود برآمدند. همهی آنها را به بیمارستان منتقل کردند.» (همان)
در مرکز شهرهای مختلف مصر صفهای طولانی از جمعیت تشکیل شده و عدهی زیادی از شرکتکنندگان در این تظاهرات پرچمهای مصر را با خود حمل میکردند. مردم به طور مداوم فریاد میزدند: «ناصر زنده است».
ناصر که بود؟
ناصر در 15 ژانویهی 1918 برابر با 25 دی 1296 در اسکندریه چشم به جهان گشود. پدرش کارمند پست مصر و از اهالی دهکدهی کوچک بنیمور در مصر علیا بود. در نوزدهسالگی تحصیلات متوسطهی خود را به پایان رساند، 1937 به دانشکدهی نظامی رفت و در سال 1938 با درجهی ستوانی در یک واحد پیادهنظام مشغول خدمت شد. کمی بعد به صف سوارهنظام پیوست و به اسکندریه انتقال یافت. در اوایل جنگ دوم جهانی به العلمین اعزام و دو سال بعد در امتحانات دانشکدهی ناظمی «ستاد» با نمرهی عالی پذیرفته شد.
عبدالناصر در سال 1948 در جنگ فلسطین بهشدت زخمی و یک ماه در بیمارستان بستری شد. در سال 1952 با کمک یازده افسر رژیم فاروق را سرنگون، و در همان سال قانون اصلاحات ارضی را تهیه کرد. دو سال بعد از آن قراردادی در مورد تخلیهی کانال سوئز از نیروهای انگلیس با دولت بریتانیا امضا کرد.
در سال 1955 معاملهی مهم اسلحه با چکسلواکی انجام داد و این نخستین بار بود که مصر با یک کشور سوسیالیستی همکاری میکرد. سه سال بعد مسئلهی وحدت با سوریه را عملی کرد و مصر از آن پس به «جمهوری عربی» تغییر نام یافت، ولی این وحدت بیش از دو سال دوام نیافت.
مهمترین موفقیت ناصر ملی کردن کانال سوئز در 26 ژوئیهی 1956 برابر با چهارم مرداد 1335 و بزرگترین شکست او در جنگ ژوئیهی 1967 بود.
ناصر روز 9 ژوئن 1967 برابر با 19 خرداد 46، پس از شکست ارتشهای عربی از مقام ریاستجمهوری استعفا کرد. پس از استعفای او میلیونها مصری به وسط خیابانها ریختند و خواستند که استعفایش را پس بگیرد. فردای آن روز دانشآموزان مدارس مصر این سرود را خواندند. «ناصر ما تو را دوست خواهیم داشت ناصر / ما تو را خواهیم پرستید ناصر / همهی ما دنبالهروی راه تو خواهیم بود ناصر / همه تو را دوست دارند، ناصر». به دنبال تظاهرات گستردهی مردم به هواداری از او، بالاخره از خیال کنارهگیری منصرف شد و از آن پس تمام اختیارات را به دست گرفت.
او در عین حال مقام ریاستجمهوری ریاست شورا و دبیرکلی حزب اتحادیه سوسیالیست «حزب منحصربهفرد مصر» را به عهده داشت در 23 ژوئیهی 1970 برابر با یکم مرداد 49، طرح «راجرز» را به منظور برقراری آتشبس در کانال سوئز پذیرفت و به نمایندهی مصر در سازمان ملل متحد دستور داد که مذاکرات غیرمستقیم با اسرائیل را آغاز کند. آخرین توفیق سیاسی ناصر را میتوان میانجیگری او در نبرد ملکحسین و چریکهای فلسطین به شمار آورد. (همان)
واکنش شاه
مرگ ناصر اما در در ایران شباهتی با مصر نداشت، ایران و مصر ده سالی بود که به طور کامل قطع رابطه کرده بودند و تازه چند وقت بود که برای صلح وارد مذاکره شده بودند. ناصر در 31 شهریور 39 به علت همپیمانی شاه و اسرائیل در نطقی شدید علیه محمدرضا پهلوی دستور قطع رابطهی سیاسی با ایران را صادر کرده بود. با این حال شاه که تازه با میانجیگری انورسادات میرفت روابط خود را با مصر به روال عادی برگرداند، با اینکه از مرگ ناصر حتی خوشحال هم شد اما در حین خوشحالی سه روز عزای عمومی صادر کرد و در پی آن درفش و پرچمهای دولتی در سراسر ایران به حالت نیمهافراشته درآمدند.
اسدالله علم در روزنوشتهای سهشنبه 7 مهر تا شنبه 25 خود در همان سال 1349، در این باره مینویسد:
تا امروز 25ر7ر49 چیزی ننوشتم... باری از آن روز تا امروز از اتفاقات عجیبی که افتاده است مرگ ناگهانی جمال عبدالناصر رئیسجمهور مصر بود. صبح 7ر7ر49 که برای سلام بعث لباس رسمی میپوشیدم، ساعت 6 و 30 رادیو بیبیسی را گوش میکردم این خبر را داد. در حال عجیبی فرو رفتم. این همه جاهطلبی و به خاطر جاهطلبی کشت و کشتار و برادرکشی در یک آن خاتمه میپذیرد [...] ساعت 7 و 30 به شاهنشاه تلفنی عرض کردم: «حالا که با او رابطه برقرار کرده بودیم، عزاداری اعلام بکنیم؟» فرمودند: «البته.» بعد عرض کردم: «سلام مبعث باشد یا موقوف شود؟» فرمودند: «سلام مبعث مانعی ندارد. سلام را برقرار کردیم و شاهنشاه خیلی سرحال بودند! مسلم است چرا. یک رقیب بزرگ خطرناک برای همیشه کنار رفت!
259
کد خبر 1965784